توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد وضعیت داخلی حكومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حكومت های همجوارترك دارای 159 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد وضعیت داخلی حكومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حكومت های همجوارترك  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد وضعیت داخلی حكومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حكومت های همجوارترك،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد وضعیت داخلی حكومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حكومت های همجوارترك :

وضعیت داخلی حكومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حكومت های همجوارترك

فصل اول:
كلیات

مقدمه:
شناخت و بررسی تاریخ بومی و محلی، از موضوعات مهم و قابل بحث درتاریخ می باشد. پژوهش های علمی در مورد تاریخ و تمدن محلی نقش به سزایی در شناخت تاریخ هر ملتی دارد. یكی از نقاط مهم و معروف ایران، سرزمین مازندران (طبرستان) است. مازندران (طبرستان) به عنوان یكی از ایالات شمالی فلات ایران همواره از جهات مختلف نقش مهمی در تاریخ و تمدن این مرز و بوم داشته است از جمله : جنگاوری، اقتصاد، مذهب، علم و دانش و ;..
مازندران كه قبل از هجوم مغولان به طبرستان معروف بود، از شرق به تمیشه و از غرب به روستای ملاط (سرحد بین گیلان و مازندران) محدود بوده و در آن شهرهای معروفی بوجود آمد كه شهر ساری (سارویه) یكی از شهرهای مهم و تاریخی آن در طول تاریخ بوده است.
شهر ساری در قرن پنجم و ششم هجری مقر حكمرانی باوندیان اسپهبدیه، نقش

مهمی را در جریان های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایفا می كرد. شهر ساری و مهمتر از آن منطقه مازندران (طبرستان) به جهت قرار گرفتن در نقطه ثقل منطقه شمالی ایران همیشه مورد توجه دولتمردان و حكومت های مختلف به شمار می رفت و در بسیاری از زمان ها مقر حكومتی و دارالملك مازندران نیز بود.
لذا دانستن تاریخ و جغرافیای این شهر می تواند كمك مؤثری به شناخت بیشتر ودرك عمیق تر از تاریخ و فرهنگ منطقه مازندران و به طور عام، تاریخ و تمدن سرزمین ایران داشته باشد. زیرا كه تاریخ و فرهنگ ساری و مازندران جدا از تاریخ و فرهنگ ایران نمی باشد.

بیان مسأله:
مازندران (طبرستان) به عنوان یكی از ایالات شمالی ایران، همواره مورد توجه پادشاهان سلجوقی و خوارزمشاهی بوده و برای آنها اهمیت فراوانی داشته است، زیرا از این طریق می توانستند بر راه عبور خراسان به عراق اشراف داشته باشند و این عامل باعث شده بود كه شهرهای طبرستان از جمله ساری- كه در این مسیر بود- دارای اهمیت باشد. ساری به عنوان یكی از شهرهای قدیمی و تاریخی مازندران (طبرستان) در این دوران مقر حكومتی باوندیان اسپهبدیه بود و خود باوندیان هم به خاطر تنوع حوادث مهم سیاسی در آن ایام- كه دوران فروپاشی سلجوقیان و ظهور خوارزمشاهیان بود- به صورت جزئی از جریان های مهم سیاسی درآمده بودند . بنابراین ، پژوهش در مورد وضعیت داخلی حكومت باوندیان اسهبدیه ، چگونگی روابط آنها با حكومت های همجوارترك و درگیری های منطقه ای میان دولت ها و نیز بررسی اوضاع فرهنگی و اجتماعی ساری در این دوران می تواند باعث شناخت بیشتر و درك بهتری از تاریخ و فرهنگ تمدن مازندران شود . این نوشته بر آن است تا با مراجعه به منابع موجود و تحلیل و بررسی اطلاعات به دست آمده به پرسش های مطرح در باره این موضوع پاسخ گوید .

سؤال های پژوهش:
سؤال های پژوهشی كه در این تحقیق مورد ارزیابی قرار گرفته است عبارتنداز:
1- روابط اسپهبدان باوندی با دولت های سلجوقی و خوارزمشاهی چگونه بود؟
2- وضعیت ساری و مازندران در دوره مغول چگونه بود؟
3- چرا در دوره كینخواریه- در زمان ملك حسام الدوله اردشیر باوندی- مركزیت مازندران از ساری به آمل منتقل شد؟
4- وضعیت اجتماعی و فرهنگی ساری در این دوران چگونه بود؟

فرضیه ها :
1- اسپهبدان باوندی ، اغلب دست نشانده دولت های سلجوقی و خوارزمشاهی بودند . اما در مقاطعی به عنوان یك دولت مستقل عمل می كردند .
2 ـ با پناه گرفتن سلطان محمد خوارزمشاه به مازندران، این منطقه مورد یورش مغولان قرار گرفت و ساری به دلیل آمد و شد مغولان به مخروبه ای تبدیل شد.

3- چون ساری در معرض یورش مغولان بود ، مقر حكومتی مازندران ، به آمل انتقال یافت . .
4- با توجه به تحولات سیاسی در مازندران دوره مورد بحث و اختلافات بین حكومت های محلی، وضعیت اجتماعی و فرهنگی مازندران این دوره نسبت به دوره قبل رشد نسبی داشته است.

تعریف واژگان:
1- طبرستان: تا قرن هفتم هجری قسمت هایی از مازندران و گیلان كنونی شامل دشت و كوه و دریا بود كه از ناحیه دیلمان تا مرز تمیشه وسعت داشت و این قسمت را طبرستان می گفتند. ابن اسفندیار حدود طبرستان را از شرق به غرب از دینار جاری تا به ملاط (مرز بین گیلان و مازندران در غرب رامسر فعلی) دانسته است. ظاهراً از قرن هفتم هجری ، بعد از حمله مغولان كلمه مازندران جانشین طبرستان شد.
2- مازندران: ابن اسفندیار مازندران را منسوب به ماز دانسته است، به سبب آن كه ماز نام كوهی است كه از گیلان شروع شده و به لار و قصران ختم می شود. قدمت تاریخی آن به زمان قبل از ورود آریایی ها و زمان مهاجرت اقوام تپور و آمارد به این منطقه بر می گردد. این منطقه قبل از حمله ی مغو لان به نام تپورستان و طبرستان معروف بود و بعد از این بیشتر به نام مازندران شهرت یافت.
3- ساری: شهرستان ساری یكی از شهرستان های استان مازندران و مركز آن می باشد. این شهرستان 3923 كیلومتر مربع وسعت دارد . این شهرستان در بسیاری از زمان ها مقر حكومتی طاهریان، باوندیان اسپهبدیه و مرعشیان و در دوره های بعد مركز ایالت مازندران بوده است. در لغت به نقل از مؤلف كتاب پژوهشی در زمینه های نام های باستانی ماندران ، این واژه را به صورت ( سری آریه ) و به معنی سروری كردن و آسایشگاه ( آسودن ـ گاه ) و محل استقرار و آرامش آریاها آورده است . در ماخذ و منابع اسلامی نام ساری به صورت ساریه آمده است . كه فرخان اسپهبد طبرستان در اواخر قرن اول هجری ، به یكی از بزرگان درباری خود به نام « باو « فرمان داد كه شهر ساری را در محل ده « وهر » بنا كند و او شهری را كه « باو » ساخته بود ، به نام پسر خود سارویه نامید .
4- باوندیان: نام سلسله ای از امیران محلی مازندران ، منسوب به باوندی شاپوراست كه احتمالاً از نوادگان قباد ، شاه ساسانی ، كه میان سال های 45- 750 هـ . ق /665- 1349م به نام اسپهبدان یا شاهان مازندران حكومت كرده اند . اینان در سه دوره ی حكومتی به نام كیوسیه ، اسپهبدیه یا ملوك جبال، كینخواریه- بر بخش هایی از مازندران و گیلان حكم رانده اند . .

5- اسپهبدیه: شاخه دوم از دودمان باوندی بود ك هبه غیر از طبرستان بر گیلان ، ری و قومس نیز فرمانروایی داشتند و غالباً دست نشانده سلاجقه و بعداً هم تبعیت خوارزمشاهیان را پذیرفتند. مؤسس این سلسله حسام الدوله شهریار بن قارن بود كه در سال 466 هجری امارت یافت و

آخرین فرد این سلسله شمس الملوك رستم بود كه در سال 607 هجری كشته شد و متصرفات آن ضمیمه قلمرو سلطان محمد خوارزمشاه گردید و مركز فرمانروایی این شاخه شهر ساری بود.

اهمیت تحقیق:
ساری در بیشتر دوره های تاریخی ایران به عنوان یكی از شهرهای مهم مازندران و دارالملك آن، بوده است. از زمان پادشاهان ایرانی نژاد باوندی مقر حكومتی از ناحیه پریم (در جنوب ساری) به شهر ساری منتقل شد. این شهر به عنوان پایتخت حكومتی باوندیان اسپهبدیه نقش مهمی را در جریان های سیاسی منطقه طبرستان و حكومت های همجوار ایفا كرد. اهمیتی كه طبرستان به خاطر قرارگرفتن در مسیر خراسان برای حكومت های سلجوقی و خوارزمشاهی داشت، ساری و دیگر شهرهای طبرستان را به عنوان نقاط تأثیر گذار درآورده بود، لذا پرداختن به تاریخ و جغرافیای تاریخی این شهر و شناخت تاریخ و فرهنگ آن می تواند در شناخت بیشتر و درك عمیق تر تاریخ و فرهنگ مازندران و به گونه عام ایران تأثیر داشته باشد.
محدودیت ها و مشكلات تحقیق :
1 ـ محدودیت منابع در تاریخ محلی .
2 ـ كمبود منابع مكتوب در زمینه ی اوضاع اجتماعی و فرهنگی
3 ـ ناقص بودن تحقیقات انجام شده در این زمینه

روش تحقیق:
در این پژوهش با استفاده از روش كتابخانه ای و استخراج مطالب از متون و منابع مربوط ، به مقایسه و تحلیل و توصیف داده ها پرداخته ام و در ضمن سعی كرده ام كه به تحقیق میدانی نیز توجه نمایم .
در این پژوهش با رجوع به منابع و متون تاریخی به فیش برداری از آنها پرداخته ، سپس به تصفیه و پالایش و موضوع بندی و در پایان با تجزیه و تحلیل و جمع بندی مطالب ، شروع به نگارش متن كرده ام .
پیشینه تحقیق:
پرداختن به تاریخ و جغرافیای تاریخی ساری به عنوان دارالملك مازندران در طی دوره های سلجوقی و خوارزمشاهی مهم است و میث تواند در غنای تواریخ محلی ایران نقش به سزایی داشته باشد . دردوره های مختلف ، پژوهش های گوناگونی در مورد تاریخ و جغرافیای تاریخی مازندران و شهرهای آن انجام شده است كه از جمله آن ها در دوره اخیر می توان به كتاب های تاریخ تبرستان اثر اردشیر برزگر ـ تاریخ مازندران اثر اسماعیل مهجوری ـ جغرافیای تاریخی و اقتصادی مازندران اثر

عباس شایان اشاره كرد كه از مطالب موجود در این كتاب ها می توان به اطلاعات مفیدی در باره ی تاریخ و جغرافیای تاریخی ساری به دست آورد . اما در باره ی ، بررسی تحولات سیاسی اجتماعی و فرهنگی ساری از سقوط آل زیار تا مرعشیان ، تاكنون تحقیق جامعی صورت نگرفته است.

قلمروتحقیق :نماید . پایان نامه حاضر از سقوط آل زیار در طبرستان آغاز می شود و به وقایع و حوادث مهم تا روی كارآمدن مرعشیان در ساری و طبرستان می پردازد . علاوه بر وقایع سیاسی به جغرافیای تاریخی ساری و شناخت اوضاع اجتماعی ، نژاد و قومیت ، مذهب ، مشاهیر و آثار و بناهای تاریخی نیز توجه شده است . در این پایان نامه تلاش شده علاوه بر ذكر تاریخ ساری ، به اوضاع مازندران و تا حدودی سرزمین های همجوار نیز توجه شود .

بررسی منابع:
تاریخ طبرستان: این كتاب اثر بهاءالدین محمد بن حسین بن اسفندیار كاتب است. وی از مردم شهرآمل و نخستین نویسنده تاریخ طبرستان در دوره اسلامی است. و امروزه می توان او را «پدر تاریخ طبرستان» نامید.
ابن اسفندیار در نگارش كتاب خود از منابع گوناگونی بهره برده كه متأسفانه شماری از آنها چون عقد سحر و قلائدالدور و باوند نامه نشانی به دست نیامده است. هر چند این كتاب در اوایل قرن هفتم نگاشته شده ، قدیمی تریم منبعی است كه ما در باره ی طبرستان در اختیار داریم .
ابن اسفندیار این كتاب را بر اساس تاریخ یزدادی كه با عربی نوشته شده بود تألیف كرده است. تاریخ طبرستان بر چهار قسمت تقسیم می شود:
قسم اول از ابتدای بنیاد طبرستان و در چهار باب است: باب اول در ترجمه سخن ابن المقفع – باب دوم در ابتدای بنیاد طبرستان و بنیاد عمارت شهرها از جمله ساری است- باب سوم در خصایص و عجایب طبرستان- باب چهارم در ذكر ملوك و اكابر و زهاد و كتاب و اطبا و اهل نجوم و حكما و شعرا است.

قسم دوم در ابتدای دولت آل وشمگیر و آل بویه و مدت استیلای ایشان بر طبرستان است.
قسم سوم در نقل ملك مازندران از آل وشمگیر كه آخر ایشان انوشیروان بن منوچهر بن قابوس بود با سلاطین محمودی و سلجوقی .
قسم چهارم از ابتدای آل باوند دوم تا انقراض آنان می باشد. این قسم كه مربوط به آل باوند

اسپهبدیه است منبع اصلی در این پژوهش بوده است. ابن اسفندیار همچنین به بنیاد ساری و آثار و ابنیه كه در دوره باوندی در ساری بوده است اشاره می كند. تاریخ طبرستان با درآمیختگی بخش های چهارگانه در سال 1320 به كوشش عباس اقبال در دو جلد به چاپ رسیده است.

تاریخ رویان: این كتاب اثر مولانا اولیاء الله آملی- از مورخان قرن هفتم هجری- است كه در شهر‌ آمل متولد شد. از سال تولد و مرگ وی اطلاعاتی نداریم. او در سال 750 هجری پس از كشته شدن اسپهبد فخرالدوله آخرین اسپهبد و پادشاه باوندی در آمل به اغوای میر قوام الدین مرعشی به دست پسران كیا افراسیاب چلاوی افسرده و غمگین شده و از آمل به كجور و رویان رفت و نزد استندار شاه غازی فخرالدوله پادوسبانی پسر تاج الدوله زیار ماندگار شده و تاریخ رویان را به نام او نوشت.
اصلی ترین منبع مورد مراجعه اولیاء الله آملی تاریخ طبرستان است و لیكن نامی از ابن اسفندیار نمی آورد و علاوه بر آن از منابع مورد استفاده ابن اسفندیار نیز بهره برده است. مؤلف پس از مقدمه، مطالب كتاب را از ابتدای عمارت رویان آغاز می كند و با ذكر وقایع سال 750 هجری به پایان می رساند. این منبع از این جهت كه به چگونگی درگیری منطقه ای حاكمان باوندی اسپهبدیه ساری با حاكمان استندار رویان به ویژه شاه غازی رستم و همچنین ذكر ماجرای كیا افراسیاب و قتل فخرالدوله حسن پرداخته ، از منابع مهم و معتبر این پژوهش می باشد.

تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: تاریخ طبرستان، رویان و مازندران اثر سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین مرعشی است. سید ظهیرالدین نبیره پسری سید قوام الدین بنیانگذار حكومت مرعشیان و مادرش دختر اسپهبد ویشتاسب باوندی می باشد. وی در اوایل قرن نهم هجری قمری متو

لد شد و در اواخر همان قرن وفات یافت.
وی در دربار كاركیا میرزا علی لاریجانی این كتاب را تألیف كرد و قسمت های زیادی از مطالب تاریخ طبرستان ابن اسفندیار را اقتباس نمود و لیكن نامی از آن نبرده است. وی در نخستین اثر خود قبل

از پرداختن به خروج سید قوام الدین مطالب ارزشمندی راجع به بنیاد شهر های مازندران از جمله ساری دارد و به ذكر وقایع ملوك طبرستان چون دابویان و پادوسبانان و ملوك باوندی در هر سه نوبت به ویژه دوران حكمرانی باوندیان اسپهبدیه در ساری ارائه می دهد.
این كتاب چندین بار چاپ گردید. چاپ اول آن را برنهارد دارن در سال 1850م در سن پطرزبورگ انجام داده و آن را به صورت بسیار علمی از روی چندین نسخه به چاپ رسانده است. چاپ های بعدی توسط عباس شایان و محمد حسین تسبیحی كه هر كدام با چندین مقدمه با ارزش انجام گرفته است. در این اثر بسیاری از جملات و عبارات وجود دارد كه در دو اثر چاپی ایران موجود نیست.

حبیب السیر فی اخبار افراد بشر: این كتاب تألیف غیاث الدین بن همام الدین الحسینی معروف به خواند میر است. وی نوه دختری میرخواند است و در حقیقت حوادث تاریخی جلد ششم روضه الصفا را ادامه داد و به پایان رساند. این كتاب معروفترین كتاب تاریخ به زبان فارسی پس از روضه الصفا میر خواند است و به لحاظ جامعیت و تنوع مطالب تاریخی امتیاز خاصی بر دیگر آثار دارد. نوع كار در این اثر تاریخ عمومی است كه از ابتدای تاریخ بشر آغاز شده و تا درگذشت شاه اسماعیل صفوی در سال 930 هجری ادامه می یابد. مؤلف كتاب را به نام خواجه حبیب الله وزیر دورمیش خان حاكم خراسان نوشته و نامیده است. تألیف این اثر در سال 927 هجری آغاز و در سال 930 هجری به پایان رسیده است.
این كتاب در چهار جلد می باشد كه در جلد دوم مطالب مفیدی راجع به خاندان آل باوند دارد .. مؤلف در این بخش به اختصار به شرح حوادث هر یك از پادشاهان باوندی پرداخته است. این كتاب می تواند اطلاعات مفیدی راجع به وضعیت سیاسی مازندران در دوره مغول ارائه دهد.

التدوین فی احوال جبال الشروین: این كتاب اثر اعتمادالسلطنه، نویسنده درباری ناصرالدین شاه قاجار است به همراه شاه قاجار و میرزا علی اكبر خان اتابك به ناحیه سوادكوه رفته و به مناسبت تعلق خاطر اتابك به سوادكوه تصمیم به تدوین تاریخ گرفته و نام این اثر را التدوین فی احوال الجبال الشروین خواند. نویسنده بر آن بود تاریخ سوادكوه را بنگارد اما به سبب پیوستگی تاریخ این منطقه با دیگر نقاط مازندران ناگزیر رویدادهای مازندران را آورده است.
این كتاب اطلاعاتی را راجع به ملوك باوندی در هر سه نوبت به ویژه حاكمان باوندی ساری و سلسله نسب آل باوند ارائه می دهد.این اثر نخست در سال 1312 به خط محمد تویسركانی به صورت چاپ سنگی منتشر گردید و در سال 1373 با تصحیح مصطفی احمد زاده به چاپ رسیده رسید.

پژوهش های جدید:

تاریخ تبرستان: این كتاب اثر اردشیر برزگر است. این كتاب جزء نخستین كتاب هایی است كه بر مبنای متون كلاسیك و پروژه های نوین نوشته شده است و اطلاعات ارزشمندی در مورد وجه تسمیه ساری و جغرافیای تایخی این شهر، تاریخ پادشاهی اسپهبدان باوندی در ساری و مشاهیر این شهر مانند ابو علی طبری ارائه می دهد و یكی از منابع مهم و ارزشمند در این پژوهش می

باشد.
این كتاب در سه جلد تحت عنوان تاریخ تبرستان به تصحیح محمد شكری چاپ شد كه مصحح برخی از بخش های نیمه تمام نوشته های مؤلف را تكمیل و چالش ها را برطرف كرد.

تاریخ مازندران: این كتاب اثر اسماعیل مهجوری فرزند هدایت الله ساروی است كه در سال 1273 شمسی در یك خانواده روحانی در شهر ساری متولد شد. وی از شخصیت های ممتاز فرهنگی بود كه پس از دوران بازنشستگی با شور و شوق زیاد به نوشتن تاریخ مازندران از دورترین زمان تا دوره پهلوی اول مشغول شد.
كتاب تاریخ مازندران در دو جلد می باشد كه جلد اول آن حاوی وقایع پیش از اسلام تا سال 750 هجری است و می تواند اطلاعات مفیدی راجع به وضعیت سیاسی مازندران ارائه دهد. جلد اول كتاب به خاطر اینكه مؤلف دست به ریشه یابی و توضیح واژگان و مفاهیمی چون مازندران، دیو، طبرستان و پتشخوار و ساری زده است دارای اهمیت می باشد.

سفرنامه مازندران و استرآباد: این كتاب اثر یاسنت لویی رابینو است. رابینو به مدت 6 سال (1285- 1291 هجری) به عنوان كنسول انگلیس در رشت بود و در ظرف این مدت یك بار در بهار 1288 و بار دیگر در پاییز سال 1289 در سراسر مازندران و گرگان مسافرت كرد و در تمام خط سیر خود ضمن مشاهداتی دقیق به جمع آوری اطلاعات و تحقیق پرداخته و در مراجعت به اروپا این مشهودات و معلومات را به عنوان یك كتاب تكمیل نمود.
این كتاب گذشته از شرح سفر رابینو كه اوضاع اجتماعی شهرهای سواحل جنوبی دریای خزر را در نیم قرن پیش روشن می سازد و فهرست جامعی نیز از دهات و كتیبه های ابنیه تاریخی مازندران را در بر دارد. برخی از این آثار تاریخی اكنون بر اثر گذشت زمان و حوادث دوران از میان رفته، ولی رابینو در كتاب خود نام آنها را از دستخوش نابودی نجات داده است.
این كتاب در یازده فصل نوشته شده است كه البته دو ضمیمه به آن افزوده شده است. در فصل ششم مطالب مفیدی راجع به وجه تسمیه ساری و شرحی از تاریخ ساری، وضع شهر ساری، دروازه ها و محله های شهر و بناها و آثار موجود در ساری و راجع به بلوكات و توابع ساری ارائه می دهد.

فصل دوم:
جغرافیای تاریخی ساری

2-1- جغرافیای تاریخی مازندران
استانی كه امروزه با نام مازندران كرانه های جنوبی و جنوب شرقی دریای خزر را در بر گرفته

است دارای پیشینه تاریخی بسیار كهنی است. در طول تاریخ و اعصار، نام های مختلف و گوناگونی داشته است.
در بررسی اسناد به جا مانده از تاریخ نویسان قدیم و متون باقی مانده از كتب دیگر مانند س

نگ نوشته ها و كتیبه های دوران هخامنشی و بعد از آن، یشت ها در اوستا و مانند آن تا حدود زیادی مشخص گردیده است كه مازندران امروزی در واقع بخشی از سرزمین بزرگتری به نام «پتشخوارگر» است .
این نام جغرافیایی به گونه های بسیار در كتاب های تاریخ و جغرافیا دیده می شود، مانند بدشوارگر، بدشخواجر، فرجوارجر، فرشواذگر، پذشخوارگر، پتشخوارگر و گونه پهلوی آن به نام پتشخوارگر یا پذشخوارگر و نام اوستایی پذشخوارگریه است. در كتیبه های هخامنشی بیستون به گونه Patishuvarish یا Patisnuwarish است .
ابن اسفندیار در كتاب خود در سندی مربوط به دوره ساسانی معروف به نامه تنسر واژه پتشخوارگر را آورده است . همو در جای دیگر می گوید: «فرشواذگر را آذربیجان، وسر؟ و طبرستان و گیل و دیلم و ری و قومس و دامغان و گرگان می داند. معنی آن را «باش خوار» (سالم و تندرست باش) «ای عش سالماً و صالحاً» می داند و می نویسد: «بعضی از اهل طبرستان گویند كه فوشواذجر را معنی آنست كه فرش هامون را گویند و از كوهستان را گر(به معنی جر) دریا را یعنی پادشاه كوه و دشت و دریا و این معنی محدوثست و متقدمان گفته اند به حكم آنكه جر به لغت قدیم كوهسان باشد كه برو كشت توان كرد و درختان و بیشه باشد سوخرانیان را در قدیم لقب جرشاه بود یعنی ملك الجبال .»
پروكوپیوس مورخ هم در موقع سخن گفتن از كیوس برادر مهتر خسروانوشیروان لقب وی را «پتشوارشاه» می نویسد و می گوید:‌ «وی پسر قباد بود و مادر وی همان زمینه دختر قباد بوده است .»
میر ظهیر الدین مرعشی نیز در قرن نهم هجری محدوده فرشواذگر (پتشخوارگر) را در آذربایجان و گیلان و تبرستان و ری و قومس می داند. وی معتقد است «به لغت طبری (فرش) و هامون باشد و (واذ) كوهستان و (گر) دریا و فرش و اذگر یعنی صحرا و كوهستان و دریا .»
محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در التدوین، فرشواذگر را نام اصلی سوادكوه دانسته و می گوید: «سواتكوه به تای منقوط و یا سوادكوه به دال افت و یا سوادكوه به اضافه ی ها، چنان كه به همه ی این املا آت به نظر رسیده است. علی جمیع التقادیر مخفف است از فرشواد و لفظ فرشواد قدیم ترین اسمی است كه از تواریخ عقیقه ی آنها در جایی دیده و شنیده نمی شود .»
مهجوری در مورد معنی پتشخوارگر می نویسد: «پتشخوارگر خود از سه واژه تركیب شده است:
یعنی پتش= پیش، مقابل (در پهلوی : پتیش یا پتش و در اوستایی: پیپتیش و در پارسی باستان: پتس) + خوار (نام ناحیتی است) + گر كه بی گمان به معنی كوه یا كوهستان است .»

علی اكبردهخدا در لغت نامه خود به نقل از مؤلف مجمل التواریخ و القصص می گوید: «او (كسری نوشیروان) را به لقب فذشخوارگرشاه گفتندی به روزگار پدرش زیرا كه او پادشاه طبرستان بود و فدشخوار نام كوه و دشت باشد و گر نام پشتها .»
2-1-1- وجه تسمیه طبرستان
نام سرزمین مازندران در مأخذ و منابع اسلامی طبرستان است كه از كلمه طبر به اضافه ستان (پسوند مكان) تركیب شده است. نام قدیم مازندران تاپورستان بوده و این نام را در سكه های اسپهبدان (اخلاف ساسانیان) با حروف پهلوی و همچنین در مسكوتات حكام عرب آن ناحیه كه

از جانب خلفای بغداد حكومت می كردند مشاهده می كنیم .
ابن اسفندیار حدود طبرستان را از شرق به غرب از دینار جاری تا به ملاط دانسته است. طبرستان شامل دشت و كوه و ساحل دریا بود كه از جانب دیلمان تا مرز تمیشه وسعت دارد .
در مورد معنای كلمه طبر قبل از الحاق آن به پسوند (ستان) و همچنین درباره طبرستان به صورت اسم مركب بین جغرافیا نویسان اسلامی و مستشرقین اختلاف نظر وجود دارد. بارتولد می گوید: «ایرانیان مازندران كنونی را به نام آنها تاپورستان خواندند. تاپورستان كه بعدها اعراب تحریف طبرستان كردند در سكه های ودوره ساسانیان و اوایل فتح اسلام دیده می شود .» در فرهنگ آنندراج ذیل ماده تبرستان آمده كه تبر به معنی پشته و تپه و كوه های كوچك است . لسترنج كلمه طبر را به زبان بومی كوه و طبرستان را به معنی ناحیه كوهستانی می داند . ملاشیخ علی گیلانی در این مورد می نویسد: «طبر سپید موله باشد كه عوام بید معلق گویند استان اضافت مكانی است مثل خرماستان و گلستان .» یاقوت حموی طبر را به معنی تبر (ابزار شكستن یا ابزار جنگی) می داند .
منوچهر ستوده در مورد طبرستان می نویسد: «در میان مازندران دو قوم سرشناس تر از اقوام دیگر بودند یكی تپوریها (تپیرها) و دیگری ماردها (آماردها) كه تپورها در كوههای شمال سمنان سكونت داشتند و آماردها كه شهر آمل را مأخوذ از نام ایشان است، در حوالی شهر مزبور سكنی داشته اند. این طایفه را اسكندر مقدونی شكست داد و بعد در زمان پادشاه پارتی اشك پنجم فرهاد اول در سال 171 ق م آماردها را به ناحیه خوار در مشرق ورامین كوچ داد و اراضی سابق آماردها به تصرف تپوران درآمد. ظاهراً كلمه طبرستان به این سرزمین اطلاق شد كه در دست تپیرها (تاپوران) بود و طبرستان شكل نام گذاری اعراب است .» ابوالفداء در تقویم البلدان در مورد وجه تسمیه طبرستان می گوید: «از آن روی طبرستان نامیدندش كه (طبر) به زبان فارسی نام آلتی است كه آن را تبر می گویند و آن سرزمین را بیشه ها انبوه باشد و سپاه در‌ آن پیش نرود جز آنكه با طبر (تبر) درختان پیش روی خود را قطع كنند و استان به فارسی ناحیه باشد. پس طبرستان به معنی تبر است .»
اعتمادالسلطنه در مورد وجه تسمیه طبرستان می نویسد: «چون حربه و سلاح این مملكت به واسطه ی اشتمال بر جنگل همیشه تبر بوده و هست و غالباً مردم آن جا به این آلت مسلح می باشند و هیچ وقت بدون این حربه بیرون نمی آیند و لهذا آن مملكت به نام طبرستان مشهور شده

است .» اما حجازی كناری می نویسد: «تپورستان از سه جز: (تپه + اورود + ستان) تركیب شده، بیانگر و نمایانگر مفهوم سرزمینی است كه دارنده ی (تپه) و (رود) باشد .» مرعشی هم معتقد است :« به زبان طبری ، طبر كوه را گویند . چون كوههای بزرگ آن ولایت بود بدان نام بازخواند و همه می گویند . ملگونوف هم در این مورد می گوید: «تپورها پیش از سرازیر شدن آریان ها به سوی فلات ایران در نواحی شمالی ایران از باكتریا (بلخ) تا آتروئن (آذربایجان) پراكنده بودند سپس

در نواحی جنوبی دریای خزر در كنار آماردها سكونت اختیار كردند و در زمان اشكانیان (فرهاد اول- اشك پنجم) حدود سال 176 ق م سرزمین مازندران امروز در اختیار این قوم قرار داد و آنان نام خود را بر آن نهادند و به تپورستان شهرت یافت .»
اردشیر برزگر در كتاب تاریخ تبرستان در مورد تبری ها می گوید: «شگفت اینكه برخی از نویسندگان كه اندكی خود را در فن آشنا و دانا می دانند تاپور را از واژه ترك جغتایی به معنی دسته و مردمانشان را ترك نژاد دانسته اند. نام تپور در دوره ی ساسانیان (56/ 254- 2/651 م) یعنی در دوره ی پیدایش زبان پهلوی به تپر و در دوره ی اسلامی به زبان تازی طبر بر گردانیده شده است. و این كه مورخان اسلامی این نام را از طبری می دانند كه این دسته همیشه برای تراش جنگل و بیشه و نبرد با جانوران با خود داشته اند از اندیشه و حقیقت تاریخ فرسنگها دور است. امروزه نیز این نژاد و دسته را به نام تبری (طبری) و سرزمینشان را تبرستان (طبرستان ) خوانده و می نامند كه نام دیگری هم دارد :مازندران و مازندرانی ، كه پایه ی درستی نداشته است .»
ظاهراً در قرن هفتم هجری (13 مسیحی) مقارن با حمله مغول نام طبرستان متروك شد و از آن به بعد مازندران عنوان عمومی این ایالت گردید. چیزی كه هست برای مدت كوتاه (1250-1290م) به مناسبت سكه هایی كه در ساری ضرب می كرده اند واژه طبرستان استفاده می شد .

2-1-2- وجه تسمیه مازندران
واژه مازندران، نیز بر اساس مدارك و شواهدی موجود قدمت دیرینه دارد و همانطوری كه قبلاً اشاره شد، تقریباً مصادف با فتنه ی مغول، اسم طبرستان از استعمال افتاد و كلمه ی مازندران جای آن را گرفت . لسترنج معتقد است كه یاقوت حموی اولین مورخی می باشد كه اسم مازندران را ذكر كرده است. وی به نقل از یاقوت حموی می گوید : «نمی داند اسم مازندران از چه وقت استعمال شد. و با این كه او در كتاب های قدیم اثری از این اسم نیافته استعمال آن در آن زمان معمول بوده است .»
كهن ترین منبعی كه واژه ی مازندران در آن اشاره شده شاهنامه ی فردوسی است. بسیاری از حادثه های افسانه ای شاهنامه ی در مازندران روی داده كه مهم ترین و درازترین آنها، هفت خان رستم زال است .

درباره ی معنای واژه مازندران اختلاف است. ابن اسفندیار در مورد علت نامیده شدن این ولایت به مازندران می نویسد: «این ولایت را موزاندرون گفتند به سبب آنكه موز نام كوهیست از حد گیلان كشیده تا به لار و قصران كه موزكوه گویند. همچنین تا به جاجرم یعنی این ولایت درون كوه موزست .»
مرعشی هم در مورد وجه تسمیه مازندران می نویسد: «مازیار پس از فتح مازندران دیواری در جهت حراست منطقه كشید و چند دروازه نصب و نگهبانانی گماشته تا كسی بی اذن او آمد و شد نتواند كردن و آن دیوار را ماز می خواندند و درون او را مازندرون می گفتند .»
اعتمادالسلطنه اشتقاق اسم مازندران را از طایفه مارد یا مازد می داند و معتقد است كه «مازندران یعنی مملكتی كه طایفه ی مازد یا مارد اندران ساكن می باشند، مازد اندران یا مارد اندران در استعمال مازندران شده و این كه گفته اند ماز به معنی ابریست و چون در مازندران ابر زیاد می شود آن را مازندران گفته اند .»
صادق كیا در مورد ریشه واژه مازندران می نویسد: «گمان می شود كه نام مازندران از سه جزء ساخته شده باشد. نخست «مز» maz به معنی «بزرگ» دوم «ایندره» indra نام یكی از پروردگان آریاییان كه در دین مزدیسنی از دیوها شمرده شده است، سوم پسوند «آن» كه در ساختن نام جای بسیار به كار رفته است. در ادبیات سنسكریت نیز manendra «ایندره ی بزرگ» نام كوهی یا رشته كوهی و همچنین نام جایی و manendra نام رودخانه است .»
دارمستتر نام مازندران را مشتق از مازنه می داند كه تركیب پنداری مازنه- تره (-tara mazana) از آن پدید آمده است. به گمان او واژه مازنتر (= مازندر) از حیث ساختمان با دو نام جغرافیایی شوش و شوشتر یكسان است . استاد پورداوود و دارمستتر هم عقیده اند كه در اوستا همه جا صفت مازینیه (Mazainyn) همراه با دروغ پرستان ورنه برای دیوان ستمگر به كار رفته است .

یاقوت حموی در مورد طبرستان و مازندران می گوید: «طبرستان در بلاد معروف مازندران است و نمی دانم از چه تاریخ به نام مازندران نامیده شد. زیرا این نام را در كتب قدیم نیافتم و فقط از افواه مردم طبرستان كلمه مازندران شنیده ام و شك نیست كه مفهوم هر دو لفظ یكی است .»
لسترنج هم دو اسم یعنی طبرستان و مازندران مترادف می داند و معتقد است كه اسم طبرستان بر تمام نواحی كوهستانی و اراضی پست ساحلی اطلاق می شد. كلمه مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی و سپس بر تمام نواحی كوهستانی و ساحلی اطلاق گردید .

2-2- جغرافیای طبیعی ساری
شهرستان ساری یكی از شهرهای معروف و مهم استان مازندران و مركز‌ آن می باشد. فاصله آن تا تهران 277 كیلومتر ست. از شمال به دریای خزر، از مشرق به شهرستان نكا و از مغرب به شهرستان جویبار، قائم شهر و سوادكوه و از جنوب و جنوب شرقی به رشته كوه های البرز و استان سمنان محدود است و در 36 درجه و 38 دقیقه عرض شمالی و 53 درجه و 2 دقیقه طول شرقی است. این شهر در دشت واقع شده و تا دریای خزر 27 كیلومتر فاصله دارد. وسعت آن 3923 كیلومتر مربع است و ارتفاع آن از سطح دریا 118 متر می باشد و جمعیت آن بر اساس سرشماری سال 375 ، 423806 نفر بوده است. سلسله جبال البرز در منتهی الیه جنوبی شهرستان قرار گرفته با ارتفاع متوسط تقریبی سه هزار متر و هفت رشته فرعی از آن در جهت تقریباً جنوب به شمال و مایل به غرب كشیده شده است. این ارتفاعات پوشیده از جنگل بوده و راه های آن محدود و صعب العبور است. از قلل مرتفع آن، شعبات هفتگانه، چلوكوه بین دره زارم رود و گرم رود و قله جنوبی دشت پریم از سایر قله ها مرتفع تر است.
ساری از نظر آب و هوای جزء منطقه مرطوب استان مازندران محسوب می شود. هوای قسمت كوهستانی ساری عموماً مرطوب و یا نیمه مرطوب با تابستان خنك می باشد. در بخش جلگه ای هوا نیمه گرم و نیمه مرطوب با تابستان گرم می باشد. رود تجن با شعبه هایش فریم، لاجیم، زارم رود و گرمارود ساری را مشروب می كند و در فرح آباد به دریای مازندران می ریزد. مرعشی این رود را «تجینه رود » و مؤلف نامعلوم حدود العالم من المشرق الی المغرب این را «تیژن رود» خوانده است . اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان در مورد این رودخانه می نویسد: «;سیزدهم رود تیج

ن است كه از كنار شهر ساری عبور می كند و در فرح آباد از سمت جنوب وارد بحر خزر شود و سرچشمه این رودخانه از هزار جریب است و در بهار آبش طغیان دارد .» پل آجری آن در روزگار پیشین چوبی بود و به فرمان اسپهبد رستم (سوم) شاه غازی (یكم) ملقب به نصیر الدوله باو

ند پادشاه تبرستان (536- 560 ه ق) به هزینه شخصی او تعمیر شد تا آب به هرزه نرود و در دفعه دیگر یعنی در سده دوازدهم اسلامی با یكصد و بیست هزار ریال هزینه شخصی محمد حسن خان قاجار (پسر فتحعلی خان نیای آقامحمد خان قاجار مقتول به سال 1172 ه ق در كلباد به دست شیرعلی بیك گماشته خود) به پل آجری كنونی تبدیل یافت .

شهرستان ساری طبق آخرین تقسیمات كشوری شامل پنج بخش، پانزده دهستان و سه شهر ساری، كیاسر سورك می باشد.
شهرستان ساری دارای 5 بخش است كه عبارتنداز:
1- بخش مركزی، مركز بخش ساری است. دهستان های رودپی شمالی، مذكور، رودپی جنوبی، كلیجارستاق سفلی، اسفیورد شوراب، میاندورود كوچك.
2- بخش كلیجاق رستاق، مركز بخش سورك است. شامل دهستان های میاندورود بزرگ و كوهدشت.
3- بخش میاندرود مركز بخش سورك است كه شامل دهستان های میان دورود بزرگ و كوهدشت می باشد.
4- بخش دو دانگه، مركز بخش محمدآباد است. شامل دهستان فریم (پریم) و بنافت.
فریم (پریم) یكی از دهستان های بخش دو دانگه است. پیشینه تاریخی آن به قبل از اسلام می رسد. فریم (= فریم، پریم یا قارن) مركز حكومت شاخه كیوسه از آل باوند بود. پریم در كنار شهریار كوه واقع در شرق سلسله كوه های طبرستان بود . فریم دژی بود در كوه های قارن در دامن های شمالی دماوند در جنوب ساری واقع بود.
بارتولد فریم را در سمت شرق كوه ای شروین و یا جبال شهر سمهار یا « شمار » و قلعه فریم مقر خداوندان محلی بوده است می داند .
حمدالله مستوفی در مورد حدود جغرافیایی فریم می نویسد: «بعضی از قومس گفته اند و بعضی از توابع مازندران و اكثر اوقات داخل ساری می باشد و به والی او تعلق دارد.»;;;;;;. وی شهرهای مهم كوه قارن را نام می برد. این شهرها عبارتنداز: هزار جریب، كولا، كوزاآدم، مهران، اسرم، شادمان، هرمزدآباد، دارم .
بنا به گفته ابن اسفندیار بعد از اینكه خسروانوشیروان پادشاه ساسانی كیوس را كشت فرزند سوخرا به نام قارن را به حكمرانی طبرستان فرستاد و فریم، لفور، وندامیدكوه و آمل را به او سپرد كه این مناطق پس از او به قارن كوه معروف شد .
مؤلف كتاب حدود العالم در مورد منطقه فریم می نویسد: «پریم قصبه این ناحیت است و مستقر اسپهبدان به لشكرگاهی است بر نیم فرسنگ از شهر و اندر مسلمان اند و بیشتر غریبه اند و پیشه ور و بازرگانان، زیرا مردمان این ناحیت جز لشكری و برزیگر نباشد و ;.. اندر نو

احی وی چشمها آبست كی به یك سال اندر چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند. آب استه (=آراسته) بانبید و رود و سرود و پای كوفتن و آنجا حاجت ها خواهند از خدای وآنرا چون تعبدی دارد باران خواهند به وقتی كه كشان بیاید و آن باران بیاید .»

لسترنج در مورد فریم می گوید: «استوارترین دژ دودمان قارن كه از دوره ساسانیان در تصرف آنان بود فریم نام داشت. آبادترین شهر آن سهار یا شهار بود. مسجد جامع منحصر به فرد آن ناحیه درین شهر جای داشت. محل فریم متأسفانه در هیچ یك از كتب مسالك به طور دقیق تعیین نشده، یاقوت حموی از آن نام برده است . به احتمال قوی شهر فریم بر اثر زلزله بزرگ حدود 700 ه ق ویران شده است .
5- بخش چهاردانگه، شامل دهستان های پشت كوه، چهاردانگه، گرماب است .
شهر كیاسر مركز این بخش است. پیشینه تاریخی آن به دوران ساسانی بر می گردد. بعد از اضمحلال خاندان كشنسپ داذ كه از آخر عهد اشكانی بر ولایت پذشخوارگز ناحیه كوهستانی پذشخوار تسلط داشتند . قباد حكمرانی این ولایت را به كیوس داد . وی سال ها در این ناحیه با قدرت به حكمرانی پرداخت بعدها این منطقه كیوس سرا یا كیاسر نامیده شد. اكتشافات در این محل كه مربوط به هزاره پیش از میلاد است تا حدودی این موضوع را اثبات می كند .
نكته دیگر در مورد بخش های دو دانگه و چهاردانگه اینكه ما در متون تاریخی مازندران به منطقه ای به نام هزارگری تاریخی یا هزرجریب امروزی بر می خوریم كه بخش عمده این منطقه (هزارجریب) در شهرستان ساری قرار دارد.
رابینو بلوك هزارجریب را به دو قسمت عمده تقسیم كرده یكی را چهاردانگه و دیگری را دودانگه نامیده و می گوید: «هزارجریب به فخرالدوله پسر امام زین العابدین تعلق داشته او پیش از وفات املاكش را میان سه پسر خود كه یكی از آنها از مادر دیگر بود تقسیم كرد. بنابراین به دو برادر تنی با هم چهارششم یا چهاردانگ و به نابرادری آنها دو ششم یا دو دانگ دیگر رسید .»
منوچهر ستوده در مورد هزارجریب می گوید: «هزارجریب كه نام آن در كتب تاریخی مازندران به صورت هزارگری و هزاره گری آمده است به دو ناحیه چهاردانگه و دودانگه تقسیم می شود. ناحیه چهاردانگه شامل: شهریاری و هزارجریبی و سورتیجی است. بخش دو دانگه هزار جریب شامل نرم آب و بندرج و فریم (پریم) و بنافت و پشتكوه است .»

اردشیر برزگر در مورد منطقه هزارجریب و اهمیت آن می نویسد: «چهارمین بخش حساس تبرستان منطقه باستانی قارن كوه است كه مورخان اسلامی و تبرستان آن را «جبال ابن قارن» و شاهان آن را «ملوك الجبال» خوانند .» وی قارن كوه را به دو بخش شرقی به نام هزارگری (= هزارجریب) و بخش غربی سوادته كوه تقسیم كرده و می گوید: «هزارگری دومین بخش شرقی قارن كوه است و از شرق به شاهكوه و غرب به سوادكوه و شمال به شهرهای شاهی (قائم شهر فعلی) و ساری و بندر گز و از جنوب به سمنان و دامغان و بسطام چسبندگی دارد و رودهای تجن و تلار و

نكا از كوه های هزارگری سرچشمه گرفته و از نزدیكی های ساری و شاهی و نكا گذشته به دریای خزر می ریزد. كوه تاریخی شهریاركوه به نام اسپهبد شهریاركوه (یكی از شاهان شعبه اول آل باوند در هزارگری) در این بخش جای دارد .»

2-3- وجه تسمیه ساری
یكی از شهرهای بزرگ و باستانی مازندران ساری است. نام آن مانند تمام شهرهای قدیمی و باستانی ایران به صورت های مختلف و گاه متناقض بیان شده است.
ابن اسفندیار وقتی به بنیاد ساری می رسد درباره وجه تسمیه آن سخنی به میان نمی آورد . اما مرعشی می گوید: «فرخان را پسری بود سارویه نام. شهر را به نام او كرد و بدو بخشید .»
ملا شیخعلی گیلانی به تقلید از ابن اسفندیار می گوید: «چون دابویه وفات یافت پسرش اسپهبد فرخان كه ملقب به ذوالمناقب و بانی شهر سارویه است و به او نام نوكر خود را فرمود تا شهر ساری را در آنجا كه دیه اوهر است بساز و ساكنان آن مقام كه الیوم شهر آنجا واقع است، به او رشوت وافر دادند تا شهر را در این موضع بساخت و اسپهبد در آمل اقامت می نمود. چون بلده تمام شد و فرخان به تماشای آن رفت و خیانت به او معلوم شد او را گرفته در قریه «باواویجان» از حلق آویخت. از این جهت نام آن دیه «باواویجمان» شدو عامه آن دیار «باوجمان» می گویند. از آن زر رشوت كه به او گرفته بود ، قریه «دینار كفشین» بساخت و شهر را مرسوم به اسم پسر خود «سارویه» كرد .»
مهجوری به نقل از كسروی در مورد ساری می نویسد: «كسروی ریشه و گونه اصیل ساری را واژه ساروان بر ساخته از سار، نام پرنده معروف + وان، پسوند مكان به معنی جایی كه سار فراوان است می داند.» استدلال او این است كه می گوید: «ایرانیان این عادت را داشته اند كه برخی نام ها را كوتاه نموده و بر آخر آن پسوند- اویه – بیفزایند، چنانكه فضل الله را فضلویه كرده اند و اصل شیرویه گویا شیروین بوده. باگو (= باكو) را نیز در كتاب های باستان باكویه خوانده اند، و ما از اینجا می دانیم كه ساری مازندران كه آن را هم سارویه نوشته اند در اصل ساروان است .»
اردشیر برزگر در تاریخ تبرستان باور دارد كه ساری از نام قوم سائور گرفته شد. ولی به نقل

از اشپیگل خاورشناس آلمانی می نویسد: «وقتی كه آریایی ها داخل ممالك مفتوحه خود شدند و از قسمت هیركانیا (گرگان) به طرف سواحل جنوبی بحر خزر سرازیر گردیدند. (2000- 1400 ق م) در آنجا یك جنس انسانی دیدند كه با جنس و نژاد ایشان خیلی فرق داشت. این موجودات و هیاكل موحشه در تألیفات مقدسه و تواریخ اساطیری به اسامی مختلفه عدیده نامیده شده اند. دو طایفه از این اقوام در نواحی ساری كنونی و شهر قدیمی اسرم سكنی داشتند كه دسته اول به نام سائور و دسته دوم به اسم زائیری خا نام دارند .
مهجوری این اظهار نظر اردشیر برزگر مبنی بر اینكه واژه ساری از قوم سائور می باشد را رد كرده و آن را «گمان باطل مطرود به نقل از دیگری» دانسته است. مهجوری منشأ این پندار را ترجمه فارسی جلد اول «تاریخ ایرانیان» كنت دو گوبینو می داند كه به نقل از كتاب وندیداد ترجمه آلمانی اشپیگل گروهی از موجودات وحشی را كه پیش از درآمدن آریایی ها در كشورهای مفتوحه ایشان می زیستند نام كی برد و در شمار تقسیمات فرعی دیوان نام سئورو (caourou) را هم ذكر می كند و در ادامه می گوید: «اشپیگل، گوبینو، دارمستتر بیش از این توضیحی درباره دیوسئور نداده و جایگاه و تباری برای او معین نكرده اند .»
ماركوارت در مورد وجه تسمیه ساری می نویسد:‌ «پایتخت قدیمی طبرستان ساری بوده است كه به عربی سارویه نامیده می شود. همانطور كه ظهیرالدین مرعشی و ریشه یابی موجود در منبع مورد استفاده او كتاب محمد بن الحسن نشان می دهد كه «ساری» از كلمه «سارویه» تشكیل شده است، كه شكل قدیمی تر آن «ساروك» یا «سربوك» بوده است .»
حجازی كناری در كتاب «نام های باستانی مازندران» در مورد وجه تسمیه ساری می گوید: «وقتی كه از آریاها به هنگام مهاجرت (2000- 1400 ق م) از مسكن خود به طرف فلات ایران در ساری ساكن شدند و نامی به این محل اقامت جدید خود دادند تا با حدس نزدیك به حقیقت باید كلمه ای به صورت (سری آریه) یا (ساآریه) بوده باشد. این دو نام در زبان فارسی به ترتیب سروری كردن و آسایشگاه (آسودن- گاه) معنی می دهد و به عبارت دیگر محل استقرار و آسایش آریاها و همین

نام طی هزاران سال به صورت (ساری) یا (ساآری= ساآریه) درآمده و با مفهوم واقعی خود به ما رسیده است و هم از شایبه ی اهریمنی بدور می ماند. سری آریه از دو جزء (سری) و (آریه) تشكیل شد. جزء (سری) به معنی: مركزیت- سروری كردن- جمع و جور كردن- تمركز دادن است .»

2-4- ساری از دیدگاه كتب پیشینیان

2-4-1- ساری در دوران پیش از اسلام:
ساری به عنوان شهری قدیمی در كتب مورخین و جغرافی دانان اسلامی آمده است. در این كتب گاه به صورت شهری آباد و پرجمعیت مطرح بوده و گاه نیز از گزند حوادث در امان نبوده و به صورت ویرانه ای درآمده كه زندگی در آن سخت و دشوار می شد و گاه نیز تاریخ آن با افسانه ها در آمیخته است.
براساس روایات كهن بنای شهر باستانی ساری را به تهمورث دیوبند، طوس بن نوذر ، پاره ای به كیومرث و برخی به فریدون و ایرج نسبت می دهند.
ابن اسفندیار در مورد بنیاد ساری می نویسد: «در قدیم طوس نوذر كه سپاه دار ایران بود افكند به موضعی كه این ساعت طوسان می گویند، و چنان بود كه به عقد كیخسرو چون ازو خیانتی در وجود آمد كه فریبرز كاوس را برگزیده بود بترسد و بگریخت با آل نوذر بدین موضع التجا كرد تا رستم زال با لشكر هفت اقلیم بیامد او را بگرفت، پیش كیخسرو برد گناه او را عفو كرد. درفش و كفش به دو سپرد و قصر مشید و مقر منیعی كه او ساخته بود هنوز توده آن باقیست لومنی دوین می گویند و این موضع كه اكنون ساری است محدثست.
فرخان بزرگ كه ذكرش برفت پادشاه طبرستان بود به او را كه از مشهوران درگاه بود فرمود تا آنجا كه دیه اوهر است شهری بنیاد نهاد برای بلندی آن موضع و بسیاری چشمه های آب و نزهت جایگاه، مردم اوهر باو را رشوت دادند تا ترك آن بقعه كرد و اینجا كه امروز ساری است بنیاد نهاد چون عمارت تمام شد شاه بیامد كه تا مطالعه شهر كند معلوم شد كه باو با او خیانت كرده و محبوس فرمود و به طریق آمل بدیه باوجمان او را بیآویخت نام این باوآویجمان ازین سب نهادند و از آن زر رشوت دیهی بنیاد افكند و چون تمام شد دینار كفشین نام نهاد تا این ساعت هم دیه وعمور ماند هم نام برقرار .»
رابینو در سفرنامه اش ضمن تأكید بر قدیمی بودن شهر ساری پیشینه آن را به دوران پیش از اسلام می رساند و می گوید: «شهر كنونی ساری در جوار محل یكی از شهرهای بسیار قدیمی بر پا شده است. درباره نام شهرقدیمی مذكور دانشمندان عقاید مختلف اظهار داشته اند و هر كسی نام یكی از بلاد باستانی را كه در كتاب های یونانی دیده می شود بر آن محل نهاده است و بعضی گفته اند این همان محلی است كه به فناكه موسوم بود. بعضی آن را زدراكرته می دانند و بعضی هم معتقدند كه نام شهر مزبور سیرینكس بوده است .»
علاوه بر این روایات، در شاهنامه فردوسی نیز بارها از ساری به مناسبت های مختلف یاد شده است كه گواه بر قدمت این شهر است. مثلاً فردوسی حكایت می كند كه ازكشته شدن نوذر به دست افراسیاب تورانیان بازماندگان لشكر او را به ساری بردند و در آنجا دربند داشتند .
سپهدار نوذر چو آگاه شد بدانست كش روز كوتاه شد
شد آن یادگار منوچهر شاه تهی ماند ایران زبخت و كلاه

بفرمود شان تا به ساری برند به غل و به مسمار و خواری برند
و یا در آگاه شدن منوچهر از كار زال و رودابه:
سوی بارگاه منوچهر شاه به فرمان او برگرفتند راه
ز ساری و آمل برآمد خروش چو دریای خروشان برآورد جوش
علاوه بر این اشعار فردوسی در جاهای مختلف حوادث شاهنامه خویش اشاراتی به ساری دارد و می گوید:

چو آرد به نزدیك ساری رمه به دستان سپارم شما را همه
چو از آفرینش بپرداختند نوندی ز ساری برون تاختند
به ساری به زاری برآرند هوش تو از خون بكش دست و چندین مكوش .
چنین تا به شهر بزرگان رسید ز ساری و آمل به گرگان رسید
همان عهد ساری و آمل نوشت كه بد مرز منشور را چون بهشت
رابینو می نویسد: «وقتی كه منوچهر برای انتقام قتل ایرج، پدر خود، سلم و تور (عموهای خود) را كشت آنها را در ساری در كنار قبر ایرج مدفون كرد و بر هر قبر گنبدی ساخت كه در زمان ظهیرالدین به سه گنبد معروف و به قدری محكم بود كه امكان نداشت آن را بتوان خراب كرد .» همو می نویسد: «رستم بعد از نبرد شومی كه با پسر خود سهراب كرد ابتدا می خواست نعش فرزند را به زابلستان بفرستد ولی به واسطه گرمی هوا او را در همان ساری در محلی موسوم به نام قصر تور به امانت گذاشت و گویا بعدها در همان جا مدفون شد .» اما فردوسی آشكارا می گوید كه رستم كالبد سهراب را با خود به زابلستان برد و بدین سان نامی از ساری در این پیشامد افسانه ای در شاهنامه نیست . نكته دیگر اینكه برخی از نویسندگان ساری را همان شهر زادراكراتا باستانی كه پایتخت هیركانیا در زمان هخامنشیان بود می دانند.
اعتمادالسلطنه در كتاب تطبیق اللغات (پیوست دررالتیجان) در مورد ساری می نویسد: «به عقیده دانویل اسم شهر فعلی ساری زادركراتا بوده است. اما علمای جغرافی حالیه می گویند در محلی كه حالا شهر استرآباد واقع است شهری بوده موسوم به این اسم .»
مهجوری نقل قول پیرنیا و اعتمادالسلطنه در برابر دانستن ساری بازادركرته را نادرست می داند و معتقد است كه پیرنیا جای زادراكرته را به درستی معین نكرده و گاهی آن را تقریباً همان استرآباد (گرگان) و گاهی در نزدیكی استرآباد برابر دانسته است .
2-4-2- ساری در دوران اسلامی:
محمد بن خلف تبریزی در برهان قاطع در مورد ساری می نویسد: «ساری نام شهری بود از شهرهای مازندران قریب آمل .» دهخدا به نقل از فرهنگ آنندراج و انجمن آرا در مورد ساری می

گوید: «ساری شهری است بسیار قدیم به مازندران از بناهای اسپهبد سارویه بن فرخان كه از اولاد عم انوشیروان دادگر از طبقه آل باوند بوده و با ملوك بنی امیه معاصر و لیكن تا زمان خلافت عباسی بر آیین زردشت می زیسته و شهر سارویه اكنون به ساری معروف است و قبر سلم و تور و ایرج در آنجاست و آن را سه گنبدان گویند .»
ابن واضح یعقوبی ساری را یكی از شهرهای مهم طبرستان می داند كه از ری تا آنجا هفت منزل راه است .

اصطخری درممالك و مسالك بعد از وصف طبرستان ساری را همراه آمل، ناتل، سالوس، كلار(رویان)، میله، عین الهیم، برجی، مامطیر، مهروان و لمراسك، طمیشه جزء نواحی طبرستان می داند و در مورد ساری می گوید: «ساریه بزرگتر از قزوین است در آن نواحی هیچ شهری به قدر آن معمورتر از ساریه نیست و خانه ها (ی) اهل آن جا به یكدیگر متصل و ملاصق افتد .»
ابن خرداذبه نام قدیم آن را ساریه می داند كه جایگاه والی در دوران طاهریان بود. در صورتی كه پس از آن آمل بود و حسن بن زید علوی و محمد بن زید علوی این شهر را محل اقامت خود قرار دادند فاصله ساری تا دریا سه فرسخ است .
ابن حوقل عیناً مطالب اصطخری را درباره طبرستان آورده و می نویسد: «بزرگترین شهر طبرستان شهر آمل و در زمان ما حاكم نشین آنجاست. در روزگاران گذشته حكام در ساریه می نشستند .» و بعد به ذكر مسافت ها در طبرستان پرداخته و می نویسد: «راه طبرستان به گرگان چنین است: از آمل به شهر میله دو فرسخ و از آنجا تا تریجی (توجی) سه فرسخ و از آنجا به ساری یك منزل و ;.. كسی كه از آمل بیرون رود تا مامطیر یك فرسخ و از آنجا یك منزل است و راه از تریجی ‌(توجی) نمی گذرد .»
مؤلف حدود العالم در مورد ساری می گوید: «ساری شهریست آبادان و با نعمت و مردم و بازرگانان بسیار و از وی جامه حریر و پرنیان و خاو (خیز) و از وی مازعفران (آب زعفران) و ماصندل و ماخلق (برای مصارف دارویی) خیزد كه به همه جهان از آنجا ببرند .»
مقدسی بعد از وصف طبرستان در مورد ساری می گوید: «ساریه آباد است دانش و پارچه های خوب، بازار و اخلاق نیكو دارند و بارو و خندق با پل های بزرگ دارد و در جامع یك درخت نارنج براق و در سرپل یك درخت انجیر درشت هست. اگر در آن وقت كنی اوصاف درخشان آنرا خواهی شناخت وصفها كه من در آنها دیدم همیشگی نه عاریت من راست می گویم چه در اندیشه آخرت هست .»
حمدالله مستوفی ساری را از اقلیم چهارم می داند و می نویسد: «طولش از جزایر خالدات فج و عرض از خط استوا لز (ساری) طهمورث دیوبند ساخت. شهری وسط است و دورش تقریباً هزار گام و و لایتی بسیار توابع اوست و میوه و پنبه و غله فراوان دارد .»
ابن رسته بعد از وصف طبرستان ساری را یكی از نواحی چهارده گانه طبرستان می داند كه مركز آن آمل است. این شهرها عبارتنداز : ساری- مامطیر- ترنجه- روبست- میله- مرازكدیه- كدح- مهروان- طمیس (تمیشه)- تمار- ناتل- شالوس (چالوس)- رویان- كلار .
در صور الاقالیم و جغرافیای حافظ ابرو آثار البلاد قزوینی سخنی درباره ساری گفته نشده اما میر ظهیر الدین مرعشی درباره ساری می نویسد: «این موضع كه اكنون شهر ساریست از مستحدثات فرخان بزرگست باو نامی را كه از مشاهیر درگاه بود بفرمود تا آنجا كه دیه اوهر است. الحال بنارنجه كوته اشتهار دارد . شهری بنیاد (نهد) كه آن موضع از سایر مواضع ارفع بود و چشمهای خوب جاری مردم آن بقعه باو را رشوه دادند تا ترك عمارت تمام شد فرخان بیامد تا شهر را ملاحظه نماید خیانت باو را معلوم كرد و او را بند برنهاد. بطرف آمل بدیه آویجان بیاویخت و از آن زر رشوه دیهی بنیاد افكندند و دینار كفشین نام نهادند و ;; فرخانر پسری بود ساریه نام آن شهر را نام كرد و بدو بخشید .»
ابوالفدا (متوفی 732 ه ق) از قول ابن سعید می نویسد:«از شهرهای طبرستان سار

یه است و در ساحل آن بندرگاه عین الهم است كه طول عزی و عرض ;;. و در نسخه دیگر لز، در مشرق ساریه خوار ری واقع شده خوار ری بلده مشهوری است و بر سر جده و میان آن دو در حدود هشتاد میل است .»
یاقوت حموی در قرن 7 ه ق در وصف ساری می نویسد: «ساری شهری است در ط

