توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله حزب پیمان شكن از نگاه دیگر در عصر پیامبر (ع) در word دارای 36 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله حزب پیمان شكن از نگاه دیگر در عصر پیامبر (ع) در word  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله حزب پیمان شكن از نگاه دیگر در عصر پیامبر (ع) در word،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله حزب پیمان شكن از نگاه دیگر در عصر پیامبر (ع) در word :

حزب پیمان شكن از نگاه دیگر در عصر پیامبر (ع)

در میان فرماندهان نظامى جهان كسى را سراغ نداریم كه به اندازهء امام على (ع ) به دشمن مهلت بدهد و با اعزام شخصیتها و دعوت به داورى قرآن , در آغاز كردن نبرد صبر وحوصله به خرج دهد و به اصطلاح دست به دست كند, تا آنجا كه صداى اعتراض و شكوهء مخلصان و یاران او بلند شود. از آن رو, امام (ع ) ناچار شد كه به آرایش سپاه خود بپردازدو فرماندهان خود را به نحو زیر تعیین كرد:
ابن عباس را فرمانده كل مقدمهء سپاه و عمار یاسر را فرمانده كل سوار نظام و محمد بن ابى بكر را فرمانده كل پیاده نظام . آن گاه براى سواره و پیاده نظام قبایل <مذحج >و <همدان >و<كنده > و <قضاعه >و <خزانه >و <ازد>و <بكر>و <عبدالقیس >و; پرچمدارانى معین كرد.

آمار كسانى كه در آن روز, اعم از سواره و پیاده , تحت لواى امام (ع ) آمادهء نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى رسد.(1)

آغاز حمله از طرف ناكثان
در حالى كه امام (ع ) مشغول بیان دستورات جنگى به سپاهیان خود بود, ناگهان رگبار تیر از طرف دشمن لشكرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از یاران امام درگذشتند. ازجمله , تیرى به فرزند عبدالله بن بدیل اصابت كرد و او را كشت . عبدالله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت : آیا باز هم باید صبر و بردبارى از خود نشان دهیم تا دشمن ما راى یكى پس از دیگرى بكشد؟ به خدا سوگند, اگر هدف اتمام حجت باشد, تو حجت را بر آنان تمام كردى .
سخنان عبدالله سبب شد كه امام آمادهء نبرد شود. پس , زره رسول خدا (ص ) را پوشید و استر او را كه به همراه داشت سوار شد و در برابر صفوف یاران خود ایستاد. قیس بن سعدبن عباده (2) كه از صمیمیترین یاران امام بود اشعارى دربارهء آن حضرت و پرچمى كه برافراشته بود سرود كه دو بیت آن چنین است :
هذا اللواء الذى كنا نحف به مع النبى و جبریل لنا مدداً

ما ضر من كانت الانصار عیبه ان لا یكون له من غیرها احداً
پرچمى كه به گرد آن احاطه كرده ایم همان پرچمى است كه در زمان پیامبر دور آن گرد مى آمدیم و جبرئیل در آن روز یار و مددكار ما بود. آن كس كه انصار رازدار او باشند ضرر نداردكه براى او از دیگران یار و یاورى نباشد .

سپاه چشمگیر و منظم امام (ع ) ناكثان را به تكاپو انداخت و شتر عایشه را كه حامل كجاوهء او بود به میدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره , كعب بن سور, دادند و اومصحفى برگردن آویخت و افرادى از قبیلهء ازد و بنى ضبه جمل را احاطه كرده بودند. عبدالله بن زبیر پیش روى عایشه و مروان بن حكم در سمت چپ او قرار داشت . مدیریت سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پیاده نظام بودند.
امام (ع ) در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد

نفیه سپرد و او را با جملاتى كه عالیترین شعار نظامى است مخاطب ساخت و فرمود:
<تزول الجبال و لاتزل , عض على ناجذك , اعر الله جمجمتك . تدفى الارضى قدمك , ارم ببصرك اقصى القوم و غض بصرك و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه >(3)
اگر كوهها از جاى خود كنده شوند تو بر جاى خود استوار باش , دندآنهارا بر هم بفشار. كاسهء سرت را به خدا عاریت دهد. گامهاى خود را بر زمین میخكوب كن . پیوسته به آخر لشكربنگر (تا آنجا پیشروى كن ) و چشم خود را بپوش و بدان كه پیروزى از جانب خداى سبحان است .
هر یك از جمله هاى على (ع ) شعار سازنده اى است كه شرح هر كدام مایهء اطالهء سخن خواهد شد.

وقتى مردم به محمد حنفیه گفتند كه چرا امام (ع ) او را به میدان فرستاد ولى حسن و حسین را از این كار بازداشت , در پاسخ گفت : من دست پدرم هستم و آنان دیدگان او; او بادستش از چشمانش دفاع مى كند.(4)
ابن ابى الحدید, از مورخانى مانند مدائنى و واقدى , حادثه را چنین نقل مى كند:

امام با گروهى كه آن را <كتیبه الخضراء>مى نامیدند و اعضاى آن را مهاجرین و انصار تشكیل مى دادند, در حالى كه سحن و حسین اطراف او را احاطه كرده بودند, خواست به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد و فرمان پیشروى صادر كرد و گفت : به اندازه اى پیش برو كه آن را بر چشم جمل فرو كنى . فرزند امام آهنگ پیشروى كرد, ولى رگبار تیر او را از پیشروى بازداشت

. او لحظاتى توقف كرد تا فشار تیرباران فروكش نمود. در این هنگام امام مجدداً به فرزند خود فرمان حمله داد, اما چون ازجانب او درنگى احساس كرد به حال او رقت آورد و پرچم را از او گرفت و در حالى كه شمشیر در دست راست و پرچم در دست چپ او قرار داشت , خود حمله را آغاز كرد و تاقلب لشكر پیش رفت . سپس براى اصلاح شمشیر خود, كه كج شده بود, به سوى یارانش بازگشت .

یاران امام , مانند عمار و مالك و حسن و حسین , به او گفتند: ما كار حمله را صورت مى دهیم , شما در اینجا توقف كنید. امام به آنان پاسخ نگفت و نگاهى هم نكرد, بلكه چون شیرمى غرید و تمام توجه او به سپاه دشمن بود و كسى را در كنار خود نمى دید. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد و حملهء دیگرى آغاز نمود و به قلب لشكر فرو رفت و هر كس را در برابر خود دید درو كرد. دشمن از پیش روى او فرار مى كرد و به اطراف پناه مى برد. در این حمله , امام به اندازه اى كشت كه زمین را با خون دشمن رنگین ساخت

. سپس برگشت در حالى كه شمشیر او كج شده بود كه آن را با فشار بر زانوان راست كرد. در این هنگام یاران او در اطرافش گردآمدند و او را به خدا سوگند دادند كه مبادا شخصاً حمله كندزیرا كشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد و افزودند كه ما براى تو هستیم . امام فرمود: من براى خدا نبرد مى كنم و خواهان رضاى او هستم

. سپس به فرزند خود محمدحنفیه فرمود: بنگر, این چنین حمله مى كنند. محمد گفت : چه كسى مى تواند كار تو را انجام دهد اى امیر مؤمنان !
در این موقع امام به اشتر پیام فرستاد كه بر جناح چپ لشكر دشمن كه آن را هلال فرماندهى مى كرد حمله برد. در این حمله , هلال كشته شد و كعب بن سور قاضى بصره كه زمام شتر را در دست داشت و عمرو بن یثربى ضبى كه قهرمان سپاه جمل بود و مدتها از طرف عثمان قضاوت بصصره بر عهدهء او بود كشته شدند. همت لشكر بصره این بود كه شترعایشه سرپا باشد

, زیرا سمبل ثبات و استقامت آنها بود. از این رو, سپاه امام چون كوه به سوى جمل حمله برد و آنان نیز كوه آسا به دفاع پرداختند و براى حفظ زمام آن هفتاد نفر ازناكثان دست خود را از دست دادند.(5)
در حالى كه سرها از گردنها مى پرید, دستها از بندها قطع مى شد, دل و روده ها از شكمها بیرون مى ریخت , با این همه ناكثان ملخ وار در اطرااف جمل ثابت و استوار بودند. در این هنگام امام فریاد زد:
<ویلكم اعقروا الجمل فانه شیطان . اعقروه و الا فنیت العرب . لا یزال السیف قائما و راكعاً حتى یهوى هذا البعیر الى الارض >.

واى بر شما! شتر عایشه را پى كنید كه آن شیطان است . پى كنید آن را وگرنه عرب نابود مى شود. شمشیرها پیوسته در حال فرار رفتن و فرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پاباشد.(6)
روش امام (ع ) در تقویت روحیهء سپاه خود

امام (ع ) براى تقویت روحیهء سپاه خود از شعار <یا منصور امت >و گاهى از <حم لاینصرون >بهره مى برد, كه هر دو شعار از ابتكارات رسول اكرم (ص ) بود و در نبرد با مشركان به كارمى رفت . استفاده از این شعارها تأثیرى عجیب در تزلزل روحیهء دشمن داشت , زیرا یادآور خاطرهء نبرد مسلمانان با مشركان مى شد. از این رو, عایشه نیز براى تقویت روحیهء سپاه جمل شعار داد كه :
<یا بنى الكره, الكره, اصبروا فانى ضامنه لكم الجنه>. یعنى : فرزندام بردبار باشید و حمله برید كه من براى شما بهشت را ضمانت مى كنم !

بر اثر این شعار, گروهى دور او را گرفتند و به قدرى پیشروى كردند كه در چند قدمى سپاه امام (ع ) قرار گرفتند.
عایشه براس تحریك یاران خود مشتى خاك طلبید و چون به او دادند, آن را روى یاران امام (ع ) پاشید و گفت : <شاهت الوجوه >یعنى سیاه باد رویتان . او در این كار از پیامبر (ص )تقلید كرد. زیرا آن حضرت نیز در جنگ بدر یك مشت خاك برداشت و به سوى دشمن پاشید و همین جمله را فرمود و خدا دربارهء او نازل كرد:
<و ما رمیت اذا رمیت و لكن الله رمى >(7) با مشاهدهء این عمل را عایشه , امام على (ع ) بالافاصله فرمود: <و ما رمیت اذا رمیت و لكن الشیطان رمى >یعنى اگر در مورد پیامبر اكرم (ص ) دست خدا از آستین پیامبر ظاهر شد, در مورد عایشه دست شیطان از آستین او آشكار گشت .
پى كردن جمل

جمل عایشه حیوان زبان بسته اى بود كه براى نیل به مقاصد شوم به كار گرفته مى شد و با گذاردن هودج عایشه بر آن , نوعى قداست به آن بخشیده بودند. سپاه بصره در حفاظت وبر پا نگاه داشتن آن كوششها كرد و دستهاى زیادى در راه آن دادند. هر دستى كه قطع مى شد دست دیگرى زمام شتر را مى گرفت . اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند و دیگركسى حاضر نبود

كه آن را به دست بگیرد. در این هنگام فرزند زبیر و زمام آن را به دست گرفت , ولى مالك اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمین كرد و گردن او را گرفت . وقتى فرزندزبیر احساس كرد كه به دست مالك كشته مى شود فریاد زد: مردم هجوم بیاورید و مالك را بكشید, اگر چه به كشته شدن من بینجامد. (8)ً

مالك , با زدن ضربتى بر چهرهء او, وى را رها كرد و سرانجام مردم از اطراف شتر عایشه پراكنده شدند. امام (ع ) براى اینكه دشمن با دیدن شتر عایشه بار دیگر به سوى او باز نگردند,فرمان پس كردن جمل را مجدداً صادر كرد. پس , شتر به زمینى خورد و كجاوه سرنگون گردید. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد, به نحوى كه هر دو لشكر صداى او را شنیدند.محمد بن ابى بكر, به فرمان امام (ع ) خود را به كجاوهء خواهر رسانید و بندهاى آن را باز كرد.
در این گیرودار گفتگویى میان خواهر و برادر در گرفت كه به اختصار نقل مى شود:
عایشه : تو كیستى ؟

محمد بن ابى بكر: مبغوضترین فرد از خانوادهء تو نسبت به تو !
عایشه : تو فرزند اسماء خثعمیه هستى ؟
محمد: آرى , ولى او كمتر از مادر تو نبود.
عایشه : صحیح است , او زن شریفى بود. از این بگذر. سپس خدا را كه تو سالم ماندى .
محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى .
عایشه : اگر خواهان نبودم چنین سخنى نمى گفتم

.
محمد: تو خواهان پیروزى خود بودى , هر چند به بهاى كشته شدن من .
عایشه : من خواهان آن بودم ولى نصیبم نشد. دوست داشتم كه تو سالم بمانى . از این سخن خوددارى كن و سرزنشگر مباش , همچنان كه پدرت چنین نبود.
على (ع ) خود را به كجاوهء عایشه رسانید و با نیزهء خود بر آن زد و گفت : اى عایشه , آیا رسول اكرم (ص ) تو را به این كار سفارش كرده بود؟ او در پاسخ امام گفت : اى اباالحسن , آن گاه كه پیروز شدى ببخش .

چیزى نگذشت كه عمار و مالك اشتر نیز خود را به كجاوهء عایشه رساندند و گفتگویى به شرح زیر میان آنان صورت گرفت :
عمار: مادر! امروز رشادت فرزندانت را دیدى كه چگونه در راه دین شمشیر مى زدند؟ عایشه خود را به نشنیدن زد و چیزى نگفت , زیرا عمار صحابى جلیل القدر و پیر قوم بود.
اشتر: سپاس خدا را كه امام خود را یارى كرد و دشمن او را خوار گردانید. حق آمد و باطل برچیده شد, زیرا باطل رفتنى است . مادر! كار خود را چگونه دیدى ؟

عایشه : تو كیستى , مادرت در عزایت بنشیند؟!
اشتر: من فرزند تو مالك اشتر هستم .
عایشه : دروغ مى گویى , من مادر تو نیستم .
اشتر: تو مادر من هستى , هر چند نخواهى .
عایشه : تو همانى كه مى خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش (عبدالله بن زبیر) بنشانى ؟
سپس , عایشه , در حالى كه بر مركبى سوار مى شد, گفت : افتخار آفریدید و پیروز شدید, تقدیر خدا انجام گرفتنى است .

امام (ع ) به محمد بن ابوبكر فرمود: از خواهرت بپرس كه آیا تیرى به او اصابت كرده است ؟ زیرا بیرون كجاوهء عایشه از فزونى پرتاب تیر, به صورت خارپشت درآمده بود. او درپاسخ برادر خود گفت : فقط یك تیر بر سرم اصابت كرده است . محمد به خواهر گفت : خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد كرد, زیرا تو كسى هستى كه بر ضد امام قیام كردى ومردم را بر او شورانیدى و كتاب خدا را نادیده گرفتى . عایشه در پاسخ گفت : مرا رها كن و به على بگو كه مرا از آسیب و گزند محافظت كند.

محمد بن ابوبكر امام (ع ) را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت و امام فرمود: او زن است و زنان از نظر منطق قوى نیستند. حفاظت او را بر عهده بگیر و او را به خانهء عبدالله بن خلف منتقل كن تا دربارهء او تصمیم بگیریم . عایشه مورد ترحم امام (ع ) و برادر خود قرار گرفت ولى پیوسته زبان وى به بدگویى به امام (ع ) و آمرزش خواهى بر كشتگان جمل آلوده ومشغول بود.(9)
سرنوشت طلحه و زبیر

تاریخنگاران برآنند كه طلحه به دست مروان بن حكم از پاى در آمد. توضیح آنكه وقتى طلحه سپاهیان را در هزیمت و خود را در معرض هلاك دید, راه فرار را برگزید. در این هنگام چشم مروان بر او افتاد و به خاطرش آمد كه وى عامل مؤقر در قتل عثمان بود است . لذا با پرتاب تیرى او را از پاى درآورد.

طلحه احساس كرد كه این تیر از اردوگاه خودش به سوى او پرتاب شد. پس , به غلام خود دستور داد كه وى را فوراً از آن نقطه به جاى دیگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه اى از خرابه هاى متعلق به <بنى سعد>منتقل كرد.طلحه , در حالى كه خون

از سیاهرگ او مى ریخت , گفت : خون هیچ بزرگى مثل من لوث نشد. این را گفت و جان سپرد.
,ظا2قتل زبیر
زبیر, دومین آتش افروز نبرد جمل , وقتى احساس شكست كرد, تصمیم به فرا به سوى مدینه گرفت , آن هم از میان قبیلهء <احنف بن قیس >كه به نفع امام (ع ) از شركت در نبردخوددارى كرده بود. رئیس قبیله از كار ناجوانمردانهء زبیر سخت خشمگین شد, زیرا وى , بر خلاف اصول انسانى , مردم را فداى خودخواهى خود كرده بود و اكنون مى خواست ازمیدان بگریزد.

پ پپیك نفر از یاران احنف به نام عمرو بن جرموز تصمیم گرفت كه انتقام خونهاى ریخته شده را از زبیر بگیرد. پس او را تعقیب كرد و وقتى زبیر در نیمهء راه براى نماز ایستاد از پشت سربر او حمله رد و او را كشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط كرد و جوانى را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبیر را در <وادى السباع >به خاك سپرد.(10)

عمرو بن جرموز به سوى احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبیر آگاه ساخت . وى گفت : نمى دانم كارى نیك انجام دادى یا كارى بد. سپس هر دو به حضور امام (ع ) رسیدند وقتى چشم امام به شمشیر زبیر افتاد فرمود: <طالماً جلى الكرب عن وجه رسول الله >یعنى : این شمشیر, كراراً غبار غم از چهرهء پیامبر خدا زدوده است . سپس آن را براى عایشه فرستاد.(11) وقتى چشم حضرت به صورت زبیر افتاد فرمود: <لقد كنت برسول الله صحبه و منه قرابه ولكن دخل الشیطان منخرك فاوردك هذا المورد>(12) یعنى : تو مدتى با پیامبر خدا مصاحب بودى و با او پیوند خویشاوندى داشتى , ولى شیطان بر عقل تو مسلط شد و كار تو به اینجا انجامید.
آمار كشتگان جمل

آمار كشتگان جمل در تاریخ به طور دقیق ضبط نشده است و اختلاف زیادى در نقل آن به چشم مى خورد. شیخ مفید مى نویسد: برخى آمار كشته شدگان را بیست و پنج هزار نفرنوشته اند در حالى كه عبدالله بن زبیر (آتش افروز معركه ) این تعداد را پانزده هزار مى داند. سپس شیخ مفید قول دوم را ترجیح مى دهد مى گوید مشهور این است كه مجموع كشته هاچهارده هزار نفر بوده است .(13)
طبرى در تاریخ خود آمار كشتگان را ده هزار نفر نقل كرده است و نیمى از آنان را مربوط به هواداران عایشه و نیم دیگر را از یاران امام (ع ) مى داند. سپس نظر دیگرى را نقل مى كندكه نتیجهء آن با آنچه كه از عبدالله بن زبیر نقل كردیم یكى است .(14)
تدفین كشتگان
واقعهء جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الثانى از سال سى و ششم هجرى قمرى رخ داد و هنوز آفتاب غروب نكرده بود (15) كه آتش نبرد با افتادن جمل عایشه و سرنگون شدن

كجاوهء او به پایان رسید, و به جهت فقدان یك انگیزهء صحیح , ناكثان غالباً پا به فرار نهادند. مروان بن حكم به خانواده اى از قبیلهء <عنزه >پناهنده شد و از سخنان على (ع ) درنهج البلاغه استفاده مى شود كه حسنین علیهاالسلام براى او از امام (ع ) امان گرفتند. اما جالب آنكه وقتى فرزندان امام (ع ) به او یاد آور شدند كه مروان بیعت خواهد كرد, امام فرمود:

<اولم یبایعنى بعد قتل عثمان ؟ لا حاجه لى فى بیعته آنهاكف یهودیه لو بایعنى ب>كفه لغدر بسبته . اما ان له امره كلعقه الكلب انفه . و هو ابو الاكبش الاربعه و ستلقى الامامه منه و من ولده یوما احمر>(16)
مگر او پس از قتل عثمان با من بیعت نكرد؟ نبازى به بیعت او ندارم , كه دست او دست یهودى است ; اگر با دستش بیعت كند با پشت خود آن را مى شكند. براى او حكومت كوتاهى است به اندازه اى كه سگ با زبان بینى خود را پاك كند. او پدر قوچهان چهارگانه است كه امت اسلام از او و پسرانش روز خونینى خواهد داشت .

عبدالله بن زبیر به خانهء یكى از <ازدیان >پناه برد و عایشه را از جایگاه خود آگاه ساخت . او برادر خود محمد بن ابى بكر را, كه به امر امام (ع ) حفاظت عایشه را بر عهده داشت , به جایگاه عبدالله فرستاد تا او را به خانهء عبدالله بن خلف , كه عایشه به آنجا انتقال یافته بود, منتقل كند. سرانجام عبدالله بن زبیر و مروان نیز به آنجا انتقال یافتند.(17)

سپس امام (ع ) باقیماندهء روز را در میدان نبرد به سر برد و مردم بصره را دعوت كرد كه كشتگان خود را به خاك بسپارند. به نقل طبرى , امام بركشتگان ناكثان از بصره و كوفه نمازگزارد و بر یاران خود كه جام شهادت نوشیده بودند نیز نماز گزارد و همگان را در قبر بزرگى به خاك سپرد. سپس دستور داد كه تمام اموال مردم رابه خودشان بازگردانند بجزاسلحه اى كه در آنها علامت حكومت باشد و فرمود:

<لا یحل لمسلم من المسلم المتوفى شى ء>.(18)

از مال مسلمان مرده , چیزى براى دیگران حلال نمى شود.
گروهى از یاران امام اصرار مى ورزیدند كه با ناكثان معاملهء نبرد با مشركان گردد, یعنى دستگیر شدگانشان برده شوند و اموالشان قسمت گردد. امام (ع ) در این مورد فرمود: <ایكم یاخذ ام المؤمنین فى سهمه >(19) یعنى : كدام یك از شما حاضر است عایشه را بابت سهم خود بپذیرد؟
امام صادق (ع ) در حدیثى حكم این گروه را كه تحت عنوان <باغى >در فقه اسلامى مطرح شده

اند چنین بیان كرده است :
<ان علیا (ع ) قتل اهل البصره و ترك اموالهم فقال ان دار الشرك یحل ما فیها و ان دار الاسلام لا یحل ما فیها. ان علیا انما من علیهم كما من رسول الله (ص ) على اهل مكه>(20)

على (ع ) مردم بصره را به سبب یاغیگرى و افساد آنان كشت ولى دست به اموال آنان نزد, زیرا حكم مشرك با حكم مسلمان باغى متفاوت است ; ارتش اسلام در محیط كفر وشرك بر هر چه دست یابد بر او حلال است ولى آنچه در محیط اسلام است هرگز حلال نمى شود. همانا على بر آنان منت گذاشت چنان كه رسول اكرم (ص ) بر اهل مكه منت نهاد.

گفتگوى على (ع ) با كشتگان
پیامبر گرامى (ص ) در جنگ بدر اجساد قریش را در چاهى فرو ریخت و سپس با آنان به گفتگو پرداخت . وقتى به حضرتش گفتند كه مگر مردگان سخنان زندگان را مى شنوند,فرمود: شما از آنان شنواتر نیستید.(21)

امیر مؤمنان (ع ) از میان كشتگان جمل مى گذشت كه جسد عبدالله بن خلف خزاعى را, كه لباسى زیبا بر تن داشت , مشاهده كرد. مردم گفتند كه او رئیس گروه ناكثان بود, امام (ع ) فرمود: چنین نبود, بلكه كه او انسانى شریف و بلند طبع بود. سپس جسد عبدالرحمان بن عتاب بن اسید را دید فرمود: این مرد ستون گروه و رئیس آنان بود. سپس به گردش خودادامه داد تا اجساد گروهى از قریشیان را مشاهده كرد. فرمود: به خدا سوگند, وضع شما براى ما ناراحت كننده است , ولى من حجت را بر شما تمام كردم ولى شما جوانانى كم تجربه بودید و از نتایج كار خود آگاه نبودید.

سپس چشمش به جسد قاضى بصره كعب بن سور افتاد كه قرآن بر گردن داشت . دستر داد كه قرآن وى را به نقطهء تمیزى انتقال دهند, سپس فرمود: اى كعب , آنچه را كه خداى من به من وعده كرده درست و استوار یافتم , آیا تو هم آنچه را كه پروردگارت وعده كرده درست و استوار یافتى ؟ سپس فرمود:
<لقد كان لك علم لو نفعك , ولكن الشیطان اضلك فازلك فعجلك الى النار>(22)
تو دانشى داشتى ; اى كاش (آن دانش ) تو را سود مى بخشید. ولى شیطان تو را گمراه كرد و لغزانید و به سوى آتش كشانید.

چون جسد طلحه را دید, فرمود: براى تو سابقه اى در اسلام بود كه مى توانست تو را سود بخشد, ولى شیطان تو را گمراه كرد و لغزانیده و به سوى آتش شتافتى .(23)

در این بخش از تاریخ جز اینكه امام (ع ) شورشیان را محكوم كرد و همهء اهل آتش را معرفى نمود, از چیز دیگرى سخن به میان نیامده است , ولى فرقهء معتزله مدعى است كه برخى از این افراد پیش از مرگ از كردهء خود پشیمان شدند و راه توبه در پیش گرفتند. ابن ابى الحدید, كه از سخت ترین مدافعان مكتب اعتزال است , مى نویسد: مشایخ روایت مى كنند كه على فرمود طلحه را بنشانند و آن گاه به او گفت :
<یعز على یا ابا محمد ان اراك معفرا تحت نجوم السماء و فى بطن هذا الوادى ابعد جهادك فى الله و ذبك عن رسول الله ؟>.
براى من ناگوار است كه تو را در زیر آسمان و در دل این بیابان خاك آلوده ببینم .آیا سزاوار بود كه پس از جهاد در راه خدا و دفاع از پیامبر خدا دست به چنین كار بزنى ؟

در این هنگام شخصى به حضور امام رسید و گفت : من در كنار طلحه بودم . وقتى وى با تیر ناشناسى از پاى درآمد از من استمداد جست و پرسید: تو كیستى ؟ گفتم : از یاران امیرمؤمنان . گفت : دستت را بده تا من به وسیلهء تو با امیر مؤمنان بیعت كنم . سپس با من دست داد و بیعت كرد. امام در این موقع فرمود: خدا خواست كه طلحه را در حالى كه با من بیعت كرده است , به بهشت ببرد.(24)

این بخش از تاریخ جز افسانه چیزى دیگر نیست . مگر طلحه عارف به مقام امام (ع ) و شخصیت و حقانیت او نبود؟ این نوع توبه از آن كسى است كه مدتى در جهالت بسر برد وسپس پردهء جهالت را بدرد و سیماى حقیقت را مشاهده كند, در حالى كه طلحه از روز نخست حق و باطل را از هم باز مى شناخت . به علا

<و لیست التوبه للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذین یموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذاباً الیما>(النساء: 16

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir