توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد امام غزالی و برادرش دارای 41 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد امام غزالی و برادرش  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد امام غزالی و برادرش،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد امام غزالی و برادرش :

امام غزالی و برادرش

بحث وجستجو در تصوف خراسان را بدون اشاراتی به حالات وسخنان امام ابوحامد غزالی و برادرش شیخ احمد نمی توان به پایان آورد. هر چند بین تصوف آنها تفاوت بسیار است و تصوف ابوحامد از نوع مقالات اهل صحوست وطریقه برادرش احمد، از مقوله تصوف اهل سكر. درهر حال با آنكه حوزه فعالیت و نفوذ این دو برادر هم به هیچوجه محدود به خراسان نماند باز این مهد دیرینه تصوف

اسلامی خاستگاه اصلی تعلیم آنها به شمارست. در واقع ابوحامد در عراق بیشتر به عنوان فقیه ومتكلم شناخته می شد و در شامل و قدس هم فقط، مراحل نخستین سیرو سلوك خویش را آغاز كرد. اما خانقاه او كه در كنار مدرسه و همچون نشانه یی از جمع بین طریقت و شریعت محسوب

می شد در خراسان بود وتأثیر آن نیز درخراسان بیشتر محسوس شد. برادرش احمد هم با آنكه به عنوان صوفی و واعظ درجبال وعراق مسافرت میكرد تصوف خود را از مشایخ خراسان اخذ كرده بود و با سنتهای متصوفه آن ولایت ارتباط داشت. درهر صورت تصوف امام غزالی وبرادرش شیخ احمد دوجنبه مختلف از تصوف خراسان و از میراث با یزید و بوسعید وامام قشیری وامثال آنها را ارائه می كند.

ابوحامد محمد بن محمد غزالی در سنه 450 در طابران طوس به دنیا آمد و هنوز طفل خردسالی بود كه پدرش محمد غزالی ]1[ درگذشت و اورا با برادش كهترش احمد یتیم گذاشت. سرپرستی دو كودك با مختصر اندوخته پدرشان به یك دوست صوفی واگذار شد اما تمام شدن این اندوخته كه احتمالا در دنبال یك قحطی و سختی عام روی داد ابوحامد و برادرش را واداشت تا با اشارات صوفی سرپرست خویش به مدرسه پناه جویند. در مدرسه، ابوحامد یك چند نزد امام ابوعلی

احمدالراذ كانی مقدمات فقه شافعی آموخت. چندی بعد به جرجان رفت و آنجا نزد فقیه شافعی از خاندان معروف اسمعیلی به تلمذ پرداخت و آن اندازه در آن شهر توقف كرد كه توانست از تقریر استاد تعلیقه یی فراهم آورد كه قابل ضبط و حفظ باشد. در بازگشت به طوس، در راه گرفتار دزدان شد و تعلیقه جرجان را از آنها به التماس و تضرع باز ستاند. وقتی به طوس بازآمد چند سالی همانجا ماند و ظاهرأ ضمن استفاده از علماء محل به حفظ وضبط تعلیقه های جرجان پرداخت. چندی بعد با عده یی از یاران به نشابور رفت و در نظامیه نشابور نزد ابوالمعالی امام الحرمین جوینی به تلمذ اشتغال جست. با ابوعلی فارمدی صوفی معروف وحكیم عمر خیام منجم و فیلسوف پرآوازه عصر آشنایی یافت. همدرسانش كیاالهراسی، ابوالمظفر خوافی، ابوالمظفر ابیوردی، ‌ابوالقاسم

حاكمی، ‌و ابراهیم شباك هم از نام آوران عصر بودند. با وفات امام الحرمین (478) دوران اقامت او در نشابور پایان یافت و او به عسكر سلطان رفت و در موكب وزیر یكچند به مسافرت پرداخت. مناظره با علماء و فقهاء معروف عصر كه به عسكر آمد و رفت داشتند تدریجأ وی را نزد وزیر مقبول و مقرب كرد. شش سالی بعد از ورود به عسكر نظام الملك وی را با لقب زین الدین و شرف الائمه به عنوان مدرس به نظامیه بغداد فرستاد(484). غزالی د ربغداد ضمن اشتغال به تدریس وتصنیف اختیار تاهل

هم كرد چنانچه چهار سال بعد كه بغداد را ترك می كرد برخلاف وقتی كه به بغداد می آمد مجرد نبود. هنگام قتل خواجه نظام الملك و مرگ سلطان ملكشاه وی در نظامیه بغداد كار تدریس خود را دنبال می كرد. در مراسم جلوس و بیعت با خلیفه المستظهربالله هم به عنوان مدرس نظامیه‌ و فقیه عراق شركت كرد و خلیفه از وی خواست تا كتابی در رد باطنیه بنویسد و وی آن را به همین

مناسبت المستظهری نام نهاد. در دنبال یك بحران روحی و جسمانی كه شش ماه طول كشید غزالی نظامیه و بغداد را ترك كرد و با لباس صوفیه به بهانه حج از بغداد بیرون رفت (488). سیر و سیاحت در شام و بیت المقدس و به جا آوردن مناسك حج و به سرآوردن چله واعتكاف درجامع دمشق نزدیك دو سال وی را در آن نواحی مشغول داشت. در این مدت از اشتغال به درس وبازگشت به سودای اهل مدرسه با اصرار تمام اجتناب می ورزید و اوقات خود را درعزلت وانزوا
می گذرانید و از طریق كسب دست – واستنساخ قرآن- معیشت می كرد. اینكه گفته اند دو سال در شام اقامت كرد ظاهرأ موافق واقع نیست اما از وقتی كه نظامیه‌ بغداد را ترك كرد تا وقتی كه دوباره در نشابور به اصرار سلطان و وزیر به تدریس پرداخت بیش از دوسال درعزلت به سر برده بود و ازین مدت قسمتی درشام و قدس گذشته بود و بیشترش درخراسان. در شام در جا مع اموی

دمشق زاویه یی داشت كه پیش از وی شیخ نصر مقدسی از مشایخ و زهاد عصر در آنجا به سر می برد وغزالی دركتا احیاء علوم الدین خویش با لحنی ازین شیخ نصر مقدس یاد می كند كه پیداست بین آنها ملاقاتی نبوده است]2[. هرچند بعضی مولفان، از ملاقات آنها صبحت كرده اند وحتی ادعا كرده اند كه ملاقات با وی نیز از اسبابی بوده است كه امام غزالی را درهنگام ترك نظامیه به جانب دمشق كشانیده است. می گویند در دمشق غزالی درصحن جامع اموی، ‌

روستاییی را دید كه از فقهاء جامع مساله یی پرسید و آنها به اوجوابی نداند. چون غزالی دریافت كه مساله سایل بی جواب ماند او را بخواند و جوابش بداد اما روستایی آن جواب را نپذیرفت و چون فقهاء جوابی را كه این فقیر عامی داد از روستایی شنیدیند وپسندیدند و ازین ناشناس در خواستند تا به آنها چیزی تدریس كند وی ناچار آن را به روز دیگری موكول كرد وازآنجا بیرون رفت. همچنین می گویند در یك مدرسه‌ دمشق، كه باز ناشناخته بدانجا وارد شد، ‌مدرس آنجا را دید كه

مدرسه بیرون آمد و شهر را ترك كرد. باری در تمام مسافرت در شام و قدس وحجاز سعی كرد از وسوسه عجب و شهرت دور بماند و بالاخره راه « وطن» را پیش گرفت و از طریق بغداد، ‌عازم خراسان شد. در راه بازگشت به « وطن» یك چند در بغداد و در رباط ابوسعد توقف كرد و آن قسمت از كتاب معروف احیاء علوم الدین خویش را كه در سفر شام وقدس تصنیف كرده بود به تعدادی از طالبان علم كه بر وی سماع كردند تدریس نمود. در طوس نیز كه به خاطر اهل وعیال بدانجا

