مقاله در مورد چشماندازى به اخلاق در قرآن با pdf دارای 38 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد چشماندازى به اخلاق در قرآن با pdf کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد چشماندازى به اخلاق در قرآن با pdf،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
چشماندازى به اخلاق در قرآن
مقدمه
اخلاق كه با چگونگى رفتار و حالتهاى اختیارى انسان سروكار دارد، همواره جاذبه ویژهاى براى او داشته است و آدمى به دیده احترام در آن نگریسته است.
نهاد اخلاقى زندگى انسان، اساس و پایه تشكیل اجتماع و ظهور تمدنهاى بشرى است. حرمت اخلاق چنان است كه حتى كسانى هم كه خود به زیور اخلاق آراسته نیستند، آراستگان به فضایل اخلاقى را با دیده عزت مىنگرند و شان آنها را والا مىدانند.
جذبه و دلربایى اخلاق، اگر از چشمانداز قرآنى به آن نگریسته شود، دوچندان خواهد شد. زیرا قرآن آخرین كلام الهى با بشر است و به اقتضاى این ویژگى، كاملترین سخن را در باره اخلاق بیان كرده است. فضایل اخلاقى از نگاه قرآن، صرفا وسیلهاى براى ساماندهى به رفتار این جهانى آدمى، به غرض نظم و انتظام دادن به زندگى او نیست، بلكه از آن مهمتر، چونان مصالح ساختمانى براى پىریزى بناى حیات ابدى او به حساب مىآید.
این نگرش فرجام شناسانه به فضایل و الزامهاى اخلاقى، چنان بر ارج و اهمیت آنها مىافزاید كه بدون وقوف در عرفات اخلاق، پاى نهادن به حرم رستگارى كه مطلوب همیشگى آدمى است، ناممكن مىنماید.
از نگاه قرآن مىتوان مباحث مختلف مربوط به اخلاق را سامان داد; مثلا با تنظیم و تنسیق قواعد كلى اخلاقى، راه را براى علم اخلاق (1) قرآنى هموار كرد. به علاوه، مىتوان با تامل در قواعد مذكور و بهرهگیرى از نصوص و ظواهر آیات قرآن، مبناى ارزشهاى اخلاقى را كشف كرد و زمینه حصول اخلاق هنجارى (2) یا نظریه اخلاقى (3) برگرفته از قرآن را فراهم آورد. افزون بر اینها، مىتوان با تامل در قواعد اخلاقى قرآن و نظریه اخلاقى برگرفته از آن، در كنار بهرهگیرى از هستىشناسى، و بویژه انسانشناسى قرآنى، مبانى فلسفى اخلاقى را هم به دست آورد و از رهگذر آن به تدوین فرااخلاق (4) ملهم از قرآن پرداخت. (5)
اگرچه پرداختن به اخلاق قرآنى در طبقهبندى رایج اندیشه اخلاقى (6) ، به حوزه اخلاق توصیفى (7) مربوط است، زیرا این شاخه است كه به توصیف نظرگاههاى اخلاقى قرآن كریم و مكتب اسلام مىپردازد، اما بىتردید اخلاق قرآنى صرفا توصیف اخلاقیات نیست و چنانچه اشاره شد مىتواند زمینه لازم براى اندیشه فلسفى درباره مبناى ارزشهاى اخلاقى (اخلاق هنجارى) و پیشفرضها، مفاهیم و مبانى اخلاق (فرااخلاق) را فراهم آورد.
به علاوه این كه توصیفى بودن بحث اخلاق قرآنى به معناى فقدان نقش انگیزشى آن نیست. زیرا قرآن كتاب هدایت و رستگارى است و توصیف راه رستگارى، بهترین نوع ایجاد انگیزش در كسانى است كه به قرآن ایمان دارند; و به این جهت است كه پرداختن به اخلاق قرآنى براى مسلمانان چیزى بیش از یك پژوهش علمى است و در واقع براى آنها كه در این جهان گذرا و فانى، دل در گرو حیات جاویدانى دارند كه نشانههایش را، علاوه بر وجدان و عمق جان خویش، در پژمردگى و فناپذیرى جلوههاى مختلف زندگى این جهانى مىبینند یك فریضه است.
كتاب اخلاق در قرآن (8) بخشى از سلسله دروس «معارف قرآن» استاد مصباح یزدى در حوزه علمیه قم است، كه به اخلاق قرآنى مىپردازد. این كتاب از جنبههاى مختلف اخلاق قرآنى بحث مىكند. بخش اول كتاب به تحلیل مفاهیم اخلاقى و تبیین پیشفرضهاى اخلاق و نیز ارائه نظریه اخلاقى قرآن مىپردازد. مجموعه مباحثبخش اول كتاب در حوزه فلسفه اخلاق قرار مىگیرد و مىتوان آن را نوعى فلسفه اخلاق ملهم از آیات قرآن دانست. سه بخش دیگر كتاب به ترتیب به بررسى اخلاقى رفتار انسان با خداوند، با خود و با دیگر انسانها مىپردازد.
مطالعه كتاب دیگر ایشان یعنى دروس فلسفه اخلاق (9) مىتواند سهم زیادى در فهم دعاوى استاد در كتاب اخلاق در قرآن داشته باشد.
این مقاله گزارشى از بخش اول كتاب اخلاق در قرآن است. سعى نگارنده بر آن است كه گزارش، مطابق با متن كتاب باشد; به این معنا كه نكتهاى بیش از آنچه در كتاب آمده، در متن مقاله راه نیابد و از طرف دیگر چیزى از نكات اصلى كتاب برجا نماند.
1. اصول موضوعه در علم اخلاق
تبیین نظریه اخلاقى قرآن محتاج بررسى و توضیح چند پیشفرض اخلاق است كه خود قرآن هم به آنها اشاره كرده است:
الف) انسان موجودى است كه توانایى كسب كمال را دارد و مىتواند خود را به زیور اخلاق (10) بیاراید. او افزون بر این كه توان چنین كارى را دارد، به این توانایى خود آگاهى دارد. به بیان دیگر، او هم موجود مختار است و هم به اختیار خود علم و آگاهى دارد. اصل اختیار آدمى و قدرت انتخاب او مورد تایید قرآن كریم است و تفصیل بحثبه حوزه انسانشناسى قرآنى مربوط مىشود. (11)
البته مفهوم اختیار انسان باید با توجه به این نكته فهمیده شود كه از دیدگاه قرآن همه امور، از جمله كسب كمال خود آدمى و هدایت و ضلالت او، مستند به خداوند است و در حیطه اقتدار الهى قرار دارد:
«انك لا تهدى من احببت ولكن الله یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین» (12) (قصص/56).
براساس بینش قرآنى، حتى میل و عطف توجه آدمى به خدا یا شیطان كه اساس ایمان یا الحاد اوست، به دستخود خداوند است:
«;ولكن الله حبب الیكم الایمان و زینه فى قلوبكم و كره الیكم الكفر و الفسوق و العصیان او
لئك هم الراشدون» (13) (حجرات/7).
این نگرش توحیدى قرآن نباید به معناى انكار اختیار انسان تلقى شود. چرا كه فاعلیت الهى در طول فاعلیت انسان است، و این دو در عرض هم نیستند تا نافى یكدیگر باشند. (14)
بینش اسلامى ضمن قبول نقش عواملى مانند وراثت، محیط و تغذیه در شكلدهى به رفتار آدمى، عامل تعین بخش افعال و حالات نفسانى او را اراده خود آدمى به حساب مىآورد و اندازه مسؤلی
ت هركس را به درجه و مرتبه اراده او مربوط مىداند.
باید به این نكته ظریف توجه داشت كه اختیار انسان از بدیهىترین اصول اخلاقى اسلام است و از محكمات عقیدتى قرآن به شمار مىآید كه باید در پرتو آن، متشابهات روایى و قرآنى را تفسیر و تبیین كرد، نه آن كه با تكیه بر برخى آیات و روایات متشابه در صدد ایجاد تردید در اصل اختیار انسان برآمد.
ب) از تحلیل اختیار آدمى اصل وجود هدف براى افعال اختیارى او حاصل مىآید. زیرا آنچه انسان را به انجام كارى وامىدارد، انتظارى است كه از انجام آن دارد و در اصطلاح فلسفى، علت غایى نامیده مىشود. علت غایى البته غیر از غایت است، كه معمولا گفته مىشود در هر حركتى وجود دارد. چرا كه علت غایى اشاره به صدور فعل از موجود با شعور و آگاه دارد و بیانگر قصد فاعل آگاه از انجام فعل است.
پس تردیدى در اصل هدفدارى افعال اختیارى انسان نیست و این نكته جاى بحث چندانى ندارد. اما آنچه مهم است فهم این نكته است كه برخى هدفها چنانند كه خود، مقدمه و واسطه دستیابى به هدفى دیگرند و اگر انسان از انجام كارى آنها را قصد كرده است تعلق این قصد به آن اهداف مقدماتى، براساس نقش واسطهاى آنها در راه تحصیل هدفهاى بالاتر است. به بیان دیگر، مطلوبیتبرخى هدفها بالغیر است و از مطلوبیت چیز دیگرى سرچشمه مىگیرد، در حالى كه هدفى هم هست كه مطلوبیتبالذات دارد و محبوبیت آن برخاسته از ذات خود است و نه به دلیل نقش واسطهاى كه در تحصیل چیزى محبوبتر از خود دارد.
در وجود هدفهاى واسطهاى یا مقدماتى تردیدى نیست، اما چه دلیلى بر وجود هدف بالذات است؟
دلیل وجود هدف و غایتبالذات، امتناع تسلسل در علل غایى ذكر شده است; به این صورت كه اگر ترتب اهداف مقدماتى ادامه یابد و سلسله مطلوبهاى غیرى در جایى كه مطلوبیت ذاتى دارد پایان نگیرد، اصل وجود اهداف مقدماتى هم در محاق تردید مىافتد و این خلاف قطع و یقینى است كه به وجود آنها داریم. اگر مطلوب بالذات در كار نیست پس باید مطلوب بالغیر هم نباشد; اما در واقع مطلوب بالغیر هست، پس مطلوب بالذات هم وجود دارد.
ممكن است هدف میانى و مقدماتى كسى، براى دیگرى هدف غایى و نهایى باشد. یعنى آنچه براى كسى مطلوبیت غیرى دارد، براى دیگرى مطلوبیت ذاتى داشته باشد. دو كس كه غذایى مىخورند، یكى قصدش از این كار، سیرى است كه البته همراه با لذت است و در وراى آن چیز دیگرى نمىجوید، اما دیگرى علاوه بر سیرى، مىخواهد نیرویى بیابد تا به عبودیتخداوند بپردازد. پس سیرى توام با التذاذ، در یك جا هدف غایى است، چنانكه در حیوانات چنین است: «الذین كفروا یتمتعون و یاكلون كما تاكل الانعام والنار مثوى لهم» (15) (محمد/12)، و در جاى دیگر هدف مقدماتى.
نظامهاى اخلاقى عموما و قرآن كریم خصوصا، غایت نهایى (16) آدمى را سعادت یا فلاح مىدانند و تنها آن را مطلوب ذاتى انسان به حساب مىآورند. سعادت، به لحاظ مفهومى، به معناى التذاذ پایدار است و سعید كسى است كه به صورت پایدارى از لذتها بهرهمند باشد.
اسلام تغییرى در مفهوم سعادت نداده است و آن را به همان معناى التذاذ پایدار، غایت نهایى انسان تلقى كرده است. اما البته به تصحیح نگرش انسان درباره شناسایى مصادیق التذاذ پایدار و چگونگى تحصیل آن پرداخته است. قرآن با طرح چشماندازهاى بدیع از حیات اخروى و مقایسه آن با نعمتهاى دنیوى نشان مىدهد كه گمشده آدمى، یعنى سعادت یا التذاذ پایدار، بدون توجه به حیات جاودان اخروى انسان، فراچنگ نمىآید. (17)
اصل لذتجویى در نهاد انسان است و نمودى از نیروى حیات آدمى به شمار مىآید. زندگى چیزى جز دلباختن به مظاهر مختلف لذت نیست و در اصل كامجویى و لذتخواهى، اعتراضى بر آدمى نیست. به بیان دیگر، اصل وجود نیروى لذتخواهى از حوزه اختیار آدمى خارج و به خلقت او مربوط است و به همین دلیل از دایره احكام اخلاقى بیرون است. اگر سعادت یا التذاذ پایدار، گاهى به وصف حسن موصوف مىشود به ناچار نباید آن را از سنخ حسن اخلاقى دانست. هم از این روى است كه در هیچ جاى قرآن بر لزوم تحصیل سعادت اشاره نرفته و تشویقى براى جستجوى فوز و فلاح نشده است، در حالى كه در جاىجاى قرآن، اشاره به حسن و لزوم تهذیب اخلاق به غرض تحصیل سعادت و فلاح وجود دارد.
معناى این سخن آن است كه احكام اخلاقى كه در قالب حكم به حسن و قبح یا الزام عرضه مىشوند، همواره به چیزهایى تعلق مىگیرند كه مطلوبیت غیرى دارند و غرض از یك حكم اخلاقى اشاره به وجود رابطه بین موضوع آن حكم، كه معمولا یك فعل اختیارى است، با مطلوب ذاتى انسان است.
برحسب این تفسیر، مفاد جملات اخلاقى خبر از نوعى رابطه بین فعل مورد نظر و غایت نهایى مىدهد. مثلا معناى «باید راست گفت»، بیان وجود رابطه ضرورت بالقیاس بین فعل راستگویى و سعادت آدمى است. به این صورت كه سعادت جز از رهگذر راستگویى فراچنگ نمىآید. یا معناى «نباید دزدى كرد»، بیان رابطه امتناع بالقیاس بین دزدى و سعادت است. یعنى وجود دزدى با سعادت آدمى منافات دارد. معناى جملاتى نظیر «عدالتخوب است»، «ترحم به دیگران وظیفه ماست» و «ظلم خطاست»، همگى براساس نوع رابطهاى كه با سعادت آدمى دارند، تحلیل مىشود. (18)
با این حساب داورى اخلاقى در گرو فهم ربط و نسبتهاى افعال اختیارى با سعادت یا التذاذ پایدار آدمى است. سعادت چنان است كه خود به وصف حسن و لزوم اخلاقى، موصوف نمىشود، اما هرجا حسن و لزوم اخلاقى وجود دارد از رهگذر ارتباط با آن است.
ج) علاوه بر وجود هدف نهایى در رفتار آدمى باید سه نكته دیگر هم مورد شناسایى و تاكید قرار گیرد. اول این كه سعى و كوشش خود آدمى است كه سعادت را براى او به ارمغان مىآورد و تلاش انسان در جهت تحصیل آن به هدر نمىرود. آدمى سود و زیان كار خود را خواهد دید:
«فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره» (19) (زلزال/7و8);
دوم آن كه بىتلاش و كوشش انسان، رستگارى و سعادت حاصل نمىآید: «و ان لیس للانسان الا ما سعى» (20) (نجم/39); سوم آن كه نتیجه هدایت و ضلالت هركس به خود او برمىگردد و تلاش هركس در مسیر رستگارى فقط براى خود او به ثمر مىنشیند: «من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها ولا تزر وازره وزر اخرى’ و ما كنا معذبین حتى نبعث رسولا» (21) (اسراء/15).
2.ویژگیها و حیثیتها در مفاهیم اخلاقى
گفته شد كه جملات اخلاقى حكایت از نحوه ارتباطى دارند كه بین موضوع آنها با غایت نهایى آدمى وجود دارد. به بیان دیگر، آنها جملاتى خبرى هستند و اقعیتخارجى را وصف مىكنند. اگرچه برخى از آنها مثل «باید راست گفت»، بظاهر، مثل جملات انشائى هستند كه از هرگونه وجه خبرى و توصیفى فارغند، اما در تحلیل نهایى مفاد آنها حكایى و خبرى است. جملات اخلاقى براساس این تحلیل داراى موضوع و محمول هستند كه باید درباره چگونگى آنها بحثشود.
نكته مهم آن است كه جملات اخلاقى ضمن آن كه توصیفىاند، بار ارزشى هم دارند و همین آنها را از توصیف محض كه در جملات مربوط به حوزه علوم و فلسفه هست، جدا مىكند. چگونگى جمع شدن وجه خبرى و ارزشگذارانه در یك جمله (جملات اخلاقى) محتاج تحلیل و تبیین دقیقتر است.
ارزش ذاتى فقط به غایت نهایى آدمى تعلق مىگیرد و هرچه به وجه ارزشى موصوف شود، بهناگزیر در ارتباط و از رهگذر نقشى است كه در حصول آن غایت نهایى دارد.
گفتن «راستگویى خوب است» اگرچه حكایت از ارتباط آن با سعادت دارد، ولى به دلیل مطلوبیت ذاتى سعادت و ارزشمندى آن براى آدمى، راستگویى هم متعلق ارزشگذارى انسان مىشود. گویى در متن توصیف واقعیت ارتباط راستگویى با سعادت، نوعى دل دادن و اظهار علاقه به راستگویى هم وجود دارد. وصف راستگویى وصف چیزى است كه مورد علاقه تبعى آدمى است و فحواى ارزشى جمله اخلاقى «باید راستگویى كرد» از همین جا ریشه مىگیرد. (22)
موضوعات احكام اخلاقى نمىتوانند از مفاهیم ماهوى باشند. زیرا عناوین اولیه یا مفاهیم ماهوى مستقیما نمىتوانند موضوع حكم اخلاقى قرار گیرند، مگر آن كه یك عنوان انتزاعى واسطه شود. مثلا نمىتوان گفت «راه رفتن»، «خندیدن» و; موضوع یك حكم اخلاقى است، مگر آن كه یك جهت
انتزاعى عقلى مثل «غصب»، «مسخره كردن» و; واسطه شود. به عبارت دیگر، حكم اخلاقى ابتدا به عناوین انتزاعى تعلق مىگیرد و از رهگذر آنها عناوین افعال خارجى (مفاهیم ماهوى) مىتوانند موضوع جمله اخلاقى باشند. راه رفتن یا خندیدن به خودى خود موضوع داورى اخلاقى نیست، مگر آن كه در ذیل عناوینى مانند غصب كردن یا مسخره كردن قرار گیرد و از آن جهت مورد داورى اخلاقى باشد. اگر مىگوییم «این راه رفتن خطاست» چنین حكمى در واقع به معناى آن است كه چون این راه رفتن غصب است پس خطاست، و یا اگر مىگوییم «این راه رفتن خوب است» در واقع به معناى آن است كه چون این راه رفتن كمك به یك انسان دیگر استخوب است. (23)
مىتوان گفت موضوعات واقعى احكام اخلاقى از سنخ معقولات ثانى فلسفى هستند، یعنى از چگونگى وجود افعال انسان انتزاع مىشوند. معناى این سخن آن است كه فعل اختیارى بماهو، موضوع حكم نیستبلكه این چگونگى وجود آن است كه موضوع حكم اخلاقى قرار مىگیرد.
محمولات احكام اخلاقى هم این ویژگى را دارند كه از چگونگى ارتباط موضوع حكم با غایت نهایى انسان انتزاع مىشوند و جزء معقولات ثانى فلسفى هستند.
ذهن آدمى از ملاحظه تاثیر مثبتیا منفى موضوعات احكام اخلاقى بر سعادت آدمى، محمولات اخلاقى را انتزاع مىكند.
اضافه بر اینها، حتى عناوین حاكى از غایت اخلاقى هم معقول ثانى فلسفى هستند و مفهومى انتزاعى به شمار مىآیند. مفهوم فوز و فلاح كه از رابطه نفس با امور ملایم با آن انتزاع مىشود و همین طور مفهوم سعادت كه از حیثیت وجدان امور ملایم با نفس انتزاع مىشود معقول ثانى فلسفى است.
مفهوم سعادت و مفهوم كمال با یكدیگر تصادق دارند. یعنى هرجا سعادتى هست كمالى وجود دارد، و هرجا كمالى براى نفس باشد سعادت هم است. موجبات سعادت در واقع چیزى به نفس آدمى مىافزایند كه به تعبیر فلسفى از آن با نام كمال یاد مىكنند.
پس در هر سه نوع مفاهیم مربوط به اخلاق، چه آنجا كه پاى موضوع اخلاقى در كار است و چه آنجا كه پاى محمول اخلاقى، و چه در زمینه غایت اخلاقى، همواره با معقولات ثانى سروكار داریم.
این نكته هم یادكردنى است كه قرآن از واژهها و مفاهیم مختلفى در حوزه مربوط به اخلاق استفاده مىكند. گروهى از این مفاهیم فقط بر غایت اخلاق تطبیق مىشوند و محمول افعال اخلاقى قرار نمىگیرند. مثلا نمىتوان گفت «راستگویى فلاح است»، اما مىتوان گفت «نتیجه راستگویى فلاح است». مفهوم سعادت و فوز همچنیناند.
گروهى دیگر از این مفاهیم، عام هستند یعنى هم وصف غایت اخلاقى، و هم افعال و حالات اختیارى، و به علاوه، اشیاء و اعیان خارجى قرار مىگیرند. مفهوم «خیر» و «شر» یا «حسن» و «سوء» از این قبیل هستند; بنابراین همه كاربردهاى آنها در حوزه اخلاق قرار نمىگیرد.
اما دسته سوم از مفاهیم مذكور چنانند كه فقط وصف افعال اخلاقى قرار مىگیرند. مثل مفهوم «بر» و مفهوم «فجور». البته مفاهیم دیگرى هم در قرآن به كار رفتهاند كه مربوط به حوزه اخلاقند; مانند مفهوم «هدایت» و «ضلالت» كه از حیثیت در راه رستگارى بودن و یا گم كردن راه رستگارى انتزاع مىشوند. بعد از شناسایى غایت اخلاق (رستگارى)، اگر در راه رسیدن به آن دچار خطا شویم عنوان «ضلالت»، و اگر راه درست را كه به مقصد منتهى مىشود طى كنیم عنوان «هدایت» بر فعل ما منطبق مىشود. (24)
این دو مفهوم ویژه اخلاق نیستند، اما اگر در موردى استعمال شوند كه هدف و مقصد نهایى رستگارى باشد وصف اخلاقى مىشوند.
واژه «معروف» و «منكر» كه گاهى وصف اخلاقى مىشوند، اشاره به حیثیتشناخته شده بودن فضایل اخلاقى و مورد انكار عقل بودن رذایل اخلاقى دارند و از این جهت انتزاع مىشوند.
3. مفاهیم عام اخلاقى در قرآن
چنانكه اشاره شد، در قرآن كریم براى اشاره به افعال اخلاقى از واژههاى مختلفى استفاده مىشود كه برخى از آنها، مثل مفهوم «خیر»، علاوه بر كاربرد اخلاقى در موارد دیگرى هم استعمال
بررسى تفاوتهاى مفهومى ظریفى كه میان این واژهها وجود دارد، مثل تفاوت «خیر» با «بر» یا «خیر» با «حق»، اگرچه در جاى خود مهم است، اما نكته مهمتر، یافتن مفهومى است كه بتواند به عنوان معیار ارزیابى اخلاقى باشد.
براساس نگرش قرآنى، مفهوم «تقوا» چنین نقشى دارد. هر كار خوبى براساس صدق عنوان تقوا بر آن قابل بازشناسى است.
«وقایه» كه ریشه لغوى «تقوا» است در جایى به كار مىرود كه انسان احساس خطرى بكند و به منظور حفظ خویش از آن خطر رفتار خاصى را برگزیند. در چنین صورتى گفته مىشود: «هو اتقى». البته هر ترسى، تقوا نیست، بلكه خطر مورد احتراز باید از ناحیه فاعل مختار باشد. اما ترس از خطرهاى طبیعى به حوزه اخلاق مربوط نیست. به علاوه، خطر مذكور كه از جانب فاعل مختار استباید متوجه سعادت ابدى و كمال سزاوار انسانى باشد و هر خطر ناشى از فاعل مختار نمىتواند تقوا، در مفهوم اخلاقى آن، به حساب آید.
پس تقوا از دیدگاه اسلام به این معناست كه آدمى از خطرى بترسد كه از ناحیه فعل اختیارى خود یا ترك آن متوجه سعادت او مىشود. البته براساس بینش توحیدى، این خطر گرچه از ناحیه خود آدمى است ولى مستند به خداوند است و از این روى است كه گاهى متعلق تقوا، خداوند ذكر شده است.
تنوع متعلق تقوا در قرآن كه گاه به خداوند نسبت داده مىشود و گاه به عذاب آخرت (كه نتیجه فعل خود انسان است) بر این اساس قابل توجیه است.
دلالت تقوا بر مفهوم ترس، دلالت التزامى است. یعنى در معناى تقوا، ترس نیست، بلكه تقوا فقط به معناى خود نگهدارى است. ولى روشن است كه نگهدارى خود در مواقعى معنا دارد كه پاى ترس و خوف از چیزى در میان باشد.
تقوا دو كاربرد دارد; یكى عام و دیگرى خاص. «تقوا» در معناى عام خود با مفهوم «بر» تصادق دارد و به هر كار نیكى اطلاق مىشود. اما در معناى خاص، فقط به جنبه سلبى اشاره دارد كه به معناى پرهیز كردن است و در عرف مردم به پرهیزگارى ترجمه مىشود.
تقوا در آیه
«فالهمها فجورها و تقویها» (25) (شمس/8)،
به معناى مطلق كار نیك (بر) است، اما در آیه
«;تعاونوا على البر و التقوى;» (26) (مائده/2)،
به معناى خاص، یعنى ترك و پرهیز كردن است.
با توجه به كثرت استعمال واژه تقوا و همخانوادههاى آن در قرآن كه بیش از دویستبار است، و تاكید خود قرآن بر جنبه معیارى آن در آیه
«;ان اكرمكم عند الله اتقاكم;» (27) (حجرات/13)،
مىتوان نتیجه گرفت كه معیار اخلاق قرآنى، تقواست. (28)
مفهوم تقوا به چگونگى صدور فعل از فاعل اشاره دارد و در واقع علاوه بر حسن فعلى كارى، به حسن وجه صدور و انجام آن فعل هم دلالت دارد.
تقوا به عنوان معیار ارزیابى اخلاقى اسلام مبتنى بر ایمان به خداوند، معاد و نبوت است. زیرا بدون ایمان به خداوند یا معاد، جایى براى وجود تقوا نخواهد بود. این ابتناى نقش معیارى تقوا بر اصل ایمان به خداوند دلیل آشكارى بر پیوستگى اخلاق اسلامى با جهانبینى اسلامى است. (29)
4. تفاوت نظام اخلاقى اسلام با دیگر نظامها
اختلاف نظام اخلاقى اسلام با نظامهاى دیگر به مفهوم برنمىگردد; یعنى در معناى سعادت اختلافى نیست. همچنین در اصل این كه آدمى در طلب سعادت خود است جاى اختلاف نیست. اما از آنجا كه سعادت، یك شىء عینى و موجود خارجى و یا حتى یك حیثیت نفسانى و پدیده روحى و روانى نیست تا به آسانى بازشناسى شود، زمینه اختلاف در شناسایى مصداق آن زیاد است. مفهوم سعادت از دوام و شدت مطلق یا نسبى لذت انتزاع مىشود. اما تشخیص مصداق آن به نگرش عام جهان شناسانه هر مكتب بستگى دارد.
قرآن كه حیات آدمى را نامحدود، و سهم اصلى زندگى انسان را به بعد از مرگ مربوط مىداند مصداق سعادت و فلاح را در ارتباط با حیات اخروى بازشناسى مىكند. ماده سعادت كه فقط یك بار در قرآن آمده استبر سعادت اخروى تطبیق شده است.» (30)
اصل رابطه انسان با مبدا و معاد، ركن نظام اخلاقى اسلام است. سعادت كه غایت زندگى انسان است از دیدگاه قرآن از مبدا هستى سرچشمه مىگیرد و در حیات اخروى (معاد) ظهور تام مىیابد. به این دلیل است كه قرآن همواره سعادت انسان را كه در آخرت ظهور تام دارد به خداوند نسبت مىدهد: «; اولئك لهم اجرهم عند ربهم;» (31) (آلعمران/199).
گشودن حساب آخرت در حوزه داورى اخلاقى به این معنا خواهد بود كه تاثیر هر فعل مورد نظر را باید علاوه بر حیات این جهانى انسان، در حیات اخروى او هم سنجید و این كارى دشوار است. این دشوارى از آنجا ناشى مىشود كه آدمى از چگونگى زندگى اخروى (صرف نظر از اطلاعهایى كه وحى مىدهد) و عوامل مؤثر در آن بىخبر است.
نقش وحى پردهبردارى از سازوكار تاثیرگذارى افعال اختیارى در مجموعه زندگى انسان است. بر این اساس ما در شناسایى دقیق وضعیت اخلاقى افعال (كه از تاثیر آنها بر سعادت آدمى انتزاع مىشود) محتاج وحى هستیم. به عبارت دیگر، اگرچه به رابطه تكوینى عینى بین فعل اختیارى و سعادت آدمى باور داریم، اما این رابطه را به دلیل نامشخص بودن سعادت اخروى براى عقل آدمى، فقط از رهگذر وحى مىشناسیم. نقش امر و نهى الهى، پردهبردارى از رابطهاى است كه افعال مورد امر و نهى با سعادت انسان دارند. اما جاى این سؤال هست كه چرا این پردهبردارى از واقعیت و حكایت از آن، به صورت انشائى و در قالب امر و نهى آمده است.
براى توضیح پاسخ این سؤال لازم است اشاره كنیم كه براساس جهانبینى قرآن، انسان فقر محض است و هرچه در جهان هست از آن خداوند است:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید» (32) (فاطر/15).
بر این اساس، اگر فرض كنیم كه امر و نهى الهى برخاسته از ملاكهاى واقعى نیست و به صورت دلبخواه است و حكایت از ربط فعل مورد امر و نهى با سعادت آدمى ندارد، باز با توجه به فقر وجودى انسان و این كه همه چیز از خداوند است، انسان باید مطیع خدا باشد. زیرا اقتضاى رابطه فقیر و غنى چنین است. حال اگرچه اسلام مىپذیرد كه خود افعال داراى ربط و نسبت واقعى با سعادت آدمىاند و از این جهت ارزیابى مىشوند و امر و نهى الهى نیز با لحاظ آنها صورت مىگیرد، اما توجه به این نكته مهم است كه حیثیت امر و نهى نیز خود، جداى از حیثیت واقعى افعال، مىتواند زمینه ارزش دیگرى فراروى انسان بگشاید و آن ارزش بندگى، اطاعت و انقیاد است. پس در بسیارى از موارد، دو حیثیت ارزش واقعى فعل و ارزش بندگى و اطاعت امر متعلق به آن جمع مىشوند; اما مواردى هم وجود دارد كه فعل مورد نظر ارزش واقعى ندارد، ولى ارزش بندگى را دارد. براى نمونه، امر خداوند به ابراهیم(ع) براى كشتن فرزند گرامى خود، اسماعیل(ع)، كه مصلحتى جز همین ظهور یافتن مراتب بندگى حضرت ابراهیم(ع) ندارد.
عدم توجه به تفاوت این دو حیثیتباعث مىشود تا كسانى از سر دلدادگى به ارزش عبودیت، ارزش واقعى افعال اختیارى را انكار كنند. براساس تحلیل آنها، وجود ارزشهاى اخلاقى منوط به تعلق امر و نهى الهى به فعل مورد نظر است. این یك تقریر از نظریه امر الهى (33) است.
چنین تحلیلى با نگرش قرآنى سازگار نیست. زیرا برخى آیات قرآن تاكید دارند كه خداوند بهعدل و احسان امر مىكند و از فحشا و منكر نهى مىكند:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنكر و البغى یعظكم لعلكم تذكرون» (34) (نحل/90).
از این آیهچنیناستفاده مىشود كه عناوین فحشا و منكر یا عدل و احسان، بدون امر و نهى الهى وجوددارند و داراى مصداق هستند. به علاوه، امر و نهى الهى هم در چارچوب آنها صورت مىگیرد. (35)
5. اساس ارزش اخلاقى در اسلام
اخلاق اسلامى یك تفاوت عمده با نظریههاى اخلاقى دیگر (غیر از نظریه كانت) دارد، و آن به مساله نیت مربوط است.
اگرچه اخلاق كانت هم، همچون نظریه اسلامى، بر مساله نیت تاكید دارد و هر دو، داورى اخلاقى درباره افعال آدمى را معلق بر احراز چگونگى نیت انجام آن مىنمایند، اما در تبیین چگونگى نیت درست، كه اساس ارزش اخلاقى افعال انسان است، دچار اختلاف هستند.
به نظر كانت، كار اخلاقى آن است كه به مقتضاى انجام وظیفه عقلى صورت گیرد و فاعل هیچ چشمداشتى نسبتبه پاداش یا آثارى كه بر آن مترتب مىشود، نداشته باشد; حتى ارضاى عواطف و تمایلات، یا رسیدن به كمال نفسى هم نباید در انجام فعل ملحوظ باشد.
ادعاى كانت، به تفصیل، در جاى خود بررسى شده است (36) اما در اینجا ذكر این نكته لازم است كه آیا مىتوان كارى را صرفا به حكم عقل و بدون هیچ چشمداشتى به نتایج آن انجام داد؟ به نظر مىرسد چنین كارى ناممكن است. زیرا همواره جاى این سؤال هست كه چرا باید به حكم عقل عمل كرد؟
اگر جواب آن باشد كه انسانیت انسان در گرو عمل به مقتضاى عقل خود است، (37) در آن صورت باز پاى غایت و نتیجه فعل به میان آمده است. زیرا معناى این سخن آن است كه انجام عمل بر طبق حكم عقل موجب كمال انسانى و یا مایه ظهور انسانیت اوست. پس همواره در وراى اطاعت عقل، انگیزه عمیقترى مانند كمال نفس نهفته است. (38)
اما از دیدگاه اسلام، كار اخلاقى و ارزشمند آن است كه صرفا براى تحصیل رضاى خداوند صورت گیرد. البته رضاى خداوند مراتب مختلفى دارد و هركس به فراخور حال خویش ممكن است در جستجوى مرتبهاى از آن باشد. یكى دل به بهشت موهبتى خداوند بسته است و رضاى او را در پس مظهر نعمتهاى بهشتى مىطلبد، دیگرى دل در گرو رهایى از جهنم دارد و رضاى خداوند را در گریز از غضب او مىطلبد، و بالاخره كسى هم هست كه دل از بهشت و جهنم فارغ كرده و رضاى خداوند را در مرتبه ذات خود او مىطلبد.
اهمیت پىجویى رضاى الهى چنان است كه در موارد متعدد مورد تاكید قرآن قرار گرفته است، و اساسا شرط اهتدا به كتاب روشنگر الهى هم وجود چنین انگیزهاى (طلب رضوان الهى) ذكر شده است:
«یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام;» (39) (مائده/16).
از دیدگاه قرآن، هرگاه نیت غیر الهى باشد، حتى اگر آدمى مال خویش را انفاق كند، بهرهاى عاید او نخواهد شد و كار او ارزش اخلاقى نخواهد داشت. (40)
نیتیك مقوله اعتبارى و قراردادى نیست، بلكه یك امر واقعى است كه نتایج تكوینى دارد و اثر
ى حقیقى و گریزناپذیر بر نفس فعل انسان باقى مىگذارد. این نیت است كه به عمل روح مىدهد. عمل بدون نیت ارتباطى با حیث فاعلى عامل ندارد. نیت است كه عمل را با دل و جان آدمى پیوند مىدهد و ثمرات آن كار را به عمق جان انسان ارزانى مىدارد. زكات اگر از سر نیت الهى پرداخته شود بهره خواهد داشت:
«و ما آتیتم من زكاه تریدون وجه الله فاولئك هم المضعفون» (41) (روم/39).
در متون روایى هم بر اهمیت نیت و این كه عمل به نیتبستگى دارد تاكید شده است:
«انما الاعمال بالنیات و لكل امرء ما نوى» (42)
روح ارزش اخلاقى افعال، نیت است و نیتباید الهى باشد و این كار جز از رهگذر ایمان به خدا و معاد و نبوت حاصل نمىآید و از اینجا نقش ایمان در ساحت اخلاق اسلامى معلوم مىگردد.
ایمان كار اختیارى قلب آدمى است كه اگر حاصل آید مىتواند زمینه تحقق نیت الهى را فراهم كند و وجود نیت الهى همراه با انجام اعمال صالح مىتواند سعادت آدمى را تضمین كند.
6. راه تحصیل ارزشهاى اخلاقى
با توجه به پیوستگى مفهوم تقوا با ایمان به خداوند، مىتوان گفت معیار ارزشهاى اخلاقى (تقوا) بر بنیاد ایمان استوار است. از منظر قرآنى، براى اخلاقى زیستن باید كارهاى انسان مصداق تقوا باشد و براى چنین كارى لاجرم باید ایمان به خداوند وجود داشته باشد. به بیان دیگر، براى ورود به ساحت اخلاق باید از گذرگاه ایمان گذشت و در جرگه مؤمنان درآمد. (43) راه تحصیل ارزشهاى اخلاقى گزینش ایمان است و ایمان، خود مولود توجه انسان و خروج از غفلت و بىخبرى است.
هرجا انسان بتواند از سلطه غرایز حیوانى بیرون آید و دمى در سرنوشتخویش و مبدا و معاد بیندیشد، آنجا اولین نقطه عزیمتبه ساحت اخلاق است.
دل اگر نفهمد و چشم اگر نبیند، آدمى گرفتار غفلت مىشود و مرتبهاى فروتر از حیوانات مىیابد:
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون» (44) (اعراف/179)
غفلت اساس بدبختى انسان است و مادام كه در عالم غفلتبه سر برد راهى به روشنایى ندارد. آنگاه كه گام اول برداشته شود و انسان از غفلتبه در آید، باید در جستجوى یقین برآید. یقین كه همان ایمان است محصول دو چیز است: یكى علم و دانایى، و دیگرى خضوع و خشیت قلبى.
تخلق به اخلاق اسلامى در گرو علم به وجود خداوند و معاد و نبوت و دل سپردن به این علم و دانایى خود است. مؤمن كسى است كه عواطف و تمایل خود را همراه با دانش خود مىسازد. ایمان یعنى همراهى گرایشها با بینشها در اذعان به وجود خداوند.
علم به تنهایى كافى نیست اگرچه لازم است، بلكه باید نوعى آمادگى و خواست قلبى هم در كار آید. هر انسانى برحسب فطرت خود به خداوند متمایل است، اما این تمایل باید به ساحتخودآگاه او برسد و ظهور یابد تا واسطه ایمان قرار گیرد.
علم علاوه بر آن كه حقیقتى را به انسان مىنمایاند و مثلا وجود خداوند را نشان مىدهد، نقش مثبت دیگرى هم دارد و آن برانگیختن احساسهاى خفته آدمى و یا تقویت آنهاست.
انسان اگر دائما به آنچه علم دارد توجه داشته باشد و حضور خداوند در صفحه ذهن او تقویتشود، به ناگزیر میل او به خداوند كه اساس ایمان استبیشتر مىشود.
اصولا فراخوانى خداوند به تدبر در خلقت و تفكر در آسمان و زمین علاوه بر نقش حقیقتنمایى علم و آگاهى به آنها، به نقش انگیزش آن هم مربوط است.
هرچه تدبر در خلقت زیادتر شود، آدمى به آن دلباختهتر مىشود و این دلباختگى مىتواند زمینهاى براى دلسپردن به خالق آن باشد.
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0