برستان كه در اقلیم چهارم قرار دارد. طول آن 77 درجه و 50 دقیقه می باشد و عرض 88 درجه و از قول بلاذری می گوید: « نواحی طبرستان 8 ناحیه است. ساری خانه گذار در روزگار طاهریان و كارگذار قبل از آن آمل بود و نیز حسن بن زید و محمد بن زید علوی آنجا را مركز حكومت خود قرار دادند در زمان علویان. فاصله ساری با دریا 3 فرسخ است و فاصله ساری تا آمل 18 فرسخ است و نسبت آن به سوی ساری است. طبرستان همان مازندران، محمد بن طاهرالمقدسی می گوید: «نسبت داده می شود به ساری از طبرستان سخاوتمند بودند .»
2-5- ساری از دیدگاه سیاحان و جهانگردان
ملگونوف كه در سال 1858- 1860 م به ساری سفر كرده بود در سفرنامه خود بنای شهر ساری را به كیومرث و یا تهمورث و حتی فریدون و ایرج نسبت می دهد و از استرابون نقل می كند كه اسكندر مقدونی در شهر ساری چند روز قربانی ها كرد جشن گرفت و از زادركراتا به عنوان نام قلبی ساری نام می برد .
اعتمادالسلطنه در مورد ساری می نویسد: «ساریه مشهور به ساری از بلاد قدیمه اس

ت گویند طوس بن نوذر (ساری را) بنیاد نهاد و طوسان نام كرد چون خراب شد ثانیاً ساختند و ساری نامیدند فرخان بزرگ و مازیار در آبادی آن كوشیدند، شهركی است دلنشین بر بیوتات و عمارت پادشاهی، حمام، بازار، مساجد و مدارس. آبادانی این بلده در این اواخر از شاه شهید (آقامحمد خان) و خاقان فغفور (فتحعلی شاه) است و ملك آرا (محمد قلی میرزا فرزند فتحعلی شاه) و اولاد او بر آن افزوده اند .
چارلز استوارت كه سمت دبیر خصوصی سفیر انگلیس سرهنری الیس پس از مرگ فتحعلی شاه و جلوس محمد شاه به ایران سفر كرده و مازندران را دیده است. در سفرنامه اش راجع به

ساری می گوید: «ساری مدت مدیدی اقامتگاه آقامحمد خان بود و هم او در ساری كاخی ساخت كه اینك ما در آن منزل گرفتیم كاخ محمد خان مانند كاخ های مشابه آن در ایران مركب از یك رشته ایوان ها و راهروهای سرپوشیده، چندین حیاط با حوض آب و معدودی اطاق های قشنگ است كه اكثر آنها در همین اواخر بر اثر آتش از بین رفته است .»
بوهلر، افسر فرانسوی تباری است كه از سال 1269 ه ق به تهران آمده و با درجه سرتیپی به خدمت سپاه ایران درآمدو وی به دستور ناصرالدین شاه برای ارزیابی منطقه به گیلان و مازندران سفر كرد. بوهلر در نوشته های خود در مورد ساری می گوید: «ساری دارالحكومه است و مركب از سه هزار خانوار و اطراف آن قلعه ای است و در آن جا دو باغ بسیار خوب سلطانی كه مركب از مركبات فراوان است. یكی از آنها برابر عمارت باصفای سلطانی است كه عمارتی به جهت منزل حاكم معین است تعمیر زیاد لازم و ضروری دارد و;.. در این ساعت از ساری الی قریه نكا و از كردمحله الی استرآباد راه قدری خوب است كه عبور از آنجا به یك نوعی می توان نمود .»
اما در سال 1268 ه ق رضا قلی خان هدایت به فرمان ناصرالدین شاه قاجار برای ارزیابی اوضاع اجتماعی، جغرافیایی و نظامی خیوه از تهران به مازندران رفت. وی مأموریت داشت از چگونگی یاغیگری محمد امین خوارزمشاه خان خیوه، دولت را آگاه كند. وی به هنگام گذر از مازندران درباره ساری می نویسد: «شهر ساری (حفظ الله الباری) مربی آن مشتری و شهركی است دلنشین و مشتمل بر بیوتات وعمارت سلطانی و حمام و بازار و مساجد و مدارس و آبادانی آن بلده در این سنوات از خاقان اكبر (آقا محمد خان) و خاقان صاحبقران (فتحعلی شاه) رحمه الله علیهما شده و ملك آرا و اولاد او بر آن افزودند.

روز سه شنبه نوزدهم، این غلام ارادت فرجام خواست كه از ساری بیرون آمده عازم استرآباد شود نواب شاهزاده معظم رضا نداد بر حسب امروزی دیگر توقف افتاد.
بیستم جمادی الثانی با رفیق راه سفیر خدمت خوارزمشاه عزم اشرف (بهشهر) كردیم، راه سپردیم. از رود پل پادشاهی درگذشتیم و دیگر بار وارد جنگل و خیابان گشتیم.
به ساری درون جای كردم سه روز شب و روز با اختر دلفروز
به چارم چو از چرخ بفروخت مهر بزین بر شدم هم عنان با سپهر
در و كوه پر ارس و شمشاد و سرو جر و جوی و پركیك و سار و تذرو .»
ناصرالدین شاه قاجار در سفری كه به سال 1292 ه ق به مازندران رفته بود به محمد حسن خان صنیع الدوله دستور داد روزنامه سفری را در شرح وقایع مسافرت تهیه كرده و به چاپ برساند. ناصرالدین شاه به هنگام رسیدن به ساری با وضع بیماری كه بر تخت روان بود به آنجا رسید مورد استقبال علمای و اعیان و اشراف و مردم ساری قرار گرفت. در این سفرنامه آمده: « ;. از دروازه استرآباد داخل شهر شد. جمعیت زیادی از مرد و زن بود. كوچه های شهر سنگ فرش و شهر آباد و قشنگ است. به سبزه میدان رسیدیم. جمعیت زیادی آنجا بود. از سبزه میدان الی باغ ملك آرایی كه منزل ماست. علیخان مرحوم كه سابقاً از جانب عضدالملك نائب الحكومه مازندران بود خیابانی احداث كرده است. تمام اشجار این خیابان مركبات است و تقریباً دو هزار و پانصد ذرع طول این خیابان است. چندین خیابان فانوس زیادی آویخته بودند به جهت چراغانی عضدالملك تشریفات زیادی از آتشبازی و چراغانی فراهم آوردند. در كلاه فرنگی وسط باغ آن ملك آرای مرحوم ولد خاقان مغفور بنا كرده است منزل نمودیم .»
كاپیتان چارلز فرانسیس مكنزی، نخستین كنسول انگلیس در شمال ایران از سال 1858 م تا 1860 م بود. وی ساری را اینگونه شرح می دهد: «شهر ساری را كیومرث ساخته است. پیرامون آن سه كیلومتر است. دور آن دیوار نیمه ویران خندقی وجود دارد. این استحكامات را آقامحمد خان ساخته و زمان سلطنت فتحعلی شاه آنها را تعمیر كرده اند و اكنون بسیار خراب است. بدون شك شخصی این دیوارها را ساخته از مهندسی سر رشته داشته، چون به نحوی تعبیه شده اند كه برای تیر اندازی بسیار مناسب اند.
ساری چهار دروازه دارد همه ویران و بدون قراول اند و عده ای اشخاص آواره در آنجا پناهنده شده اند كه مالیات نمی پردازند. در ساری چهار محله هست اصانلو، چاله باغ، سیاه سر، میر مشهد از سایرین بزرگتر است. در این شهر 4 مشهد، 14 تكیه، 5 مدرسه، 13 امام زاده، 410 دكان، 1700 خانه، 8000 جمعیت وجود دارد. مالیات ساری 1200 تومان است. مسجد جمعه در گذشته معبد گبر ها بوده و می گویند مزار فریدون آنجاست. ولی اثری از آن باقی نمانده است. ساختمان دیگری در قدیم بوده به نام گنبد سلم و تور از آن نیزاثری باقی نیست. دو برج مدور با كنبد های مخروط كه كتیبه های عربی دارند در اینجا است و این دو محل امام زاده یحیی و سید زین العابدین است .»
آرمینوس وامبری در سفرنامه خود به نام سیاحت درویشی دروغین می نویسد: «فردای آن روز قرار بود به ساری حاكم نشین مازندران برسیم كمی آنطرف تر از جاده مقبره شیخ طبرسی واقع است. این نقطه قلاع مستحكمی بود كه مدتها ی مدید بابیها آن را محل دفاع خود قرار داده اسباب

وحشت برای اطراف شده بودند. در این جا هم باغهای قشنگی وجود دارد كه محصول پرتغال و لیموی آن بسیار فراوان است و میوه های زرد و سرخ این درختان با زمینه سبز برگها تضاد قشنگی بوجود آورده است خود ساری چندان زیبا نیست و به طوری كه به من گفتند یك مركز مهم تجارتی محسوب می شود .»
جیمز فریزر در سال 1822م مطابق با سال 1238 ه ق از شهر ساری به طرف گرگان عبور كرده و درباره آن نوشته است: «شهر ساری شهر كهنه ایست. فردوسی در شاهنامه از آن نام برده

است معروف است. مورخین اخیر آن را مركز مازندران می دانند. مدتی محل اقامت آقامحمد خان قاجار بود كه پس از مرگ كریم خان و فرار از شیراز در اینجا اقامت داشت. این شهر سابقاً آبادتر و پرجمعیت تر بوده است. حصار و خندقی آن مدتهاست كه رنگ تعمیر به خود ندیده است و برجهای مربع شكل و باروی دور آجری در فواصل مختلف ساخته اند و یكی دو برج برای حفظ دروازه ها بنا كرده اند. بازار شهر سه شنبه است روی هم رفته رونقی ندارد .»

فصل سوم:
اوضاع سیاسی ساری از سقوط آل زیار تا مرگ اسپهبد علی علاءالدوله

3-1- پیشینه تاریخی ساری
قبل از بررسی اوضاع سیاسی ساری از سقوط آل زیار تا دوره ی مرعشی، به پیشینه تاریخی ساری از دوره ی هخامنشی تا سقوط آل زیار نگاهی می اندازیم.
اطلاعات ما درباره ی ساری در دوره ی هخامنشیان بسیار مبهم و اندك است. فقط برخی از مورخین، ساری را همان شهر «زادراكارته» (زدره كرته) پایتخت هیركان، كه مركز طبرستان بود، می دانند. ملگونوف با بهره گیری از نوشته های پیشینیان این نظر را تأیید كرده و می گوید: «اسكندر مقدونی پانزده روز در زادركرته اقامت گزید و در این شهر قربانیها و جشنها بر پا نمود، زادركرته كه بعدها ساری شد .»
اطلاعات ما درباره ی ساری و كلاً طبرستان در دوره اشكانی نیز اندك می باشد و شاهان پارتی این منطقه قدرتی نداشتند و یا نفوذ آنان اندك بود.
بر روی سكه های دوره ی اشكانی (پارتی) علاماتی یا به اختصار چند حرف كه مبین ضرابخانه شهر است دیده می شود. از جمله شهرهایی كه علامت ضرابخانه داشته اند یكی سیرینك كه شهر مهمی در نزدیكی ساری با علامت ضرابخانه (VAE) و دیگری تمبراكس در محل ساری كنونی با علامت ضرابخانه (TAM= ت.آ. م: تمبراكس) است. این امر نشان می دهد كه ساری از جمله شهرهای مهم دوره اشكانی بوده است .

در دوره ی ساسانی اطلاعات ما درباره ی ساری و نواحی اطراف آن از دوره ی قبل كامل تر است. وقتی قباد به پادشاهی رسید، این پادشاه برای رویارویی با تركان كه به خراسان و طبرستان هجوم می آوردند پسر بزرگ خود كیوس (كاوس) را به حكومت ایالت طبرستان برگزید . كیوس بر بخش های جنوب ساری و اطراف آن حكومت می كرد. كیوس پس از مرگ قباد به تحریك مزدكیان در پی تاج و تخت برآمد و بر خسروانوشیروان تاخت اما شكست خورد و اسیر شد و پس از چندی به قتل رسید . بعد از كشته شدن كیوس خسروانوشیروان فرزند سوخرا به نام قارن را به حكمران

ی طبرستان فرستاد و وندامید كوه و فریم و لپور را به او سپرد و این مناطق پس از او به قارنكوه نامبردار شده است . قارن شهر لپور سوادكوه را پایتخت خود قرار داد و فرمانروایی او را 37 سال ذكر كرده اند. او دوازده سال قبل از هجرت پیامبر (ص) وفات یافت. بعد از قارن پسرش الندا به جای پدر نشست و تا 40 هجری در این مناطق حكومت می كرد .
اما ورود اسلام و تثبیت آن در طبرستان به آسانی صورت نگرفت. در موقعی كه اعراب بر تمام بلاد ایران دست یافته و یكباره دین و آیین ایرانی را برانداختند و حتی تا اوایل قرن سوم كه قشون فاتح اعراب در اقصی نقاط آسیا و آفریقا دیانت اسلام را ترویج نمودند هنوز مردم طبرستان برای حفظ استقلال و كیش نیاكان خود با مهاجمین در پرخاش و پیكار بودند .
نفوذ اسلام مخصوصاً در كوه های طبرستان و بخش های جنوبی كه محل فرمانروایی خاندان های محلی نظیر پادوسبانان و آل باوند بود كه با داشتن سلسله جبال البرز و راه های صعب العبور و پوشش گیاهی انبوه چون درختان جنگلی در حفظ این سرزمین و جلوگیری از تجاوز بسیار مؤثر بوده است. به همین جهت با اینكه در زمان خلفا سپاهیان اسلام از حدود خراسان هم گذشته بودند نتوانستند به سرزمین طبرستان و گیلان دست یابند.
طبری اولین لشكركشی مسلمانان به طبرستان را در زمان عمر خلیفه دوم در سال 22 ه ق می داند. این لشكركشی منجر به صلح سوید بن مقرون با اصفهبد فرخان (پادشاه دابویه كه پایتخت او ساری بود) شد . در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار به آمدن لشكر عمر تا آمل اشاره كرده اما نامی از ساری نمی برد و در زمان عثمان بن عفان، خلیفه سوم، سعید بن العاص در سال 29 ه ق به جنگ طبرستان رفت. گویند حسن و حسین فرزندان امام علی (ع) نیز با وی بودند. سعید ابتدا تمیشه را گشود و با شهریار در مقابل 200000 درهم صلح كرد و بدین ترتیب تا این تاریخ در تبرستان جنگی صورت نگرفت.
در زمان معاویه بن ابوسفیان، مصقله بن هبیره شیبانی با چهار هزار نفر برای فتح طبرستان بدان جا لشكر كشید. مدت دو سال بین او و فرخان بزرگ از سلسله دابویه جنگ درگرفته بود كه در منطقه كجور اهالی طبرستان موقع عبور آنها از گردنه های كوهستان، سنگ ها را از قلل غلتانیدند و تمام سپاهیان مصقله مقتول شدند و خود وی نیز كشته شد و در قریه چهارسو مدفون گشت .
اما آمدن سپاه عرب به ساری، آنگونه كه در تواریخ آمده برای نخستین بار در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملك صورت پذیرفت. بلاذری می گوید: «در این زمان یزید بن مهلب ابی صفره كه ولایت

عراق داشت رو به گرگان نهاد و بعد از تصرف آنجا و تصرف تمیشه ساریه را فتح كرد .» بدین ترتیب خانه و قصر اصفهبد فرخان در ساری به وسیله یزید بن مهلب اشغال شد . وی برای آنكه خبر نهایی را به سمع خلیفه برساند دوازده هزار نفر از مردم اسیر آن نواحی را در دو طرف جاده به طول دو فرسخ به دار آویخت .
یعقوبی اشاره به فتح ساری توسط یزید ندارد و فقط می گوید: «یزید بعد از فتح گرگان با اصفهبد

جنگ كرد و بعد از مدتی به گرگان برگشت .»
با سقوط ساری بزرگان لشكری و كشوری فرخان را به فرار به گیلان و دیلمان تشویق كردند. اما دادمهر پسر فرخان او را از این كار بازدشت و نامه ها به سران رویان و گیلان دیلمان نوشت تا با كمك آنها بتواند ساری را از دست یزید آزاد كند، در اندك زمانی ده هزار سپاه جنگی به كمك اسپهبد روانه تبرستان شدند.
یزید با بیست هزار سپاه به مقابله پرداخت كه اسپهبد فرخان در ابن نبرد شكست خورد و بعد آن اسپهبد فرخان پس از تجدید قوا از بیراهه و از پشت به سراغ یزید آمد و نزدیك به 15000 نفر از مهاجمین عرب را كشت و به لشكرگاه یزید رسید و تمام خیمه و خرگاه او را سوزانیده و غنایم فراوان بدست آورد. یزید به درون شهر ساری كشانده شد و نیروهایش كه در جنگل و كوهسار بودند به وسیله بومیان كشته شدند. در این هنگام كه یزید خود را شكست خورده و در تنگنا می دید حیان- از یاران مصقله كه در ساری بود- را برای مذاكره نزد اصفهبد فرخان فرستاد تا او را وادار به صلح كند. او نیز با تهدید كردن اصفهبد، بزرگ جلوه دادن لشكر یزید او را مجبور به صلح با هفتصد هزار درهم بار زعفران كرد و بدین ترتیب بعد از هزیمت و رفتن یزید فرخان دوباره ساری را آباد كرد . بعد از این واقعه به مدت 60 سال تا پایان خلافت امویان كسی از جانب آنان به طبرستان نیامد .
مقارن با ظهور عباسیان، خورشید بن دادمهر- آخرین فرد از سلسله دابویه (گیل باره)- در ساری حاكم بود . در زمان خلیفه اول عباسی، سفاح، حمله به طبرستان صورت نگرفت ولی در دوران منصور عباسی به خاطر اینكه وقتی عاملی اعزام می گردید مردم نقض عهد وفا می كردند و همچنین كوهستان های طبرستان استوار و تسخیر ناپذیر به جای بود و اصفهبدان آن نواحی اجازه نمی دادند یك دولت غیر ایرانی در آن مناطق نشو و نما كند به همین خاطر منصور خلیفه عباسی، ابوالخصیب را در سال 144 ه ق به طبرستان اعزام كرد و توانست طبرستان را از دست اصفهبد خورشید بن دادمهر در آورد . اسپهبد خورشید بعد از شكست موقعی كه فهمید فرزندان و همسر او كه در قلعه طاق بودند تسلیم شدند، زهر خورد و مرد.
با مرگ اسپهبد خورشید فرمانروایی 119 ساله شاهان گیل گاوباره نژاد (25- 144 ه ق) كه آل دابویه نیز خوانده می شدند پایان یافت. از این پس نایبان خلیفه عباسی در ساری مستقر و به فرمانروایی پرداختند. بعد از سقوط ساری تا حدود 250 سال بعد بخش جنوبی ساری (پریم) تا پایان سال 397 ه ق در دست اسپهبدان باوندی و «لپور» تا سال 224 ه ق در دست اسپهبدان قارن وندی با كیش و آیین پدران خود (زردشتی) همچنان پا برجا ماند .
در سال 141 ه ق شهر ساری به دست ابوالخطیب مرزوق السندی سقوط كرد و همو از جانب منصور خلیفه عباسی به عنوان والی و حكمران طبرستان انتخاب شد. ابوالخطیب پس از مستقر

شدن در ساری مسجد جامع ساری را ساخت كه به عنوان اولین مسجد جامع مازندران محسوب می شد . آنگاه از ساری به آمل رفت و در آنجا دو سال فرمانروایی كرد . بعد از ابوخطیب، ابوخزیمه، ابوالعباس طوسی، روح بن حاتم بن قیصر بن المهلب، خالد بن برمك، عمربن العلاء از جمله والیان عرب در طبرستان بودند كه بر این منطقه حكمرانی می كردند.
از اتفاقات مهمی كه در دوره ی خلافت عباسی در طبرستان بروز كرد، قیام همگانی مردم مازندران در سال های 169- 180 ه ق بود. در سال 169 ه ق سران حكام مازندران، اسپهبد ونداهرمز، ب ساری) تصمیم گرفتند به طور هم زمان در یك روز كلیه عرب ها را در طبرستان قتل عام كنند. سران عرب را با نیرویشان كشته شدند و در یك روز طبرستان از اصحاب خلیفه خالی شد و به دنبال آن ساری همراه با كل طبرستان به دست مردم آزاد شد و بعد از آن نیز عملاً ساری، مركز اسپهبدان و آمل مركز حكام عرب بنی العباس گردید . خلفای عباسی دست به عزل و نصب های زود هنگام نواب خود در طبرستان می زدند اما نتوانستند به طور كامل بر مردم طبرستان مسلط شوند. مردم با شورش هایی پی در پی خود موجب تزلزل حكام عرب در طبرستان می شدند .
پس از شكست و اسارت مازیار و زندانی شدن وی در ساری و بعد فرستادن وی به سامرا و كشتن وی در آنجا طبرستان جزء متصرفات طاهریان درآمد و نزدیك به 26 سال (224- 250 ه ق) تابع خراسان گردید. شهر ساری به عنوان مقرحكومت نمایندگان طاهریان در طبرستان شد. پریم (در جنوب ساری) همچنان در دست آل باوند بود. اولین حاكم طاهری در طبرستان حسن بن حسین بن مصعب عم عبدالله طاهر بود كه از سال 224 ه ق به مدت سه سال و چهار ماه و ده روز با سیرت پسندیده و خصال نیكو حكمرانی كرد و سعی كرد آسایش مردم را فراهم كند . در زمان معتصم، خلیفه عباسی، اصفهبد قارن بن شهریار ملك الجبال در پریم به اسلام گروید و معتصم نماینده ای در سال 237 ه ق برای تهنیت نزد او فرستاد .
در سال 250 ه ق عامل طبرستان از جانب طاهریان سلیمان بن عبدالله بود. كارهای سلیمان به دست محمد بن اوس بلخی كه بر او تسلط داشت انجام می گرفت . محمد بن اوس نیز با ظلم و ستم زیاد مردم را از خود رویگردان می كرد. مردم طبرستان پی فرصتی بودند تا از دست ستم های محمد بن اوس خلاص شوند. این فرصت با ظهور حسن بن زید حسینی معروف به داعی كبیر (250 ه ق) به دست آمد و همگی با داعی بیعت كردند تا در پناه عدل سادات و ولایت آنها روی ایمنی ببینند و آسوده شوند.
حسن بن زید (داعی كبیر) نخستین حاكم علوی طبرستان (250- 271 ه ق) بیشتر وقت خود را صرف مبارزه با سلیمان بن عبدالله نماینده طاهریان در طبرستان كرد. وی سلیمان بن عبدالله طاهر را مغلوب و از طبرستان بیرون كرد . «بعد آن سپاهیان دیالمه حسن بن زید پس از تصرف ساری

به بازارها می دوانیدند و هر كه را می یافتند می كشتند و با اهل ساری از غارت و تاراج چیزیهایی كردند كه هرگز ندیده بودند .»
داعی كبیر تا پایان صفر 252 ه ق در ساری ماند و سید حسن عقیقی را كه از بنی اعمام بود به حكومت ساری نشاند و خود به آمل رفت . از طرف دیگر سلیمان بن عبدالله چند بار دیگر هم از داعی كبیر شكست خورده بود. باز از خراسان لشكر جمع كرد و به ساری آمد این بار نیز از سید

حسن عقیقی شكست خورده و سید حسن او را تا گرگان تعقیب كرد و سلیمان به خراسان رفت و دیگر به طبرستان نیامد . این درگیری ها و رقابت بین علویان و طاهریان در طبرستان در اطراف ساری و یا در خود ساری انجام می گرفت كه باعث می شد این شهر آسیب فراوان ببیند و سرانجام با همت مردم و نیز رهبری علویان دودمان طاهریان در این سرزمین برافتاد و علویان حكومت را به دست گرفتند.
اما ساری در دوره ی صفاریان مواجه با لشكركشی یعقوب لیث به طبرستان برای براندازی علویان طبرستان شد. «سبب آن بود كه عبدالله سجری، یكی از مخالفان یعقوب لیث در سیستان بود كه یعقوب بر او چیره گشت و عبدالله به نیشابور گریخت و بعد از تسخیر یعقوب بر نیشابور عبدالله به گرگان نزد داعی پناه برد. یعقوب او را از داعی خواست و داعی امتناع كرد و همین امر باعث شد كه یعقوب به طبرستان و ساری حمله ور شود و ساری را به تصرف درآورد .» و سید حسن عقیقی حاكم ساری از شهر گریخت و به آمل نزد داعی رفت. یعقوب او را تعقیب كرد ولی داعی همراه با عقیقی از آمل به كلار فرار كرد یعقوب به كجور رفت و خراج دوساله را از مردم آنجا گرفت. اما داعی در این هنگام با جمع آوری سپاهیانش شروع به مقابله با یعقوب كرد. یعقوب لیث در منطقه با شرایط بدی مواجه شده بود. اشتران او را مگس هلاك كردند و «در راه 40 شبانه روز متصل باران باریده مقدار چهل هزار مرد از لشكریان او تلف شدند .» «در ساری حسن بن زید اردو زده و پل ها را ویران كرده و گذرها را برداشته و راه ها را كور كرده بود .» یعقوب بعد از 4 ماه مجبور شد از ساری دست بردارد و از راه قومس به خراسان رفت . به هر جهت به خاطر جنگ های بین علویان و صفاریان باز هم ساری آسیب فراوان دید.
سامانیان در ماوراءالنهر حكومت یافتند. امیر اسماعیل سامانی را در سال 287 ه ق پس از پایان كار عمرولیث «هوس ملك طبرستان در دل افتاد. وی محمد بن هارون را با لشكر مرفورغیرمحصور به طبرستان فرستاد .» محمد بن زید علوی با آگاه شدن از حمله محمد بن هارون به طبرستان پیشدستی كرد و به گرگان رفت و در آنجا شكست خورد و كشته شد (287ه ق) و بیست هزار مرد منهزم شدند . محمد بن هارون بعد از قتل داعی محمد به طبرستان آمد و یك سال و شش ماه پادشاهی كرد . امیر اسماعیل سامانی برای برقراری نظم و آرامش در خراسان به طبرستان آمد. محمد بن هارون از نزد او گریخت و به دیلمان رفت . امیر اسماعیل سامانی خود به طبرستان آمد و با مردم به عدل و انصاف رفتار كرد و مردم نیز از او خشنود و راضی بود .

در دوره ی سامانی در سال 298 ه ق روس ها با شانزده پاره كشتی در كناره ی طبرستان پیاده شدند و خود را به كاله رسانیده و دست به كشتار مردم و غارت می زدند كه ابوالضرعام، احمد بن القسم والی ساری حملات آنها را دفع كرد . سال بعد روسها با تعداد بیشتری از دریا پیاده شدند. شهر ساری و آّبادی های اطراف آن را آتش زدند و پس از كشتار بی شمار خلایق را اسیر و با عجله به طرف دیلمان رفتند كه گروهی كه به قصد غارتگری مانده بودند در نتیجه اتحاد كشاورزان

كشته شدند و عده ای هم كه فرار كرده بودند توسط شرواشاه پادشاه اران كشته شدند . سامانیان توانستند بر طبرستان به مدت سیزده سال حكمرانی كنند .
در دوره ی آل زیار اسفار توانست بر تمام طبرستان چیره شود. اسفار ابتدا در خدمت علویان بود كه از آنها روی گردانید به امیر سامانی پیوست و نماینده نصر بن احمد سامانی در گرگان شد و در جنگی كه در نزدیكی ساری روی داد سپاه حسن بن قاسم علوی (داعی صغیر) از مرداویج سركرده سپاه اسفار شكست خورد و از آن پس اسفار ساری را مقر حكومت خویش قرار داد . پس از چندی مرداویج بن زیار كه در اندیشه حكومت بود با كمك ماكان بن كاكی از سرداران داعی صغیر بر اسفار چیره شدند. اسفار را در طالقان یافتند همانجا گردن زدند . بعد از مدتی بر ماكان هم مسلط شد و خود بر طبرستان حاكم شد و بعد از مرگ مرداویج برادرش وشمگیر بن زیار به جای او مسلط شد .
در سال 329 ه ق امیر نصر سامانی به قصد گوشمالی ماكان كه با ناسپاسی او را ترك كرد به وشمگیر پیوسته بود قصد حمله به گرگان را كرد. گرگان به تصرف سامانیان درآمد و ابو علی چغانی فرمانده سپاه سامانیان پس از فتح گرگان متوجه ری گردید و با پسران بویه كه از اصفهان بدو پیوسته بودند قصد نابودی وشمگیر كرد . «وشمگیر به نزد ماكان كس فرستاد تا بدو پیوندد. ماكان پسر عم خویش حسن فیروزان (دیلمی) را در ساری نشاند » و به كمك وشمگیر رفت و در آن جنگ كشته شد. حسن بن فیروزان كه وشمگیر را مسئول قتل ماكان می دانست از تسلیم ساری به وشمگیر خودداری كرد. وشمگیر شیرج بن لیلی را به جنگ حسن فیروزان فرستاد. او را از ساری بیرون كردند وی به استرآباد رفت . «حسن فیروزان نزد ابوعلی چغانی سپهسالار سپاه سامانی رفت و با اظهار اطاعت از آل سامان برای دفع وشمگیر از او یاری خواست. ابوعلی چغانی به محاصره ساری پرداخت به موضعی كه «وله جوی» گویند به حد ساری مصاف دادند كه خبر مرگ امیرنصربن احمد و جانشینی نوح بن نصر سامانی پیچید و چغانی به ناچار با وشمگیر صلح كرد به خراسان برگشت .» و بعد از این اتفاق چندین بار دیگر وشمگیر و حسن فیروزان جنگ درگرفت كه در این جنگ ها ساری آسیب فراوانی دید.
زیاریان بعد از انقراض علویان در طبرستان دودمان باوندی در پریم (در جنوب ساری) حكومت می كردند برانداختند. به این ترتیب با كشته شدن اصفهبد شهریار سوم باوندی (397 ه ق) شاخه اول باوندیان كیوسه، بوسیله قابوس بن وشمگیر منقرض شد .
حكومت منوچهر فلك المعالی زیاری فرزند قابوس، همزمان با حكومت محمود غزنوی بود.كه بر جرجان مسلط بود. در سال 421 ه ق سلطان محمود قصد طبرستان كرد. سلطان محمود در این

سفر جنگی جرجان را همچون بخشی از قلمرو خویش دیدار كرد . منوچهر فلك المعالی بار اول بعد از غلبه سلطان محمود بر ری و توقیف مجدالدوله دیلمی برای اثبات وفاداری یك بار چهار هزار دینار و بار دوم برای خشنودی سلطان قرار شد سالانه پانصد هزار دینار برای محمود بفرستد . منوچهر فلك المعالی به سال 420 ه ق زندگی را بدرود گفت و پسرش انوشیروان شرف المعالی كه هنوز كودك بود جانشین پدر شد.‌‌ (423 ه ق/ 1032م) اما زمام امور در عمل به دست ابوكالیجار خویشاوند

مادری وی رئیس زیاری سپاه بود . مسعود غزنوی جانشین محمود ، ابوكالیجار را به شرط پرداخت خراج فرمانروایی وی بر گرگان و طبرستان را ابقا كرد اما ابوكالیجار از پرداخت خراج خودداری كرد.
در سال 426 ه ق مسعود غزنوی به گرگان و طبرستان تاخت و تا رویان پیش رفت. ابوكالیجار هم از برابر سپاه غزنوی گریخت. به این ترتیب «سپاهیان غزنوی در نوروز 426 ه ق به ساری رسیدند و در آنجا دست به كشتار عظیم زدند و قلعه ای را كه نزدیك ساری به سرپرستی پیرمردی بود گشودند. سرداران سپاه هر بدی و ستمی كه توانستند به دژنشینان كردند و هرچه را كه مردم دژ داشتند از ایشان گرفتند. پیرمرد را با سه دختر نیم سوخته شده او به درگاه سلطان مسعود غزنوی آوردند چون چشم مسعود به آن ستم دیدگان افتاد، پشیمان شد و پیر را بنواخت و باز گردانیدش .»
بیهقی در پایان این واقعه می نویسد: «مرا چاره نیست از باز نمودن چنین حالهاكه این بیداری افزاید و تاریخ به راه راست برود .»
سلطان مسعود غزنوی بعد از این تاخت و تازها در گرگان و طبرستان عقب نشینی كرد. ابوكالیجار بار دیگر بر قلمرو خویش دست یافت و با مسعود مصالحه كرد و متعهد گردید كه پرداخت خراج را از نو تجدید كند. انوشیروان در سال 431 ه ق موفق به دستگیری ابوكالیجار شد زمام امور را خود به دست گرفت . حكومت وی در سال 433 ه ق توسط طغرل سلجوقی سقوط كرد و سلسله آل زیار در گرگان و طبرستان منقرض شد.

3-2- ساری در عهد سلجوقیان
همانطور كه قبلاً اشاره شد انوشیروان شرف المعالی زیاری در سال 431 ه ق موفق به دستگیری ابوكالیجار شد و زمام امور را خود به دست گرفت. در این وقت طغرل بر خراسان استیلا یافته بود و لشكر خراسان را جمع كرد و درصدد تسخیر گرگان و طبرستان برآمد و می خواست مالیات ولایت بگیرد و در ناحیه ای از طبرستان نایب خاص خود را بگمارد . انوشیروان به ساری گریخت و عاقبت چاره ای ندید جرآنكه تبعیت طغرل را با تعهد 30000 دینار خراج سالانه بپذیرد و تحت امر عامل سلطان سلجوقی به امارت اسمی به جا بماند و این حال تا سال 435 ه ق كه سال فوت انوشیروان و تا عهد پسرش جستان باقی بود . از دودمان باوندیان در روزگار قابوس و پسرش منوچهر كسی توانایی خودنمایی نداشت . سهراب پسر شهریار تا پایان زندگی گوشه گیر بود كه كاری از او ساخته نبود ، اما پسرش قارن به درگاه باكالنجار راه یافت و از او بهره مند شد . و هنگامی كه طغرل به طبرستان رفت به كوهستان توجه نكرد . مردم ساری كه از ستیزه های سپاهیان طغرل به تنگ آمدند به شاهزادگان محلی باوند دل بستند. قارن دوم كه دور از هجوم در پریم استقرار داشت. مردم هزارجریب را با خود یار و همساز كرد و رفته رفته كار فرمانروایی را برای پسر وجانشین خود شهریار حسام الدوله آماده می كرد . با مرگ اسپهبد قارن در سال 466 ه ق

در كوهستان پریم پادشاهی خاندان باوندی دوره ی نخست (45- 466 ه ق/ 665م- 1073م) پایان یافت و از آن پس دور دوم آغاز شد.

3-3- پادشاهی اسپهبدان باوندی در ساری (نوبت دوم از سال 466- 606 ه ق)
3-3-1- اسپهبد شهریار چهارم حسام الدوله نخست باوند (466- 503 ه ق/ 1073م- 1109م)
او پسر قارن دوم و پسر زاده سرخاب چهارم پسر شهریار سوم پسر دارا بود و حسام الدوله لقب داشت . ابن اسفندیار در مورد او می نویسد: «حسام الدوله به رزانت عقل و شهامت رأی معروف بود و حصون كوهستان را ضبط و نسق درآورد .»
اسپهبد شهریار حسام الدوله پس از پدر رشته كارها را در دست گرفت و با استفاده از ضعف حكومت گران اطراف توانست بخش بزرگی از دژهای كوهستانی طبرستان را تسخیر كند و در سال 486 ه ق شهر ساری را گرفت و آن جا را پایتخت خود قرار داد و شهرهای كوهستانی پریم و ایام را برای روز مبادا پناهگاه خود برگزید و رفته رفته شهرهای تمیشه و شهرهای بخش خاوری طبرستان شمالی را به دست گرفت و بر آبادانی كوشش ورزید .
اسپهبد شهریار حسام الدوله معاصر با الب ارسلان (455- 465 ه ق) و سلطان جلال الدین ملكشاه سلجوقی (465- 485 ه ق) و ركن الدین بركیارق (485- 498 ه ق) بود.

‍‍‍‍3-3-1-1- نبرد سلجوقیان در ساری (جنگ مذهبی آمل و ساری)
در سال 485 ه ق سلطان ملكشاه وفات یافت و پسرش سلطان بركیارق به جای پدر بر تخت نشست. میان سلطان بركیارق و برادرش غیاث الدین محمد اختلاف بوجود آمد و سلطان غیاث الدین محمد توانست بر بركیارق پیروز شود و حكومت را به دست گیرد . برادردیگرش، سنجر نیز خراسان و ماوراءالنهر را در دست داشت. در همین زمان سلجوقیان گرفتار مشكل بزرگ سیاسی یعنی فرقه اسماعیلیه و حسن صباح شده بودند. این فرقه در طبرستان نیرومند شده بودند و پیروان زیادی یافته و هر جا دژی استوار یافته بودند مخصوصاً در كوهستان مازندران رخنه عظیم كرده بودند. در این شرایط طبرستان به صورت پناهگاه مقصران سیاسی سلجوقیان در آمده بود .
در سال 500 ه ق محمد بن ملكشاه به اسپهبد حسام الدوله پیغام داد به خدمت او رود كه اگر تخلف بكند ولایت را از تو بازبستانم. حسام الدوله از لحن پیام خشمناك شده بود. پیام درشت داد و گفت: مرا رغبت به خدمت او نیست. برو ولایت اینجا نهاده است هر كه را می خواهی بفرست. پادشاه سلجوقی (غیاث الدین محمد) سنقر بخاری را پنج هزار سپاه به جنگ او فرستاد و به فرمانداران آمل و رویان و لاریجان فرمان داد كه سنقر را با سپاه یاری كنند. سنقراز راه لاریجان ب

ه آمل رفت و جمله مردم تكاكله سروپا برهنه نزد سنقر رفتند و گفتند: «ما به ساری می آییم تا تخم رافضیان را براندازیم» و بدین ترتیب گروهی از مردم آمل به اختلاف مذهبی با سارویان شیعه مذهب همراه سنقر شدند و از راه كناره دریا روانه ساری گشتند. هنگامی كه اسپهبد شهریار حسام الدوله از این كار آگاه شد امیر مهدی لپور كه قارنوند بود و سران شه

اسپهبد شهریار در كنار دروازه شهر ساری ایستاد و فریاد زد این شهر از آن پسری است كه امروز این لشكر بشكند. قارن نجم الدوله درخواست او را اجابت گفت و از دروازه ی ساری بیرون رفت.
فخرالملوك رستم كه پسر قارن و فرامرز پسر شیزاد و چهارصدتن از مردم گیل به دنبال نجم االدوله رفتند. یكی از سرداران سپاه سنقر به نام بكچری در نهان با او سازش كرد و به هنگام نبرد از سپاه سنقر بگریخت و به فرمان حسام الدوله ساری را سنگر بندی نمودند و سنقر هم در دشت اترابن شهر ساری ( دولت آباد فعلی ) فرود آمد. در روز جنگ و هنگام زد و خورد و نبرد بسیاری از مرغابی كلنگ و كحمور و دری كه در آب بندان های نزدیك میدان جنگ جای داشتند از داد و فریادها رمیده و با آهنگ های گوناگون خود از آب برخاستند. سپاه سنقر به گمان اینكه به سپاهیان اسپهبد كمك تازه رسیده جای خود را خالی كردند و رو به فرار نهادند و همه مردم تكاكله آمل دستگیر و به پیشگاه اسپهبد فرستاده شدند و به فرمان او رویشان را سیاه و بر پیشانی هر یك داغ «محمد و علی» زدند و آنان را با چهره سیاه در بازار شهر گرداندند و به آمل برگرداندند تا دیگر به اندیشه برادر كشی و میهن فروشی نیفتد .
سنقر پس از شكست به كرمان از آن جا به اصفهان رفت و به پادشاه سلجوقی گزارش داد و راه چاره ی نفوذ در طبرستان را مهربانی با اسپهبد حسام الدوله داشت. سلطان محمد پسر مبرای جبران آن درخواست كرد كه اسپهبد یكی از پسران خود را برای خویشاوندی به اصفهان روانه كند.
اسپهبد حسام الدوله یكی از پسران خود، اسپهبد علاءالدوله علی، را با هزار سوار و دو هزار پیاده به اصفهان فرستاد. سلطان محمد خواست خواهرش را به ازدواج علاء الدوله درآورد اما او قارن نجم الدوله را پیشنهاد كرد و سپس راهی طبرستان شد و به نزد نجم الدوله رفت اما وی برادر را به

سرایش راه نداد. حسام الدوله كه به پیری رسیده بود پس از آگاهی از این ماجرا قارن را سرزنش كرد و دستور داد تا به نزد شاه سلجوقی برود. قارن نهایتاً امر پدر را اطاعت نموده به نزد شاه سلجوقی رفت. قارن نجم الدوله پس از مدتی اقامت در اصفهان و ازدواج با خواهر شاه سلجوقی به ساری برگشت. اسپهبد شهریار حسام الدوله دژ كوزا را به قارن بخشید كه این امر باعث رنجیدگی خاطر علاء الدوله علی شد و از روی دلتنگی به گلپایگان و به ملك مادری خود رفت.
قارن نیز به خیال اینكه پدر، علاءالدوله علی را به گلپایگان فرستاد تا آزادانه دست به آزار او بزند از پدر رنجید و بین پدر و پسر كینه در افتاد. قارن نجم الدوله بنای بدرفتاری با حسام الدوله و اطرافیانش گذاشت. چون علاء الدوله نیز به گلپایگان رفته بود حسام الدوله ناگزیر به آمل و از آن جا به هوسم (رودسر) رفت و اهالی هوسم و گیلان و دیلمان قدمش را گرامی داشتند. نجم الدوله كه وضع را چنین دید بیمناك از قدرت پدر، از او خواست كه به ساری بازگردد و پدر بیمار به اصرار او به ساری بازگشت. اسپهبد شهریار به خاطر فرتوتی و فرسودگی شدید كارها را به پسر بزرگ خود قارن واگذار كرد .
در همین زمان سلطان محمد سلجوقی، حكمرانی ری و طبرستان را به احمد سپرد و نیز ولایات طبرستان، رویان، سمنان و گرگان را در قلمرو وی به امیر سنقر كوچك واگذار كرد. اما نجم الدوله آنان را به آمل راه نداد. پس سنقر سپاهی را در اختیار علاءالدوله گذاشت تا به نبرد قارن نجم الدوله رود. هنگام رویارویی دو لشكر، حسام الدوله جانب نجم الدوله را گرفت و اذعان داشت «اگر به خصومت برادر آمدی هنوز من زنده ام ولایت مراست» و بدین ترتیب علاءالدوله را از جنگیدن منع كرد . از آن پس نجم الدوله به شكایت برادر به سلطان عریضه ای عرضه داشت. سلطان امیری را فرستاد تا میان برادران صلح نماید. اما علاءالدوله تن به سازش نداد و به خراسان نزد سلطان سنجر رفت. سنجر قصد اعزام علاءالدوله را داشت كه درگیر ماوراءالنهر شد. در همین زمان (508 ه ق) نیز حسام الدوله كه با نجم الدوله در تمیشه بود در همان جا بیمار شد و وفات یافت .
اسپهبد شهریار را چند پسر بود: قارن نجم الدوله- اسپهبد بهرام- اسپهبد فرامرز- اسپهبد علی- اسپهبد یزدگرد .
از حسام الدوله سكه ای به تاریخ 504 ه ق با محل ضرب ساری به دست آمده كه به نام جلال الدین احمد، پسر محمد بن ملكشاه است. بر اساس آن وی تا این سال فرمانروای طبرستان بوده و احمد را به رسمیت می شناخته است. این سكه عبارت «علی ولی الله» را كه پیش از این روی سكه های باوندیان ضرب می شده است ندارد .

3-3-1-2- اسپهبد قارن سوم نجم الدوله باوند (503- 509 ه ق)
او پسر بزرگ اسپهبد شهریار چهارم حسام الدوله، شوهر خواهر سلطان محمد سلجوق است. به هنگام مرگ پدر در تمیشه بود و به ساری آمد و پس از پایان سوگواری به تخت پادشاهی نشست. قارن نجم الدوله مردی خودخواه و خیره سر و تند خوی بوده و در آزار مردم و برادران و نزدیكان اندكی دریغ نمی نمود .
ابن اسفندیار در مورد او می گوید: «نجم الدوله قارن هر چند با انواع خصال بایسته و شایسته بود در كرم و سخاوت و شجاعت و صرامت اما با همه درشت خوی و كینه ور و سایس بود .»

«نجم الدوله بعد از وفات پدر و مراسم عزا به واسطه شرارت نفس و قلت عقل اكثر خواص و مقربان پدر را كشت » و ولایت از آن سبب متزلزل و ویران گشت . یكی از آن افراد رستم پسر سرآهنگ كیسمانی كه مرد سالخورده و از همنشینان پدرش بود كه او را زندانی كرد .
او به هنگام پیكار حسام الدوله با سنقر دلاورانه به امید آنكه به وعده پدر ساری را از آن خود كند بر سنقر تاخت و او را عقب راند و فرمانش را در سراسر قلمرو پدر خود حكمفرما ساخت . تنها كسی كه به او گردن ننهاد فرامرزبن مرداویج وردانشاه لنگرودی بود. قارن كه در این زمان سخت مریض بود سپاهی را به سرداری جعفرعلی به نبرد وی فرستاد و خود به تمیشه رفت. فرامرز كه یاری پایداری در خود نمی دید از نجم الدوله امان خواست و ملازمت اختیار كرد .
قارن معاصر با غیاث الدین محمد بن ملكشاه سلجوقی (511- 698 ه ق) و سلطان سنجر (51- 551 ه ق) می باشد كه به فرمان شاه سلجوقی در لشكركشی به الموت شركت داشت و توانست سپاهیان رفیقان و ملاحده رودبار را منهزم كند و با خواری و ذلت آنها را از قلعه بیرون كردند .
نجم الدوله پیش از مرگ بزرگان شهریاركوه را پیش خود طلبید و از ایشان به نام پسر بزرگ خود رستم فخرالملوك پیمان و بیعت گرفت و او را جانشین خود كرد چون می دانست كه برادرش علاء الدوله فرمانروایی رستم را نمی پذیرد و بعد از آن از این جهان رخت بربست.به گفته ابن اسفندیار: «او را پنهان دفن كردند تا آشكار نشود و تا قرار گرفتن رستم را منازعی با دید نیاید .»

3-3-1-3- اسپهبد رستم دوم فخرالملوك باوند (509- 511 ه ق/ 1115م- 1117م)
فخرالموك رستم پسر اسپهبد قارن نجم الدوله بعد از فوت پدر بر تخت پادشاهی نشست. پس از انتشار خبر مرگ قارن كسانی چون اسپهبد رستم دابویی آملی كه قارن نجم الدوله او را از دو چشم كور كرده بود و اسپهبد فیروز اللیث لندكی از دهستان لندك، اصفهبد شیرسوار پسر شیراسپاه از دژ دارا، اسپهبد بهرام بن شهریار، عموی رستم و نیز علاء الدوله علی عموی دیگر رستم كه مهم ترین رقیب وی به شمار می رفت سر بر آوردند و به نبرد با حكومت رستم پرداختند.
اسپهبد رستم امیر با كالنجار كولایی و سیاوش پسر كیكاوس و جعفر پسر علی را به سركوبی شورشیان فرستاد. شیرسوار پوزش خواست. بهرام عموی رستم را دستگیر كرد به ساری آوردند و دربند كردند. دابو فرار كرد و به نزد علاءالدوله رفت . اسپهبد رستم بعد از سركوبی این شورش ها متوجه خطرناكترین دشمن خود یعنی علاءالدوله علی شد. علاءالدوله علی با اجازه سلطان سنجر از خراسان راهی طبرستان شد . اسپهبد رستم در تدارك مقابله برآمد اما امیران شهریار كوه او را همراهی نكردند و به علاءالدوله عموی او گرویدند. اسپهبد رستم در پیامی به علاءالدوله علی خود را ولیعهد پدر خواند و هم زمان رسولی را با هدایای بسیار برای محمد بن ملكشاه سلجوقی به اصفهان فرستاد و از علاءالدوله شكایت كرد .
سلطان محمد سلجوقی علاءالدوله و اسپهبد رستم را به درگاه خواست تا آنها را آشتی دهد و ملك موروثی را میان رستم و علاءالدوله تقسیم كند . علاءالدوله علی به نزد سلطان رفت ولی رستم از رفتن به اصفهان ابا كرد و تعلل نمود این موجب خشم سلطان محمد بن ملكشاه شد .
در این هنگام سلطان محمد سلجوقی دو تن از سرداران خود را به نام منگوبرزو و یرعش ارغونی را به ویمه در طبرستان فرستاد. اسپهبد رستم در محلی به نام «تنگه كلیس» به مقابله با شاه سلجوقی پرداخت. فرستادگان سلطان سلجوقی هر چه كوشیدند از عهده رستم برنیامد و ناگزیر مراتب را به اطلاع سلطان رسانیدند و در این هنگام سلطان محمد، علاءالدوله را طلبید از او خواست تا به طبرستان برود و برادرزاده را به اصفهان آورد.

علاءالدوله علی عازم طبرستان شد. وقتی به آب گرم لارجان رسید فیروز نام، گماشته سلطان محمد با ده هزار دینار زر و انگشتر سلطانی با فرمان حكومت طبرستان و اجازه ازدواج با خواهر شاه را به علاءالدوله ابلاغ كرد و به منظور دیدار با سران سلجوقی در ویمه دماوند فرود آمد. در این هنگام اسپهبد رستم كه از صدور فرمان انتصاب علاءالدوله علی آگاه شد با نمایندگان سلطان سلجوقی به پیشگاه سلطان محمد رفت . سلطان سلجوقی نسبت به اسپهبد رستم مهربانی كرد و اسپهبد رستم پس از چند روزاقامت در اصفهان توسط خواهر شاه سلجوقی كه زن پدرش قارن بود میل تمام به جانب علاءالدوله علی داشت مسموم گشت . مدت حكومت او را چهار سال نوشتند .
3-3-1-4- اسپهبد علی علاءالدوله (یكم) باوند (511- 536 ه ق)
او پسر میانی اسپهبد شهریار چهارم (حسام الدوله نخست) است . پس از مرگ اسپهبد رستم در
اصفهان لشكریانش به علاءالدوله پیوستند. سلطان محمد سلجوقی بزرگان را برای سوگواری نزد او فرستاد و پنهانی برای اسپهبد علاءالدوله نگهبان گذاشت تا بدون اجازه از شهر اصفهان خارج نشود. علاءالدوله كه اوضاع را آشفته دید از بیم جان خود به بهانه شكار از شهر خارج شد ولی نگهبانان او را بازگرداندند و در سرای خودش زندانی كردند. پس از چند روز سلطان محمد مریض

شد. علاءالدوله را آزاد كردند اما علاءالدوله همچنان در اصفهان ماند. در طبرستان تنی چند از سران آن جا كه در حق علاءالدوله بدی كرده بودند ز جانب او ایمن نبودند، از این رو پیش سلطان رفتند و گفتند: «كه كلیه قلعه های مازندران در دست های ماست اگر لشكر دهی آن را به تسخیر تو در خواهم آورد برای اینكه ما را تمایلی به خدمت علاءالدوله علی نیست .» و بدین ترتیب سلطاهمراه آنان فرستاد. فرستادگان سلجوقی و سران سپاه طبرستان همگی در سمنان به هم رسیدند كه در این هنگام دچار هرج و مرج شده بود.
وقتی خبر مرگ اسپهبد رستم به طبرستان رسید اسپهبد بهرام برادر علاءالدوله نیز پس از رستم از كلاته به ساری رفت و خود را از طرف علاءالدوله شاه خواند. گروهی از سپاهیان و سركردگان به او پیوستند. فرامرزبن رستم، برادرزاده دیگر بهرام مخالفت كرد و بر او شورید و فرمانروایی كوهستان را به دست گرفت. بهرام چندین بار با او جنگید تا اینكه بهرام به مردم اعلام كرد كه من سپهسالار برادرم علاءالدوله می باشم آنچه می كنم به رضای اوست.
فرماندهانی كه همراه فرامرز بودند از این سخن فریب خوردند فرامرز تنها ماند و شكست خورد. هنگامی كه علاءالدوله این خبرها را شنید برخی از نزدیكانش را به شهریار كوه و طبرستان مخفیانه فرستاد تا بوسیله آنان و یاری سران و فرماندهان شهرهای طبرستان، مردم آن سامان را بر ضد دولت سلجوقی بشورانند تا خود به حكومت آن سامان برسد و در ضمن به بهرام و فرامرز پیغام داد كه طبرستان خانه ماست و نباید به دست تركان سلجوقی سقوط كند.
بهرام كه برادر را رقیب خود می دانست پیغام داد علاءالدوله را به محمد بن ملكشاه سلجوقی رساند و از او خواست كه وی را زندانی كند.
سلطان محمد منگوبرز و قاضی بزاری را به طبرستان فرستاد. آنها از سمنان به راه هزارگری (هزارجریب) و منكوبرز خود را به ساری رساند و متعاقب آن بهرام از ساری بیرون رفت و به دهستان درویشان در جایی كه آن را لالمك خوانند ، پناه برد و آنجارا لشكرگاه خویش ساخت و ساری نیز به تصرف منكوبرز درآمد. در این هنگام رستم بن شهریوشن به منظور مقابله با سپاه اعزامی سلجوقیان به بیشه های طبرستان پناه برد و آماده جنگ گردید.
امیر باكنجار كولایی برای سركوبی رستم شهر یوشن به كیله خواران (كیلخواران دو دانگه فعلی) رفته بود. او را منگوبرز همراه ساخت. منگو فتح نامه ای به سلطان محمد نوشت كه قلعه كیله خواران را مستخلص كردیم اما اگر سلطان را طبرستان می باید علاءالدوله را بند باید نهاد. شاه سلجوقی هم علاءالدوله و برادرش را دربند كرد .
سلطان محمد یرغش یا یرنغش نام ارغونی را كه آشنایی به تبرستان داشت بدان سمت روانه نمود. یرغش همین كه از اصفهان بیرون آمد بر اثر بیماری حناق درگذشت و پس از ده روز سلطان محمد بن ملكشاه سلجوقی هم مرد. (511 ه ق) وقتی منگوبرز در ساری از مرگ سلطان آگاه شد ساری را به قصد ری ترك كرد و همین كه به تنگه كولا رسید. مردم آن دیار به سركردگی

شهرآشوب سوته كلاته كه مردی رزمی و دلیر بود راه بر او بستند و بر او حمله نموده و ضمن جنگ و كشتار كلیه اموال و خزاین متعلق به مردم طبرستان را كه بر روی چندین شتر حمل می شده و
می خواست آنها را از ساری ببرد را تصرف كردند و او سرافكنده رهسپار اصفهان شد .

3-3-1-5- بازگشت اسپهبد علاءالدوله علی باوندی به طبرستان
در سال 511 ه ق سلطان محمد سلجوقی درگذشت و سنجر سلجوقی (511- 552 ه ق) جانشین او شد. محمود پسر محمد كه داعیه حكومت داشت و از بیم سنجر در اصفهان مخفی شده بود، علاءالدوله را از بند رهانید و عمه خود را كه به زهر دادن رستم متهم بود به حباله نكاحش درآورده و اجازه داد راهی طبرستان گردد .
در این زمان علاءالدوله با كمك فرامرزبن مردان شاه لنگرودی و فرامرز برادرزاده خود وارد طبرستان شد . در این میان اكثر سرداران و فرماندهان مناطق مازندران به علی علاءالدوله پیوستند. بهرام برادر علاءالدوله آماده نبرد با او شد بهرام كه در «ورن » بود روانه «آرم » شد و دو برادر در جنگ شدند. بسیاری از مردان سپاه بهرام به علاءالدوله پیوستند و بهرام شكست خورد و به دژ كیسلیان پناه برد و به دنبال آن اسپهبد علاءالدوله هم دژ كوزا را در تصرف بهرام بود متصرف شد. بدین ترتیب علاءالدوله در آرم به تخت نشست و همه سركردگان را خواست و دلجویی كرد جمله را تشریف و اقطاع داد و به ولایت خود فرستاد . پس از آن اسپهبد علاءالدوله متوجه آمل و رویان شد و پس از سروسامان دادن آن جا به رودبار رفت. در آن جا بود كه به او گزارش رسید كه فرامرز برادر اسپهبد علاءالدوله با بهرام عموی اسپهبد با هم ساخته و با سپاهی كه دارند در دژ كیسلیان آماده كارزارند. اسپهبد علاءالدوله نیز سپاه بیاراست و روانه كیسلیان شد و گرد دژ را گرفت تا دو ماه در آن جا بود تا آنكه بهرام به ستوه آمد و زنهار خواست. اسپهبد او را زنهار داد. بهرام از دژ فرود آمد وی از گوشه ای گریخت. پس از یك ماه شیریمكوب از ده سنور هزارجریب را كه نگهبان آن دژ بود كشت و دوباره بر دژ كیسلیان مسلط شد. علاءالدوله پسرش شاه غازی رستم را كه هنوز كوچك

بود با اتابكی باكالنجاربن جعفر كولاویج برای درهم كوبیدن دوباره بهرام، مأمور كرد. بهرام در این نبرد درمانده شد و با میانجیگری خواهر خود علاءالدوله از گناه بهرام درگذشت. اما بهرام به جای رفتن به پیشگاه علاءالدوله به ری رفت و دست به دامن محمود سلجوقی شده كه جانشین پدرش سلطان محمد گردیده بود .

3-3-1-6- روابط سلطان محمود سلجوقی با اسپهبد علی علاءالدوله

سلطان محمود بر سلطان سنجر عاصی شد . سنجر نیز برای مقابله با محمود برادرزاده خود، لشكری به فرماندهی امیر انر به گرگان فرستاد و محمود سلجوقی از علاءالدوله خواست كه به كمك لشكریان وی به سركردگی امیرعلی بار بشتابد. اما علاءالدوله از رفتن خودداری كرد و فرامرز برادرزاده اش را رهسپار نبرد كرد كه در این نبرد سپاه سلطان سنجر شكست خورد اما امیرعلی بار به خاطر اینكه علاءالدوله به تن خویش نزد وی نرفته بود برای وی گران افتاد و او نزد سلطان محمود از علاءالدوله سعایت ها كرد. سلطان هم كه از علاءالدوله رنجیده بود درخواست او را برای واگذاری طبرستان به بهرام و فرامرز اجابت كرد و به بهرام سپاه دادند تا به كمك امیر علی باز علاءالدوله را ساقط كنند و به فرامرز وعده داد كه در صورت تسخیر شهر یاركوه او را به حكمرانی طبرستان برساند. از این رو فرامرز از عمویش روی برتافت و به بهرام پیوست . علاءالدوله چون امیر علی را آماده جنگ دید چاره را آن دانست كه نزد محمود سلجوقی برود. ابتدا مناطق طبرستان را یك یك به سرداران و فرماندهان خود سپرد و به ساری آمد به نزد همسرش- كه عمه شاه بود- رفت.
امیر علی بار هم نزد خاتون رفت و رأی او را در این باره خواست. خاتون سلجوقی فرمان بهرام و فرامرز را از آنان پس گرفت و به دست علاءالدوله داد و امیرعلی را سرزنش كرد كه البته امیرعلی پوزش خواست و به فرموده خاتون از طبرستان رفت. اما بهرام این رأی را نپذیرفت به ری نزد سلطان محمود شتافت. سلطان محمود چون به ری رسید اسپهبد علی علاءالدوله به دیدار او رفت. شاه او را به گرمی پذیرفت و فرمان حكومت طبرستان را به داد و به بهرام و فرامرز امر كرد ساری را به علاءالدوله دهند و به خدمت او درآیند. فرامرز چنین كرد. اما بهرام چند روزی را به دژ كیسلیان ماند و سپس نزد اسماعیلیان آن جا رفت و كوشید كه آنان را بر برادر بشوراند. اسماعیلیان تمایلی نشان ندادند و بهرام ناگزیر به سنجر سلجوقی پناه برد .

3-3-1-7- روابط سلطان سنجر سلجوقی با اسپهبد علی علاءالدوله باوندی
در سال 513 ه ق میان سلطان سنجر و سلطان محمود سلجوقی به هم خورد. سلطان سنجر با بهرام عزم همدان كرد و به هنگام نبرد در عراق از علاءالدوله یاری خواست، اما علاءالدوله كه با محمود صلح كرده بود از رفتن سرباز زدو سنجر سپاه محمود را در همدان شكست داد و باردیگر سنجر در راه مرو از علاءالدوله خواست تا به خراسان نزد او رود.
اسپهبد علی علاءالدوله این بار رنجوری و درد پا (نقرس) را بهانه كرد و فرزند خود- رستم شاه غازی- را به سرپرستی كالنجار با یك صد تن از وابستگان و نام آوران باوندی به دربار سلطان سنجر گسیل داشت .
سنجر كه از علاءالدوله ناخشنود شده بود رستم را بازگرداند و به علاءالدوله امر كرد به نزدش برود اصفهبد گفت: «اگر سلطان مرا می خواند باید بهرام را نزد من بفرستد .»
سلطان سنجر از این سخن اسپهبد خوش نیامد و خشم و كینه او زیاد شد و امر كرد منشور حكمرانی ولایت را به اسم بهرام نوشتند و او را با بیست هزار مرد به گرگان فرستاد. اسپهبد علاءالدوله خواست لشكر جمع كند و به دفع بهرام پردازد كه نیروهایش تمكین نكردند و نپذیرفتند و بسیاری از لشكریان ساری به بهرام پیوستند .
اسپهبد علاءالدوله با باقی مانده سپاهش از مردم باول كنار و نواحی آمل به ساری برگشت و آن جا را متصرف شد و در نبردی دیگر با دشمن سپاهیانش از صدمه ای كه از باران و برف دیده بودند نابود شدند كه به ناچار علاءالدوله از ساری به آرم رفت و در خوارخان هزارجریب مستقر شد .
بهرام از رستم دارا و برادرزاده علاءالدوله كه در تمیشه اقامت داشت شكست خورد و تا گرگان عقب رانده شد و علاءالدوله كسانی را برای از میان بردن بهرام به گرگان گسیل كرد و با حیله بهرام را در گرگان كشتند و پس از مرگ بهرام علاءالدوله فرمانروای تمام طبرستان شد .
علاءالدوله علی از آن پس بی مانعی در طبرستان به استقلال فرمان راند و نیرویش روزبه روز فزونی یافت تا آن جا كه سلطان سنجر بیمناك شد و سعی كرد تا علاءالدوله را به درگاه خود بكشاند ولی

موفق نشد به نیروی نظامی توسل جست، سلطان سنجر برادرزاده اش سلطان مسعود سلجوقی را به نبرد علاءالدوله گسیل داشت و علاءالدوله رستم شاه غازی را به جنگ مسعود سلجوقی فرستاد اما میان این دو جنگی صورت درنگرفت. سلطان مسعود چندی به عنوان مهمان نزد علاءالدوله ماند. در این سفر اسپهبد علی علاءالدوله در لیجم ساری به پیشواز او آمد. پس از

پیشكش های فراوان پنجاه سراستر، صد جامه رومی و بغدادی و ; روانه استرآباد و از آن جا به گرگان و خراسان فرستاد . در سال 521 ه ق سلطان سنجر یك بار دیگر از علاءالدوله خواست ك

نزد او برود اما علاءالدوله پیری را بهانه كرد و نرفت واز این رو سلطان سنجر مسعود را به گرگان فرستاد و حكمرانی شهریاركوه را به وی بخشید .

در این هنگام شاه غازی رستم، جانشین و ولیعهد علاءالدوله، دوباره مورد سوءقصد فداییان اسماعیلی قرار گرفت. باراول موقعی كه از مسجد زنكوی در شهر ساری می گذشت كه با كارد ملحدی زخمی شد و دومین بار وقتی كه از ساری به آمل آمده و در میدان ولیكان به شكار سرگرم بود به دست دو تن از پیشخدمتان كه از ملحدان بودند زخمی شد . سلطان سنجر این حوادث را گمان بر ضعف علاءالدوله دانسته و برادرزاده خود سلطان مسعود را با نیرویی فراوان به سوی وی روانه كرد . اما علاءالدوله با آگاهی از گماشتگان خود در لشكر سلطان مسعود پیشدستی كرد و او را غافلگیر و منهزم كرد . سلطان سنجر از شنیدن این خبر برآشفت و ارغش را به جنگ او فرستاد. او نیز كاری از پیش نبرد .
در همین زمان خاتون سلجوقی- همسر علاءالدوله- هر چه از اموال در ساری داشت قسمتی را وقف و بخش دیگر را به بینوایان داد و خانه را در ساری در محله قراكوی، خانقاه نمود و مهریه خود را به علاءالدوله بخشید این بانو پس از چندی درگذشت.
سلطان سنجر مهریه و ارثیه او را از طبرستان طلب كرد و محمود كاشی سپهسالار خود را به آن سامان فرستاد. علاءالدوله سرانجام سهم سنجر از باقی همسر خود را به صدهزار دینار خرید . در این زمان زمین لرزه شدیدی در هزارجریب روی داد كه آبادی های پریم آسیب بسیار دید و زارم و كنیم
ویران گشت همچنین روستایی به نام دولیت از جای كنده شد .
آخرین جنگ علاءالدوله با سپاه سنجر بر سر دژ دارا رخ داد. سلطان سنجر پیام داد كه «جوی خراسان مرز اوست» و دژ دارا و دابویی و تیریجه هم از آن سلطان سنجر است. اسپهبد پاسخ داد كه بسیاری كسان آرزوی این را داشتند اما به آرزوی خود نرسیدند. سلطان سنجر سپاهی به فرماندهی عباس- والی ری- به تسخیر آن دژ فرستاد اما در آمل فرستادگان علی علاءالدوله چنان صحنه را بر عباس تنگ ساخته كه وی ناچار عقب نشینی نمود و به ری بازگشت .
اسپهبد شاه غازی یك سال پیش از مرگ پدر به تمام امور دست یافت. سركردگان به دور او جمع شدند كه در نهایت موجب شوكت بیشتر او از پدر گردید. پسر از پدر درخواست قلعه دارا را كرد كه پدر موافقت نكرد. پسر از این امر رنجید و به «آرم» رفت و گوشه اختیار نمود و چون فقیه به مطالعه فقه مشغول شد. از طرفی پدر چون رنجور و بیمار بود تمكین كرد و قلعه «دارا» را به پسر داد و با وساطت «جمال الملك» آشتی بین پدر و پسر برقرار شد .

3-3-1-8- مرگ اسپهبد علی علاءالدوله (536 ه ق)
اسپهبد علی علاءالدوله پسر اسپهبد شهریار چهارم (حسام الدوله نخست) پسر قارن (دوم) باوند پادشاه طبرستان شمالی و كوهستان پریم شهریار و قارنكوه در سال 536 ه ق پس از بیست و چهار سال پادشاهی به دلیل ناخوشی درد پا (نقرس) درگذشت . مرعشی مدت حكومت علاءالدوله را دو سال می داند . علاءالدوله در محله گاوپوستی شهر ساری در كاخ پادشاهی پدرش نزدیك مدرسه به خاك سپرده اند .
او پادشاهی دلباز، مهربان، دادگستر، بزمی و رزمی بود و در فقه دست توانا داش

ته است. علاءالدوله سه پسر داشت: غازی رستم- مرداویج (تاج الملوك)- قارن .
از علاءالدوله سكه ای ضرب شده به نام سنجر در زمان خلافت المسترشد بالله به جای مانده است.‌(519 ه ق) در زمان حكمرانیش بسیاری از شاهزادگان و درباریان غزنوی و سلجوقی كه دچار بی مهری شاه بودند از جمله شیرزاده فرزند سلطان مسعود و طغرل سلجوقی به بارگاه او پناه می بردند .

فصل چهارم :
اوضاع سیاسی ساری از دوره اسپهبد رستم سوم شاه غازی نصیرالدوله تا ظهور مرعشیان

4-1 اسپهبد رستم سوم شاه غازی (یكم) نصیرالدویه (یكم) باوند (536- 558 ه ق)
او پسر بزرگ اسپهبد علی (یكم) علاءالدوله پسر شهریار چهارم (حسام الدوله نخست) است و پس از پدر به تخت پادشاهی نشست . وی را می بایست مشهورترین فرمانروای این شاخه از آل باوند به شمار آورد، چنان كه رشیدالدین وطواط در نامه ای كه از سوی آتسز به رستم نگاشته، وی را اسپهبد اسپهبدان و شاه مازندران خوانده است . ابن اسفندیار در حق او قصاید بسیاری سروده است و درباره او می گوید: « ;.. و از رهط باوند اول كسی كه به بارگاه بر تخت نشست و تخت بر موكب بست او بود و گذشت از خسروپرویز جهاندار و شهریار را چندان گنج و ذخایر و نفایس نبود كه او را تا به عهد ما چهل پاره قلعه از زر و اجناس و جواهر از آن او بماند .»
او در اوضاع نابسامان خراسان و بغداد در حالی كه خراسان زیر یورش تركان غز قرار داشت و قدرت سلجوقیان رو به كاهش و شوكت خوارزمشاهیان رو به فزونی بود به حكومت رسید و به سبب كاردانی و شجاعت او جمله امیران علاءالدوله به او پیوستند و قدرتش فزونی گرفت .

4-1-1- جدال شاه غازی با مرداویج (تاج الملوك)
اسپهبد شاه غازی وقتی به جای پدر نشست طبرستان را چنان آرامش داد كه مردم آسوده گشتند اما عمده مشكل او با برادرش مردآویج (تاج الملوك) بود.

مردآویج وقتی كه متوجه شد كه با وجود برادرش شاه غازی نمی تواند در مازندران كاری از پیش ببرد به نزد سلطان سنجر در مرو رفت و سلطان سنجر وی را گرامی داشت. در این زمان سران ملوك الطوایف طبرستان از بیم دست اندازی رستم براملاكشان مخفیانه برای تاج الملوك مردآویج برادر شاه غازی و شوهر خواهر سلطان سنجر نامه نوشت و از او خواستند تا حكومت را از شاه غازی پس بگیرد . تاج الملوك از سنجر كمك گرفت و با ده هزار سپاه به فرماندهی قش تمر همراه با فرمان سنجر مبنی بر صلح میان دو برادر كه یك نیمه از آن تاج الملوك باشد. قش تمر این فران را به شاه غازی تسلیم كرد ولی وی نپذیرفت و جواب داد كه برادر مرا ملك مازندران باید، خدمت من باید كرد نه خدمت سلطان. وقتی قش تمر نومید شد منشور فرستاد كه به او كمك بكند و پیش او بیاید .
قش تمر و مردآویج از تمیشه به طبرستان حمله كردند. شاه غازی كه تاب مقاومت نداشت از ساری بیرون رفت و به آرم و از آن جا هم به دژ دارا رفت. مردآویج و قش تمر از ساری گذشته به آمل رسیدند و در این جا استندار شهر یوش و منوچهر لارجان و سران دیگر گروه تپوری به مردآویج پیوستند و با او به پای دژ آمدند . مردآویج به همراهی تركان هشت ماه آن دژ را در محاصره داشت و به اهالی آزار رساند تا جایی كه استندار شهر یوش و منوچهر لارجان از مردآویج روی برتافتند و از شاه غازی امان خواستند و گفتند: اگر ماخویشاوندی كنی ما از تاج الملوك بر كردیم و بدین ترتیب مردآویج نتوانست دژ را تسخیر كند و حكومت طبرستان به شاه غازی تسلیم شد.
رستم شاه غازی از دژ به زیر آمد و برای جبران ویرانی ها دستور داده بود كه سه سال مالیات را بخشند و همچنین استندار شهر یوش خواهر شاه غازی را به زنی گرفت و قرار شد كه استندار با پسرش چهارصد مرد ملازم (غلام) را به شاه غازی بدهند و بدین سان اتحاد بین آن دو مستحكمتر شد و طبرستان چنان معمور (آباد) شد و مردم آسوده شدند كه پیش از آن نبود .
مردآویج بعد از شكست به گرگان رفت و قلعه ی جهینه را گرفت و كار را برای شاه غازی سخت نمود. شاه غازی، جهینه را تسخیر كرد و برادر را از آنجا راند .
مردآویج با زن خود كه خواهر سلطان بود به نزد كبود جامه در گرگان پناهنده شد تا هنگامی كه شاه سلجوقی نیرومند بود تاج الملوك به خوشی و كامرانی می زیست. اما همین كه سلطان سنجر از تركان شكست خورد به اسارت آنها درآمد، مردآویج هم ناتوان گردید، اوضاع این اسپهبد هم رو به تاریكی رفت. یاران او از جمعش پراكنده شدند و همسرش را به امید زناشویی با شا

ه غازی فریب دادند. در چنین وضعیتی تاج الملوك به ناچار آهنگ خراسان نمود .
شاه غازی، برای كبود جامه نامه نوشت كه اگر بگذاری مردآویج به خراسان شود به عوض او، تو را بكشم. كبود جامه جواب داد كه من هرگز زهره ندارم برادر تو را بكشم، كسی را بفرست تا او را هلاك كند و بدین ترتیب شاه غازی غلامی روسی سنقر را فرستاد و سر تاج الملوك را از بدن جدا كرد و به نزد شاه غازی فرستاد و زنش را نیز به اندرون شاهی آوردند كه پس از چندی به اندوه

برادر و شوهر درگذشت و بدین ترتیب شاه غازی توانست گرگان و جاجرم را نیز تصرف كند .

4-1-2- جدال شاه غازی با اسماعیلیان
از ویژگی رستم، دشمنی سخت وی با اسماعیلیان بود. ریشه های این دشمنی را باید در كوشش های اسماعیلیان برای چیرگی بر ارتفاعات طبرستان جست و جو كرد كه خواه ناخواه به رقابت و گاه پیكار با علاء الدوله پدر رستم انجامید. شاه غازی در ایام پدر برای مقابله با نفوذ اسماعیلیان از هر فرصتی برای نابودی آنان و طرفدارانشان سود جست و با نابود كردن آنها در دژهایی چون ركوند و كیسلیان و زنگیان بر آتش دشمنی دامن زد. اسماعیلیان نیز به روش خویش دست به كشتن ناگهانی او زدند، ولی شاه غازی به رغم آنكه دوبار زخم برداشت از مهلكه گریخت . شاه غازی پس از آنكه قدرت را بدست گرفت. گردنكشان را فرو كوبید، حملات خود را بر ضد اسماعیلیان دو چندان كرد. چنان كه به یك روز هیجده هزار ملحد را در سلسكوه رودبار گردن زدند و چندباره منازه از سرهایشان ساختند . اسماعیلیان به انتقام این كشتار، گرد بازو پسر و ولیعهد شاه غازی را كه در دربار سنجر بود در حمام سرخس فرصتی یافتند او را كارد زدند و كشتند .
شاه غازی با شنیدن این خبر، بیش از پیش كینه ی اسماعیلیان را در دل گرفت و یك لحظه از جهاد با ملاحده ی آسوده ی خاطر نبود به محاصره ی دژ الموت پرداخت و «تاختها برد به الموت و چنان بكرد كه هیچ ملحد را زهره نبود سر از قلعه ی الموت بیرون دارد » وی دست به غارت و كشتار زد و اموال اسماعیلیان را به غنیمت برد و زنانشان را اسیر كرد. شهرهای شان به قدری خرابی دید كه تعمیرش در طول سال ها بسیار میسر نمی شد . تا موقعی كه او بر جای بود اسماعیلیان آنی آسایش نداشتند.

4-1-3- جنگ شاه غازی با تركمانان غز
سلطان سنجر در سال 548 ه ق در نبرد با تركمانان «غز» به اتفاق همسرش دستگیر و اسیر شد. تا اینكه در سال 551 ه ق بعد از مرگ همسرش از زندان تركمانان غز فرار كرد و در سال 552ه ق درگذشت. هنگامی كه سنجر اسیر تركمانان «غز» بود آتسز خوارزمشاهی درصدد دفع

تركمانان غز برآمد برای رهایی او از شاه غازی یاری خواست . « امرای غز طوطی بیك و قرقود و سنجر را پیش شاه غازی رستم فرستادند كه سنجر دشمن تو بود ما او را گرفته ایم با ما اتفاق كن تا خراسان دودانك به تو بدهیم و به عراق رویم و هر ملكی كه مستخلص كنیم چهار دانك از آن تو باشد اما شاه غازی چون با آتسز خوارزمشاه سابقه دوستی داشت. پیشنهاد غزان را نپذیرفت» .
اسپهبد شاه غازی با سی و چند هزار سپاه از مردم گیل و دیلم و رویان و لارجان و كبود جامه و دماوند و قصران و قزوین، به سوی گرگان و دهستان رفت تا با غزان نبرد كند. در این سفر بسیاری

از رندان و زورآزمایان و عیاران آمل و ساری و آرم و استرآباد كه در حدود 50 هزار تن بودند به همراه اسپهبد شاه غازی عازم جنگ ها و مقابله با غزان شدند . در گیراگیر جنگ بین آنها، یتاق و كبود جامه سپهسالاران شاه غازی با سپاهان خود پا به فرار نهادند و شاه غازی شكست خورد به طبرستان مراجعت كرد. در حالی كه از سی هزار تن همراه وی، بیش از هزار تن، در معركه جان سالم به در نبردند و بعد از شكست بار دیگر مردم طبرستان و آمل دوازده هزار نیرو جمع كرده و در راه خراسان بودند كه در بین راه خبر رسید كه مؤید آی ابه از میان لشكر غز سلطان سنجر را بدزید و به مرو آورد و بر تخت نشاند و غزان به ماوراءالنهر رفتند . در همین زمان (551ه ق) اتسز خوارزمشاهی در قوچان درگذشت .

4-1- 4- جدال شاه غازی با كیكاووس و فخرالدوله (553 ه ق)
پس از جنگ غزان، دو تن از سران سپاه شاه غازی به نام های كیكاووس هزار اسب حاكم رویان و فخرالدوله گرشاسف كبود جامه پسر خوانده ی مردآویج با هم متحد شدند و بر آن شدند كه خود را از سلطه ی شاه غازی آزاد كنند . در پی این هدف دست به شورش زدند فخرالدوله گرشاسف نیز استرآباد را گرفت و غارت كرد به گلپایگان رفت و استندار كیكاوس به آمل رفت و قصر شاه غازی را در قریه ی كلاته كوشك به آتش كشید. شاه غازی، ابتدا به آمل رفت و كیكاوس را كه به آنجا دست درازی كرده بود بیرون راند و بعد متوجه گلپایگان شد و به آن سرزمین لشكر كشید و آنجا را سوزانید و بسیاری از بزرگان آن دیار را گردن زدند. فخرالدوله كه شكست خورده بود به دژ جهینه پناه برد. اما زن و فرزند و خویشاوندانش اسیر به ساری برده شدند .
شاه غازی پسر خود علاءالدوله را به جنگ او به رویان فرستاد. علاءالدوله در این جنگ شكست خورد و به گیلان پناه برد. شاه غازی دراواخر عمر به درد نقرس مبتلا شد و از راه رفتن بازماند بر تخت روان نشسته بود به جنگ كیكاوس شتافت و او را درهم شكست و متواری كرد و بعد رویان را به آتش كشید .
كیكاوس كه از طغیان خویش و ویرانی ولایت خود سخت پشیمان شده بود قاضی سروم را كه قاضی رویان بود به خاطر مشورت نادرست در جنگ به او داده بود به دار كشیدو بسیاری از بزرگان طبرستان و نزدیكان شاه غازی را میانجی صلح قرار داد تا شاه غازی او را بخشید. فخرالدوله نیز

مجبور به اطاعت شد .

4-1- 5- جدال شاه غازی با سلطان محمود سلجوقی
پس از درگذشت سلطان سنجر سلجوقی در سال 552 ه ق، سلیمان شاه برادرزاده سنجر از بیم محمود خان ولیعهد سنجر به شاه غازی پناه برد و شاه غازی در قصبه درویشان به استقبال او رفت و او را به ساری آورد و دو ماه از او و سپاهیانش پذیرایی كرد. سپس به همراهی بیست هزار

سپاهی او را به ری برد و سلیمان را بر تخت نشاند . سلیمان به پاس قدردانی از حدود ری تا مشكو را به شاه غازی محول كرد و خواجه نجم الدین حسن عمیدی به مدت یك سال و هشت ماه به نیابت سلطنت وی برگزیده شد و تمامی علما و قضات ری را به ساری فرستاد در محله درزان ساری مدرسه ای ساخت و موقوفات ری را به آن جا فرستاد.
وقتی سلطان محمود سلجوقی از غیبت شاه غازی در طبرستان آگاه شد با مؤید آی ابه به آن جا لشكركشید و قصبه كوسان را لشكرگاه ساخت . شاه غازی به پادشاه قارن فرمان داد با چهارصد غلام و پانصد باوند به لشكر تركان شبیخون بزنند و پیاپی به چادر محمود سلجوقی می زدند. محمود سلجوقی نیز مؤید آی ابه را با خویشاوندان خود روانه ساری كرد و آنجا را غارت كردند. شاه غازی شرف الملوك حسن را در مهران گذاشت تا از فرار آنان جلوگیری كند. دو سپاه در مهران روبه رو شدند كه محمود و مؤید آی ابه در این نبرد شكست خوردند و به خراسان بازگشتند .
در سال 552 ه ق محمود و مؤید آی ابه كه در پی سپهسالار یاغی خود امیر ایتاق به طبرستان آمده بودند خرابی بسیار به بار آوردند. شاه غازی با پرداخت اموال گزاف و هدایای گرانبها با آنان صلح كرد . امیر ایتاق نیز پسر خود را به عنوان گروگان به خدمت آنان اعزام داشت و مالی هنگفت
تقدیم كرد و از او دست برداشته و بازگشتند .
شاه سلیمان هم در ری به دست دشمنانش گرفتار و زندانی شد. در این هنگام اتابك ایلدگز عراق را گرفت و پسر خود محمد جهان پهلوان را به ری فرستاد و بدین ترتیب حكومت نمایندگان شاه غازی در ری خواجه نجم الدین حسن عمیدی و دهخدا محمد نجم الدین به پایان رسید. شاه غازی كه مردی دوراندیش بود از حكومت ری چشم پوشی كرد و برای بستن راه طبرستان بر دشمن، دژ استوناوند را كه عباس فرمانروای قبلی ری از اسماعیلیه گرفته و به تركی سپرده بود خرید و دژ بزرگ فیروزه كوه را هم به دست آورد و به آسانی به دماوند هم دست یافت و با دلی آسوده راه طبرستان را بر دشمن بست .

4-1-6- مرگ شاه غازی (558 ه ق)

اسپهبد رستم (سوم) شاه غازی (یكم) (نصیرالدوله یكم) باوند پادشاه تبرستان و قومس و استرآباد در شصت سالگی همه لشكریان خود را به ساری فراخواند و با آنان دیدار كرد و در هفدهم فروردین ماه سال 558 ه ق در دهكده زینوان در یك فرسنگی شهرساری به ناخوشی نقرس درگذشت و او را در دخمه اسپهبد علی (یكم) علاءالدوله باوند در شهر ساری به خاك سپردند .
اسپهبد شاه غازی سه پسر داشت: یكی گردبازو كه به دست اسماعیلیه كشته شد و دو دیگر، یكی حسن شرف الملوك و دیگری علی علاءالدوله بودند .
تنها سكه باقی مانده از دوران او، دیناری به تاریخ 551 یا 552 ه ق است كه محل ضب آن مشخص نیست . شاه غازی پیرو شیعه امامی بود و دودمان علی (ع) را از جان و دل دوست می داشت. سادات كه آوازه او شنیدند به جانب او روان شدند و از بخشش های او بهره ها می بردند . چنانكه قاضی نورالله شوشتری می نویسد: «شاه غازی به سبب پای بندی شدید به مذهب شیعه یا به نشانه مخالفت با اسماعیلیان سكه و خطبه به نام صاحب الزمان كرده و خود را نائب حضرت مهدی (ع) می دانست .
اسپهبد از میان سادات، سید مرتضی پدر سید عزالدین یحیی را كه بزرگترین سید كشورهای اسلامی بود بیش از دیگران گرامی می داشت، تا جایی كه از او فرمان می برد. این سید سال ها در مازندران بود و در كارهای كشوری با اسپهبد مشاركت می كرد. اسپهبد در ساختن مساجد كوشا بود و به سید مرتضی یكصد و بیست هزار دینار زر داد تا در ری مدرسه ای بنا كند و نیز هفت پرچه از بهترین روستاهای آن شهر را خریداری و وقف آن مدرسه نمود .
شاه غازی در آبادی طبرستان كوشش بسیار كرد. بسیاری از سنگ بست ها و پل های مرز تمیشه تا گیلان به فرمان او بنا شد، شهربانی های شهرها و پاسبانی پل ها را او پدید آورد چنانكه در كنار دهكده جمنان رودتالار و رود باول پل زدند. شاه غازی پول فراوانی برای ساختمان ها و راه ها صرف كرد .
شاه غازی در همه وقت تركان زرخرید در خدمت داشت.در جهت اعتلای بازرگانی و اقتصاد منطقه كوشا بود و به فرمان او چهارصد كشتی ساخته شد كه با این اقدام مبادله تجاری رونق بیشتری گرفت .
ابن اسفندیار در مورد او مرثیه دارد و می گوید:
دیو سپید سر زدماوند كن برون كاندر زمانه رستم مازندران نماید
ای پرده دار پرده فرو هل كه بار نیست بر تخت رستم رستم بن علی شهریار نیست

4-2- اسپهبد حسن یكم شرف الملوك (یكم) علاءالدوله دوم (558- 568 ه ق)
او به هنگام مرگ پدر (اسپهبد رستم شاه غازی) در دهكده ركوند ، زیر نظر نگهبانان، ناخوش و بستری بود. بزرگان طبرستان پس از پایان آیین خاكسپاری كسی را به ركوند فرستاده و اسپهبد حسن را به ساری آوردند و به تخت نشاندند .
اسپهبد حسن در راه ركوند به ساری كیكاوس ناصرالملك را با پنجاه هزار نفر از خاصگان به آبه سر فرستاد كه سر برادر خود اسپهبد شهریار علی علاءالدوله و ناصرالملك یكی از دوستان پدر را به نزدش ببرد. كیكاوس به محل مأموریت رفت و سر او را برید و آن را نزد اسپهبد برد و سپس فرمان قتل عموی خود، حسام الدوله را صادر كرد. حسام الدوله متوجه شده و به فیروزكو

ه رفت. شمش الدین علی كیا كه كوتوال قلعه فیروزكوه بود، در را به روی او گشود و حسام الدوله در قلعه پناه گرفت. وقتی اسپهبد حسن، متوجه گریختن عموی خود شد پانصد نفر مرد را به پای قلعه فیروزكوه فرستاد، شمس الدین علی كیا متوجه شد كه بزرگان و اعیان مازندران با

علاءالدوله حسن بیعت كرده اند، ترسید و حسام الدوله را به مأمورین تسلیم نمود و سران سپاه علاءالدوله حسن، حسام الدوله را در «ویمه» گردن زدند و سرش را در لاجیم به مدت یك ماه آویختند .
اسپهبد حسن بعد از قتل حسام الدوله اصفهبد شهریار كه عموزاده او بود را كشت و سابق الدوله قزوینی سپهسالار شاه غازی و حاكم بسطام و دامغان و جاجرم و شخصی كه شاه غازی او را لقب نظام الملك داده بود برای تعزیت و شادباش به ساری آمد. علاءالدوله قصد كرد كه او را بكشد وی كه اوضاع را چنین دید پا به فرار گذاشت و به «زارم» گریخت، اما بعد از چندی دستگیر شد و اسپهبد فرمان به چوب بستن او را داد. چندانش زدند تا خردش كردند. آنگاه بدن نیم جان او را به ساری بردند بر اثر این ضرب و شتم در ساری درگذشت .
با حرب لاریجان و كیكاوس استندار نیز برای عرض خوشامد به ساری آمدند و مورد عنایت قرار گرفتند. علاءالدوله پسر بزرگ خود، یزدگرد كه به گردبازو معروف بود ولیعهد خویش كرد و خواهر باحرب لاریجانی را برای او خواستگاری كرد و آنگاه عروس را به خانه آورد و آمل را به این پسر واگذاشت و برای پسر میانی خود موسوم به حسام الدوله اردشیر، دختر رستم كبودجامه را خواستگاری كرد و از دابو تا آرام را به او داد. خود به استرآباد رفت و در آنجا جمعی از امرای بالمن و جهینه و لنگرود و خواسته رود بر اسپهبد حسن عصیان كردند و به نزد كبودجامه رفتند و دستور داد همه آنها را در میدان شهر گردن بزنند .

در این زمان (561 ه ق) سنقر ایناج نایب سلیمان شاه در ری، پس از شكست از اتابك ایلدگز و سلطان ارسلان سلجوقی به علاءالدوله پناه برد. علاءالدوله بعد از آن كه دختر سنقر ایناج را برای پسرش به زنی گرفت. چهارهزار مرد از سوار و پیاده را به او داد و او به ری آمد و در محله مزدقان جنگ شروع شد و در آن جنگ ایلدگز كشته شد .

4-2-1- شورش مردم لاریجان علیه باحرب (563 ه ق)
در زمان علاءالدوله حسن، لارجان در دست باحرب بود. باحرب (پسر منوچهر، خداوند لارجان) مردی خونخوار و جورپیشه و همیشه مست بوده و پدر و برادران خود را كشته و كور كرده بود . وی مردی بدنهاد و بی دیانت بود كه نسبت به مردان هم مرتكب دون شان می شد. مساله ی بی ناموسی او عرصه را بر مردم تنگ كرد، تا این كه اطرافیان او را تنها دیدند و از پشت اسب او را به زیر افكندند و دست و پای او را جدا كردند و مردم را از دست وحشیگری او نجات دادند. چون باحرب كشته شد، كینه خوار پسر یك ساله او را به جایش نشانیدند و امیرعلی به پیشكاری او مشغول ش

د.
اسپهبد حسن چون این بشنید از ساری به آمل و به پرسب رفت و لارجان را به دست گرفت و مردم آن جا به او پیوستند و تبعیت او را پذیرا گشتند. اسپهبد بهره مالكانه ی چندین ساله ی را به آنها بخشید . امیرعلی با دیدن این وضع به ری متواری شد و به ایلدگز پیوست. مردم قصران هم بعد از اینكه «لارجان» به تصرف علاءالدوله درآمد به او گرویدند.
علاءالدوله با ایلدگز كه به تحریك امیرعلی به جنگ او آمده بود درگیر شد و او را شكست داد و با وساطت اطرافیان از گناهش درگذشت .

4-2-2- پناه گرفتن سلطان شاه خوارزمی به طبرستان (568 ه ق )
پس از فوت ایل ارسلان پسر كوچكتر او سلطان شاه به جای پدر به خوارزمشاه نشست پسر بزرگتر والی جند زیر بار برادر كوچكتر نرفت. چون این مقام را حق خودش می دانست اعلام داشت كه سلطنت سلطان شاه را به رسمیت نمی شناسد و با قبول خراجی سالیانه، از قراختائیان كمك گرفت و سلطانشاه و تركان خاتون مادر او را از خوارزم بیرون راند. آنها به اطمینان دوستی میان خوارزمشاهیان و اسپهبد مازندران، همراه با سه، چهار هزار نفر مرد خوارزمی از علاءالدوله حسن كمك طلب نمودند . علاءالدوله حسن از تمیشه تا سامان گیلان، لشكر جمع آوری نمود و حسام الدوله- اردشیر را به استقبال او به دهستان فرستاد .

4-2-3-آمدن مؤیدآی ابه به طبرستان (568 ه ق )
مؤیدآی ابه چون از حال سلطان شاه با خبر شد، با یكصد سوار از نیشابور به سوی دهستان شتافت و گفت: «من بنده ی توام و كمر عبودیت و طاعت بر میان دارم، زنهار مبادا به مازندران، بروی كه تازیك را هرگز بر ترك اعتماد نبود» و وی با محمود سلطان شاه پیمان بست و با او و مادرش به خراسان برگشت. در همین هنگام مردم و امیران علاءالدوله حسن كه از بیرحمی های او به ستوه آمده بودند به گرد بازو، پسر و ولیعهد او گرویدند. علاءالدوله حسن جمله حشم و خدم پسر خود را دستور داد بكشند و گرد بازو از مشاهده ی این حوادث بیمار شد و دق كرد و با وجود رنجوری علاءالدوله حسن همیشه او را با خود همراه داشت. به همین جهت روز به روز به رنجوری او افزوده می شد .

مویدآی ابه نیز با استفاده از نابسامانی حكومت علاءالدوله حسن، سلطان شاه را همراه با سپاه خراسان خوارزم و گرگان تا تمیشه پیش آورد و مدت چهل روز آنجا را به محاصره ی خود درآورد. پادشاه مبارزالدین ارجاسف، در آنجا كمین كرده بود. از كمینگاه بیرون رفت و بر آنان تاخت. چنانكه لشكریان مویدآی ابه فرار كردند و به ساری آمدند. شهر ساری بدست سپاه مویدآی ابه افتاد و از ویرانی و آتش سوزی آن دریغ نشد. آورده اند كه در این آتش سوزی و ویرانی، هیچ بنیاد از مسجد و گورخانها نگذاشت و درختی در شهر ساری نمانده بود كه بتوان در زیر سایه آن آرمید !
علاءالدوله حسن، در بیرون شهر بود كه این اتفاق افتاد. ازاین رو به قصد رفتن پریم به شارم رفت. مویدآی ابه قوشتم، برادرش، را به جنگ علاءالدوله حسن روانه كرد. لشكر اصفهبد از هر طرف بر لشكر قوشتم تاختند و قوشتم با لشكریان خود به ساری آمدند. مؤید آی ابه چون حال آنها را دید سلطان شاه را همراه خود به گرگان برد. اصفهبد گردبازو را گرچه مریض بود به دژ دارا فرستاد اما در
آن جا درگذشت .
اسپهبد حسن، از ساری به تمیشه رفت و به پادشاه ارجاسف و اصفهبد شهریار و قطب الدین برسق و منكو تیمور دستور داد به خاطر انتقام از جنایات آی ابه در ساری و تمیشه از ابتدای مرز خراسان تا طوس، هر كجا كه می گذرند آن جا را بسوزانند و ویران كنند و هر كه را ببینند از دم تیغ بگذرانند و كودك شیرخواره در گهواره باید بكشند و مسجد و زیارتگاه را بسوزانند. علاءالدوله حسن لشكریان خود را روانه خراسان نمود. چون هوا گرم بود به زارم رفتند و دو تن از نگهبانان اسپهبد كه با بقیه سیصدتن نگهبان تبانی كرده بودند اسپهبد را به قتل رساندند و به خراسان و خوارزم و دیگر جای ها گریختند و او اردشیر پسر اسپهبد علاءالدوله حسن، همه را دستگیر كرد و در ساری تیرباران كرد .
ناصرالدین روزبهان درباره مرگ اسپهبد حسن، این رباعی را سرود:
ای آمدن و گذشتن چون سیلاب چون آتش سوختی جهانی بشتاب

چو باد نه آسایش بودیت نه خواب در خاك نهان شدی چون سیماب
اسپهبد علاءالدوله حسن شرف الملوك در خونریزی بی باك و در سیاست خشن بود و از گناه كسی نمی گذشت و بیشتر به چوب متوسل می شد. تا جایی كه در طبرستان به مثل می گفتند: «فلانی را چوب حسنی لازم است». وی در هر جایی كه یك ماه اقامت می كرد یك گورستان پدید می آورد. او بیشتر به شكار وشراب و خوردن روزگار می گذرانید و هر شب هم استغفار می كرد .
اسپهبد علاءالدوله حسن را پنج فرزند بود. چهار پسر و یكی دختر. یزدگرد و علی پیش از او وفات یافتند و دو پسر ماند. حسام الدوله اردشیر و یكی فخرالملوك رستم .
سران و سركردگان جنازه اسپهبد حسن را از زارم به ساری بردند و در برزن گاوپوستی كنار مدرسه در دخمه ایشان به گور سپردند . مدت حكمرانی او هشت سال و هشت ماه بود.

4-3- اسپهبد اردشیر یكم حسام الدوله دوم باوند (568- 602 ه ق)
چون اسپهبد علاءالدوله حسن كشته شد پسر بزرگش اسپهبد اردشیر (حسام الدوله) باوند جانشین پدر شد. پس از چهل روز سوگواری اسپهبد اردشیر دیهیم بر سر نهاد و به تخت شاهی نشست و بعد از آن دست به انتصاب امراء و حكام خود زد. مثلاً اصفهبد ارجاسف را به گشواره فرستاد و زمام اختیار آن ملك را بدو داد و امیر آخور یرنغش را به بسطام فرستاد و امیر منگو را به دامغان روانه كرد، طغاتیمور را حاكم ویمه، دماوند و سمنان كرد، سید ابوالقاسم جمال الدین را داروغه گرگان كرد و تاج الدین شهریار بن خورشید مامطیری را به آمل فرستاد .

4-3-1- جدال اسپهبد اردشیر حسام الدوله با مؤید آی ابه (568 ه ق)
وقتی مؤید آی ابه از مرگ علاءالدوله حسن با خبر شد بار دیگر لشكر خراسان را جمع كرده بود و در معیت سلطان شاه ابتدا به مازندران و ساری آمده و درصدد بعضی مطالبات از اسپهبد حسام الدوله اردشیر برآمد و برای حسام الدوله پیغام فرستاد كه اگر پدرت مرده است من دختری به تو می دهم و برای تو شمشیر زنم الا بیرون تمیشه را به او بسپارد. ملك اردشیر كه از آرم به اردل

ن و اهالی طبرستان مطمئن ساخت و وی را مسئول پاسخگویی به آی ابه كرد و پیام داد كه بار اول در طبرستان به پیروزی رسیده به دلیل ستم كاری اسپهبد حسن بوده است ولی امروزه همه اتحاد دارند و از
دشمنی باكی نیست و مردم چون از حكومت راضی هستند دفاع خواهند كرد .
مؤید آی ابه به تمیشه و استرآباد رفت و دژ وله بن در شهر دوینی و بال من را در استرآباد به تصرف خوددرآورد . بدین ترتیب آی ابه توانست قبل از هر امری از وجود سلطان شاه مخصوصاً سربازان خوارزمی استفاده و مناطقی را به نفع خود تصرف كند . آی ابه استرآباد را به برادر خود قوشتم سپرد و سپس با سلطان شاه به نیشابور بازگشت. قوشتم به گوشواره تاخت اما از مبارزالدین ارجاسف سردار علاءالدوله یار نزدیك اردشیر به سختی شكست خورد و با سی سوار فرار كرد و به خراسان رفت .
آی ابه در خراسان تمام سپاه خود را جمع آوری نموده همراه سلطان شاه و مادرش به سوی خوارزم حركت كرد. خبر این عملیات آی ابه را تكش از اسپهبد دریافت كرد . موقعی كه آی ابه با مقدمه سپاه خود به سوبولی رسید و بطور آنی با تهاجم خوارزمی ها مواجه شد . تكش بر آن سپاه حمله ور شد و اكثر آنها راكشت. مؤید را دستگیر كردند و به حضور تكش آوردند و بر در بارگاه او را به دو نیم كردند. این قضیه در روز عرفه به سال 569 ه ق اتفاق افتاد . بدنبال آن قوشتم برادر مؤید آی ابه نیز در نیشابور به هلاكت رسید. چون خبر قتل مؤید آی ابه و قوشتم به شاه اردشیر رسید به استرآباد رفت و قلعه وله بن و بالمن را به اشغال خود درآورد و به طرف ولایت كبود جامه رفت و نصرت الدین محمد حاكم كبودجامه به خدمت او درآمد و شاه اردشیر ولایت گرگان را به او داد و
خود به ساری آمد و لشكر به بسطام و دامغان فرستاد و آن جا را به تصرف خود درآورد .

4-3-2- روابط اسپهبد اردشیر حسام الدوله با حكام خارج از طبرستان
اسپهبد اردشیر با صلاح الدین یوسف ایوبی، پادشاه مصر و شام، رابطه دوستانه برقرار نمود. میان ایشان سفیرانی رد و بدل می شد. علاوه بر آن الناصرلدین الله كه در بغداد بر مسند خلافت نشسته بود برای طلب بیعت، قاضی القضات بغداد را نزد شاه اردشیر فرستاد. اسپهبد شاه اردشیر فرزند خود فخرالملوك رستم را به استقبال او روانه كرد و از آنجایی كه شاه اردشیر دارای مذهب امامیه بود بیشتر موقوفات مقدسه و خیرات و صدقات را صرف آن طایفه می كرد. وی با سلطان ارسلان و طغرل و اتابك محمد و قزل ارسلان، امرای حرمین و پادشاه مغرب عبدالمؤمن و سادات عمان و امرای شروان و دربند و با زنی به نام طامار پادشاه تفلیس و ابخاز كه حدود گنجه و اران را در اختیار داشت و با طغانشاه روابط دوستانه برقرار كرد و با تمام این حكام، اسپهبد اردشیر ارتباط داشت . اما ارتباط اسپهبد اردشیر حسام الدوله با علاءالدین خوارزمشاه منجر به شكل گیری حوادث جدیدی شد كه در بخش بعدی به آن اشاره خواهد شد.

4-4- ساری در دوره ی خوارزمشاهیان، مغولان

بعد از كشته شدن مؤید آی ابه به دستور تكش، روابط میان تكش خوارزمشاه و اسپهبد اردشیر حسام الدوله كه از پیشتر آغاز شده بود رو به گرمی نهاد و به دستور تكش اسپهبد اردشیر دامغان و بسطام را تسخیر كرد . همچنین اسپهبد اردشیر عده ای از بزرگان تپوری را با پیشكش های فراوان جهت خواستگاری از دختر سلطان تكش روانه خوارزم كرد. تكش از فرستادگان اسپهبد پذیرایی گرمی به جای آورد و سلطان تكش حكم به تجهیز دختر داد و گفت: «هشت ماه دیگر او را با مادر خواهم فرستاد .»
در این هنگام ملك دینار غز، از كرمان به گرگان آمد و تركمن های آن سامان همگی به او پیوستند. ملك دینار در ابتدا به اردشیر پیغام داد كه «برای بندگی و خدمت شما آمده ام اگر اجازت باشد مشرف شوم .» اما وزرا و ملازمانش رأی او را از رفتن به نزد شاه زدند و او نیز ولایت را تاراج كرد و در این وقت عزالدین گرشاسف سپهسالار كشواره نتوانست در برابر او مقاومت كند و شكست

خورد و تا گنجه ملك دینار به تاخت و تاز پرداخت. سلطان تكش فرستاده ای نزد اردشیر فرستاد و پیغام داد كه «من از این طرف می آیم و تو از آن طرف و چنان سازیم كه یك نفر از آنها به در نرود .» چون این نامه در بین راه به دست ملك دینار رسید و از قصد آنها آگاهی یافت به سرخس و مرو رفتند. بعد از هفت روز تكش به گرگان رسید. غزان از آنجا دور شده بودند. اردشیر حسام الدوله، اسپهبد شهریار مامطیری را با تحف و هدایا به خدمت تكش فرستاد و تركان از شوكت و شكوه حسام الدوله تعجب كردند و بدین ترتیب روابط صمیمانه ای بین این دو برقرار شد .

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir