توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 تحقیق در مورد بررسی رابطه بین هوش هیجانی و سلامت عمومی در بین دختران مقطع سوم دبیرستان دارای 86 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد تحقیق در مورد بررسی رابطه بین هوش هیجانی و سلامت عمومی در بین دختران مقطع سوم دبیرستان  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی تحقیق در مورد بررسی رابطه بین هوش هیجانی و سلامت عمومی در بین دختران مقطع سوم دبیرستان،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن تحقیق در مورد بررسی رابطه بین هوش هیجانی و سلامت عمومی در بین دختران مقطع سوم دبیرستان :

مقدمه :
طرفداران اصلی روان شناسی انسان گرایانه در این دهه گوردن آلبورت ، آبراهام مازلودكارل راجرز عقیده دارند كه یكی از احتیاجات ضروری و مبهرم انسان این است كه نسبت به خودش احساس خوبی داشته باشد هیجان های خود را مستقیماً تجربه نماید و از نظر هیجانی رشد كند .

در حیطه روان شناسی اندیشمندان بزرگ از طرفی به علت شناسی دردهای روانی انسان و از طرف دیگر به طرح روش هایی برای بهره مندی انسان از ظرفیت كامل خود در جهت سلامت عمومی پرداخته اند كه همه در جای متبول و هریك تكامل بخش و یا حداقل مپوش نظریه های خود بوده است . فروید به عنوان چهره ی معروف ، روان شناسی نیروی اول معتقد است هسترمركزی روان نژندی یانوردتیك اضطراب است . اضطراب یك ترس درونی شده است ترس از اینكه مبادا تجارب دردآور گذشته یادآوری شوند . (شفیع آبادی و ناصری 1384) .

هدف از رمان درمانی در این دیدگاه ایجاد سلامت عمومی است . سلامت عمومی دو جنبه دارد یكی هدف از آن سازگاری با محیط بیرونی دیگری سازش با محیط درونی ، محیط مجموعه عوامل و امكاناتی است كه مراجعه می تواند از آن میان برای توسعه توانایی های خود به منزله یك انسان آزاده دست به انتخاب بزند (با باترسون 1996 به نقل از شفیع آبادی 1383) .

در سراسر جریان روانكاری در درجه اول بر روشن سازش احساسات و عواطف تأكید می كند این احساسات شامل ، اضطراب ، خصومت وعشق و رنجش و ; و امثال اینها می شود به مرور كه احساسات روشن تر می شوند . دفاعهای كه آنها را از نظر به دور می دارند نیز واضح تر می شوند و به مرور كه مراجع پذیرش بیشتری را از جانب درمانگه احساس می كند . عشق علاقه او به خودش افزایش می یابد ، می تواند احساسات خود را تحمل كند و از دست زدن به دفاع هایی كه دیگر برای كنترل احساسات لزومی ندارد ، بپرهیزد (شفیع آبادی ـ 1384) .

به عقیده مازلو (1970) بزرگترین كشف فروید این است كه علت عمده بیماریهای روانی به ترس از دانش درباره خویشتن ، درباره هیجان ها ، تكانش ها ، خاطرات ، استعداد ها و ; بطور كلی این نوع ترس دفاعی است به این مفهوم كه نوعی حمایت از عزت نفس ما و از عشق و احترام ما به خودمان به شمار می رود ما گرایش داریم كه از هر نوع دانشی كه بتواند باعث شودكه خودمان بدمان بیاید یا احساس حقارت كنیم . (مازسو ترجمه رضوانی ـ 1379) .
بیان مسأله :

به این ترتیب هیجان كه سال ها ارزش محوری خود را از دست داده بود و در سلامت انسان هیچ جایی برای این عنصر اساسی به رسمیت شناخته نمی شد و برعكس تمام مركزیت دیدگاههای متفاوت را مسأله شناخت تشكیل می داد . دوباره در یك سلسله تغییر و تحولات نظریه ها به عنوان عنصر اساسی قابل توجه علت شناسی رفتارهای انسان از جمله موفقیت ها و شكست ها كه سال ها به هوش عقلانی نسبت داده می شد ، مطرح شد سنجش هوش هیجانی

جهت آماده ساختن افراد جامعه برای مازهزار توی پیچیده زندگی تأكید ورزید وی توضیح داد كه هوش هیجانی توانایی هایی با خود به همراه دارد مثل توانایی برای برانگیختگی خود پایداری در مواقع شكست ، توانایی نظم بخشیدن به حالت های روحی و خلق وخوی و توانایی اصرار و ندیدن و امیدواری . به این ترتیب این نظریه معتقد است آنچه كه می تواند پیش بینی كننده موفقیت و سلامت روانی فرد در آینده باشد توانایی هوش هیجانی است است تفاوت ویژه ای كه

امیدوار كننده نیست می باشد . این است كه هوش تحصیلی به عنوان یك صفت تقریباً لاتغییر شناخته شده است و حال آنكه هوش هیجانی از دیدگاه مفسران می تواند بر سلامت روانی و عمومی فرد تأثیر مثبت داشته باشد با توجه به اهمیت مسئله سلامت روان در اثر حاضر و بررسی آمار روز افزون مراجعه كنندگان بر مراكز مشاوره در ارتباط با اختلال های روانی در روابط بین فردی در ایران از یك سو و از سوی دیگر براساس قرائن و شواهدی كه نشان دهنده امكان ارتقاء هوش هیجانی از طریق آموزش های ویژه می باشد و همچنین خلأ تحقیقاتی موجود محقق را بر آن داشت كه پژوهشی در راستای این پژوهشی انجام دهد كه آیا آموزش مؤلفه های هوش هیجانی می تواند سلامت عمومی فرد را افزایش دهد .

اهمیت و ضرورت تحقیق :
قضاوت درباره ارزش چیزهای كوچك یا بزرگ بستگی به جنسی دارد كه آن چیزها در ما ایجاد می كنند در جایی ممكن است چیزی و در نتیجه عقیده ای كه راجع به آن داریم اندیشمند قلمداد كنیم و این خود به این خاطر است كه خود آن عقیده در حقیقت با یم احساس در رابطه بوده است اما اگر ما به طور رادیكالی خالی از احساس باشیم و اگر عقاید تنها چیزهایی بودند كه ذهن ما می توانست به آنها باشد ما به یك باره می بایست تمام چیزهایی را كه دوست داریم یا نداریم از دست بدهیم و دیگر برای اشاره به موقعیت یا تجربه ای كه در زندگی با عنوان موقعیت یا تجربه ای ارزشمند و با اهمیت تر از بقیه تجربیات است توانایی نداشته ایم در حال حاضر آن چیزی كه انسانها نادیده می گیرند این است كه تفاوت احساسات خودشان با دیگران را در نظر نمی گیرد . (جیمز 1958 به نقل از كارو وروشی پر ترجمه رضوانی

 

1375) .
طبق عقیده بار (1994) احساسات هسته مركزی زندگی هستند احساسات بر هیجانات و هیجانات بر احساسات اثر می گذارند . این دلیل پر اهمیت تر است مبنی بر اینكه چرا بایستی راجع به چگونگی قضاوت و كنترل هیجانات افراد كاری انجام شود . همه باید بدانند كه هیجاناتشان می تواند توانایی زندگی در مدرسه و رابطه با همسالان و پاسخگویی به مسئولیت و اتكا به خود در هم چنین كنار آمدن با مسائل مختلف زندگی و مرگ را به آنها دیكته كند (دیور و اوپیكار 1995) با توجه به تأثیر هیجانات در عرصه زندگی به خصوص سلامت زندگی و ارتباطات پرواضح است كه پژوهش درباره شیوه آموزش مؤثر بر شناخت و كنترل هیجانات و به تعبیر دیگر ارتقاء و بهبود هوش هیجانی تا چه اندازه می تواند مهم باشد . لذا به طور خلاصه اهمیت این موضوع با توجه به مشكلات روزافزون درون فردی مانند اضطراب و افسردگی و از خود بیگانگی اقدام به خودكشی و نیز مشكلات بین فردی واضح و روشن است .

اهداف تحقیق :
هدف از تحقیق حاضر بررسی بین رابطه سلامت عمومی و هوش هیجانی در بین دانش آموزان دختر مقطع سوم دبیرستان شهرستان ابهر است كه هدف كلی بررسی رابطه بین سلامت عمومی و هوش هیجانی است و هدف جزئی اینكه آیا بین هوش هیجانی و اضطراب یا هوش هیجانی و اختلال در خواب ، ضعف جسمانی و افسردگی رابطه معنی داری وجود دارد یا نه ؟ هوش هیجانی نمی تواند در سلامت عمومی تأثیر گذار باشد .
فرضیه ها ی تحقیق
بین هوش هیجانی و سلامت عمومی رابطه معنی داری وجود دارد . بین هوش هیجانی واضطراب رابطه معنی داری وجود دارد . بین هوش هیجانی و اختلال در خواب رابطه معنی داری وجود دارد . بین هوش هیجانی و ضعف جسمانی رابطه معنی داری وجود دارد .
متغیرهای تحقیق
هوش هیجانی = متغیر وابسته
سلامت عمومی = متغیر مستقل
اضطراب و اختلال در خواب و ضعف جسمانی = متغیر مستقل

تعاریف عملیاتی و نظریه واژه ها در مفاهیم :
تعریف نظریه هوش هیجانی: توانایی درك درست محیط پیرامون ـ خود انگیزی، شناخت و كنترل احساسات خویش به طوری كه این فرآیند بتواند جریان تفكر و ارتباطات را تسهیل نماید . (مایر و سالودی 1995) .
تعریف عملیاتی هوش هیجانی : دارای مؤلفه های خودآگاهی به معنای تشخیص احساسات و یافتن واژگان برای بیان آنها ، در یافتن پیوند میان افكار و احساسات و واكنش ها و آگاهی بر اینكه در تصمیم گیری فكر غلبه دارد یا احساسات ، توجه كردن به پیامدهای انقلاب راههای مختلف و پیاده كردن این پیش فرض ها در تصمیم گیری درباره مشكلات مختلف .
تعریف نظری سلامت عمومی : عبارت است از این كه فرد چه احساسی نسبت به خود ، دنیای اطراف محل زندگی و اطرافیان دارد و مخصوصاً با توجه به مسئولیتی كه در مقابل دیگران دارد ، چگونگی سازش وی با درآمد خود و شناخت موقعیت مكانی و زمانی خویشتن حائز اهمیت است . (میلانی فر 1382) .
تعریف عملیاتی سلامت عمومی عبارتند از عزه ای است كه آزمودنی از آزمون گلرنبرگ بدست آورده است .

فصل دوم :
پیشینه و ادبیات تحقیق

هیجان
در اینجا ابتدا به تعریف كلی هیجان پرداخته می شود و بعد از آشنایی كلی با مفهوم هیجان ، به بررسی و تعریف هوش هیجانی پرداخته می شود .
تعریف هیجان
تعاریف هیجان متعدد و اغلب متناقض می باشد ایت تضاد بعلت است كه نمادهای متعددی از هیجان وجود دارد . هیجان شامل حداقل چهار جزء اصلیذیل می گردد : (1) جزء بیانی یا حركتی ، (2) جزء تركیبی ، (3) جزء تنظیمی ، (4) جزء یا تركیب تشخیص یا پردازشی .
علاوه بر آن هر یك از اجزاء شامل یك جریان بخصوص عصبی ، مغزی می باشد .
اولین جزء عبارت است از توانایی بیان هیجان از طریق حالت های صورت ، حركات بدن ، و تن صدا و محتوای آن . نوزادان مجهز به اعمال بدن و صورت بدنیا می آیند كه به اعتقاد مامنعكس كننده ی تجربه ی هیجانی آنهاست . مانند بسیاری از جنبه های رشد ، این حالت ها و بیان ها در طی زامن متمایز گشته تصفیه می شود . مثلاً بیان اولیه ناراحتی ، بعدها بصورت حالت غم و خشم متمایز می گردد .
تركیب یا جزء دوم عبارت است از تشخیص و بازشناسی آگاهانه ی ما از هیجان ها ، یا آنچه كه اغلب احساس می نامیم . حالت های احساس ، نتیجه ی آگاهی ما از علائمی است كه از سیستم اعصاب مركزی می آید (مثلاً ضربان قلب ، تغییرات عصبی شیمیایی در بدن ما و غیره ) بازخورد از حالت های چهره و تفسیر و تبین ما از آنچه در حال اتفاق افتادن است هم درونی و هم از علائمی محیطی .
این حالتهای احساسی ، معمولاً پس از اكتساب زبان ، بوسیله ی گزارش كلامی از تجربه ی ما بیان می شود . لیكن باید در نظر داشت كه حداقل بخاطر دو دلیل معمولاً یك نوع هماهنگی بین آنچه بدن ما تجربه می كند و توانایی ما از درك آن ، وجود دارد . دلیل اول آن است كه معمولاً پردازش محتوای هیجانی خارج از خودآگاه ما صورت می گیرد . (پردازش ناخودآگاه ) .
ثانیاً وضعیت های احساسی معمولاً به صورت مجموعه و مركب می باشند ، ما اغلب در گزارش كلاسی آنچه به صورت خودآگاه تجربه می كنیم دقیق نبوده ، اشتباه می نمائیم .
تركیب یا جزء سوم هیجان عبارت است از تنظیم هیجانها ، تمایل به انجام بعضی اعمال به خصوص وجود دارد كه نتیجه ی مستقیم تجربه ی هیجان است . برای مثال ، خوشحالی ، بوسیله ی سطح فعالیت زیاد تعبیر می گردد . برعكس غمگین منجر به سطح بسیار پایین می گردد . در حالی كه خشم به طور مستقیم با تمایل برخورد یا زدن به هدف یا شخص همراه می باشد . ترس منجر به بی حركتی یا به اصطلاح یخ زدن و سپس فرار از هدف یا شخص می گردد . این موضوع را به وضوح در كودكان شیرخوار می توان مشاهده نمود ، زیرا آنها حالت های هیجانی خود را مستقیماً نشان می دهند . با افزایش سن و رسش و پختگی عصبی شناختی ، كودكان بهتر قادر می گردند كه هیجانهای خود را تنظیم نمایند و تمایل به عمل طبیعی را كه همراه هیجان خاصی وجود دارد كنترل كنند و بنابراین وقتی كودك 7 ساله از دیگری كتك می خورد و احساس خشم و غضب می كند می تواند میل به پس زدن را در خود كنترل نموده در عوض روش دیگری به كار ببرد . آخرین جزء یا تركیب هیجان ، عبارتست از توانایی تشخیص هیجانها در دیگران ، یعنی توانایی تشخیص اینكه دیگری دچار حالت هیجانی می باشد از طریق پردازش حالت های چهره و بدن و تن صدا و سرعت آن .
این توانایی در زمان نوزادی و كودكی اولیه رشد می یابد .

مناطق مهم مغز در رشد هیجان
سیستم لیمبیك 1
مك لین 2 در تحقیقاتی كه در مورد نوروبیولوژی هیجان انجام دادند به این نتیجه رسیدند كه سیستم لیمبویك به عنوان پایگاه مركزی هیجان در مغز می باشد . ساخته های سیستم لیمبیك در جنبه های متعدد هیجانها نقش دارند كه شامل ، تشخیص حالت های هیجانی در چهره ، تمایل به عمل ، و ذخیره سازی خاطرات هیجانی می گردد .
هوش هیجانی
تاریخچه ی این مفهوم
واژه هوش هیجانی (EL) و بهره ی هیجانی (EQ) ، بعنوان پركاربردترین لغات و مفاهیم جدید در سال 1995 از سوی جامعه دیالكت3 آمریكا انتخاب گردیدند . از آن پس تاكنون نیز تحقیقات درباره هوش هیجانی روبه افزایش می باشد .
در سال 1980 رون باران4 ، برای اولین بار مخفف بهره هیجانی یا EQ را برای این دسته از توانایی ها به كار برد و اولین آزمون در این مورد را ساخت . پیتر سالوی5 و جان مایر6 مفهوم اساسی تئوری خور را برای اولین بار تحت عنوان هوش هیجانی به چاپ رساندند و در سال 1995 این مفهوم در پر فروش ترین كتاب سال 1995 نوشته دانیال گلمن7 تحت هوش هیجانی ظاهر گردید .
بنابراین اگر از نظر روان شناسان سال های 1990 به عنوان دهه شناخت با مغز معروف است در نیمه دوم این دهه یعنی از 1995 مطبوعات مردمی تمایل داشتند آن را احساس و هیجان با قلب اعلام نمایند . نه به عنوان علاقه به فیزیولوژی قلب و عروق ، بلكه به عنوان نشانه ی علاقه ی روز افزون به هیجان و به خصوص هوش هیجانی .
«از پیوند عقل با عواطف» روشن ی همراه با هیجان به وجود می آید . عقل بدون عواطف نابارور است . عواطف و هیجانها بدون عقل كور می باشند (تومكنیز1962 به نقل از سالوی) .
سالوی و مایر عقیده دارند كه در زمینه ی روان شناسی ، در مورد مفهوم هوش هیجانی دو مرجع قبل از تئوری آنها وجود دارد : اول ماورر (1960) نتیجه گیری معروف خود را ارائه داد : «هیجان ها را نباید به هیچ عنوان در مقابل هوش قرار داد . به نظر می رسد آنها خود یكی از مراتب بالای هوش می باشند . چارچوب هوش هیجانی تعریف رسمی آن و پیشنهاد در مورد اندازه گیری آن برای اولین بار در دو مقاله مایر و سالوی كه در سال 1990 چاپ شده ظاهر گشت . »
تنش بین دیدگاههای شناختی متفرق در مورد معنی باهوش بودن و دیدگاههای وسیع تری كه نقش مثبتی به هیجانها می دهند ، به قرنها قبل بر می گردد . برای مثال فلاسفه عقلبون یونان قدیم هیجانها را بسیار فردی می دانستند كه توسط خود جذب می گردد و نمی تواند راهنمای بینش و عقل باشد . بعدها حركت رمانیسم در پایان قرن هجدهم و شروع قرن نوزدهم اروپا تأكید برآن نمود كه تفكر شهودی كه ریشه در هیجانها و همدردی دارد ، می تواند بینشی را ایجاد كند كه بوسیله ی منطق تنها بدست نمی آید . شاید توجه جدید و مدرن امروزی به هوش هیجانی ، ریشه در تحقیقات مربوط به توانایی های انسانی داشته باشد . به دنبال نتیجه گیری كرونباخ1 1960 كه عقیده داشت هوش هیجانی را نمی توان تعریف نمود و اندازه گیری هم نشده است . در سال 1980 شكاف هانی در تجزیه و تحلیل ماهیت هوش ظاهر گشت . برای مثال استرنبرك2 (1985) تلاش نمود توجه محققین توانایی های ذهنی را بیشتر به طرف جنبه های خلاق و عملی هوش جلب نماید ، گاردنر3 (1993) حتی هوش درون فردی را معین نمود كه مربوط به دستیابی به زندگی احساس فرد است . ظرفیت نشان دادن احساسات و توانایی تكیه نمودن بر آنها به عنوان وسیله ی درك و راهنمای رفتار .
در این جو مطالعاتی و بافت اجتماعی بود كه سالوی و مایر مقالات 1990 خود را به چاپ رساندند كه طی آنها هوش هیجانی را به عنوان توانایی در ك احساسات در خود و دیگران معرفی نمودند و همچنین استفاده از این احساسات به عنوان راهنماهای اطلاعاتی برای تفكر و عمل (سالووی و مایر ، 1990) .
این افراد هوش هیجانی را به عنوان نماینده ی توانایی تشخیص ، ارزیابی و بیان هیجان به نحو صحیح و سازگارانه تعریف كردند .
همچنین بیان كردند كه هوش هیجانی شامل توانایی درك هیجان و آگاهی از هیجان ها ، توانایی دستیابی و یا ایجاد احساسات تسهیل فعالیت های شناختی و عمل سازگارانه و توانایی تنظیم هیجان ها در شخص و دیگران می باشد . بعبارت دیگر هوش هیجانی عبارت است از پردازش مناسب اطلاعاتی می باشد كه بارهیجانی دارند و استفاده از آن برای هدایت فعالیت های شناختی مانند حل ، مسأله و تمركز انرژی بر روی رفتارهای لازم .
مدل توانایی هوش هیجانی
مایر و سالوی اظهار می دارند ، گرچه بعضی اوقات در كاربرد علمی ، لازمست كه هوش هیجانی به عنوان یك سازه ی واحد محسوب گردد ، لیكن در بیشتر كارهای ما هوش هیجانی می تواند به چهار شاخه تقسیم گردد : اولین شاخه ، احساس و بیان هیجانی ، كه شامل بازشناسی و وارد نمودن اطلاعات كلامی و غیر كلامی از سیستم هیجانی می باشد . شاخه ی دوم ، تسهیل تفكر بوسیله هیجان ، كه شامل به كارگیری هیجان ها به عنوان قسمتی از جریان شناختی مانند خلاقیت و حل ، مسأله می باشد . شاخه ی سوم ، فهم یا ادراك هیجانی ، كه شامل پردازش شناختی هیجان می باشد و بصیرت و معلومات بدست آمده در مورد احساسات خود یا احساسات دیگران را در بر می گیرد . شاخه ی چهارم ، اداره یا تنظیم هیجانی ، كه در مورد تنظیم هیجان ها در خود و افراد دیگر می باشد .
اولین شاخه هوش هیجانی با ظرفیت و بیان احساسات شروع می گردد . هوش هیجانی بدون قابلیت های كه در این شاخه اول وجود دارند غیر ممكن می باشد . اگر هر بار كه احساسات ناخوشایند به وجود می آیند مردم به آن توجه ننمایند ، در مورد احساسات ، معلومات بسیار كمی بدست می آورند . احساس هیجانی شامل ثبت ، توجه و معنی سازی پیام های هیجانی می باشد ، به آن صورتی كه در حالت صورت ، تُن صدا ، یا محصولات هنری فرهنگی بیان گردیده اند . شخصی كه حالت ترس را در صورت دیگری می بیند ، خیلی بیشتر در مورد هیجان و افكار آن شخص می فهمد تاكسیكه این علامت را از دست داد . و به آن توجه ننموده است . شاخه دوم : هوش هیجانی در مورد سهولت در فعالیت های شناختی می باشد . هیجان ها تركیبی از سازمان های مختلف روانی ، فیزیولوژیكی ، تجربی ، شناختی و انگیزش می باشند . هیجان ها از دو طریق وارد سیستم شناختی می گردند : به عنوان احساسات شناخته شده ، مانند : در مورد كسی كه فكر می كند «حالا من كمی غمگین هستم» و به عنوان شناخت های تغییر یافته ، مانند وقتی یك شخص غمگین فكر می كند «من خوب نیستم» . تسهیل هیجانی تفكر ، شاخه دوم : متمركز بر این موضوع است كه چگونه هیجان بر روی سیستم شناختی اثر می گذارد و باین ترتیب چگونه می تواند برای حل ـ مسأله به نحو مؤثر ، استدلال ، تصمیم گیری و كارهای خلاق بكار رود البته شناخت می تواند بوسیله هیجان هائی از قبیل : اضطراب و ترس ، مختل می گردد . از طرف دیگر ، هیجان ها می توانند در سیستم شناختی اولویت ایجاد كنند كه به چه چیز مهمی توجه كند و به آن بپردازد و حتی مورد چیزیكه در یك خلق معین بهتر انجام می شود تمركز نماید .
همچنین هیجانها شناخت ها را تغییر می دهند ، هنگامیكه شخص خوشحال است آنها مثبت ، و وقتی غمگین می باشد منفی می شوند . این تغییرات سیستم شناختی را وادار می نماید كه مسائل را از دیدگاههای مختلف ببیند ، مثلاً : تناوب بین شك نمودن و قبول نمودن مزیت این تناوب برای تفكر واضح می باشد . هنگامی كه نقطه نظر یك نفر بین شك كردن و قبول نمودن تغییر می سازد ، فرد می تواند نقاط متعدد مثبت و مزایا را در نظر گیرد ، و در نتیجه در مورد یك مسأله عمیق تر و خلاقانه تر بیندیشد . (مایر ، 1986 ، مایروهانسن1 ، 1995 ، به نقل از سالوی ، 1995) .
شاخه سوم شامل درك هیجان می باشد . هیجان ها یكدسته سمبل های غنی را تشكیل می دهند كه بطرز پیچیده ای بهم مرتبط می باشند . اساسی ترین قابلیت در این سطح ، شامل نامگذاری هیجان ها بالغات است ، بطوریكه بتوان بین نمونه های لغات عاطفی تشخیص قائل شد .
كسی كه بتواند هیجان ها را درك كند ، معنی آنها را بفهمد و بداند آنها چگونه با یكدیگر تركیب می شوند و در طی زمان پیشرفته می گردند واقعاً از نعمت ظرفیت درك جنبه های مهم طبیعت انسان و روابط بین شخصی برخوردار می باشد .
در نتیجه برداشت های مختلف و همچنین در اثر فشار اجتماعی برای تنظیم هیجان ها ، بسیاری افراد هوش هیجانی را ابتدا از طریق شاخه چهارم آن ، یعنی تنظیم هیجان ها می شناسند . حتی بعضی اوقات آن را تنظیم هیجانی1 می نامند . آنها امید دارند از طریق هوش بتوانند از هیجان های مزاحم خود خلاص شوند یا از نفوذ آنها در روابط انسانی جلوگیری نمایند ، و بیشتر امیدوارند آنها را كنترل نمایند . گرچه این موضوع یك نتیجه طبیعی شاخه چهارم می باشد ، لیكن سطح مطلوب كنترل و تنظیم در تعادل آنهاست . كوشش برای ك.چك سازی یا از بین بردن هیجان ها بطور كامل ، ممكنست هوش هیجانی را سركوب كند . همچنین تنظیم هیجان در اشخاص دیگر ، كمتر امكان دارد شامل سركوبی هیجان های دیگران باشد ، بلكه بیشتر در جهت به كارگیری آنها است . مانند وقتی كه در مورد یك سخنران ، هر گفته می شود مخاطبین خود را تكان می دهند افراد از روش ها و فنون متعدد برای تنظیم خلق خود استفاده می نمایند .
تایر2 ،نیومن3 و مك كلین4 (1994) اعتقاد دارند ورزش جسمی در بین روش هایی كه در كنترل فرد می باشند ، تنها روش مؤثر برای تغییر خلق منفی می باشد . روش های دیگر خلُق كه اغلب گزارش می گردند ، شامل گوش دادن به موسیقی ، ارتباطات اجتماعی ، و تنظیم شخصی از طریق شناختی می باشند . فعالیت های خوشایند منحرف نمودن خود نیز مؤثرند (مثلاً مشغولیات اوقات فراغت ، خرید كردن ، مطالعه و نوشتن) . در مقابل ، آنچه كمتر مؤثر است و حتی بعضی اوقات اثر مخالف دارد ، روش هایی است شامل تنظیم خلُق بطریق غیر فعال یا منفعلانه است (مثال: تماشای تلویزیون ، نوشیدن قهوه ، غذاخوردن وخواب) .
اولین و كلی ترین معنی هوش هیجانی را می توان در حوزه فرهنگی یا طرز تفكر یك عصر یا دوره جستجو نمود .
موضوع اساسی در خود تنظیمی هیجانی ، عبارت از توانایی فكر كردن و تنطیم هیجان های شخص می باشد ، در این مورد صحبت راجع به هیجان ها و یا حتی نوشتن آنها وسیله مناسبی می باشد .
روصدایی را كه در یك زمان وجود دارد . طرز تفكر یك عریادوره می نامند و عبارتست از خصوصیات فرهنگی ، معنوی یا احساسی كه یكدوره را مشخص می نماید . در دنیائی كه مجموعه ای از فرهنگ هاست ، یك طرز تفكر مربوط به آن دوره وجود ندارد ، بلكه طرز تفكر های یك یك دوره متعدد و درهم تنده اند ، به نظر مایر سالوی هوش هوش هیجانی یكی از این طرز تفكرهای این عصر می باشد . بنابراین اولین معنی هوش هیجانی جنبه فرهنگی و سیاسی دارد . كاربرد دومی كه برای این اصطلاح بیشتر جنبه مردمی دارد اشاره به یكدسته خصوصیات شخصیتی می نماید . كه برای موفقیت در زندگی مهم می باشند ، مانند پافشاری و مقاومت ، انگیزه پیشرفت و مهارت های اجتماعی . چون افراد باهوش هیجانی از نظر اجتماعی نیز كارآمد می باشند ، تعاریفی كه در مورد این مفهوم در كتاب های عمومی بچشم می خورد شامل خصوصیات شخصیتی است كه همراه با سازگاری فردی و اجتماعی می باشد كه ممكنست با مهارت ها و قابلیت های هیجانی ارتباط داشته یا نداشته باشد (مایر1 و همكاران ، 2000) .
مفهوم هوش هیجانی بعنوان تنظیم كنند . در موضوع های مختلف سودمند بوده است . برای متخصصین تعلیم و تربیت نیز در طراحی برنامه ها به مقصود پیشرفت سازگاری هیجانی و اجتماعی كودكان مؤثر می باشد . (مایر وكوب2 ، 2000 ؛ سالوی و سلویتر ، 1997) .
روان شناسی آمریكائی ـ مانند روانشناسی در سایر دنیا ، تاریخچه طولانی در این نسبت داشته است كه تفكر و احساس را به عنوان دو قطب مخالف در نظر می گیرند از یك طرف هیجان و احساسات تند و شدید می باشد ، امّا از سوی دیگر عقل وجود دارد . و بطور سنتی ، هیجان و احساس شدید بعنوان عامل كمك كننده به عقل و استدلال در نظر گرفته نمی شود . دیدگاه سنتی ، هیجان ها را در تفكر غربی ، بعنوان پرهرج و مرج ، اتفاقی ، غیر عقلانی و ناپخته یا نابالغ می داند . این دیدگاه در نوشته های محققین كلاسیك 2000 سال قبل منعكس می باشد همانطور كه در كارهای نویسندگان كتاب های درسی روان شناسی آمریكائی در قرن حاضر به چشم می خورد .
برای مثال ، در قرن اول قبل از میلاد ، پابلیوس سیروس می نویسد ، «بر احساسات خود حكمرانی كن ، نگذار احساسات تو بر تو غلبه و حكمرانی كند» . یونگ هیجان ها را به عنوان فقدان كامل كنترل مغز می داند . و اینكه شامل «هیچ اثری از قصد آگاهانه» نمی باشد . حتی بنا به عقیده دارد كه هیجان ها سازگارانه و كنشی می باشند و برای سازمان دهی فعالیت های شناختی و در نتیجه رفتار به كار می روند ، هیجان ها و احساسات شدید می توانند در خدمت عقل باشند این عقیده ابتدا بوسیله دوروانشناس تجربی قدیمی بیان شد . روبرت لیپر1 و ماورر2 چنین عقیده ای را در یك مقاله مطرح كردند . لیپر اشاره نمود كه «هیجان ها برانگیخته می شوند ، پایدار می مانند ، و به فعالیت ها جهت می بخشد» . ماورر یك قدم جلوتر رفته اظهار داشته هیجان ها اهمیت فوق العاده ای در اقتصاد كلی موجودات زنده دارند و حق نیست كه آنها را در مقابل «هوش» قرار دهیم . بنظر می رسد هیجان ها ، خود یك مرتبه بالای هوش را تشكیل می دهند .
اما سؤال این است كه منبع این عقیده از نظرات داروین نشاط گرفته است كه در سال 1872 كتاب كلاسیك خود تحت عنوان «بیان هیجان در انسان و حیوان» را نوشت . داروین بحث نمود كه به دلیل هیجان ها باهوش می باشند : «الف» آنها به رفتاری كه در برخی موارد لازمست انرژی می بخشد (مثلاً در عالم حیوانات ، فرار كردن در حالت ترس راحت تر از حالت لذت می باشد ) و «ب» هیجان ها شامل یك سیستم ارتباطی و علامت دهنده می باشند كه برای سایر اعضاء یك نوع ، حیاتی است . البته انسانها نیز از این سیستم علامت دهنده استفاده می نمایند . مثلاً اگر كودك به مادرش كه نگاه می كند ، مادر لبخند بزند كودك به یك اسباب بازی غیر متداول نزدیك می شود . ولی اگر مادر با ترس نگاه كند كودك به عقب برمیگردد و از اسباب بازی دور می شود . اگر مادر هیچ نوع حالت بیان احساسی در چهره اش نشان ندهد ، كودك ممكن است تا حدی با ناراحتی عمل كند . برای هر دو حیوان و انسان ، این جریان «ارجاع اجتماعی» نامیده می شود ، و نمونه ای از استفاده هوشمندانه از بیان های هیجانی می باشد .
طرفداران عمده روان شناسی انسان گرایانه در دهه 1960 گوردن آلپورت1 ، آبراهام مازلو2 و كارن راجرز3 از لحاظ سیاسی در زمینه روان شناسی و فراتر از آن ، فعال بودند ، در حالیكه رویاروئی و برخورد متناقضی با آن دسته از حقایق روان شناسی داشتند كه از ابتدای قرن منتقل شده بود ، و اینكه مردم بطور وراثتی ضعیف هستند و اغلب بصورت گروگانهائی در خانواده و اجتماع می باشند و بسادگی تأثیر می پذیرند و عوض می شوند . بلكه آنها عقیده داشتند كه مردم می توانند ، و در حقیقت باید ، در خود تصمیم گیری تمرین نمایند و قوی شوند . روان شناسی انسان گرایانه ، در میان چیزهای دیگر عقیده بر آن داشت كه یكی از احتیاجات ضروری و جرم انسان این است كه نسبت به خودش احساس خوبی داشته باشد ، هیجان های خود را مستقیماً تجربه نماید و از نظر هیجانی رشد كند .
هوش هیجانی و شخصیت
اصطلاحات انگیزش ، هیجان ، شناخت و خودآگاهی بطور خاصی در روان شناسی شخصیت به عنوان چهار جریان اصلی و مكانیزم های بوجود آورند . شخصیت مطرح گردید اند . انگیزش پایه ، دیدگاه درونی داشته و در مورد احتیاجات اولیه و تكاملی مانند غذا ، آب و دلبستگی و امنیت می باشد .
نظام انگیزش این چنین احتیاجات را به الزامهایی از قبیل : خوردن ، آشامیدن ، دلبسته شدن به دیگران و بعضی اوقات حمله یا فرار از افراد منتقل می نماید .
نظام هیجانی شامل تجارب درونی می باشد كه در پاسخ به الگوهای ارتباطات خارجی بوجود می آیند . اگر شخصی اعتقاد داشته باشد كه دیگرانی كه در زندگی برایش مهم هستند او را دوست دارند ، خوشحال می شود . اگر معتقد باشد كه آنها با او بدرفتاری كرده اند ، عصبانی می شود . گرچه این الگوهای درونی ارتباطات منعكس كننده ی دنیای خارج می باشند ، امّا عین آنچه در خارج اتفاق می افتد نیستند .
در بین این دسته از مكانیزم های روانی ، شناخت بیشترین دیدگاه خارجی را دارد . یكی از هدف های آن كمك به تضمین برآورده شدن انگیزش ها و نگرش ها و نگهداری هیجان های خوشایند می باشد . همچنین برنامه ریزی دورنی كه شامل نشخوار افكار و تخیّل می باشد نیز فكر زیادی را به خود مشغول می دارد . معذا شناخت مسئول مواظبت از كارهای روزمره بطرز برنامه ریزی شده ای می باشد .
خودآگاهی در بین انواع چهارگانه ذهن ، كمتر از شناخته شده است . بنظر میرسد این نوع خودآگاهی در تمام ساعات بیداری وجود داشته باشد ، گرچه ممكنست حالت های آن در طی روز در اثر خستگی ، هیجان و سایر شرایط تغییر یابد بعضی عقیده دارند خودآگاهی بسوی تغییر خلاقانه جهت دارد . هنگامیكه ذهن بطریق مناسب ، مسائل را حل نمی نماید مداخله نمود . عملیات ذهنی را مجدداً جهت می دهد . از این دیدگاه ، خودآگاهی یا شعور آگاه ، فرصت ها را برای تغییر هدایت می نماید .
بهرحال ، این چهار جریان و مكانیزم های وابسته به آنها تنها عوامل تشكیل دهنده كل شخصیت نیستند . دسته دیگر اجزاء شخصیت ، شامل مدل های خود ، دنیا و خود در دنیا می باشد . این مدل ها جنبه هائی از انگیزه هائی فردی ، هیجان ها ، شناخت ها و حالت های خودآگاهی را وارد می نماید و آنها را بصورت طرح های مرتبط به خود و دنیا با یكدیگر هماهنگ می سازند . بنابراین هوش هیجانی مكانیزم های شناختی و هیجانی را برای پردازش جنبه های هیجانی خود ، دنیا و خود در دنیا بكار می گیرند ، همانطور كه در پردازش معلومات خالص و ماهرانه هیجان ها عمل می نماید .
عواطف در متون نظریات شخصیت
در نظریه روان تحلیلی1 ، عواطف آشكار نقش محوری و شاید محوری تر ، از دیگر رویكردهای نظری مهم دارد . هم از نظر رشته عواطفی كه مورد بررسی قرار می دهد و هم از جهت نقشی كه عواطف در سازمان شخصیت ایفا می كند . در روش درمان نیز فروید دریافت تجربه مجدد رویداد های بسیار هیجانی ولذا سركوب شده می تواند نشانه ها را كاهش دهد (پروین ، 1996 ) .
خلق وخوی ، همیشه یكی از قسمتهای اساسی تئوری صفات بوده است . در حقیقت می توان صفات اساسی كه در مدال های مختلف مورد بحث قرار می گیرد را شامل خلق و خوی دانست . به عنوان مثال كتل2 صفات را به سه دسته تقسیم می كند كه عبارت است از : 1 ـ صفات منشی كه سرعت و قوت هیجان انگیزی را می سازند . 2 ـ صفات تحریكی كه شخص را به سوی هدفی به حركت درمی آورند . 3 ـ صفات توانشی كه بیانگر زیركی مهارت و زبردستی هستند (سیاسی ، 1367) .
در نظریه پدیدار شناسی را جرز هیچ اشاره ای به اصطلاح عواطف نكرده است اما به نظر می رسد كه با تأكید او بر پدیدار شناسی و تجربه در تحقیقات و كارهای بالینی خود پایه یك نظریه افتراقی قابل توجهی از عواطف را بست داده باشد .

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir