توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  عقل از دیدگاه امیرالمومنین با word دارای 145 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد عقل از دیدگاه امیرالمومنین با word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

فهرست مطالب

مقدمه
كلیات
- ضرورت و اهمیت تحقیق
- پیشینه و اهداف
فصل اول : لغت و اصطلاح شناسی
- لغت شناسی 2
- اصلاح شناسی 4
- متبلورات عقل 8
1- لب 9
2-حجی 11
3- حجر 11
4-وسط 12
5- نهی 13
-ارتباط عقل با سایر واژگان 14
1- عقل و جهل 14
2-عقل و اخلاق 16
3- عقل و دین 19
4- عقل و علم 21
5- عقل و اراده 23
6- عقل رشد 24
7- عقل و شهوت و هوای نفس 26
8- عقل و عشق 27
فصل دوم : (نگرش های متفاوت به عقل)
- عقل از منظر قرآن 31
-عقل از منظر روایات 34
- عقل از منظر دانمشندان 39
الف-مسلمان 39
1-كلام 39
- اهل حدیث 39
- اشاعره 40
- ماتریدیه 41
- معتزله 43
2- فلسفه 43
3-عرفان 46
ب-غیرمسلمان 53
1- فلسفه 53
2-روانشناسی 56
فصل سوم (عقل- اطلاقات و كاركردها)
- عقل نظری وعقل عملی 67
- اطلاقات عقل عملی 68
- كاركرد نظر ی عقل 72
- كاركرد عملی عقل 72
- كاركرد ابزاری عقل 73
- عقل مطبوع ومسموع 75
فصل چهارم : (عقل در محضر علی علیه السلام)
- اهمیت عقل از منظر مولا علی علیه السلام 85
- ماهیت عقل از منظر مولا علی علیه السلام 90
- ثمرات عقل از منظر مولا علی علیه السلام 96
فصل پنجم (آثار و علائم عاقل)
- ویژگیهای انسان عاقل 101
1-اطاعت و پیروی از خدا 101
2-تواضع و فروتنی 101
3-تكلم سنجیده و سكوت همراه با تفكر 102
4-حقیقت جوئی و پذیرش آراء‌مخالف 103
5-حسن تنظیم زندگی دنیوی و اخروی 104
6-دانش دوستی 104
7- مدارا و خوش رفتاری 105
8- رعایت عدالت 105
صداقت در گفتار 106
10- عدم شتاب در قضاوت 106
11-عاقبت اندیشی 106
12- عبرت گیری از تجارب 107
13-غلبه بر هواهای نفسانی 108
14-مشورت با دیگران 108
فصل ششم(هدایت و ضلالت عقل و عوامل آن
- هدایت و ضلالت 110
1- مبادی تصوری هدایت و ضلالت 110
الف-واژه شناسی و تعریف واژه ها 110
ب-جدایی پذیری هدایت و ضلالت 111
ج-جایگاه معرفتی مبحث هدایت و ضلالت 113
2- مبادی تصدیقی هدایت و ضلالت 113
3- هدایت 114
الف-تكوینی 114
1- عقل و هدایت تكوینی 114
2- قلمرو واعتبار هدایت عقل 115
ب-هدایت تشریعی 116
1- نبوت و هدایت 116
الف-عامه 117
ب-خاصه 118
1- دین اسلام و هدایت تشریعی 120
3-قرآن و هدایت تشریعی 122
4- اهل بیت و هدایت تشریعی 123
5- اسباب و زمینه های هدایت 124
الف-ذكر و یاد خدا و هدایت، ذكر و عقل نظری و عملی 124
ب-استقامت و هدایت 126
ج-مشورت و هدایت 126
د-پذیرش حق 130
هـ- كنجكاوی و سوال 130
و- معاشرت با عقلا 131
ز-تفكر 132
4- ضلالت 132
الف- پلیدی گمراهی و گمراه سازی 132
ب-رهبران ناصالح سیاسی و گمراهی بشر 133
ج-شیطان و گمراهی 134
د-هواپرستی و گمراهی 135

 

 
مقدمه:
یكی از ابعاد اساسی و مهم وجود انسان كه در برنامه ریزی های تربیتی (اعم از تعیین اهداف، اصول و روشها) به نحوی مورد نظر قرار می گیرد بعد عقلانی اوست.
مكاتب تربیتی نیز هر یك با بینش خاص خود به بیان اهمیت این بعد تربیت پرداخته اند و بسیاری از مربیان بزرگ جهان وقتی از تعلیم و تربیت بحث می كنند با توجه به برداشت خاص خود از عقل و عقلانیت، پرورش نیروی عقلانی انسان را پایه اساس و تعلیم و تربیت تلقی می كنند.
یك مكتب كه دارای هدفهای مشخصی است و مقررات همه جانبه ای دارد وبه اصطلاح سیستم حقوقی، سیستم اقتصادی وسیاسی دارد، نمی تواند یك سیستم خاص آموزشی نداشته باشد، زیرا مكتبی كه می خواهد در بین مردم یك طرح خاص اخلاقی یا اقتصادی و یا سیاسی را پیاده كند، قطعاً اینها را برای انسانها می خواهد، اعم از اینكه فرد انسان هدف باشد و یا جامعه انسانی كه اگر مكتبی مثل اسلام باشد كه در آن هم اصالت فرد محفوظ است و هم اصالت اجتماع، قطعاً می باید برنامه ای برای ساختن افراد در دست داشته باشد، هم از آن نظر كه هدف بودن خود فرد (اصالت خود) تامین گردد و هم از آن جهت كه باید فرد مقدمه ای و ابزاری برای اجتماع باشد. با توجه به همین نكته است كه می باید با اصول تعلیم و تربیت اسلامی آشنا بشویم.
در نظام تربیتی اسلام عقل و پرورش عقلانی از اهمیت ویژه ای برخوردار است و تكیه بر عقل و تأیید جنبه عقلانی یكی از ویژگیهای تربیت اسلامی است. آیات قرآن با تعابیر مختلفی از این بعد ارزشمند انسان سخن گفته و روایات نیز به بیان جایگاه والای عقل می‌پردازند.
برداشت ها و تعابیر مختلفی از عقل و عقلانیت و تربیت عقلانی در مكاتب و نظام های تربیتی و جود دارد.در این تحقیق سعی شده دیدگاه كلی امام علی علیه السلام را در مورد عقل و عقلانیت تبین و سپس دلالتهای تربیتی آن استنتاج گردد.

 

ضرورت و اهمیت تحقیق
چنانكه در مقدمه اشاره گردید عقل از ابعاد اساسی و جود انسان محسوب شده و مكاتب تربیتی هر یك با بینش خاص خود به بیان اهمیت ولزوم تربیت عقلانی پرداخته اند.
این بینش خاص موجب برداشت های متفاوتی از معنی و مفهوم عقل وعقلانیت آدمی شده و هریك از این برداشت ها می تواند منشأ صدورآرایی در زمینه تربیت عقلانی گردد. لذا به نظر میرسد قبل از هرگونه نظریه پردازی در مورد تربیت عقلانی در نظام تربیتی اسلام لازم است با معنی و مفهوم عقل وعقلانیت در منابع ومتون اسلامی آشنا شده و نظرات تربیتی خود را در مورد تربیت عقلانی بر مبنای چنین برداشتی استوار نمائیم.
عقل در تفكر اسلامی از جایگاه رفیع و شایسته ای برخوردار بوده است، اما تلقی و تحلیلی كه از این حقیقت و الا در فرهنگ اسلامی به چشم  می خورد، علیرغم وجوه مشترك، با یكدیگر تفاوت و در مواردی تعارض دارد، زیرا حكیمان و عارفان مسلمان وقتی از عقل سخن می گفتند، گاهی آن را تقسیم می كردند به عقل نظری و عقل علمی، گاه به عقل فطری و عقل كسی، و گاه به عقل جزئی و عقل كلی.
گاهی عقل را در برابر جنون و سفاهت می نهادند، گاهی عقل را در برابر عشق قرار می‌دادند و گاهی هم عقل را در برابر شهوت وغضب كه قوای دیگر نفسانی هستند می‌نهادند. گاه  غرضشان از عقل، قوه عاقله بود، گاه محتوی این قوه، گاه عقل را به معنی موجودی خارجی به كار می برند و گاه به  معنی قوه ای درونی.
دیدگاه اسلام را در مورد عقل و عقلانیت باید از خلال آیات قرانی و روایات به دست آورد. در نظام تربیتی اسلام عقل و پرورش عقلانی از اهمیت ویژه ای برخوردار است.
یكی از منابع جهت بررسی دیدگاه اسلام در مورد عقل، سخنان و نظرات ائمه اطهار می باشد كه میتواند راهگشای ما در امر تربیت عقلانی واقع گردد.
«بیانات ائمه اطهار علیهم السلام در باب مسائل مختلف بر اساس اعتقاد الهی ما (به خاطر وصل بودن به منبع وحی وداشتن گوهر عصمت) حقایقی هستند كه باطل را در آنها راهی نیست (و نظرات آنها در صورت برداشت صحیح ما) و با توجه به همه جوانب امر و در صورت تحقق شرایط لازم در لباس حقیقت جلوه خواهد نمود.» باتوجه به مراتب فوق الذكر در این تحقیق سعی شده كه با بررسی مجموع فرمایشات امام علی علیه السلام درباره عقل (كه در كتب نهج البلاعه، غررالحكم درر الكلم و اصول كافی)منظور و مقصود ایشان در این مورد تبیین گردد.
 
پیشنیه و اهداف تحقیق
تاریخ عقل وتعقل همزاد تاریخ بشری  است . وجه ممیز انسان از موجودات دیگر، عقل او است، و آدمی با تعقل به حیات انسانی خویش ادامه می دهد. به فرموده امام علی علیه السلام : الانسان بعقله (انسان به عقل خود انسان است) و باز می فرماید» اصل الانسان لبه (اصل انسان خرد او است) بنابراین تاریخ تعقل با پیدایش آدم آغاز می شود.
معمولاً در كتاب های تاریخ فلسفه گفته می شود تعقل درسواحل آسیای صغیر و در منطقه ایونیا با ظهور طالس و آناكسیمندر شروع شده است و پیش از آن، مردم در دوران تخیل و اسطوره می زیسته اند. این سخن اگر درست باشد- كه چنین نیست- تنها درباره شروع نوع خاصی از تعقل صادق است، نه درباره پیدایش تعقل و خردورزی به معنای كلی آن. البته توجه به عقل و تعقل فلسفی، و به سخنی دیگر، تعقل در باب تعقل فلسفی و نقد و بررسی آن، امری متأخر است و براساس اطلاعات مكتوب و باقیمانده، ابتدا در زمان سوفسطائیان و سقراط به شكلی ناقص مطرح شده است. پس از آن در عصر جدید با فرانسیس بیكن و رنه دكارت و جان لاك بار دیگر مسئله معرفت و به خصوص تعقل، مورد توجه جدی قرار گرفت و در آثار ایمانوئل كانت به او ج خود رسید و مساوی با فلسفه شد و درنهایت به علم معرفت شناسی جدید انجامید.
برخی از پژوهشگران در عصر حاضر با تحقیق در موضوعاتی همچون« نظام تربیت عقلانی بر مبنای سخنان امام علی علیه السلام»،« تربیت عقلانی»، و رساله« اتحاد  عاقل و معقول» تلاش نموده اند، و به نظر می رسد كه هدف از این پژوهش ها تفهیم اهمیت بحث عقل و تعقل و تربیت عقلانی از منظر امیر المومنین علیه السلام بوده باشد.
فصل اول

لغت و اصطلاح شناسی
 
لغت شناسی
در زبان عرب «عقل» به معنای درك آمده است ، وقتی گفته می شود »ما فعلت منذ عقلت‌«‌یعنی از وقتی درك كردم چنین كاری نكردم و یا هنگامی كه گفته می شود،‌»عقل الشی« یعنی چیزی را فهمید و درك كرد. اسم فاعل ماده »ع ق ل«  عاقل وجمع آن »عاقلون« است. »عقال و »عقلاء« جمع مكسر آن است. مونث عاقل »عاقله« كه جمع سالم ومكسر آن به ترتیب »عاقلات«‌و »عواقل« است »العقل« مصدر و جمع آن عقول است. »عقل را بدان جهت عقل نامیده شد ه است كه از فرو رفتن صاحبش درگرداب (نادانی و خطر) جلوگیری می كند.
همچنین راغب «عقل» را در لغت چنین معنا كرده:» عقل نیرویی است كه آماده و مجهز كننده صاحبش برای قبول و استفاده ازعلم است»، »العقل یقال للقوه المتهیئه لقبول العلم«.
طریحی در مجمع البحرین آورده است:» نور روحانی تدرك النفس به العلوم الضروریه و النظریه« نوری روحانی كه نفس به وسیله آن، علوم بدیهی و نظری را درك می كند.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در باب معنای لغوی عقل چنین می نویسد:
»كلمه عقل در اصل لغت به معنای بستن وگره زدن است، لذا طنابی را كه با آن پا و یا زانوی شتر را می بندند،‌عقال گویند و این عمل را هم عقل نامیده و می گویند: ( عقل البعیر) یعنی (شتر را عقال كن) و به همین معناست اداركهایی كه انسان دارد و آنها را در دل پذیرفته و عقد قلبی نسبت به آنها بسته است و نیز مدركات آدمی را و آن قوه ای كه در خود سراغ دارد و به وسیله آن خیر و شر و حق و باطل را تشخیص می دهد، عقل نامیدند.»
ایشان در جای دیگر می نویسد: » عقل كه مصدر برای (عقل یعقل) است به معنای ادارك و فهمیدن چیزی است، البته ادراك و فهمیدن كامل و تمام.»
در كتاب لغت منجدالطلاب نیز معنای عقل به شرح ذیل آمده است:
عقل البعیر: زانوی شتر رابست.
عقل الرجل عن حاجته: او را از كارش بازداشت. تعقله:‌او را بازداشت ، او حبس كرد.
العقل: بستن زانوی شتر، خونبها، قلب، عقل، ‌خرد، مغز، عاقل شدن.
العقلی:عقلانی، فكری ،‌آنچه به واسطه عقل درك می شود ، عقلی.
العاقل: باخرد، با شعور، حكیم. العاقله مونث العاقل: قوه تعقل و تدبر.
العقلیه من القوم : رئیس قبیله.
العقل: پناهگاه.
معقول : عقلانی.
معنای لغوی عقل در قاموس قرآن چنین آمده است :‌عقل : فهم،‌معرفت،‌درك »‌ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون« (بقره 75) یعنی آن را پس از فهمیدن دگرگون می كردند، در حالیكه می دانستند . »هم یعلمون« راجع به تحریف و »عقلوه« راجع به فهم كلام ا… است.
»و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فی اصحاب السعیر) «ملك 10) و گفتند اگر گوش می‌دادیم و می فهمیدیم، در میان سعیر نبودیم »و ما یعقلها الا العالمون «‌(عنكبوت 43) جز دانایان آن را درك نمی كنند.
مرحوم علامه مجلسی دربیان معنای لغوی عقل می نویسد:«عقل تعقل اشیا و فهم آنهاست » ، «... از واژه متضاد عقل نیز می توان برای فهم دقیق تر آن كمك گرفت. متضاد كلمه عقل، در لغت عرب جهل است و جهل در اصل به معنای عمل بدون تامل یا عمل ناسنجیده بوده است. بنابراین در حد لغت،‌هم خود واژه عقل و هم واژه مقابل آن یعنی جهل،
حاكی از آنند كه عنصر اساسی در واژه عقل بازداری لازم برای تامین سنجیدگی و
پختگی«
جناب محمد تقی فعالی: «خلیل نحوی می گوید: »عقل نقیض جهل است»
و جرجانی هم معتقد است: »عقل صاحبش را از انحراف به كج ، منع می كند«
و فارس بن زكریا نیز وجه تسمیه عقل را این میداند كه انسان را از گفتار و كردار زشت باز میدارد.
می بینیم كه لغت شناسان، گذشته از بیان معنای اصلی عقل كه منع است، به ابعاد یا كاركردهای مهم عقل، یعنی دو جنبه معرفتی و ارزشی عقل نیز اشاره كرده اند.»

اصطلاح شناسی
با عنایت به اینكه هر مكتبی می تواند اصطلاحاتی را برای منظور و بیان تعابیر مورد نظر خود قرارداد كند، لذا گاهی كلمه ای را دو مكتب مورد استفاده قرار می دهند و حال آن كه هر یك از آن اصطلاحی ویژه را لحاظ می كنند و« عقل» نیز یكی از آن كلمات است. برخی از معنای اصطلاحی عقل از دیدگاه علامه مجلسی به شرح ذیل می باشد.
1)«عقل» عبارت است از قوه ادراك خیر وشر و سبب تمیز بین آن دو، و به وسیله عقل می‌توان اسباب امور را شناخت و به آنها معرفت پیدا كرد وهمچنین به چیزهایی كه به عقل منجر می شود و یا از دستیابی به عقل مانع میشود، معرفت یافت و عقل بدین معنا ملاك تكلیف و ثواب و عقاب است.
2-«عقل» ملكه و حالتی است در نفس كه انسان را به سوی انتخاب خیر و نفع دعوت می‌كند و از بدیها و مضرات به دور می دارد و به وسیله عقل ، نفس تقویت می شود برای دور كردن اسباب شهوت و غضب و وسوسه های شیطانی.
آیا معنای دوم عقل مكمل معنای اول است یا اینكه صفت دیگری است و با حالت اول كاملا مغایرت دارد؟ هر دو احتمال هست، اما آنچه دراكثر مردم مشاهده میشود، از اینكه به نیكی بعضی امور حكم می كنند، اما آنها را انجام نمی دهند و یا اینكه حكم به بدی بعضی از امور می كنند اما در عین حال به انجام دادن آنهاولع دارند، دلالت براین مطلب می كند كه این حالت غیر از علم به خیر و شر است(بدین ترتیب تعریف دوم با تعریف اول مغایرت دارد) آنچه از جست و جوی اخبار ائمه اسلام ا… علیهم برای ما ظاهر می شود این است كه خداوند در هر كسی كه به درجه تكلیف رسیده باشد، قوه و استعداد ادارك منافع و مضرات و غیره را قرار داده است. بنابراین اختلاف زیادی كه از لحاظ این استعداد در آنها هست واقل درجات استعداد سبب تكلیف است كه آدمی از حیوانات تمیز داده می شود و به اختلاف درجات استعدادها، تكالیف متفاوت میشوند ، هر كه استعدادش كاملتر باشد، تكالیف او سخت تر و زیادتر است و این قوت ادراك در اشخاص گوناگون بر حسب علم و عمل آنان كامل می شود. پس هر كه در تحصیل علوم مفیدی كه بر حق اوست سعی و تلاش كرده، بدان عمل كند قوه ادراك و استعداد خویش را قوت بخشیده است.
3-«عقل» قوه ای است كه مردم آن را برای نظم دادن به امور زندگانی خویش به كار می‌برند. پس اگر موافق قانون شرع بوده وشارع آن را نیكو شمرده باشد، »عقل معاش« نامیده می شود و در روایات و اخبار نیز مدح شده است. اما اگر در امور باطل و حیله های فاسد به كار رود، شرع مقدس آن را »نكرا«‌و »شیطنت« می نامد و از علمای شرع كسانی هستند كه مطلب اخیر را برای قوه دیگری می دانند كه صحت این گفتار در نزد مامعلوم نیست.
4)«عقل» مراتب استعداد نفس راگویند،‌برای تحصیل نظریات و نزدیك یا دور شدن از آنها. برای چنین عقلی چهار رتبه در نظر گرفته اند: 1-عقل هیولانی 2-عقل بالملكه 3-عقل بالفعل  4-عقل مستفاد و این اسامی همه بر عقل نامیده و اطلاق می شود ما در همه این مراتب و… مطلب راجع به آنچه ما قبلا ذكر كردیم می باشد كه عقل در ظاهر قوه واحده ای است وبه حسب متعلقات، اسامی گوناگون می پذیرد.
5)«عقل» جوهر مجرد است، البته به قدمت آن اعتقاد نیاید و تاثیر واجب را بر ممكنات متوقف براونداند و آن را موثر در خلق اشیا نداند و آن را عقل بنامد و بعضی اخبار را با آنچه او عقل نامیده است، منطبق نماید. پس امكان دارد بگوید اقبال او عبارت است از، توجه او به مبدا هستی و ادبار او عبارتست از توجه او به سوی نفوس به سبب اشراف عقل بر آن نفوس و كمال یافتن نفوس به وسیله عقل.
جناب محمد تقی فعالی: «درباره معنای اصطلاحی عقل باید گفت در تاریخ اندیشه شرق و غرب، تفسیرهای مختلفی از عقل شده است. برای مثال عقل یانوس (nous ) برای آناكسا گوراس موجودی است مجرد از عالم كه با ایجاد حركت نخستینی و چرخشی در توده اولیه جهان، باعث پیدایش عالم كنونی میگردد. عقل در نگاه افلاطون، وسیله ای است كه آدمی با استفاده از آن و براساس دیالكتیك، به عالم مثل عروج كرده ،‌صورت كلی (مثل) را شهود میكند.
ارسطو، عقل را قوه ای میداند كه صورت های كلی را از افراد جزئی انتزاع می كند و نیز از بدیهیات به نظریات میرسد. عقل در نظر دكارت، قوه ای است كه تصورات فطری را درخود دارد.
برای كانت عقل نظری، همان قوه استنتاج با واسطه یا استنتاج قیاسی است و عقل عملی منشا تكلیف اخلاقی و با این همه، بدون در نظر گرفتن تفسیرهای جزئی، می توان گفت در فلسفه وكلام برای عقل دو اصطلاح كلی قابل تشخیص است : در یكی از این دو اصطلاح، عقل موجودی است كه ذاتا و فعلا مجرد بوده و به طور مستقل، یعنی بدون تعلق به نفس و بدن، موجود است. بسیاری از فیلسوفان به مقتضای قاعده »الواحد لا یصدر منه الا الواحد« و قاعده در امكان اشرف» و دلایل، دیگر وجود سلسله ای از عقول را تصویر كرده اند كه واسطه فیض الهی اند. بدین ترتیب كه از خدا تنها یك موجود –كه عقل اول نامیده می شود- صادر گشته و از آن، عقل دوم، و از آن عقل سوم، تا عقل دهم، كه عقل فعال نام دارد. عالم طبیعت از عقل فعال صادر شده است. این عقول ، عقول طولی هستند و درمیانشان رابطه علیت برقرار است. شیخ اشراق ضمن اثبات عقول طولی مشایین،‌تعداد آنها را بیش از ده دانسته و گذشته از عقول طولی ، «به عقول عرضی» یا «ارباب انواع» نیز معتقد گشته است. صدرالدین محمد شیرازی نیز ضمن پذیرفتن ارباب انواع، تبیین خاصی درباره آن ارائه كرده است.
در اصطلاح دیگر، عقل یكی از قوای نفس انسانی است. در این معنا، عقل با نفس متحد است و یكی از قوا و مراتب آن به شمار می رود و درمقابل قوای خیال، وهم وحس قرار می گیرد. عقل قادر به ادراك كلیات است و میتواند مسائل نظری را از مقدمات بدیهی ومعلوم استنباط كند. این عقل به ملاحظه مدركاتش دو نوع است: عقل نظری و عقل عملی.
برخی، عقل انسانی را به عقل استدلال گرا یا جزئی (Ratio) و عقل شهودگر یا كلی‌
(Intellectus) تقسیم كرده اند. عقل استدلال گر همان عقلی است كه نظریات را از میان بدیهیات و معلومات بر می آورد، اما عقل شهودگر مستقیما حقایق را شهود و وجدان می‌كند. بسیاری از فیلسوفان درباره نحوه ارتباط عقل انسانی و عقل مستقل، معتقدند كلیات عقلی در عقل فعال قرار دارد و هم اوست كه این كلیات را بر عقول انسانی افاضه می كند.
جناب سعید بهشتی: در منابع واژه شناسی، از معانی دیگری از عقل سخن رفته است كه رنگ و بویی اصطلاحی دارند،‌مانند »قوه شناسایی مجهولات و بازداشتن انسان از گفتار و كردار ناپسند» ، »نوری روحانی كه نفس به وسیله آن علوم بدیهی و نظری را در می‌یابد»،‌»حالتی مقدماتی برای گام نهادن در راه خیر و اجتناب از شر«  ،«نیروی بازشناختن امور صالح از فاسد در زندگی مادی و معنوی و سپس، ضبط و حبس نفس بر اساس این شناخت.» در نتیجه، می توان گفت كه معنای اصلی عقل،‌با توجه به مفهوم عقال، عبارت است از بستن و بازداشتن . با این كه عقل در هركسی دارای وجودی یگانه است، نه دوگانه،‌اما دو وجه علمی و  عملی دارد، بدین معنا كه از یك سو حق و باطل را در عرصه نظر، و خیر وشر را در قلمرو عمل،‌از یكدیگر باز می شناسد ، و از سوی دیگر، همچون عقال، زانوی نفس سركش را می بندد و آن را از پندار گفتار، و كردار نادرست باز میدارد.
عقل یكی از منابع چهارگانه احكام است، لذا در علم اصول، اصولیون بحث از عقل و حجیت آن را تدوین نموده اند و تحت عنوان «حجیت قطع» آورده اند،‌در حالی كه اخباریون منكر حجیت عقل می باشند.
علامه شهید مطهری: مسائل اصولی مربوط به عقل دو قسمت است : یك قسمت مربوط به »ملاكات« و «مناطات» احكام،‌و به عبارت دیگر به »فلسفه احكام« قسمت دیگر مربوط است به لوازم احكام،‌قسمت اول منبعث و برخاسته از یك سلسله مصالح و مفاسد واقعی می باشد واما قسمت دوم یعنی لوازم احكام : هر حكم از طرف هر حاكم عاقل و ذی شعور،طبعاً یك سلسله لوازم دیگر كه عقل باید در مورد آن ها قضاوت كند.

متبلورات عقل
ممكن است این سوال مطرح شود كه به چه علت به جای كلمه »مترادفات« از واژه «متبلورات» استفاده شد؟ دلیل آن كه ابن هلال عسكری در كتاب »الفروق اللغویه« در مورد لغاتی كه از نظر معنایی با «عقل» افتراق دارند ولی وجودواژه عقل در همه آنها مشترك است توضیحاتی داده اند كه بنابراین تعاریف ،‌این كلمات مترادف نیستند بلكه تجلیات و تبلوراتی از لغت عقل می باشند كه ذیلاً به تلخیص ترجمه آن اشاره میگردد:
افتراق میان »علم» و «عقل«  عقل همان علم اولیه ای است كه انسان را از انجام قبائح منع ونهی می كند.
افتراق میان»عقل» و« أرب« أرب وفور و فراوانی عقل است.
افتراق میان »عقل» و« لب« لب همان عقل صاف و خالص و تصفیه آن است.
فرق بین »عقل» و« نهی« نهی همان انتها و نهایت شناخت و تمایز و قدرت ممیزه است.
فرق بین »عقل» و« حجا«‌ حجا همان ثبات عقل است.
افتراق بین »عقل» و «ذهن« ذهن نقیض سوء فهم (كج فهمی ) به عبارتی وجود حافظه و قدرت حفظ آنچه را كه یاد گرفته شده است.
همانگونه كه گذشت در قرآن و روایات وارده از معصومین (علیهم السلام) ازجمله حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نیز كلماتی همچون»لب« ، »حجی«، »حجر«،‌» وسط«، »نهی« به معنای عقل به كار رفته است كه از آنها تحت عنوان متبلورات عقل یاد می كنیم و به بیان معانی و تعابیر و تفاسیری كه درباره هر یك از كلمات مزبور آمده است مبادرت می ورزیم:
لب
لب در  لغت به معنای »مغز«‌است و در اصطلاح به »عقل خالص و صاف« اطلاق شده است.
علامه طباطبایی (ره) در بیان معانی لب در  ذیل آیه »‌و مابذكر الااولی الباب« می نویسد: »كلمه الباب جمع لب است و لب در انسانها به معنای عقل است،‌چون عقل در آدمی مانند مغز گر دوست نسبت به پوست آن، لذا در قرآن به همین معنا استعمال شده است.»
ایشان در جای دیگری ذیل آیه »و ما بذكروا الا اولوالالباب« در بیان لب و ویژگی صاحبان آن می نویسد:«در كلمه (الباب) جمع لب به ضم لام و تشدید باء است و لب به معنای عقل صافی و خالص از شوائب است و خدای متعال در مواردی از كلام مجیدش صاحبان چنین عقلی را ستوده و چنین معرفی كرده است كه اینان اهل ایمان به خدا و انا به و بازگشت به سوی او هستند و ایشانند كه همواره سخن نیك را پیروی می كنند، و آنگاه توصیفشان كرده به اینكه ایشان دائماً به یاد پروردگار خویشند و نتیجه این دوام ذكرشان این شده كه ایشان اهل تذكر باشند، یعنی از معارف حقه منتقل به دلیل آن شوند و نیز اهل حكمت و معرفت باشند و فرموده است :»ٍوالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه، اولئك الذین هدیهم ا… و اولئك هم اولوالالباب« (زمر 18) و نیز فرمود است:‌» ان فی خلق السموات و الارض واختلاف اللیل و النهار الایات لا ولی الالباب ، الذین یذكرون ا… قیاماً و قعودا و علی جنوبهم «‌(آل عمران 191) كه در آیه اول ایشان را به اجتناب از پرستش طاغوت و به انابه به سوی خدا و شنیدن هر سخن و عمل كردن به بهترین سخن ستوده می‌فرماید:‌»اینانند كه خدا هدایتشان كرده و صاحبان لبند« ودر آیه دوم است:» در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب وروز آیاتی برای صاحبان لب هستند، همان كسانی كه خدا را ایستاده ونشسته و به پهلو یاد می كنند. و این یادكردن، در هرحال و لوازم آن كه همان تذلل و خشوع باشد همان انابه ای است كه موجب تذكر آنان به آیات خدا و انتقالشان به معارف حقه است . همچنان كه می بینیم یك جا فرموده:« و ما یذكر الا اولوالالباب ‌متذكر نمی شود مگر صاحبان لب(آل عمران7) پس معلوم میشود، اولوالالباب همان كسانی هستند كه انابه دارند.»
شهید مطهری در بیان معنای لب می نویسد:
»لب» به معنی مغز، نه به معنی مخ، مغز به معنی اعم، كه در مورد میوه ها مثلا می گوئیم مغز بادام، مغز گردو در زبان عربی و در قرآن شاید هم بیشتر، چون در غیر قرآن ما بررسی كردیم وندیدیم ، شاید هم از اصطلاحات مخصوص قرآن باشد و اگر هم اصطلاح مخصوص قرآن نباشد قرآن این را زیاد به كار برده است. قرآن درباره عقل كلمه لب را زیاد به كار برده است . گویی انسان را به یك گردو و یا بادام تشبیه كرده كه همه این گردو یا بادام پوسته است و اساسش مغز می باشد كه در درون آن قرار دارد.
انسانها، این انسان، هیكل و اندامش را در نظر بگیرید، مغز انسان عقل و فكر انسان است،‌حال اگر بادامی مغز نداشته باشد چه می گوییم؟ می گوییم پوچ است و پوك و هیچ، باید آن را بیرون انداخت. انسانی كه عقل نداشته باشد، این جوهر انسانیت، مغز انسانیت، آن ملاك و مقام انسانیت را ندارد ، او انسانی پوك و پوچ است یعنی یك صورت انسان است و معنی انسان در او نیست، این تعبیری است كه بر حسب این تعبیر معنی انسان همان عقل انسان است، عقلی كه در این حد باشد. عقل بودن عقل به استقلالش است. »الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه« ببینید از این بهتر اساساً دیگر نمی شود تعبیری پیدا كرد. در مورد دعوت به اینكه انسان باید عقلش بالا ستقلال حاكم باشد، عقلش مستقل باشد، دارای قدرت انتقاد باشد، باید بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل كند. آدمی كه از این موهبت بی بهره است، هیچ است.»
نتیجه ای كه می توان گرفت این است كه لب در قرآن به معنای عقل به كار رفته است ولی مرا از آن عقلی است كه خالص بوده و از روشنی و صفا برخوردار است، و جوهر وجود انسان می باشد و خداوند صاحبان چنین عقلی را ستوده است.
2-حجی
از كلمات دیگری كه تبلور یافته عقل می باشد و در زیان عرب استعمال شده است كلمه حجی است. راغب در این زمینه می نویسد» عقل راحجی نیز نامیده اندو آن از قول عرب گرفته شده است كه می گوید: حجاه یعنی او را جدا ساخت و از این باب است احجیه (معمی –لغز) پس گویا نام عقل را حجی گذارده اند كه انسان را از كارهای زشت جدا می سازد.
حجر
حجر از دیگر كلماتی است كه به معنای عقل به كار رفته است و قاموس در توضیح آن می‌نویسد:» از نظر لغوی این لغت از حجر بر وزن فرس گرفته شده كه به معنی سنگ است. وقتی در اطراف محلی سنگ بچینند، محل سنگ چینی شده را حجر (بر وزن علم) گویند. (حجر اسماعیل) با همین عنوان به كار میرود علت تسمیه آن ممنوع الدخول بودن در طواف است. كار حرام را نیز با مفهوم ممنوع بودن حجر گویند.» در قرآن مجید آیه 138 سوره انعام می بینیم : » وقالوا هذه انعام وحرث حجر لا یطعمها الا من نشاء، گفتند این چهار پایان و كشت حرام است و آن را جز آن كه بخواهیم نمی خورد.»
راغب در این باره می نویسد: »حجر ریشه اش از حجر به معنی منع است و به آن جهت اسم عقل قرار داده شده میشود كه انسان را از خطر دخالت در احكام شرع جلوگیری میكند بر این وجه فرموده خدای تعالی واقع شده است: »هل فی ذلك قسم لذی حجر« آیا در این سوگندها كه ذكر شد برای خداوندان عقل سوگند كافی وجود دارد؟» پس مراد از ذی حجر انسان برخوردار از عقل است.
«درقران مجید حجر به صورت بلوری از عقل آمده ودر آیه 5 سوره فجر می بینیم »هل فی ذلك قسم لذی حجر« یعنی آیا در آن برای صاحب عقل سوگندی است ؟‌در این آیه حجر به معنای منع استعمال شده است، زیرا عقل شخص را از خواسته های نفس منع می كند.»
وسط
كلمه دیگری كه قرآن كریم آن را به معنای عقل به كار برده «وسط» است در قاموس قرآن چنین آمده است: لغت دیگری در قرآن مرادف عاقل، به معنای متعادل بكار رفته است. بدین ترتیب از نظر قرآن، انسان عاقل، انسانی معتدل و متعادل است.»
همچنین آمده:« كه وسط (به فتح واو، سین) اسم است به معنای میانه . گوینده
«شی وسط» میانه است نسبت به مرغوب و نامرغوب. واسطه القلاده، جوهری است در وسط دانه های گردنبند وبهترین آنهاست. «كذلك جعلنا كم امه وسطاً لتكونوا شهداء علی الناس ویكون الرسول علیكم شهیداً« (بقره 143) »قال اوسطهم ، الم اقل لكم لوتسبحون« (قلم 28) اوسط در اینجا نظیر آیه سابق است گویند:« فلان من وسط قومه» او از نزدیكان قومش است. یعنی عاقلترین آنها گفت : »نگفتم چرا خدا را تسبیح نمی كنید؟«
نهی
كلمه دیگری كه در قرآن به معنای عقل به كار رفته است كلمه «نهی» است.
مرحوم علامه طباطبایی (ره) در ذیل آیه » افلم یهدلهم كم اهلكنا من القرون بمشون فی مساكنهم ان فی ذلك لایات لا ولی النهی «‌می نویسد:»از ظاهر آیه چنین فهمیده میشود كه كلمه (یهد) معنای (یبین) را متضمن است و معنایش این است كه (مگر طریق عبرت گرفتن و ایمان به آیات خدای را كثرت اهلاك ما برایشان بیان نكرد و این همه قرون گذشته كه در آبادیهای خودآمدوشد همی كردند واهل مكه درسفرهای خود به مساكن عاد،‌كه در احقاف یمن است و مساكن ثمود و اصحابی كه در شام است و مساكن قوم لوط كه در فلسطین است، عبور كرده، همه را دیده اند كه چگونه هلاك كردیم، این همه صحنه ها طریق عبرت گیری را برای آنان بیان نكرد؟‌با این كه (ان فی ذلك لایات لا ولی النهی) در این صحنه ها آیت هایی برای صاحبان عقل است.»
راغب نیز در بیان و توضیح كلمه «نهی» می نویسد: »نهی جمع نهیه و یا اسم مفرد است. نهی نام آن عقلی گذاشته شده است كه از محسوسات گذشته و به شناسایی معقولات توجه كرده باشد و بدین جهت در فرموده خدای تعالی صاحبان چنین عقلی به تدبر در معانی محسوسات ارجاع شده اند، كه می فرماید: »افلم یهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون یمشون فی مساكنهم، ان فی ذلك لایات لا ولی النهی« آیا برای آنان سبب هدایت نشد كه ما چقدر از اهل قرنهای گذشته را كه درمنازل خود راه میرفتند هلاك كردیم؟ به درستی كه در این كیفر هر آینه نشانه هایی برای صاحبان عقل است.
بررسی ارتباط واژه عقل با سایر لغات
اكثریت قریب به اتفاق كسانی كه در اطراف خود دیده ایم اعتراف به وجود عقل و توانایی نامحدود آن دارند شاید به این دلیل كه از راه مشاهدات دیده و از طریق بدیهیات اثبات شده یا اینكه فطرتا انسان علم به تجرد عقل و عدم محدودیت آن دارد یا هر دو،‌لذا اشخاصی پیرامون ما اغلب اعتقاد و ادعای عقلانیت و كثرت آن را دارند برخلاف این كه در چیزهای دیگر از قبیل :مال ، سلامتی و غیره به دلایل قابل توجیه خود ادعای ناداری و یا كمبود آن را دارند.
اكنون در این مبحث با این عقل كه پایه واساس شناخت و درك فهم موجودات است و ارتباط وجودی جزئی و كلی بین آنهاست سعی برآن شده كه ارتباط موجود میان عقل و واژه هایی همچون : جهل ،‌اخلاق،‌دین، علم ،‌اراده ، رشد سنی و عشق را كه در نظام تربیت عقلانی اسلام مورد توجه قرار گرفته بررسی شود.
عقل  در مقابل جهل
در برخی از احادیث، جهل در مقابل عقل قرار می گیرد. حتی محدثان بزرگی چون كلینی «عقل و جهل» را عنوان بابی از ابواب كتاب های روایی خویش نهاده اند، نه عنوان »علم وجهل«‌را. البته در احادیث گاه به تقابل علم و جهل نیز بر می خوریم ،مثلا امام علی علیه السلام می فرمایند: جهل ثروتمند او را پست می گرداند و علم فقیر، او را بالا می برد. اما معمولا عقل در جهل قرار گرفته است.
امام علی علیه السلام می فرمایند:»عقل هدایت ونجات می بخشد و جهل گمراه و نابود می گرداند « باز می فرماید: »عاقل بر عقل خویش و جاهل برامل و آرزویش تكیه می كند.«
از احادیثی كه درباره عقل و جهل وارد شده است چنین بر می آید كه ویژگی ها و آثار بیان شده برای عقل و جهل،‌درست در نقطه مقابل یكدیگرند و میتوان نتیجه گرفت كه به طور كلی عقل و جهل دو نیروی متضاد در انسانند. اما ازاین كه عقل در مقابل شهوت نیز قرار دارد، می توان نتیجه گرفت كه جهل در این احادیث به معنای شهوت نیز هست.
گویا در كلمات حضرت امیرعلیه السلام و نیز دیگر معصومان علیهم السلام جهل معنای واحدی ندارد: گاه به معنای نادانی یا عدم علم است، و از این رو در مقابل علم قرار می‌گیرد. این معنای جهل،‌امری عدمی است. اما گاه جهل به معنای شهوت و امری وجودی مطرح است. جهل به این معنا در مقابل عقل قرار می گیرد و این دو یعنی عقل و جهل دو نیروی متضادند و آدمی همیشه شاهد تنازع آن ها با یكدیگر است.
گفتنی است كه در حدیث معروف »جنود عقل و جهل«‌منقول از امام صادق علیه السسلام علم از جنود عقل،‌و جهل از جنود جهل برشمرده شده و این دو در مقابل یكدیگر قرار گرفته اند، همان گونه كه فرماندهان آن (عقل و جهل) در مقابل یكدیگر صف آرایی كرده اند. روشن است كه مقصود از جهلی كه فرمانده سپاه است، با جهلی كه سپاهی و سرباز است، متفاوت است: جهل فرمانده ،‌همان نیروی وجودی و شهوت است كه در مقابل نیروی وجودی دیگر ،‌یعنی عقل قرار می گیرد وچون امری وجودی است، دارای لشكر و سپاه فراوان است.
از جمله آثار و لشكریان عقل، علم است ، زیرا لازمه پیروی از عقل، فراگیری دانش است. از سوی دیگر جهل به معنای نادانی و فقدان علم از سپاهیان نیروی جهل و شهوت است ، زیرا لازمه جهل و شهوت، ترك علم ودانش است.
این دو معنای جهل ، ریشه در لغت عرب نیز دارد. فارس بن زكریا می گوید:
»جهل دو اصل و دو معنای اصلی دارد: یكی خلاف علم است و دیگری خلاف طمانینه است و از همین معنای دوم است كه به چوبی كه با آن تكه های آتش را حركت می دهند،‌مجهل می گویند. نیز گفته می شود :‌استجهلت الریح الغصن، یعنی باد، شاخه درخت را حركت داد وشاخه مضطرب و متحرك شد.
بنابراین در لغت عرب نیز جهل دو معنای اصلی دارد: یكی عدم علم و دیگری حالتی درانسان كه از آن به سستی و سبكی تعبیر می شود و در مقابل حالت طمانینه قرا ردارد.
ایزوتسو زبان شناس و اسلام شناس معاصر نیز پس از بررسی اشعار زمان جاهلیت و نیز تحقیق در آیات قرآن مجید، سه معنا برای جهل می یابد: معنای نخست جهل »الگوی برجسته رفتار تند خوی بی پروایی است كه با اندك انگیختگی ممكن است قدرت تسلط بر نفس را از كف بدهد ودر نتیجه بی باكانه به عمل برخیزد، و هوس كور غیرقابل مهاركردنی، محرك او باشد، بی آن كه هیچ در آن بیندیشد كه پیامد عمل مصیبت بار او چه خواهد بود…در مقابل این جنبه جهل است كه تصور حلم در درجه اول متعارض است.«
نتیجه معنای اول جهل، معنای دوم آن یعنی ضعیف شدن عقل و ناكارآمدی آن است.
معنای سوم جهل، عدم علم است.
عقل و اخلاق
رابطه میان عقل واخلاق، از مباحث مهم عقل شناسی و نیز علم اخلاق است، لذا جهت وضوح و روشنی این مبحث به تعدادی از احادیث كه مربوط به عقل و اخلاق است و دربحث اشاره كرده و سپس به ذكر مطلب می پردازیم:
»عقل آن است كه میانه روی كرده ، اسراف نكنی، به وعده هایت عمل كرده، خلف وعده نكنی، چون خشمگین شدی ، بردبار باشی.«
»همانا عقل ، دوری جستن از گناه،‌عاقبت اندیشی و احتیاط است.
»عقل ، تجربه اندوزی است و بهترین تجربه تو آن است كه تو را پند می دهد.«
همانگونه كه دیده شد اكثر احادیث نقل شده از امام علی علیه السلام در زمینه عقل، به عمل واخلاق مربوط می شود كه از دیدگاه ایشان عقل آدمی قادر است خوب و بد اعمال را تشخیص دهد وآدمی را به انجام برخی امور و ترك برخی دیگر بخواند. بر این اساس چند نكته مهم را در زمینه رابطه عقل و اخلاق بر می رسیم:
یك. از جمله مباحث مهم درباره ارتباط عقل واخلاق، تأثیر و تأثر آن دو بر یكدیگرو از همدیگر است. تأثیر عقل بر اخلاق بر این است كه انسان بر اساس عقل خویش، مفاهیم اخلاقی و خوب وبد افعال را درك ،‌و نسبت به آنها امرو نهی می كند.
حال باید دید تاثیر اخلاق بر عقل چیست؟
احادیث بسیاری در این باره ازحضرت امیرعلیه السلام نقل شده است كه در آن ها فضایل اخلاقی و اعمال ارزشی از اسباب تقویت عقل برشمرده شده و درمقابل رذایل اخلاقی و گناهان از اسباب تضعیف عقل بیان شده است . امام در این باره می فرماید:
»با شهوتت مبارزه كن، و برخشمت پیروز شو، با عادت زشتت مخالفت كن تا نفست پرورش یا بد و عقلت كامل می شود.«
همچنین فرموده اند: « آن كه خود را از مواهب دنیا بی نیاز كند عقل را كامل كرده است.»
از جمله احادیث آن حضرت كه در آن ها رذایل اخلاقی و گناهان از اسباب تضعیف و فساد عقل شمرده شده اند، سخنان زیر است:
- خشم وغضب، عقل ها را تباه می كند.
- آن كه لهو و خوش گذرانی اش فراوان باشد عقلش اندك است.
ازدست رفتن عقل در زیاده طلبی است.

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir