تحقیق روانشناسی منافقان از دیدگاه قرآن و روایات در فایل ورد (word) دارای 183 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد تحقیق روانشناسی منافقان از دیدگاه قرآن و روایات در فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
پیشگفتار
سئوال های تحقیق
پیشینه ی تحقیق :
روش تحقیق :
هدف تحقیق :
فصل اول:
کلیاتی در خصوص موضوع روانشناسی و نفاق
1-1- تعریف روانشناسی
1-2-معنای لغوی نفاق
1-3-معنای اصطلاحی نفاق
1-4-وجه تسمیه ی منافق
1-5-تفاوت نفاق با دروغ و ارتباط آن دو با یکدیگر
1-6-تفاوت «نفاق» با «تقیه»
1-7-نفاق از مختصات انسان است
1-8-ضرورت و اهمیت شناخت منافقان
1-9-تاریخچه ی پیدایش نفاق
1-10-آغاز نفاق در تاریخ اسلام
1-11-بررسی آماری سور و آیاتی که در شأن منافقان نازل شده، به ترتیب مصحف:
فصل دوم:
ویژگیهای روانی منافقان
2ـ1ـ فرافکنی
2ـ2ـ خودبزرگبینی
2ـ3ـ هوی پرستی
2ـ4ـ ترس و وحشت
2ـ5ـ سستی در عبادت
2ـ6ـ حسادت و بدخواهی
2ـ7ـ بیمیلی نسبت به انجام کارهای خیر
2ـ8 ـ شک و تردید و دودلی
2ـ9ـ بیماردلی
الف. قلب سلیم
ب. قلب مریض
2ـ10ـ سوءظن
فصل سوم:
ویژگیهای سیاسی منافقان
3ـ1ـ ولایت ستیزی
3ـ2ـ ترور رهبران دینی
3ـ3ـ جاسوسی برای دشمنان اسلام
3ـ4ـ دوستی با بیگانگان و روابط پنهانی با دشمنان
3ـ5ـ ایجاد تنگناهای اقتصادی برای مؤمنان
3ـ6ـ کارشکنی در دفاع و جهاد
3ـ6ـ1ـ عدم همراهی با مسلمانان در جنگ احد و احزاب
3ـ6ـ2ـ فرصتطلبی منافقان
3ـ6ـ3ـ ایجاد جنگ روانی با شایعه پراکنی
3ـ6ـ4ـ فتنهگری
3ـ6ـ5ـ توجیه گناه
3ـ6ـ6ـ ساختن لانهی جاسوسی به نام مسجد
فصل چهارم:
ویژگیهای اجتماعی منافقان
4ـ1ـ امر به منکر و نهی از معروف
3ـ2ـ استهزاء و عیبجویی
4ـ3ـ بخل
4ـ4ـ کینهتوزی
4ـ5ـ تهمت و افترا
4ـ6ـ خود را عزیز و دیگران را ذلیل دانستن
4ـ7ـ شعار اصلاح، ولی عمل به افساد
4ـ8 ـ عدم حضور در برخی از اجتماعات
4ـ9ـ عامل تفرقه
فصل پنجم:
ویژگیهای فرهنگی منافقان
5ـ1ـ سفاهت و نادانی
5ـ2ـ دروغگویی و سوگند دروغ
5ـ3ـ پیمانشکنی
5ـ4ـ ظاهرسازی و ریاکاری
5ـ5ـ توجیه گناه
5ـ6ـ شبهه افکنی
5ـ7ـ فراموش کردن خداوند
5ـ8 ـ تملق و چاپلوسی
5ـ9ـ جعل حدیث
فصل ششم:
روشهای برخورد با منافقان
6ـ1ـ مدارا با منافقان
6ـ2ـ ارشاد و انذار منافقان و دعوت نمودن آنها به توبه
6ـ3ـ برخورد شدید با منافقان، طرد نمودن و اعلان جنگ با آنان:
6ـ3ـ1ـ طرد کردن و منزوی نمودن منافقان از جامعه
6ـ3ـ2ـ تهدید منافقان به قتل
فصل هفتم:
نتیجهگیری و پیشنهادها
7ـ1ـ عوامل و زمینههای بروز نفاق
7ـ1ـ1ـ وراثت:
7ـ1ـ2ـ محیط
7ـ2ـ مراتب و وجوه معانی نفاق
7ـ3ـ ملاکها و معیارهای شناخت منافقان و راههای مقابله با آنها
7ـ2ـ پیشنهادها
برای واژه ی روانشناسی که در علوم اسلامی از آن به عنوان «علم النفس» یاد می شود ، تعاریف متعددی شده است که ما فقط به سه تعریف اکتفا می کنیم
1- روانشناسی عبارت است از مطالعه ی جنبه های مختلف رفتار و ارتباط آنها با یکدیگر[1]
2- روانشناسی علمی است که به شناخت ، توصیف ، پیش بینی و تأثیر رفتار بویژه رفتار انسانی مبادرت می ورزد.[2]
3- روانشناسی به مفهوم علمی و امروزین خود ، رشته ای است جوان و کم سابقه متکی به روش علمی که موضوع آن مطالعه و بررسی رفتار انسان است با همه ی نمودها و جلوه های بارز و نهان رفتار به مفهوم عام خود در روان شناسی موضوع پژوهش و بررسی است.[3]
با توجه به این تعاریف از روانشناسی ، موضوع و هدف از مبحث روان شناسی ، منافقان کاملاً مشخص و آشکار می شود که در پی این هستیم که رفتار منافقان را از زوایای مختلف با توجه به آیات قرآن مورد نقد و بررسی قرار دهیم
لغت شناسان برای ریشه ی واژه ی نفاق (نفق) معانی متعددی را ذکر کرده اند که تعاریف آنها خیلی به هم نزدیک است و ما به چند تعریف مشهور به شرح ذیل اکتفا می کنیم . نفاق از ریشه های «نفق» یعنی «خرج کردن» «رواج یافتن» ، «تمام شدن» ، «پنهان کردن چیزی» ، «مردن» و ; همچنین راغب می گوید : «نفق الشیئ مضی و نفد ، یعنی شیئی رفت و تمام شد.[4]
ابن اثیر ، لغت شناس مشهور در کتاب نهایه چنین نوشته است (المنافق) «و هو اسم لم یعرفه العرب بالامعنی المخصوص و هوالذی یستر کفره و یظهر ایمانه»
«یعنی منافق اسمی است که عرب (قبل از اسلام) نمی شناخته است در حالیکه (بعد از اسلام) منافق به کسی گفته می شود که کفرش را پنهان می کند و ایمانش را اظهار می نماید.[5]
همچنین در کتابهای لغت آمده است که «لانه ی موش صحرایی در زیر زمین ، یک راه آشکار برای داخل شدن دارد که «قاصعاء» نا میده می شود و راه خروجی مخفی نیز در جای دیگر دارد که «نافقا» نامیده می شود و این حیوان هنگامی که احساس خطر کند از طریق راه پنهانی ، از لانه اش خارج شده و خود را نجات می دهد و با توجه به این معنا ، نفاق به معنی «دخول در دین از دری و خروج از آن از در دیگر» می باشد. [6]
دلیل نامگذاری منافق هم از این جهت است که شخص منافق کفر خود را در دل پنهان کرده ولی به زبان اظهار ایمان می کند
بعضی در وجه تسمیه منافق می گویند: منافق به سوی مؤمن ، با ایمان و به سوی کافر، با کفر خارج می شود و از این جهت قرآن کریم ، منافقان را فاسق می شمارد ، چونکه از شرع خارج شده اند و می فرماید
«ان المنافقین هم الفاسقون» [7]
صاحب تفسیر التبیان نیز در تعریف «منافق» چنین می گوید
«هوالذی یظهر الاسلام بلسانه و یکفر بقلبه» [8]
وقتی ماده ی «نفق» را به باب مفاعله ببریم معنای «پنهان نمودن» و «مخفی کردن» شدت و دقت بیشتری می یابد زیرا که باب مفاعله معنای مبالغه و شدت و استمرار نیز می دهد و منافق به کسی گفته می شود که پرده ای از ایمان بر کفر خودش کشیده است و به عبارتی نفاق یعنی کفر زیر پرده.[9]
برای اینکه به تفاوت نفاق با دروغ پی ببریم ، اول باید دروغ را تعریف کنیم ، در کتاب «تفاوت های فردی یا روانشناسی اختلافی» آمده است : «دروغگویی در واقع به منظور فریفتن دیگری و قبولاندن گفتار و رفتاری است که با حقیقت مطابقت ندارد.»[10]
هر چند که یکی از مهمترین یا می توان گفت بدترین صفت منافق دروغگویی است اعم از دروغ در گفتار ، دروغ در نیت و اراده و دروغ در اعمال، سوگند دروغ، شهادت دروغ ، و ; ولی تفاوت نفاق با دروغ در این است که نفاق ، معمولاً کذب مخبری است زیرا منافقان درصدر اسلام نوعاً به زبان ، اعتقادات درستی را ابراز می کردند و کلام و بیان آنها معمولاً ظاهری جذاب و مسلمان پسند داشت و به عبارت دیگر خبر آنها خبر صدق بود اما آنچه را که بر زبان می آوردند به آن اعتقاد نداشتند ، نتیجه اینکه خبر صدق ، ولی مخبر کاذب بود که خداوند پیامبر اکرم (ص) و مؤمنان را از این واقعیت مطلع نموده و چنین می فرماید
«اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون.»[11]
بنابراین منافق سخنی می گوید که به آن ایمان ندارد ، حال این سخن راست باشد مثل رسالت پیامبر اکرم (ص) یا اینکه سخن دروغ باشد که بارزترین آن ادعای ایمان در نزد مؤمنان و اظهار همراهی با شیاطینشان در خلوت است. [12]
در حالیکه مورد بحث در «کذب» اختلاف سخن با واقع است. یعنی کلام مطابق واقعیت نیست . حال خود گوینده به این موضوع توجه داشته باشد یا اینکه توجه نداشته باشد . به عبارت دیگر نفاق و کذب در این جهت مشترکند که یک نوع دوگانگی و اختلاف در هر دو وجود دارد ولی اختلاف نفاق، همان تضاد ظاهر انسان با باطن اوست و در آیات قرآن هم هر کجا درباره ی نفاق و منافق سخن به میان می آید ، آنچه که بیشتر محسوس است «تخالف لسان با قلب» می باشد در حالیکه در مورد دروغگویان اینگونه نیست که به عنوان مثال به دو آیه اشاره می کنیم
خداوند در مورد «تخالف لسان با قلب» اینگونه می فرماید: «ولیعلم الذین نافقوا ;. یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم والله اعلم بما یکتمون.» [13]
همانطور که از محتوای آیه مشخص است ، معرفی چهره های نفاق و بیان دوگانگی زبان با قلب می باشد در حالی که در قرآن هر موقع در مورد »صدق و کذب» سخن می گوید : موضوع را از دریچهی تطابق آن با واقع یا عدم آن می نگرد مثلاً داستان مباهله ی پیامبر اکرم (ص) با سران نجران که برای حضرت عیسی (ع) به مقامی مانند الوهیت معتقد بودند مسأله ی دورویی و نفاق را مطرح نکرده و چون صحت گفتار طرفین مطرح است ، لفظ «کذب» را به کار برده است[14] و می فرماید
«;.. ثم نبنهل فنجعل لعنت الله علی الکاذبین».[15]
احادیث و روایات متعددی در خصوص تقیه وارد شده است از جمله حدیث مشهور امام صادق (ع) که فرمود : «التقیه جنه المؤمن» «تقیه سپر مؤمن است.»[16]
همچنین آن حضرت در حدیث دیگر می فرماید «اصحاب کهف » ایمان را پنهان و شرک را اظهار کردند و از این جهت دارای دو پاداش گردیدند.[17]
با بیان این دو حدیث متذکر می شویم که نفاق و تقیه از یک مقوله نبوده و نه تنها در حکم «تجویز و تحریم» با هم متفاوتند بلکه تفاوت «جوهری» نیز با یکدیگر دارند . توضیح اینکه لفظ «نفاق» یک اصطلاح اسلامی است که قرآن برای نخستین بار به جهت مناسبت با معنای اصلی آن (دورویی) به کار برده است و پیش از نزول قرآن کریم چنین اصطلاحی وجود نداشته است. همچنان که عبدالفتاح لاشین در کتاب «لغه المنافقین فی القرآن» در صفحه 21 اینگونه توضیح داده است که «نفاق اسمی اسلامی است که در دوره ی جاهلیت استعمال نمی شد و از الفاظی است که با ظهور اسلام در دایرهی لغات وارد شد مانند الفاظ کفر و صلاه» بنابراین فرد منافق، کفر باطنی خویش را پنهان نموده و ایمان را که در قلب او هیچ جایگاهی ندارد آشکار می نماید و شخص منافق اهداف و انگیزه های متعددی دارد که خداوند در قرآن کریم ، منافق صفتان را اینگونه توصیف می فرماید
«و من الناس من یعجبک قوله فی الحیوه الدنیا و یشهدالله علی ما فی قلبه و هو الد الخصام و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد.» [18]
از این آیات نتیجه می گیریم که نفاق ، نوعی دورویی و تلون است که «هدف» از آن ، سودجویی و کسب مقام و ریاست و یا آسیب رسانی و فساد در جامعه می باشد ، اما اگر فردی از این «دورویی » برای حفظ جان و ناموس و حتی مقام شرعی خود و با هدف جلب رضایت و خشنودی خداوند ، بهره بگیرد نه تنها نکوهیده نیست بلکه در مواردی از نظر عقل و شرع لازم و واجب هم می باشد چنان که در قرآن کریم آمده است ، مؤمن آل فرعون برای حفظ جان حضرت موسی (ع) «تقیه» می کرد. یعنی هدف او از کتمان ایمان به حضرت موسی (ع) و اظهار ایمان ظاهری به فرعون ، حفط جان خود و حفظ جان حضرت موسی (ع) بود که خداوند در این مورد چنین می فرماید
«و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه اتقتلون رجلا ان یقول ربی الله و قد جائکم بالبینات من ربکم.»[19]
آیه ی دیگر بنا بر نقل روایات به تقیه ی عمار یاسر اشاره دارد که عملکرد این صحابی بزرگ رسول خدا به عنوان تقیه مورد تأیید خداوند و پیامبر اکرم (ص) قرار گرفته
«و من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان;; »[20]
از مضمون روایات استفاده می شود که بعد از مهاجرت پیامبر اکرم (ص) از مکه به مدینه تعدادی از مسلمانان از جمله عمار و پدر و مادرش (یاسر و سمیه) و چند نفر دیگر که هنوز در مکه بودند ، توسط مشرکین قریش مورد شکنجه قرار گرفتند تا از دین اسلام دست بردارند ، یاسر و سمیه زیر شکنجه ، شهید شدند اما عمار از راه تقیه و با اظهار کفر ظاهری نجات پیدا کرد ولی از این کار خود خیلی ناراحت بود و در فرصتی مناسب جریان را برای پیامبر اکرم (ص) تعریف نمود که پیامبر در جواب فرمودند : «اگر بار دیگر به تو چنین کردند تو هم همان کار را تکرار کن که خدا در معذور بودنت این آیه را نازل کرد»
زیرا عمار قلبش مطمئن به ایمان بود و تنها به خاطر رهایی از دست مشرکان و از روی اکراه به ساحت مقدس پیامبر (ص) توهین کرده بود.[21]»
نکته ی دیگر در مورد تفاوت نفاق با تقیه این است که در بعضی از روایات «ذولسانین» مورد نکوهش قرار گرفته است و منظور از «ذولسانین» کسی است که زبان ظاهری او با زبان باطنی اش مخالف باشد ، در این صورت تقیه را چگونه می توان توجیه نمود زیرا فرد تقیه کننده نیز به عبارتی «ذولسانین» می باشد؟
پاسخ این سئوال روشن است ، زیرا آن «ذولسانینی» بدونکوهیده است که هدف او سودجویی و کسب مقام و یا آسیب رسانی به دیگران باشد در حالیکه دورویی و یا «ذولسانین» که از روی تقیه باشد هدف او حفظ جان و ناموس و اصلاح ذات بین و از همه مهمتر اجرای احکام الهی و کسب رضایت خشنودی خداوند، همانگونه که خدوند دستور داده است ، می باشد.[22] و شیخ طوسی هم در مورد تفاوت «نفاق» و «تقیه» اینگونه می فرماید
«ان المنافق یظهر الخیر و یبطن الشر و المتقی یظهر القبیح و یبطن الحسن» [23]
محققاً منافق نیکی را آشکار و بدی را پنهان می کند و تقیه کننده زشتی را آشکار و نیکی و خوبی را مکتوم می دارد
یکی از خصوصیات رفتاری را که فقط می توان به انسان نسبت داد همین رفتار و برخورد ملون و نفاق آمیز است که در حیوانات به ندرت دیده می شود . ولی از آنجایی که انسان دارای قوه ی تفکر و تعقل می باشد می تواند با این قدرت خدادادی آنچه را که در باطن دارد کتمان نموده و ظاهری کاملاً متفاوت نمایان سازد ، در صورتیکه سایر حیوانات اینگونه نیستند مثلاً اگر حیوانی خشمگین است تمام وجود آن حیوان سراپا خشم است و اینطور نیست که مثلاً خشمگین و ناراحت و عصبانی باشد ولی در برخورد با دیگر حیوانات یک قیافه ی مهربانانه از خود به نمایش بگذارد ، حال آنکه انسان قادر است چهره و قیافه ی متفاوت از خود به نمایش بگذارد و البته ، این رفتار به طورمطلق مورد نکوهش و سرزنش قرار نگرفته است ، چرا که خداوند در قرآن کریم در خصوص نیازمندان و فقرای آبرومند که نمی خواهند کسی به فقرمادی آنها پی ببرد می فرماید : «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف ; » [24]
بنابراین می توان گفت که یکی از پیام های این آیه این است که برخی از فقیران مؤمن به قدری بزرگ منش هستند و مناعت طبع دارند که نیاز مادی خود را آشکار ننموده بلکه بر عکس از روی تعفف خود را بی نیاز از دیگران جلوه می دهند تا کسی از فقر آنها آگاه نشود و قرآن کریم این رفتار را می ستاید و حضرت علی (ع) هم می فرماید : «المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه»[25]
بنابراین، این نوع دورویی از نظر اسلام مذموم و نکوهیده نیست بلکه مورد تأیید و حتی سفارش پیامبر و ائمه معصومین(ع) هم می باشد ، و شاید یکی از دلایل آن هم این باشد که این نوع دو چهرگی و دورویی آسیب و زیانی به کسی نمی رساند در حالی که نفاق و تلون به دیگران آسیب میرساند و به همین دلیل اسلام از یک نفر مسلمان ، صراحت و صداقت می خواهد ، نه کذب و نفاق و مثل معروفی هست که می گویند «جو فروشی و گندم نمایی»[26]
مولای متقیان ، امیر مؤمنان حضرت علی (ع) در نهج البلاغه نقل قولی دارند از پیامبر اکرم (ص) که فرمود
«انی لا اخاف علی امتی مؤمنا و لا مشرکا ، اما المؤمن فیمنعه الله بایمانه و اما المشرک فیقمعه الله بشرکه و لکنی اخاف علیکم کل منافق الجنان ، عالم اللسان ، یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون.»[27]
«بر امت اسلام ، نه از مؤمن و نه از مشرک هراسی ندارم ، زیرا مؤمن را ایمانش بازداشته و مشرک را خداوند به جهت شرک او نابود می سازد ، من بر شما از مرد منافقی می ترسم که درونی دو چهره ، و زبانی عالمانه دارد ، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است.»
شناخت منافقان و بر حذر داشتن اهل ایمان از صفت رذیله ی نفاق، در جامعه ی اسلامی به حدی حائز اهمیت است که در سوره های متعددی از قرآن ، پیرامون اوصاف و احوال این دون صفتان بحث و گفتگو شده است و حتی سوره ای مستقل در خصوص این گروه نابخرد نازل شده است و همانگونه که در مقدمه ذکر شد ، در سوره ی مبارکهی بقره خداوند فقط دو آیه به «مشرکان» اختصاص داده است ولی «اهل نفاق» و برخی خصوصیات و صفات رذیله ی اخلاقی آنان را در سیزده آیه ترسیم می کند ، و این نشانده ی این مطلب مهم است که خطر اهل نفاق از مشرکان به مراتب بیشتر و بزرگتر است که می توان دلایل آنرا اینگونه برشمرد
1- منافقان در متن جامعهی اسلامی زندگی می کنند و در میان مردم هستند بنابراین از تمام اسرار باخبرند
2- به دلیل اینکه خود را در لباس دوست نشان می دهند شناخت آنها کار آسانی نیست
3- چون چهره ی اصلی آنها برای بسیاری از مردم ناشناخته است درگیری مستقیم و مبارزهی صریح با آنها کار مشکلی است
4- آنها پیوندهای مختلفی با مردم دارند (پیوندهای سببی و نسبی و غیر اینها) و وجود همین پیوندها مبارزه با آنها را پیچیده تر می کند
5- آنها از پشت خنجر می زنند و ضرباتشان غافلگیرانه است.[28]
و در طول تاریخ اسلام ، یکی از مشکلات بزرگ مسلمانان ، همین حضور منافقان در جامعه ی اسلامی بوده است که می توان گفت در عصر حاضر و در دوران شکل گیری انقلاب اسلامی و حتی بعد از آن ، منافقان ، ضربات زیادی را بر جامعه ی اسلامی وارد کردند و تعدادی از متفکران و اندیشمندان دینی ، به دست منافقان به شهادت رسیدند در دوران دفاع مقدس و در اسارتگاههای رژیم بعث عراق ، (که خود این حقیر افتخار تحمل بیش از 90 ماه اسارت را دارم) ما شاهد گمراه شدن و حتی پناهنده شدن تعدادی از رزمندگان ، توسط این دشمنان دوست نما بودیم . و اگر نبود توسل به اهل بیت و تمسک به قرآن و آشنایی با آیات نفاق، قرآن قطعاً تعداد رزمندگان اسیر ایرانی که به دشمن پناهنده می شدند خیلی بیش از اینها بود
به هر حال «شناخت چهره های نفاق با ملاک و معیار آیات قرآن و احادیث ، و روایات اهل بیت علیهم صلوات الله اجمعین بسیار لازم و ضروری است و بر مسلمانان آگاه و بیدار است که درباره ی این گروه مرموز و خطرناک تعمق کرده و در شناسایی این چهره های خبیث و پلید ، دمی نیاسایند و همانگونه که ذکر شد ، در این امر مهم می توان از رهنمودهای قرآن برای افشای نیات پلید منافقان و شناخت ماهیت تاکتیها و روشهای تخریبی آنها بهره مند گردید چرا که در هیچ مکتب و کتابی ، آن هم قبل از شیوع و بروز آثار سوء آنان آن طور که قرآن کریم مطرح می کند و هشدار می دهد به موضوع نفاق در مفهوم اعم ، عنایت نشده است.» [29]
می توان گفت که پیدایش نفاق به طور عام ، ریشه در تاریخ بشریت دارد و در همان ابتدای خلقت آدم ابوالبشر ، خداوند ، شیطان را به عنوان دشمن آشکار انسان معرفی می کند.[30] و به حضرت آدم و حوا دستور می دهد که مواظب باشند تا فریب شیطان را نخورند ، ولی شیطان برای اغواء و وسوسه ی آندو از راه دوستی وارد شده و با سوگند ، خود را از خیر خواهان و ناصحان آنان معرفی می نماید[31] و به همین دلیل ما می توانیم شیطان را به عنوان مؤسس و بنیان گذار نفاق معرفی کنیم ولی از دیدگاه جامعه شناسی ، نفاق یک پدیده ی انسانی و اجتماعی است که غالباً با یکی از انقلابهای تکاملی بزرگ بشر همراه بوده است و در طول تاریخ هر کجا که شخصی یا گروهی بر جامعه حاکم شدند و زمام امور را به دست خود گرفتند. در این راستا مخالفانی پیدا شدند که برخی از آنان به طور علنی و با اعلان دشمنی با دستگاه حاکم به مبارزه پرداختند و برخی دیگر در لباس دوست و به اصطلاح با چهرهی نفاق وارد عرصهی مبارزه شدند. موضوع نفاق و پیدایش منافقان در قرآن کریم بیشتر از دیگر کتابهای آسمانی مورد توجه و بحث قرار گرفته است.[32] زیرا این گروه در جامعه مسلمانان به مقیاس وسیع و به طور گسترده پا به عرصهی اجتماعی گذاشته و سعی در تخریب جامعهی نوپای اسلامی داشتند و این موضوع بعد از گذشت قرنها از نزول قرآن، در جوامعی مثل اروپا آن هم بعد از رنسانس مورد توجه قرار گرفت و نویسندگان اروپایی بعد از رنسانس به انتقاد از ریاکاران اجتماع پرداختهاند و در مکاتب فلسفی و حزبی جدید نیز تحت عنوان «اپورتونیستها» و سازشکاران و فرصتطلبان، به این مسأله توجه شده است اما هیچ یک از این احزاب و مکاتب مانند قرآن، با برجسته کردن حالات و جنبههای روحی و نفسانی آنان، و شیوههای برخورد صحیح با این گروه، چندان وسیع و عمیق به حل این معضل نپرداختهاند. شهید مطهری در این خصوص میفرمایند: «حالا چگونه است که قرآن این همه روی مسألهی نفاق و منافقین تکیه کرده است؟ خصوصاً که در کتب آسمانی پیشین یا اسمی از منافقین نیست یا اگر هست بسیار کم است. این تکیه و تأکید برای این است که بشر هر چه بدویتر بوده است و هر چه که به اصطلاح از تمدن دورتر بوده است و هر چه که در درجات پایینتر زندگی میکرده است از صراحت بیشتری برخوردار بوده است. یعنی آنچه که در درون داشته است از فکر و احساسات و عواطف، از رغبتها و بیمیلیها، از مهربانیها و خشمها، از ایمانها و بیایمانیها، هر چه داشته است همان را ظاهر میکرده است ولی هر چه بشر پیش رفته است و تکامل پیدا کرده است، قدرتش بر تصنع همان تصنعی که نفاق نوعی از آن است، افزایش پیدا کرده است چنان که اگر ما هم اکنون مردم عصر خودمان را با صدر اسلام بسنجیم، نفاق هزاران درجه بیشتر شده است.»[33]
همچنین مهندس بازرگان در این خصوص اینگونه مینویسد
«تحولات اجتماعی بشریت شاهد اعجاز قرآن است که این چنین به پدیده عالمگیر نفاق عنایت ورزیده و پیشاپیش توصیف و تنذیر کرده است».[34]
در مورد بدو پیدایش نفاق سؤالی مطرح است که آیا نفاق در مدینه پیدایش یافت و یا در مکه هم بود؟ در میان مفسران دو نظریه وجود دارد و برهر یک ادلهای اقامه گشته: نظریهی اول این است که نفاق در مدینه آغاز گشت به این دلیل که نفاق زمانی به وجود میآید که یک مکتب حاکمیت پیدا کرده و نیرومند باشد تا مخالفانش را تاب اظهار مخالفت و ستیز نبوده و به نفاق و; نفوذ و ضربهی داخلی دست یا زند و اگر دین و مکتبی از نیرو و قدرت و حاکمیت بهرهای نداشته باشد دلیلی برای نفاق یافت نمیشود و میدانیم که اسلام در مکه قدرتی نداشت و پیامبر و مسلمانان در مکه در شرایطی سخت و تحت فشارهای ظالمانه میزیستند و از اینرو نفاق در مکه بروز نکرد و در مدینه که پیامبر به اسلام حاکمیت بخشید و مسلمانان نیرومند گشتند آنگاه بود که نفاق بروز پیدا کرد.[35] بنابراین نظر سیدقطب این است که ملاک بروز نفاق قدرت حاکمیت اسلام است که این حاکمیت در مدینه به وجود آمد نه در مکه و به همین دلیل تاریخ شروع نفاق هم به مدینه برمیگردد: نه مکه
و اما نظریهی دوم از صاحب تفسیر المیزان است که نظریهی نخست را نقد نموده و پس از آن چنین اظهار نظر مینمایند که: تنها عامل و زمینهی نفاق قوت و قدرت اسلام نیست تا گفته شود که چون در مکه این عامل و زمینه نبوده است، پس نفاق نیز نبوده است زیرا احتمال دارد که یکی از عوامل و زمینههای نفاق نوعی «آیندهنگری» افراد زیرک باشد، بدین، که کسانی که دارای شم سیاسی و اندیشهی قوی آیندهنگری بودهاند، در مکه تشخیص دادند که دین پیامبر (ص) و مکتب اسلام از چنان معنویت و توانی برخوردار است که بن بستها را گشوده و امواج مخالف را در هم شکسته، به ساحل پیروزی و فتح میرسد و اینان آرزوی ریاست و حکومت را در سر میپروراندند و بر این اساس آنها خود را در سلک مسلمین وارد نمودند و در انتظار دست یافتن به اغراض شیطانی خود بودند. این گونه نفاق که از این نوع عامل و انگیزه سرچشمه میگیرد ممکن است حتی قبل از قدرت ظاهری اسلام پیدا شود و نیز امکان دارد کسانی از سر صدق ایمان آوردند ولی پس از آن، در باطن کفر ورزیده و فقط ایمان ظاهری خود را حفظ کردهاند که در سوره توبه هم به آن اشاره شده است»[36] «لاتعتذروا قد کفرتم بعد ایمانکم;»[37]
«عذر و بهانه نیاورید شما بعد از ایمانتان کافر شدهاید.»
همچنین در تأیید نظریه علامه طباطبایی میتوان گفت که در برخی سورههای مکی نیز صریحاً واژه «منافقین»[38] یا وصف حال آنان آمده است[39] که میتوان نتیجه گرفت که در مکه هم موضوع نفاق مطرح بوده است و قطعاً منافقینی ولو معدود وجود داشتند که خداوند آنان را در چندین آیه از آیات مکی توصیف میکند. بنابراین نظریه علامه بیشتر مورد قبول است تا نظریه سید قطب
قبل از اینکه ویژگیهای روانی منافقان را مورد نقد و بررسی قرار دهیم باید این نکته را متذکر شویم که آیاتی که در قرآن کریم برای شناخت منافقان آمده است را به چهار گروه تقسیم کردهایم و به عبارتی از چهار زاویه یا منظر ویژگیهای منافقان را بررسی میکنیم که عبارتند از
الف) ویژگیهای روانی منافقان
ب) ویژگیهای سیاسی منافقان
ج) ویژگیهای اجتماعی منافقان
د) ویژگیهای فرهنگی منافقان
یکی از خصوصیات و ویژگیهای روانی منافقان «فرافکنی» میباشد
روانشناسان تعاریف متعددی را از این واژه ارائه نمودهاند ولی تمامی آنها بر این بخش از تعریف اتفاق نظر دارند که «فرافکنی» یعنی، نسبت دادن چیزی که در واقع در درون شخص است به جهان خارج»[40]
و به عبارت دیگر «فرافکنی نوعی حیلهی عقلی است که فرد، با نسبت دادن حالتهای نفسانی و انگیزهها وعیوب و اشتباهات خود به دیگران، از آن استفاده میکند، یعنی او این مقولهها را به جای خود در دیگران احساس میکند.»[41]
در کتاب روانشناسی از دیدگاه دانشمندان اسلامی آمده است: «برای کشف رفتار و تحلیل و کنشهای آدمی میتوان از راههای گوناگون مدد جست که احتمالا هر یک از آنها گوشهای از واقعیت را بیان میکند» بنابراین میتوانیم بگوییم که فرافکنی هم نوعی رفتار است که بیانگر ویژگیهای منفی و صفات بد منافق میباشد.[42]
پس از آشنایی با تعریف فرافکنی، به قرآن مراجعه کرده و میبینیم که خداوند در مورد این خصوصیت منافقان چه زیبا فرموده است: «و اذا قیل لهم امنوا کما امن الناس قالوا انؤمن کما امن السفهاء الا انهم هم السفهاء ولکن لایعلمون»[43]
«و چون به آنها گویند ایمان آورید چنانکه دیگران ایمان آوردند، پاسخ دهند که چگونه ما ایمان آوریم مانند بیخردان، آگاه باشید که آنان خود سخت بیخردند ولی نمیدانند.»
بنابراین در این آیهی کریمه منافقان، با فرافکنی مؤمنان را بیخرد و سفیه میدانند. در حالیکه خداوند به طور مؤکد خودشان را سفیه و بیخرد معرفی میکند، «الا انهم هم السفهاء» و در جای دیگر خداوند میفرماید: «; یحسبون کل صیحه علیهم;»[44]
«(منافقان) هر صدایی که بشنوند بر زیان خویش پندارند»
منافقان گمان میکنند که مسلمانان قصد حمله به آنان را دارند و این ناشی از احساس دشمنی آنها نسبت به مسلمانان است که آن را به مسلمانان نسبت میدهند. و اگر ادامهی آیه را ملاحظه کنیم میبینیم که پس از عبارت «یحسبون کل صیحه علیهم»[45] خداوند میفرماید: «; همالعدو فاحذرهم;»[46]. یعنی «آنها دشمند، از آنان دوری کن.» و این نشان میدهد که در حقیقت این منافقان هستند که با مؤمنان دشمنند یا به عبارت دیگر شروع و آغاز دشمنی از جانب آنان میباشد و این که صداهای شنیده شده را علیه خود احساس میکنند چیزی جز توهمشان نیست که ناشی از همان خصیصه «فرافکنی» آنها میباشد
یکی دیگر از خصوصیات و ویژگیهای روانی منافقان خودبزرگبینی یا تکبر است، آنهم نه تنها در برابر مؤمنان، بلکه در برابر دستورات خدا و پیامبر اکرم (ص) هم تکبر ورزیده و آنجا که خداوند میفرماید: «و اذا قیل لهم تعالو یستغفرلکم رسولالله لووا رؤسهم و رایتهم یصدون و هم مستکبرون.»[47]
«وقتی به آنان (منافقان) گفته میشود: بیایید تا پیامبر خدا برایتان استغفار کند، سرهای خود را متکبرانه گردانده و آنان را میبینی که با تکبر روی گردان میشوند» افراد مؤمن و متواضع، اگر مرتکب خطا یا گناهی شوند، به فکر چاره افتاده و وسیلهی مغفرت و آمرزش خود را فراهم میآورند. ولی افراد متکبر یا بهتر است بگوییم، منافقان به دلیل اینکه اعتقاد قلبی به مبدأ و معاد ندارند و همچنین اعتقاد واقعی به نبوت پیامبر اکرم (ص) ندارند، حاضر، نیستند که حتی شخص پیامبر اکرم (ص) با آن مقام و عظمت، برای آنها طلب آمرزش کند. و حال آنکه خداوند در چند جای قرآن به استغفار پیامبرانی چون حضرت یعقوب (ع) و حضرت ابراهیم (ع) اشاره کرده است که البته حضرت یعقوب (ع) به فرزندان خودش، بعد از آنکه از گذشتهی خود پشیمان شده و اظهار ندامت کردند وعده استغفار میدهد[48] و سخن حضرت ابراهیم (ع) را در مورد استغفار اینگونه بیان میکند
«; لاستغفرن لک;»[49]
مقصود اینکه پیامبران خواهان آمرزش افراد امت هستند، البته به شرط اینکه افراد عاصی هم خواهان آمرزش بوده و در برابر دستور خداوند و خواستهی پیامبرش، تکبر نورزیده و خودبزرگبین نباشند.[50]
بنابراین، تکبر و خودبزرگبینی منافقان موجب میشود که آنان هر چه بیشتر از رحمت و مغفرت خداوند دور شده و البته این یک امر طبیعی است چرا که خداوند در مورد آنان فرمود: «صم بکم عمی فهم لایرجعون»[51]
و در جای دیگر فرمود: «ذلک بانهم امنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم فهم لایفقهون»[52]
یکی دیگر از ویژگیهای روانی منافقان، هوی پرستی یا پیروی از هواهای نفسانی میباشد که ما برای آشنایی هر چه بیشتر با این موضوع، لازم است، ابتدا «نفس» و بعد «هوی» را تعریف کنیم
«در قرآن کریم از کلمهی نفس همان معنای لغوی اراده شده است با این تفاوت که به مناسبت موارد مختلف ویژگیهایی به آن اضافه میشود که کلمه نفس، به لحاظ آن ویژگی، بار ارزشی مثبت یا منفی پیدا میکند، البته اگر کلمهی نفس از آن ویژگیها خالی باشد در همان معنای لغوی استعمال میشود»[53] مانند آیهی شریفهی: «; علیکم انفسکم ;»[54] و اما کلمهی «هوی» در اصل به معنای سقوط از بلندی است که معمولاً نتیجهی آن نابودی است. همچنین به معنای متمایل شدن ]میل و خواهش نفسانی[ که بیشتر در میل به باطل و آنچه برخلاف حق است استعمال میشود.[55]
با تعریفی که از هوای نفس ارائه شد، و با توجه به آیات و روایاتی که در این خصوص است میتوانیم بگوییم که سرآغاز و مبدأ تمامی رذایل پیروی از هواهای نفسانی است و به همین دلیل مولای متقیان امیر مؤمنان حضرت علی (ع) میفرمایند «ایها الناس، ان اخوف علیکم اثنان: اتباعالهوی، و طول الامل»[56] یعنی: «ای مردم، همانا بر شما از دو چیز میترسم: هواپرستی و آرزوهای طولانی» و حضرت دلیل آنرا اینگونه ذکر فرمودهاند که «پیروی از خواهش نفس، انسان را از حق باز میدارد، و آرزوهای طولانی آخرت را از یاد میبرد.»[57]
و همچنین خداوند تبارک و تعالی در ذم پیروی از هوای نفس فرموده است: «و لاتتبع الهوی فیضلک عن سبیلا;»[58]
و همینطور امام صادق (ع) میفرمایند: احذروا اهوائکم کما تحذرون اعدائکم، فلیس شیء اعدا للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم.»[59]
خداوند تبارک و تعالی دربارهی منافقان اینگونه فرموده است که: «; اولئک الذین طبع الله علی قلوبهم و اتبعوا اهوائهم.»[60]
این آیه نشان میدهد که یکی از مشخصات مؤمنان، داشتن آگاهی کافیست، آری این علم است که هم سرچشمهی ایمان است و هم زائیده و محصول ایمان
ولی قرآن در پایان آیه پاسخ دندانشکنی به آنها گفته میفرماید: سخنان پیامبر اکرم (ص) نامفهوم نبوده و پیچیدگی خاصی ندارد. بلکه کسانی هستند که خداوند بر قلبهایشان مهر نهاده و از هوی و هوسهایشان پیروی کردهاند لذا چیزی از آن نمیفهمند.»[61]
بنابراین قرآن کریم دلیل تمسخر منافقان و عدم پذیرش آیات قرآنی را و همچنین مسخره کردن پیامبر اکرم (ص) را چیزی جز، مهری که بر قلبهایشان نهاده شده و پیروی از هواهای نفسانی نمیداند.[62]
وضع زندگی منافقان و ترس و وحشت مداوم آنها در چندین آیهی قرآن مورد توجه قرار گرفته است. از جمله سورهی مبارکهی بقره با تمثیلی زیبا، منافقان را اینگونه توصیف مینماید:«شبی است تاریک و ظلمانی و پر از وحشت، باران به شدت میبارد برق در آسمان میجهد، صدای هولناک و غرش رعد، پردههای گوش را پاره میکند، در این شب ظلمانی و وحشتزا، انسانی بیپناه و سرگردان در حال حرکت است، نه راه نجاتی در تاریکی شب دارد و نه پناهگاهی، گامی چند برمیدارد ولی تاریکی شب بر او مستولی شده او را از حرکت باز میدارد و شدت برق، نزدیک است که چشمهای او را از کار بیندازد و هر آن خطر را برای خود نزدیک میبیند که او را به خاکستر تبدیل سازد».[63]
منافقان نیز همانند چنین انسانی هستند که عامل ترس آنها عظمت و گسترش روزافزون اسلام بوده و چون خود، در صف مؤمنان قرار نگرفته تا پناهگاهی داشته باشند، از سیطرهی اسلام در وحشت و اضطراب بودند که مبادا پرده از راز آنها برافتد و اموال و اولاد آنان قربانی زندگی نفاقگرانهی آنها شده و رسوا گردند.[64]
عامل دیگر ترس منافقان این است که مبادا سورهای بر پیامبر اکرم (ص) نازل شود و کفر و نفاق و استهزاء و خیانتهای آنان نسبت به مؤمنین را آشکار کند
«یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سوره تنبئهم بما فی قلوبهم قل استهزؤا ـ انالله مخرج ماتحذرون.»[65]
«منافقان بیم دارند از اینکه ]مبادا[ سورهای دربارهی آنان نازل شود که ایشان را از آنچه در دلهایشان هست خبر دهد، بگو ریشخند کنید، بیتردید خدا آنچه را که ]از آن[ میترسید برملا خواهد کرد.»
با توجه به معنا و مفهوم آیهی فوق امکان دارد سؤال یا به عبارت دیگر شبههای مطرح شود مبنی بر اینکه منافقان که اعتقاد خالص به نبوت پیامبر اکرم (ص) و وحی نداشتند پس چطور ممکن است از نازل شدن سورهای که برملاکنندهی اسرار آنان باشد بترسند؟
مرحوم علامه طباطبایی (ره) در تفسیر آیهی فوق اینگونه مرقوم فرمودهاند
منافقان این معنا را میدیدند که آنچه و یا بیشتر آنچه که از اسرار خود از رسول خدا (ص) پنهان میدارند و در فاش نشدنش سعی بلیغ به کار میبرند و کفر و نفاق و حرفهای مفت و خردهگیریها و استهزاءها که به خیال خود پنهانش میدارند به رسول خدا (ص) میرسد و آن جناب از آن اسرار خبر دارد و در ضمن آیات قرآن به مردم هم میرساند، چیزی که هست رسول خدا (ص) آنرا وحی آسمانی میداند ولی منافقین که قطعاً ایمان به وحی نازل شده توسط روحالامین نداشتند پیش خود میگفتند در میان ما جاسوسی وجود دارد که حرفهای ما را برای او نقل میکند و او هم به صورت کتابی آسمانی برای مردم میخواند و مردم را از اسرار شبکهی ما خبردار میکند و به همین جهت از نفاق و کفری که در دلهای ناپاک خود پنهان میداشتند بسیار بیمناک بودند و میترسیدند روزی اسرارشان فاش شود و در آن صورت، رسوایی و هلاکتشان حتمی است، چون رسول خدا (ص) بر آنان حکومت دارد و هر امری دربارهی آنان صادر کند قابل اجرا خواهد بود
پس منافقین میترسیدند رسول خدا (ص) کلامی را به عنوان سورهی نازل شده و مربوط به منافقین بر مردم بخواند و اسرارشان را برای همه فاش ساخته، کفر و نقشههای خائنانه و خطرناک را که به زحمت در زیر روپوشها پنهان داشته بودند همه را برملا نماید، پس در حقیقت از این برملا شدن میترسیدند».[66]
سؤال دیگری که احتمال دارد مطرح شود این است که آیا به طور کلی ترس و وحشت خوب است یا خیر؟ یا به عبارت دیگر آیا انسانی وجود دارد که اصلاً نترسد و با واژهی ترس و وحشت بیگانه باشد؟ جواب این سؤال واضح است، و آن این که آن ترس و وحشتی مورد نکوهش و مذمت است که خارج از حوزهی دیانت و تقوای الهی باشد و آن ترسی که از روی تقوای الهی باشد نه تنها مورد مذمت نیست بلکه آیات قرآن و روایات هم بر آن تأکید دارند و معمولاً از این نوع ترس تحت عنوان «خوف و خشیه» تعبیر میشود. مثلاً حضرت امام صادق علیهالسلام به یکی از اصحاب به نام اسحاق فرمودند: «یا اسحاق: خفالله کانک تراه، و ان کنت لاتراه فانه یراک;»[67]
و همچنین در برخی کتب اخلاق در خصوص انواع «خوف» که مورد تأکید است اینگونه تقسیمبندی شده است
1ـ خوف از گناه 2ـ خوف از غفلت و کوتاهی 3ـ خوف از عاقبت بد 4ـ خوف از جهان پس از مرگ 5ـ خوف دوری از خدا[68]
با توضیح فوق، نتیجهگیری میکنیم که خوف و ترس و وحشت منافقان مرتبط با هیچکدام از موارد فوق نمیباشد و دلیل آنهم روشن است و آن اینکه آنان به مبدأ و معاد اعتقادی ندارند که از گناه یا عاقبت بد و یا جهان پس از مرگ بترسند
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0