توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله داستان زندگی امام حسین (ع) تحت pdf دارای 40 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله داستان زندگی امام حسین (ع) تحت pdf  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله داستان زندگی امام حسین (ع) تحت pdf،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله داستان زندگی امام حسین (ع) تحت pdf :

تولد و كودكی امام حسین ( ع) :
قلب مرد به تپش افتاده بود . با سرعت كوچه های شهر مدینه را پشت سر می گذاشت تا هر چه زودتر خود را به پیامبر برساند . دوست داشت اولین كسی باشد كه آن خبر مهم را به رسول خدا می رساند . در راه هر كه را می دید ، سرا غ پیامبر را می گرفت تا آنكه چشمش از دور به حضرت رسول افتاد . با عجله خود را به پیامبر رساند در حالی كه عرق از سر و صورتش جاری بود ، نفسی تازه كرد وگفت :«ای رسول خدا ! چشم ودل شما روشن باد !مژده دهید كه خداوند فرزند دیگری به پاره تن شما – فاطمه «ع» -عنایت نمود .» با شنیدن این خبر ، لبهای حضرت به خنده گشوده شد وبرق شادی در چشمان مباركش نمایان گشت . هفت روز از تولد دومین فرزند فاطمه زهرا «ع»گذشته بود كه فرشته آسمانی از طرف خداوند خبر آورد كه :«ای رسول ما !نام این مولود راحسین بگذار…»

حضرت زهرا (ع) برای فرزندش – حسین ـ گوسفندی را قربانی كرد تا آن را بین نیازمندان و فقیران شهر تقسیم كند. پیامبر، حسین را مانند حسن دوست داشت . او را در آغوش می گرفت و می بوسید وهمیشه می گفت :« حیسن از من است و من از حسینم.» پیامبر به یاران خود می فرمود: « هركس حسن وحسین را دوست بدارد ،مرا دوست داشته است و هركس با آنها دشمنی كند، با من دشمنی كرده است. » دوران كودكی :
حسین«ع» دوران كودكی خود را همراه با برادرش حسن «ع» در كنار جدش ـ رسول خداـ و پدر و مهربانش گذراند. روزهایی با حوادث تلخ وشیرین كه درسهایی از شجاعت ، محبت و فداكاری را به دنبال داشت.

یكی از آن وقایع آموزنده برای حسن و حسین «ع» مربوط به زمانی است كه جدشان حضرت محمد «ص» به مسافرت رفته بودند و مادرشان حضرت زهرا «ع» با پولی كه از همسرش علی «ع» گرفته بود به بازار رفت و با آن یك پرده و دو دستبند نقره خرید. حضرت زهرا «ع» یكی از دستبندها را به دست حسن كرد و دیگری را به دست حسین . پرده زیبایی را هم كه خریده بود، بر درخانه آویخت مدتی گذشت. پیامبر از سفر بازگشت ویكسر به در خانه دخترش آمد تا بعد از مدتها دیداری داشته باشد.

حضرت فاطمه«ع» ازخوشحالی دوید تا رسول خدا را در آغوش یگیرد؛ اما دید پدرش رفته است. بسیار غمگین و افسرده شد وبه فكر فرو رفت. با خودش گفت حتماً پدرم از چیزی ناراحت شده است. زود پرده گران قیمت را برداشت و با مهربانی دستبندها را از دست حسن وحسین بیرون آورد و به آنان گفت : « عزیزان من ! این دستبندها و پرده را پیش پدر بزرگتان ببرید. رسول خدا اكنون در مسجد نشسته است.» وقتی حسن و حسین وارد مسجد شدند، پیامبر سخن خود را قطع كرد. حسن و حسین را روی زانوهای مبارك نشاند و نوازش كرد. بعد دو نفر فقیر را صدا زد و دستبندها را به آنها بخشید. سپس نگاهی به جمعیت حاضر در مسجد انداخت و دونفر دیگر را كه لباسی پاره و مندرس به تن داشتند صدا زد ، پرده ها را دو تكه كرد به آنها داد تا برای خود لباسی آماده كنند.

حسن وحسین «ع» از همان دوران كودكی علاقه زیادی به یادگیری علوم داشتند. یك روز هر كدام خطی نوشتند و خدمت رسول خدا آوردند و سؤال كردند : « خط كدام یك از ما بهتر است؟» حضرت، نگاهی به خط خوش آنها انداخت ودر حالی كه لبخندمی زد ، فرمود:« هر دو خوب است .» گفتند :‌« نه كدام بهتر است؟» حضرت فرمود : «ای عزیزان من ! من مكتب نرفته ام و هرگز الفبایی ننوشته ام. خط شناسی كار كسانی است كه اهل نوشتن باشند. از پدرتان سؤال كنید كه خط نویس و كاتب وحی است.» حسن و حسین خدمت پدرشان علی «ع» رفتند و سؤال كردند :‌«خط كدام یك از ما بهتر است؟» امیرالمؤمنین نگاهی به چهره معصوم فرزندان خود انداخت.

حضرت نمی خواست بگوید خط كدام یك بهتر از دیگری است لذا لحظه ای به فكر فرورفت سپس در حالی كه دوباره به خط خوش حسن وحسین نگاه می كرد ، فرمود: «هر دو خوب است؛ چون نوشتن را خودتان یادگرفته اید ،حق آن است كه قضاوت این كار را به عهده مادرتان بگذارید. به كارهای كودكان ، بیشتر مادران رسیدگی می كنند. هر چه او بگوید من هم همان را می پسندم.» حسن و حسین خدمت حضرت فاطمه «ع» آمدند و همان سوال را پرسیدند. حضرت زهرا فرمود: « هر دوخوب است آن قدر خط شما زیبا وخواناست كه پیدا كردن تفاوت بین آنها كار مشكلی است اصلا بهتر است كار دیگری انجام دهیم . هرچند كه این قرعه كشی است و خط شناسی نیست ، ولی خوب است . این گردنبندی كه می بینید از عاج فیل است كه هفت دانه دارد .

این دانه ها را روی زمین می ریزیم . هركدام از شما كه دانه های بیشتری جمع كرد ، خط او از دیگری بهتر است . » حسن و حسین (ع ) قبول كردند . سپس حضزت فاطمه (ع) دانه ها را روی زمین ریخت آنها با سرعت دویدند و هر كدام توانستند سه دانه از روی زمین بردارند ، اما دانه آخری نصف شده بود و به هر كدام یك نصفه رسید، نتیجه مساوی بود ! حسن و حسین (ع) هر دو راضی و خشنود شدند و گفتند : « پایان كار همان شد كه جدمان رسول خدا و پدرمان و شما فرمودید ، اما ما دلمان نمی خواست كه دانه عاجی شكسته شود .» حضرت زهرا فرمودند : «دانه به دست شما شكسته نشد ، خدا آن را شكست و چیزی را كه خدا بشكند ، بسیار ارزشمند خواهد بود . »
درسهایی كه حسین (ع) در خردسالی از مكتب جدش رسول خدا آموخته بود باعث شد كه با اخلاق و رفتاری دلنشین و شایسته مورد مهر و توجه همه قرار بگیرد . با آنكه كودكی بیش نبود ، ولی همیشه از حق و حقیقت دفاع می كرد .بسیار شجاع و بافراست بود . در پاكیزگی و ادب بین همسالان خود محبوبیتی خاص داشت . در سن نوجوانی میان جوانان بنی هاشم در سواركاری و شمشیر زنی كم نظیربود . همه او را در حسن خلق ، امانت و عدالت به پیامبر شبیه می دانستند .

بیشتر وقتها لباس سرخ بر تن داشت . بسیار با سلیقه و منظم بودو در اجرای احكام دین و اقامه نماز جدیت بسیار می كرد و هرگاه لازم می دید در كمال ادب حرفهایش را با دیگران به صراحت بیان می كرد . یك روز امیر المومنین به حسین (ع) فرمود « فرزندم ! برخیز و بالای منبر برووبا مردم سخن بگو . دوست دارم كه مردم قریش تورا بهتر بشناسند وبیشتر قدر تو را بدانند و پیش تو فكر نكنند كه تو چیزی نمیدانی .» حسن (ع) كه در آن زمان جوان برومندی بود ، بالای منبر رفت و بعد از حمدو ثنای خدای بزرگ و درود بر رسول خدا فرمود :
« ای مردم علی (ع) شهر هدایت است ، هركسی داخل آن شهر شود ، نجات پیدا خواهد كرد و هر كس از آن روی برگرداند و دوری كند ، هلاك و نابود خواهد شد . » وقتی حسین (ع) سخنانش تمام شد و ار منبر پایین آمد ، علی (ع) اورا در آغوش گرفت وصورتش را غرق دربوسه كرد. سپس روبه جمعیت كرد و فرمود : « … حسن و حسین امانتهای رسول خدا هستند كه به من سپرده شده اند و من نیز آنها را به شما می سپارم . در روز قیامت رسول خدا از شما سؤال خواهند كرد كه از امانتهای من چگونه نگهداری كرده اید . » با آنكه پیامبر و حضرت علی درباره حسن و حسین (ع) بسیار سفارش كرده بودند، بعد از شهادت علی (ع) كوردلان ، یك بار دیگر با شهادت امام حسین (ع) دشمنی خود را با خاندان پیامبر اعلام كردند .

بعد از شهادت امام حسن ، امام حسین (ع) به امانت و رهبری برگزیده شد . او مرد ایمان و عمل بود . شبها با خدا مناجات می كرد و روزها به كار و كوشش و راهنمایی مردم مشغول می شد . همیشه به فكر مردم فقیر و تهیدست بود و با آنان به نیكی رفتار میكرد و از آنان دلجویی می نمود . یه مردم می فرمود : « از همنشینی با مستمندان دوری نكنید .»
امام حسین «ع» همچون پدرش علی «ع» در تاریكی شب كیسه های سنگین آذوقه را بر دوش می گرفت وبه خانه تهید ستان می برد . همه سعی و كوشش امام این بود كه فقرو نابرابریها را از بین ببرد وعدل و برابری را برقرار كند .امام حسین (ع) تلاش می كرد تا مردم را هر چه بیشتر باخدا و آیین مقدس اسلام آشنا كند .

دوران امام حسین ( ع) و یزید :
در زمان امام حسین (ع) یزید ستمگر در شام به حكومت رسید . یزید به دروغ خود را جانشین پیغمبر می نامید . در آمد كشور اسلامی را صرف خوشگذرانی و قماربازی و كارهای شخصی خودش و دوستانش می كرد . یزید به دستورهای قرآن و احكام اسلامی بی توجه بود و با اعمال و رفتار خود ، نشان داده بود كه برای رسیدن به حكومت ، تظاهر به مسلمان بودن می كند . وقتی یزید به حكومت رسید ، از امام حسین (ع) خواست كه حكومت و رهبری او رابپذیرد و امضاء كند ؛ اما امام حسین كه خود عهده دار مقام راستین امامت و ولایت اسلام بود ، نمی توانست رهبری و حكومت یزید ستمگر را قبول و امضاء كند .

امام حسین (ع) سعی می كرد تا ذهن مردم را روشن كند و مردم را نسبت به حكومت یزید هوشیار و آگاه نماید . ایشان می فرمود : «مگر نمی بینید كه حق پایمال شده است و ستمگری و باطل غلبه كرده است . در چنین زمانی هر مؤمنی باید برای شهادت آماده شود و از حق و حقیقت دفاع نماید . شهادت و جانبازی در راه خدا پیروزی است و زندگی با ستمگران جز ننگ و خواری چیزی نیست .»

حركت امام حسین (ع) از مدینه :
دیگر مدینه جای امنی برای امام و یارانش نبود . آنهابه سوی مكه هجرت كردند و با این كار نشان دادند كه خلافت یزید را قبول ندارند . مردم معنای این كار را می فهمیدند . پای سخنان امام حسین (ع) می نشستند و به حرفهایش گوش می دادند .
مردم كوفه هم از اتفاقاتی كه در مكه می افتاد ، با خبر می شدند . آنها نامه های زیادی به سوی مكه فرستادند و در آن از امام حسین دعوت كردند كه به كوفه برود و به جای یزید ، خلافت مسلمین را به دست بگیرد . با آنكه مردم كوفه در زمان حضرت علی (ع) و امام حسن مجتبی ، بی وفایی خود را ثابت كرده بودند ، با این حال امام حسین (ع) برای آنكه حجت را به آنها تمام كرده باشد ، پسر عمویش «مسلم » را به كوفه فرستاد تا اخباری از اوضاع آنجا به دست بیاورد .

وقتی مسلم وارد كوفه شد و استقبال گرم و خوب مردم را دید ، نامه ای به امام نوشت . امام حسین (ع) پس از دریافت نامه ، همراه با یارانش به سوی عراق حركت كرد . یزید كه از حضور مسلم در كوفه وحشت افتاده بود ، یكی از یاران شرور و سفاك خود را به نام ( ابن زیاد ) به سوی كوفه فرستاد . مردم ترسو و سست اراده كوفه با تهدیدهای ابن زیاد به زودی همراهی و بیعت خود را با مسلم به دست فراموشی سپردند . مسلم تنها ماند ، ولی تسلیم نمی شد .
شجاعت او مردم كوفه را به تعجب واداشته بود . هجوم ناگهانی گروهی از دشمنان ، مسلم را غافلگیر كرد . او در جنگی نابرابر به آرزوی خود یعنی شهادت در راه خدا دست یافت .

از آن طرف امام حسین (ع) و یارانش به سمت عراق در حركت بودند . در میان راه ، خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام حسین (ع) رسید . حضرت به یاران خود فرمود : «مسلم ، دین خود را به اسلام ادا نمود و به ملاقات پروردگار شتافت . پس از او این وظیفه به عهدهماست كه در مقابل دشمنان ، از دین خود حفاظت كنیم ، حتی اگر در این راه كشته شویم .»

استقرار امام حسین (ع)در نینوا :
امام همراه با یاران خود پس از طی مسافتی طولانی به دشت وسیعی به نام «نینوا » رسیدند . چون چشم امام به آن سرزمین افتاد ، در دل با خدای خود به راز و نیاز مشغول شد و فرمود :
«اللهم انی اعوذبك من الكرب و البلاء . . . خدایا ! من در سختیها و دشواریها و بلاها به تو پناه می برم . . . »
سپس امام روی به لشكریان خود فرمود : «بایستید و از اینجا كوچ نكنید . به خدا سوگند كه این سرزمین خوابگاه شتران و اسبان ماست ، اینجا سرزمینی است كه خونهای ما در آن ریخته خواهد شد ؛ اینجا محلی است كه خاندان ما را به اسارت خواهند برد ؛ اینجا مكانی است كه مردان ما در آن به شهادت خواهد رسید ؛ اینجا سرزمینی است كه كودكان ما را قربانی خواهند كرد ؛ و در اینجاست كه قبرهای ما محل زیارت دیگران خواهد شد .

بعد از سخنان امام حسین (ع) لشكریان از اسبان و شتران پایین آمدند . بارها را به زمین گذاشتند و خیمه ها را برافراشتند . با توقف امام حسین در دشت كربلا ، ابن زیاد نامه ای برای حضرت نوشت : «به من اطلاع داده اند كه با یاران اندك خود به همراه زنان و كودكان در كربلا خیمه زده ای . بدان كه یزید با سپاهی عظیم آماده جنگ با شماست . یزید در نامه ای كه برای من فرستاده ، نوشته است كه : آسوده نخواهم بود تا زمانی كه حسین و یارانش را به قتل برسانم ».

نامه ابن زیاد به امام حسین (ع) :
وقتی امام حسین (ع) نامه ابن زیاد را خواند ، با خشم آن را به زمین پرتاب كرد . فرستاد ابن زیاد پرسید : «پس جواب نامه چه می شود ؟ » امام حسین فرمود : «من به این نامه جوابی نمی دهم ، چون یزید سزاوار عذاب وآتش جهنم است. »

وقتی خبر ورود و اقامت امام حسین (ع) و همراهانش در كربلا به كوفه رسید ، غوغایی به پا شد و شهر به حالتی غیر عادی در آمد . در گوشه و كنار شهر گروههایی از مردم دور یكدیگر جمع شدهبودند. موضوع صحبت مردم درباره آن بود كه ابن زیاد با وعده های بسیار و پول فراوان مردم را به جنگ علیه حسین و یارانش تشویق كرده است .
هر چه زمان می گذشت ،‌دشمن به تدریج بر تعداد لشكریان خود اضافه می كرد . شمشیرها و نیزه های برافراشته شده در مقابل سپاهی اندك به فرماندهی حسین بن علی چشم ها را به خود خیره كرده بود . بیش از شصت هزار نفر در مقابل سپاهی كوچك ! اما ابن زیاد هنوز وحشت داشت . می ترسید مردم كوفه و لشكریانش با شنیدن سخنان حق و خطبه های حسین بن علی (ع) از جنگ نابرابر كه با فرزند رسول خدا پیش گرفته اند ، دست بردارند .

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir