قصه عینکم
از رسول پرویزک
بقدری این حادثه زنده است که از میان تاریکی های حافظه ام روشن و پر فروغ مثل روز میدرخشد. گوئی دو ساعت پیش اتفاق افتاده هنوز در خانه اول حافظه -ام باقی است . تا آنروزها که کلاس
دوستی خاله خرسه
از سید محمد علی جمالزاده
حکایت ذیل در موقع جنگ عمومی وزد وخوردهای ملیون ایرانی و روسها در اطراف کرمانشاه در اوایل سنه 1334 نوشته شده است
خبرهای رنگارنگی که از کرمانشاه جایگاه کس و کار
ماجرای سفر دماوند
از محمد حجازی
امروز پنج ساعت بعد از نصف شب، برخاستم که اهل خانه را برای رفتن بدماوند بیدار کنم . چمدانها و رختخوابها و لوازم مطبخ و زندگی ، در دالان ، پشت در حیاط، رو به انباشته و ات
نوشته های تخیلی
گاهی نوشته ای نه تشریحی و نه وصفی است اما مجموعه جمله های آن نوشته حالتی ، اعم از شادی یا غم را ، در روح خواننده ایجاد می کنه و او را با فکر نویسنده شرکت میدهد . این نوع نوشته ها را نو
از گونه نوشته های تخیلی :
سه قطره خون –
از صادق هدایت
« دیروز بود که اطاقم را جدا کردند، آیا همانطوریکه ناظم و عده داد من حالا بکلی معالجه شدهام و هفته دیگر آزاد خواهم شد ؟ آیا ناخوشی بوده ام ؟