بازگشت همچنان با سالها عزلت وانزوای خود را ادامه داد واوقات خویش را غالبأ به ریاضت صوفیانه یا تفكر وتصنیف می گذرانید. در آغاز دوازدهمین سالی كه از ماجرای ترك نظامیه بغداد می گذشت، ‌دعوت فخرالملك پسر نظام الملك را برای تدریس در نظامیه نشابور پذیرفت و جهت تدریس به نشابور رفت(499). هنگام كشته شدن فخرالملك بردست باطنیه تدریس وی در نشابور همچنان ادامه داشت. معهذا دردنبال جاروجنجالی كه به تحریك فقهاء نشابور بر ضد وی شد به درگاه سلطان خراسان، ‌سنجرین ملكشاه، ‌احضار گشت و سرانجام تدریس نظامیه را دوباره ترك كرد و به خلوت

انزوای خویش در طوس بازگشت. در 504 در دنبال وفات كیاالهراسی مدرس نظامیه بغداد دعوت مجددی را كه از وی برای تدریس در نظامیه بغداد شد رد كرد وسال بعد درهمان خلوت انزوای طوس وفات یافت(جمادی الاخر505). زندگی او در سالهای آخر عمر در بین مدرسه و خانقاه طوس، صرف تدریس طالبان علم ومجالست با صوفیه واربات قلوب می شد ودرعین اشتغال به تصنیف كتب، ‌قسمت عمده اوقاتش مصروف عبادت وتفكر بود. بدینگونه تحول قاطعی كه زندگی او را از قیل و قا

ل مدرسه به خلوت و انزوای خانقاه كشید، ‌وی را از یك فقیه متكلم مجادله جوی به یك عارف انزوا جوی وارسته تبدیل كرد. معهذا بسیاری از مخالفان این تحول فكری وی را نتوانستند درك كنند وبعضی در صدق مقال او تردید كردند. فلاسفه، ‌متكلمین، ‌و فقهاء غالبأ او را به تزلزل منسوب نمودند حتی تصوف او راهم بعضی مبتنی بر تحقیق نشمردند. از جمله ابن الجوزی از فقهاء وعلماء‌ حنبلی كتاب احیاء‌ را به شدت نقد كرد و پاره یی روایات واخبار آن را نادرست خواند. برخی فقهاء‌ مالكی مثل ابوالولید طرطوشی وابوعبدالله مازری هم كتاب را متضمن اقوال واحادیث بی اصل

شمردند وحتی آنچه راغزالی در آنجا درعلوم احوال بیان می كند مبتنی برعدم بصیرت دانستند. فلاسفه اندلس، از جمله ابن طفیل وابن رشد هم به سبب مطاعنی كه او در باب فلاسفه داست از اوانتقاد كردند. ابن حراز هم از مشایخ مغرب كتاب احیاء را سراسر بدعت خواند و به احراق آن فتوی داد. ابن سبعین اشبیلی عارف وصوفی اندلسی در كتاب بدالعارف یكجا به مناسبت ذكر حكماء و فلاسفه اسلام، ‌از غزالی سخن در میان می آورد و درباره او می‌گوید فقط لسانی بود بی بیان وصوتی بود. عاری از كلام گاه صوفی بود. گاه فیلسوف سوم بار اشعری بود چهارمین بار فقیه و بار پنجم متحیری شود- حیرت زده. ادراك وی ازعلوم قدیم از تارعنكبوت هم نازكتر بود وهمین حال

را داشت در تصوف. از آنكه آنچه وی را به طریقه صوفیه درآورد اضطراری بود كه ناشی می شد از عده به انجام گوناگون در حق امام غزالی می گفتند وحتی بعضی معاصرانش ضمن تصدیف و اعتراف به تحول اخلاقی و فكری او صحت وصمیمیت او را با تردید تلقی میكردند. معهذا این تردیدهای مبتنی بر اغزاض بود و اقوال واحوال غزالی جای تردیدی در صدق مقال وصحت حالش

باقی نمی گذارد اما این تحول روحی راالبته نباید نوعی عصیان بر ضد تعقل تلقی كرد بلكه باید آن راناشی دانست از توجه به این نكته كه به اعتقاد وی آنچه به وحی و ایمان تعلق دارد ورای ادراك عقل وبرهان است وطریق ادراك آن شهودست ومكاشفه. تعداد آثار غزالی البته بسیارست چنانكه تنوع آنها نیز قابل ملاحظه است. از آنجمله در فقه كتاب الوجیز، و در اصول كتاب المتسصفی، در منطق معیارالعلم، ‌در فلسفه مقاصد الفلاسفه، ‌دركلام كتاب الاقتصاد فی الاعتقاد، ‌در اخلاق و تصوف كتاب احیاء‌ علوم الدین و كتاب كیمیای سعادت، ‌در تربیت فرزند نامه و نصحیه الملوك، ‌در اسرار معارف مشكاه الانوار، ‌ والمضنون الصغیر، ‌ والمضنون الكبیر، ‌در شناخت عقاید رساله فیصل التفرقه، در رد بر فلاسفه تهافت الفلاسفه، ‌در رد باطنیه المستظهری و القسطاس المستقیم، ‌و در تقریر عقاید خویش الاملاء عن اشكالات الاحیاء. المنقذمن الضلال، ‌ و الجام العلوم را از جمله آثار وی میتوان نام برد. آخرین اثر او كه ظاهرأ چند روزی قبل از مرگش ازتصنیف آن فراغت یافت الجام العلوم بود كه در آن كوشید تا عامه را از خوض در مسایل كلام باز دارد. یك اثر كوچك اما مهم او نیز

المنقذمن الضلال است كه درواقع اعتراف نامه غزالی و شرح سلوك فكری و روحانی اوست از كلام وفلسفه تا تصوف. این رساله كه غزالی آن را در حدود پنجاه سالگی خویش و مقارن بازگشت به تدریس در نشابور نوشته است ضمن بیان خط سیر تحول روحانی نویسنده نظر امام غزالی را در باب علوم عصر نشان می دهد و معرف اعتقاد نهایی اوست در ترجیح طریقه صوفیه بر طرق متكلمان

وحكماء‌. رساله را غزالی به درخواست دوستی نوشته است كه از او خواسته است تا غایت واسرار علوم و مذاهب را بیان كند وباز نماید كه خود او چگونه از بین تمام اختلافات مذاهب و فرق به آنچه نزد وی حقیقت نام دارد راه برده است؟ تصویری كه غزالی ازین سیروسلوك روحانی خویش، ‌در جواب این دوستی، ‌ارائه می كند تبهای روحانی و شور وهیجان فكری او را باز می نماید و با آنكه در

بعضی جزئیات مطالب وی شاید جای بحث باشد در صدق لهجه و صمیمیت حالت پایان عمرش جای هیچگونه شك باقی نمی نهد. در آغاز كتاب خاطرنشان می كند كه من از اوایل جوانی تا امروز كه عمرم از پنجاه برگذشته است همواره در باب عقاید هر فرقه واسرار هر مذهب جستجو كرده ام و شوق و علاقه یی كه به درك حقایق داشتم به جایی رسیده بود كه هم از آ‌غاز حال رشته تقلید را گسسته بودم وبا خود می اندیشیدم كه چون مطلوب من علم بر حقیقت چیزهاست ناچار باید

نخست بدانم حقیقت خود علم چیست؟ پس دریافتم كه علم یقینی آنست كه د رآن، ‌ معلوم به نحوی انكشاف بیابد كه جای شك وریب نباشد وامكان وهم و غلط نرود. این رو توجه پیدا كردم كه آنچه را براین وجه معلوم خویش نكرده ام علمی است كه برآن اعتقادی نیست و آن رانمی توانم علم یقینی بخوانم. وقتی علوم خویش را در خاطر آوردم دریافتم كه علمی تااین حد آمیخته به یقین را جز در آنچه به حسیات و ضروریات مربوط است ندارم پس دانستم كه در اقتباس مشكلات جز بر حسیات وضروریات نباید اعتماد كنم. كلام غزالی درین موضع، یادآور اقوال دكارت فیلسوف فرانسوی است درگفتار در روش راست راه بردن عقل. البته ذكر احوال شك واضطراب فكری او درینجا محل حاجت نیست اما غزالی چنانكه در المنقذ نقل می‌كند بعد از رهایی از شك خویش، ‌طالبان راه حق را در عصر خود منحصر در چهار فرقه یافت: متكلمان، ‌كه خود را اهل رای و نظر می خواندند، ‌باطنیه، ‌كه خویشتن را اصحاب تعلیم می شمردند وتعلیم خود را هم از امام معصوم اقتباس می گرفتند‍؛

فلاسفه، ‌كه خود را اهل منطق و برهان می پنداشتند؛ و صوفیه، ‌كه خویشن را خاصان حضرت واهل مشاهده ومكاشفه می دیدند. غزالی می‌گوید كه من چون دریافتم كه حقیقت از آنچه این چهار فرقه می گویند بیرون نیست درصدد برآمدم تا درباب اصحاب این فرقه ها و مقالات آنها به جستجو پردازم. نخست به علم كلام روی آوردم، ‌آنگاه به فلسفه پرداختم، ‌سپس درباب تعلیم

باطنیه جستجو كردم و سرانجام به طریق صوفیه روی آوردم اما علم كلام- هرچند در آنچه مقصود متكلمان بود وافی می نمود- به مقصودی كه من داشتم وفا نمی كرد چرا كه غایت متكلمان دفاع از سنت بود در مقابل اهل بدعت ولی من كه جز به ضروریات عقلی تسلیم نمی شدم نمی توانستم از مقالات آنها چنانكه باید بهره مند گردم. به تعلم فلسفه روی آوردم واهل فلسفه را با وجود اختلافات بسیار كه در جزئیات دارنداز سه طایفه خارج ندیدم: دهریان، ‌طبیعیان، ‌والهیان. از آن میان دهریان عالم را قدیم می شماردند و وجود صانعی را تصدیق نداشتند. طبیعیان هم هرچند به علت بدایعی كه در صنع ودر علم طبعیت هست وجود صانع را منكر نبودند اما معاد را تصدیق نمی كردند و مثل دهریان به زندقه در افتاده بودند و به انهماك در شهوات حیات جسمانی. حكماء ‌الهی هم مثل افلاطون وارسطاطالیس كه از فلاسفه اسلام كسانی چون ابن سینا و فارابی از آنها پیروی می كردند با آنكه قول دهریان و طبیعیان را رد می كردند اماخود، ‌مقالاتی داشتند كه قبول آنها كفر یا بدعت بود وحتی اگر قبول بعضی از آنها هم خالی ایراد بود آفتهایی از آنها ناشی می شد كه بس زیانها داشت. اینان، ‌هم حشر اجساد را انكار می كردند، ‌هم علم خدا را دركلیات منحصر می شماردند و هم قایل به قدم عالم بودند و مطالعه دركتب اینها نشان داد كه فلسفه نیز مرابه كمال مقصود نمی رساند وعقل كه یگانه دستاویز آنهاست به تنهایی نمی تواند بر تمام مطالب احاطه بیابد واز جمیع معضلات پرده بردارد. از این روبه مذهب تعلیم كه در آن روزگار آوازه ای داشت روی

آوردم خاصه كه از حضرت خلافت هم درهمان اوقات اشارت رفت تا در رد آنها كتابی بنویسم. پس به مطالعه مقالات باطنیه پرداختم. دعوی آنها در باب حاجت به معلم معصوم نیز آگنده از دشواریهای گونه گون یافتم و آنچه از امام معصوم خویش به عنوان علم تلقی كرده بودند مشحون از اشكالاتی دیدم كه خودشان از عهده فهم آن مشكلات هم برنمی آمدند تابه حل آنها چه رسد؟ چون این طایفه رانیز آزمودم حققت حال و حاصل مقال آنها را در طلب حق و یقین جز وسیله یی برای گمراه كردن و فریفتن عوام ندیدم. پس، ‌ چون از این علوم فراغت یافتم با تمام همت روی به طریق صوفیه آوردم. امادریافتم كه طریقه آنها ورای علم به عمل هم حاجت دارد وحاصل علم آنها نیز می بایست

تنزیه انسان از صفات ناپسند باشد وتصیفه قلب از ماسوی الله. اماعلم برای من آسانتر ا زعمل بود این رو نخستبه مطالعه كتب آنها مثل قوت القلوب ابوطالب مكی وكتب حارث محاسبی و سخنان جنید و شبلی و بایزید ودیگران روی آوردم تا بركنه مقاصد آنها آگهی یافتم و برمن هویدا شد كه بر حقیقت حال آنها با تعلیم نمیتوان راه یافت. ذوق وحال لازم است و تبدل صفات واحوال. چرا كه فرق است بین آنكه انسان حد تندرستی و سیری را با اسباب و شروط آنها بداند واینكه تندرست وسیر باشد یا بین آنكه تعریف مستی را بداند بدون آنكه مست باشد، ‌چنانكه مرد هشیار و طبیب بیمار

حد مستی و تندرستی را می دانند اما خود آنها از مستی وتندرستی بركنارند. پس یقین كردم كه اینها ارباب احوالند نه اصحاب اقوال ومن از آنچه به آنها مربوط است هرچه را از طریق علم می توان دریافت حاصل كردم و دیگر چیزی باقی نمانده است جز آنچه راه نیل بدان سماع و تعلیم نیست ذوق وسلوك است. باری، چون در احوال خویش نظر كردم خویشتن را در علایق كه از هر سوی مرا درمیان گرفته بودند بسته یافتم ودراعمال خویش نیز چون درنگریستم از همه بهتر اشتغالم به تدریس بود اما من در آن كار نیز به علمهایی روی آورده بودم كه در طریق آخرت نه مهم بود و نه

سودمند. در نیت خویش در كار تدریس نیز چون دقت كردم انگیزه آن جاه طلبی و نامجویی بود و دانستم كه من به لب ورطه فنا رسیده ام واگر به تلافی مافات نپردازم در میان آتش جای خواهم داشت; بغداد را ترك كردم، ‌هرچه داشتنی بودتفرقه نمودم، ‌ وجز به اندازه كفاف و قوت اطفال چیزی باقی نگذاشتم; پس به شام درآمدم و نزدیك ده سال در آنجا اقامت كردم كه در آن مدت كاری دیگر نداشتم جز آن كه عزلت و خلوت گزینم و جهت تزكیه نفس و تصفیه قلب آنگونه كه

ازكتابهای صوفیه دریافته بودم روی به ریاضت و مجاهدت آرم. یك چند در مسجد دمشق اعتكاف گزیدم هر روز به مناره برمی شدم و آنجاهمه روز، ‌در بر روی خویش می بستم. آنگاه بعضی اندیشه ها همراه با درخواست فرزندان مرا به سوی وطن خواند و با آنكه پیش از آن بیش ازهر كس از اندیشه بازگشت دور بودم سرانجام به وطن بازگشتم. در آنجا نیز به سبب شوقی كه به خلوت گزینی و تصفیه باطن داشتم همچنان عزلت اختیار كردم. اما حوادث زمان، ‌ اندیشه زن و فرزند و در بایستهای زندگی وجه مقصود را برمن دگرگون می ساخت و صفای خلوتم را مشوش می داشت و جز در اوقات پراكنده صافی حالی به من دست نمیداد. نزدیك به دهسال بر این حال می بودم ودر اثناء‌این خلوتها بر من چیزهایی كشف شد كه برشمردن همه آنها ممكن نیست. اما این اندازه دانستم كه صوفیه همان سالكان خاص طریقه خدای تعالی هستند : سیرت آنها بهترین سیرتهاست، ‌راه آنها صوابترین راههاست واخلاق آنها پاكیزه ترین خلقا. بالجمله چه توان گفت درباره طریقتی كه طهارت آن تطهیر قلب باشد از ماسوی الله، ‌آغاز آن استغراق قلب باشد در ذكر خدا، ‌وپایان آن عبارت باشد از فنا شدن در خدای؟ باری از آغاز طریقه آنها مكاشفات و مشاهدات پیدا می آید چندانكه قوم، ‌درحالت بیداری ملائكه و ارواح انبیا را مشاهده میكنند‌، آوای آنها را می شنوند، ‌واز آنها اقتباس فواید می نمایند. پس از آن، ‌حال آنها از مشاهده صورتها وامثال برتر میگراید تا به جایی می رسد كه بیانش در حوصله سخن نمی گنجد و سرانجام كار منتهی به قربی می

شود كه طایفه یی در آن باره گمان حلول برند، ‌بعضی از اتحاد دم زنند و برخی از وصول سخن گویند كه همه اینها خطاست. البته، هركس را ازین معنی ذوق چیزی نصیب نكرده باشند از حقیقت نبوت هیچ چیز جز اسم درك نتواند كرد. اما كرامات اولیاء در حقیقت بدایات انبیاست; و اینانند آن قوم كه هركس با آنها مجالست كند زیانمند نشود و هركس را كه صحبت آنها روزی نباشد بایست كه امكان وقوع این احوال را به شواهد برهان بداند; اما ورای این قوم، جاهلانند كه اصل این امر را

انكار كنند، ‌از این سخن شگفتی اظهار كنند و چون بشنوند ریشخند سازند; واینها از آنكسانند كه خدای تعالی دلهاشان را فروبسته است، ‌ و ایشان را ناشنوا كرده است ونابینا; و بدینگونه غزالی مایه یقین را كه نزد متكلمان، ‌فلاسفه، ‌واهل تعلیم نیافت در مكاشفات صوفیه می یابد و حقیقت وحی ونبوت را ازین احوال درك می كند. این تحول فكری كه او را در بغداد به فرار از مدرسه وقیل وقال آن وا میدارد، ‌در نشابور و طوس وقتی كه دیگر محرك تدریس وی جاه طلبی ونامجویی نیست او را دوباره به مدرسه می آورد- اما مدرسه یی كه با خانقاه یك قدم بیش فاصله ندارد وعلمی كه در آن تدریس می‌شود علم دنیایی ومرده ریگ فقها و متكلمان نیست اسرار عبادات وعادات و بیان مهلكات ومنجیات انسان است- در سیرو سلوك صوفیانه خویش. باری، ‌ اثر عمده امام غزالی كه از لحاظ احتواء بر مقاصد و معارف قوم با تصوف ارتباط دارد كتاب احیاء علوم الدین است كه درعین حال مهمترین ومفصلترین اثر امام غزالی نیز هست. درین كتاب نویسنده، معارف صوفیه را درمقابل علوم بی حاصل فقهاء، واهل كتاب احیاء‌ میكرد و بدینگونه با پیوند بین طریقت و شریعت هم شریعت را قدرت و عمقی بیشتر می داد وهم طریقت را رواج ومقبولیت می بخشید. اینكه تمام كتاب را غزالی در ضمن مسافرت شام ننوشته است و قسمتهایی از آن رادر مدت عزلت و انقطاع خراسان باید

نوشته باشد ازینجا پیداست كه یكجا دركتاب اشاره به سنه پانصد هجری دارد]4[ والبته درین تاریخ وی قطعا در شام نبوده است چراكه در سال 490 هنگام مراجعت به «وطن» معدودی از طالبان چیزی از كتاب احیاء را در بغداد بر وی سماع كرده اند. احیاء‌العلوم مشتمل است برچهار ربع، ‌و هر ربع هم مشتمل بر ده كتاب است و این طرز تقسیم كتاب به ارباع چهارگانه در واقع تقلیدی است از طرز تبویت مسایل در فقه و پیداست كه غزالی با اقدام به تصنیف این كتاب نظر به بیان این نكته دارد كه درمقابل فقه رسمی و ظاهری، ‌نوعی فقه مربوط به عادات ومعاملات باطنی عرضه دارد- فقه قلوب. ظاهرأ توجه به قوت القلوب ابوطالب مكی و آشنایی با نحوه القلوب امام ابوالقاسم

قشیری هم ازاسبابی بود كه او را به ضرورت احیاء ‌علوم دینی از طریق تصنیف نوعی فقه القلوب واداشت و هرچند خود او در توجیه كار خویش آنرا فقه القلوب نمی خواند اما توجه خود را به ارباع فقه، ‌درطرز تبویت كتاب خاطر نشان می كند. این ارباع چهارگانه واجزاء دهگانه كه درهر ربع منظور شد، ‌ احیاء العلوم را مشتمل بر چهل كتاب كرده است كه ده كتاب اولش ربع عبادات را تشكیل میدهد، ‌ ده كتاب بعد ربع عادات او، ودر دنبال آنها ده كتاب محتوای ربع مهلكات وده كتاب محتوای ربع منجیات را در بردارد. در ربع اول بحث درباب علم، ‌در باب عقاید، ‌در باب طهارت، ‌صلات، ‌زكات،

‌صوم، و حج درمیان است و آداب تلاوت و وادعیه واوراد. در آنچه به آداب و اسرار عبادت مربوط است ورای اركان ظاهری نویسنده به عمق ومعنی عبادات و آداب نیز نظر دارد ونشان می دهد كه قرب حق چگونه از طریق عبادات درست حاصل تواند شد. دو كتاب نخستین این ربع كه مشتمل بر بحث در علم ودر قواعد عقایدست از لحاظ نظری هم در توجیه مبادی صوفیه قابل ملاحظه است. چراكه در كتاب اول غزالی مخصوصا به بررسی این نكته نظر دارد كه از علوم مختلف آنچه دانستن آن ضرورت دارد كدام است وتا چه حد؟ البته نظر اعتقادی نویسنده نسبت به فقهاء ظاهر نشان می دهد كه غرض او در واقع نشان دادن این نكته است كه درعبادات آنچه مطرح است قلب ونیت

است، ‌ و فقها، ‌جز به ظاهر نظر ندارند وعلم آنها هم غالبأ چیزی جز علم دنیوی نیست. این طرز تلقی از علم فقها حاكی از گرایش صوفیانه مولف و به هرحال معرف طرز فكر كسانی است كه ورای آداب مترسمان نظر به قرب حق دارند- ونیل به وصال. آراء غزالی درباب علم، ‌ درعین حال از لحاظ ارزیابی علم درست هم قابل ملاحظه است. وی در این كتاب می كوشد تا نشان دهد آن علمی كه پیغمبر طلب آن را بر هر مسلمانی واجب شمرده است كدام است، ‌تفاوت بین علم سودمند و زیان آور چیست و چرا اهل عصر درین باره به خطا رفته اند ودر امر علم از مغز به پوست خرسند مانده اند ؟ البته آنچه را خود وی در تمام كتاب مطرح ساخته است علم معامله می داند نه علم مكاشفه كه ورای بحث و كتاب است اماهمین علم معامله هم كه اومطرح می كند بیشتر به

اعمال قلوب ناظرست. در باب علم خاطرنشان می كند كه عامه غالبا راجع به آن در اشتباه افتاده اند و بسا چیزها كه علم دین نیست و آنها علم دین می پندارند. به علاوه آفات علم راهم عامه در نظر ندارند وازین رو تفاوت بین علماء دنیا و آخرت را نمی شناسند. در باب فضیلت علم شواهد بسیار از قرآن وحدیث به دست می آید. آن علم هم كه پیغمبر طلب آن را فریضه می خواند متكلمان، ‌ فقها، محدثان و صوفیه هر یك علم خاص خویش میدانندش وغزالی می‌گوید علمی كه دانستن آن فریضه تواند بود علم به آنچیزی است كه عمل بدان واجب است نه جز آن. در فریضه هم بین فرض كفایه و فرض عین باید تفاوت گذاشت

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir