توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد اخلاق در نهج البلاغه دارای 21 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد اخلاق در نهج البلاغه  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد اخلاق در نهج البلاغه،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد اخلاق در نهج البلاغه :

اخلاق در نهج البلاغه

آیت الله مشكینى‏ سپاس خداى عظیم را كه به ما وجود، عنایت كرد و نعمت عقل و خرد، مرحمت فرمود. سپاس او را كه به ما نعمت ایمان داد. و درود ما به روان انبیاء بزرگ الهى، رابطین بین الله و مخلوق. و درود به روان پاك شهداى تاریخ، از اولین شهید تا شهداى امروز و این ساعت. درود به رهبر كبیر انقلاب و درود بر ملت شریف ایران. سخن گفتن در اطراف كتابى مانند نهج البلاغه انسانى عظیم، همانند امیر المؤمنین على (ع)، خاصه براى فردى مثل بنده، كار مشكلى است.

لكن براى این كه فتخار حضور در جلسه منتسب به آن مولا را داشته باشم، حاضر شدم. موضوع صحبت ما «اخلاق در نهج البلاغه» است. این جمله بدین معناست كه بگوییم این كتاب شریف یا صاحب این كتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظرى دارد، و آیا در این كتاب، راجع به «اخلاق» صحبتى شده است یا نه، و این كتاب توجه به علم «اخلاق» دارد یا نه و اگر این كتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودى راجع به این علم یا این موضوع سخن گفته است. تشخیص این معنا كه این كتاب، در باره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به این كه معناى اخلاق را به

نحو اجمال تصور كنیم، و از این تصور، تصدیق این معنا كه این كتاب در باره «اخلاق» چه نظر دارد، روشن مى‏شود. اخلاق، جمع «خلق» است. روان انسان، حالات و ملكاتى دارد و اخلاق‏عبارت از «ملكات روان» است. تشخیص اخلاق، توقف دارد به این كه سه موضوع را انسان تصور كند: «روان»، «اخلاق» و «غرض». «روان» انسان، عبارت است از روح انسانى. ابتدا باید به نحو اجمال، سخنى از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق كه عارض بر «روان» است و آن گاه در این كه این عوارض بر این موضوع چه نتایجى دارد. این سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه كتاب نهج البلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد. انسان، داراى روانى است. من و شما داراى جوهره‏اى هستیم غیر از جسم، به نام «روان» كه در كتاب الهى و در اخبارى كه به دست ما رسیده، در باب

آن، سخن گفته شده است. گاهى از این جوهره، تعبیر به «روح» شده، تعبیر به «نفس» شده، تعبیر به «قلب» شده، تعبیر به «صدر» شده و تعبیر به «عقل» شده است. یعنى «روان» شما و روح شما پنج تا اسم دارد. این «روان» شما را گاهى «روح» مى‏گویند، به این تناسب كه بدن شما را او زنده نگه داشته و او سبب حیات بدن شماست. پس او «روح» است: «لانّ الرّوح ما به الحیاه

الشّیى». روان شما یك نام دیگرش «نفس» است. شما همان «روان» اید. حقیقت شما عبارت از «روان» شماست. شما آن «روان» تان هستید و آن «روان» شمایید. نفس عبارت از حقیقت شی‏ء است. حقیقت شما همان «روان» شما است. و وقتى كه آن حقیقت پیدا شد، شما پیدا شده‏اید و تا آن حقیقت باقى است، شما باقى خواهید بود. فلذا روان شما گر چه ازلى نیست ولى ابدى هست، ازلى نیست، یعنى از اوّل آن وقتى كه خدا هست، روان شما نیست. خداوند روان شما را خلق كرده است، روان شما حادث است، اما همین روان شما ابدى و همیشگى است: خُلِقْتُم لِلْبَقاء وَ لا لِلْفَناء. اى بشر خیال نكن كه براى مرگ آفریده شده‏اى تو براى بقا و جاودانگى آفریده شده‏اى. این شما كه همیشه هستید، آن روان شماست و الّا این بدن، این لباس چند روزه روان، این لباس را خواهید كند و از این جهان به جهان دیگر خواهید رفت. آن روان را «نفس» مى‏گویند، زیرا كه شما آنید و آن، عین شماست. این روان را «قلب» نیز مى‏گویند. یكى از نام‏هاى روان شما قلب است، زیرا حركت شما، سكون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حركت‏هاى شما معلول آن است. پس اوست كه مقلب است، اوست كه سرتا پا حركت است. نام روانتان بدین مناسبت «قلب» است. یكى از نام‏هاى شما و روان شما «صدر» است، زیرا در حقیقت آن است كه در میان سینه

شما است، در اینجا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است. یكى از نام‏هاى روان شما «عقل» است. «عقل» به معناى قوّه آمده است، ولى در اینجا به معناى مدرك است. یعنى وقتى شما درك مى‏كنید، مى‏فهمید، قدرت فهم دارید، كلیات را درك مى‏كند، آن روان شماست كه درك مى‏كند. بنا بر ای

ن شما جوهره‏اى دارید به نام روان، به نام روح، به نام نفس، به نام قلب، به نام صدر و به نام عقل. آن جوهره اوصافى دارد. تا حال یك بعد از سه بعد اخلاق، عرض شد. اما این روان شما، بر طبق تحقیق علماى اخلاق، داراى اوصاف و حالات و ملكاتى است. یعنى روان شما چنان است كه حالتى و صفتى به سادگى عارض آن مى‏شود و بزودى از بین مى‏رود. مثل این كه از كسى خوشتان مى‏آید، ساعت دیگر از او بدتان مى‏آید. حبّ و بغض از حالات روان شماست. برخى از اوصاف روان شما، به نام «حالات» خوانده مى‏شود. اما برخى دیگر «ملكات» است، یعنى همیشه هست. به این زودى پیدا نمى‏شود و بزودى هم زایل نمى‏شود. این اوصاف پایدار را «ملكات» مى‏گویند. شما روحتان داراى «ملكه» یعنى عوارض دائمى است. این ملكات انسانى است كه «اخلاق» نامیده مى‏شود. علما در باره این ملكات، سخنها گفته‏اند، و ملكات روانى انسان را به چندین قسم، تقسیم كرده‏اند. بعضى از ملكات شما «موروثى» و بعضى «اكتسابى» است. امام صادق مى‏فرماید: «فمنه موروثى و منه كسبى». این ملكات، برخى طبیعى و فطرى شماست و خداوند این خاصیت و خوى و ملكه را در روان شما قرار داده است. بعضى از صفات شما كسبى است، زحمت مى‏كشید، فعالیت

مى‏كنید تا این صفت روانى را پیدا مى‏كنید. قسم دیگر از ملكات، رذائل و فضائل است. برخى از ملكات شما عبارت از فضائل نفس شماست، جمال روح شماست. زیبائى قیافه روان شما عبارت از فضائل‏اخلاقى است. برخى از ملكات، رذائل است، صفت‏هاى زشت است، قیافه كریه روح است. بحث «اخلاق» عبارت از بحث در همین ملكات است.آیا انسان مى‏تواند اخلاق فاضله را تحصیل كند،

ملكات پسندیده را پیدا كند و آیا مى‏تواند ملكات زشت را از خودش دور كند انسان كامل، انسانى است كه بكوشد و در خود، ملكات فاضله را ایجاد كند. و آن را كه بنحو طبیعى موجود است، تقویت كند. و انسان كامل، انسانى است كه بكوشد و آن رذائل را در خود تضعیف كند و تا مى‏تواند از بین ببرد. وقتى كه انسان كوشید و به آنجا رسید هر چه ملكه فاضله بود بدست آورد، و هر چه رذائل بود از خود دور كرد، آن جاست كه یك انسان ملكوتى مى‏شود و مصداق: «خلیفه اللَّه فى الأرض» مى‏شود انسان مسجود ملائكه مى‏شود، انسان آسمانى مى‏شود، انسانى مى‏شود كه در مراحل انسانیت تكامل پیدا كرده است. همین مكارم اخلاق است كه اگر انسان بكوشد و آن را كسب كند، مصداق بیان پیامبر بزرگ (ص) مى‏شود كه مى‏فرماید: «بعثت لأتمّم مكارم الاخلاق»: من براى این برانگیخته شدم و انبیاء براى این معنا به سوى بشر فرستاده شدند كه روان آنها را در اخلاق، تكامل بخشند، ملكات آنها را ملكات فاضله كنند، رذائل را از وجودشان دور كنند، تا آنجا كه آنان خلیفه الهى گردند. تصور نشود، تنها جانشین الله، جدّ اعلاى ما، حضرت آدم بود، همه ما جانشین الله مى‏توانیم باشیم، همه ما خلیفه الله مى‏توانیم بشویم. مگر روایت به ما نمى‏گوید: «تخلّقوا باخلاق اللّه و تأدّبوا باداب اللّه.» اى انسان تو والاتر از این هستى كه در این دنیا، در این جهان پست بمانى و علاقه‏مند به دنیا گردى. تو باید پرواز كنى، متخلق به اخلاق الهى بشوى. بالجمله، بعد دوم اخلاق

، عبارت از تشخیص ملكات و عبارت از «اخلاق روان» است كه این ملكات را تشخیص بدهیم و آنها را كسب كنیم. بعد سوم «غرض» است، كه در ضمن مطالب گذشته «غرض» هم روشن شد. وقتى انسان بتواند ملكات را تشخیص بدهد، رذائلش را دور كرده، فضایلش را به دست بیاورد و

انسان كامل شود، غرض اخلاق را عملى كرده است. بنا بر این، اخلاق، عبارت است از این كه توجه به ملكات پیدا كنیم، موضوع ملكات را درك كنیم، غرض از ملكات را درك كنیم. این معناى اخلاق است و نتیجه اخلاق آن است كه انسان، یك «انسان كامل» شود. این مقدمه كوتاهى بود براى این كه ابتدا ببینیم اخلاق یعنى چه و بعد از آن ببینیم این كتاب عظیم كه نهج البلاغه نامیده مى‏شود، راجع به اخلاق چه نظرى دارد حال به اختصار جواب این سؤال را مى‏گوئیم: وقتى ما به خطبه‏ها، نامه‏ها و حكمت‏هاى متعدد نهج البلاغه نگاه مى‏كنیم، مى‏بینیم كه این كتاب عظیم، بخش بزرگى از اخلاق را بیان كرده است. براى این كه مدعایم را ثابت كنم جملاتى از نهج البلاغه را به حضورتان عرضه مى‏دارم. این كتاب، اخلاق را مى‏داند چیست و متوجه است. با توجه به آنچه راجع به علم اخلاق و راجع به مسائل اخلاق گفته شد، یكى از امّهات مسائل اخلاق را من عنوان كنم و ببینیم در نهج البلاغه راجع به این موضوع چه سخنى گفته شده است. در علم «اخلاق» این مطلب هست كه انسان اگر بخواهد زحمت بكشد و ملكات فاضله‏اى را كه براى روح انسانى تصور مى‏شود، تحصیل كند و ملكات رذیله را از خود دور كند، نیازمند است به این كه از حظوظ و لذتهاى بدن خودش چشم پوشى كند تا روحش كمال پیدا كند. توضیح مطلب این است: شما اگر بخواهید یك صفت

فاضله را پیدا كنید، صفت شجاعت پیدا كنید، صفت عدالت پیدا كنید، صفت سخاوت پیدا كنید باید مدتها نفستان را در فشار صبر و تزكیه قرار بدهید، از شهوات خوددارى كنید و از حظوظ و راحتیها و لذتها بكاهید تا یك صفت فاضله‏اى را در روحتان ایجاد كنید. و هم چنین باید تا مى‏توانید از هواها و

لذتهاى نفسانى خود بكاهید تا یك صفت رذیله‏اى را از خود دور كنید. اصولا پیدا كردن هر یك از صفات فاضله، موقوف است به این كه شما از هواهاى خودتان و از لذتهاى خودتان كسر كنید. به دست آوردن كمالات نفسانى، كمال روح و تكامل روح شما توقف دارد به این كه از حظوظ بدن و از لذتهاى بدن كسر كنید. و هر چه از این بیشتر كسر كنید، به كمال روحتان بیشتر افزوده‏اید، و اسلام براى این امر، برنامه خاصى درست كرده است. على (ع) این مطلب عظیم را در دو جمله

بیان فرموده است. آن حضرت در ضمن خطبه 183 با یك عبارت رسا و قلیل اللفظ ولى پرمحتوى، این معنا را روشن كرده و مى‏فرماید: خذوا من اجسادكم فجودوا بها على انفسكم. از اجسادتان بگیرید، از اجسادتان كسر كنید و به روحتان و بر نفستان منت بگذارید و آن را به كمال برسانید. این جمله رساى على (ع) عبارت از یك موضوع كلى علم اخلاق است: اى انسانى كه مى‏خواهى تعالى پیدا كنى: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً و خذوُا مِنْ اجْسادِكُم: راه تعالى و تكامل روح این است. باید از جسد بگیرید و به روان بیفزائید. این، خود، یكى از مهمترین مسائل اخلاق است كه على (ع) با یك جمله بیان كرده است. مسئله دیگر این است كه گفته‏اند: اگر انسان بخواهد كه روحش ترقى پیدا كند، باید به بدن سختى بدهد، به بدن فشار وارد كند. مثال مى‏آورند كه روح و بدن انسانى مانند دو كفه ترازو هستند. اگر این كفه پایین بیاید، آن كفه بالا مى‏رود. شدت و فشار بر بدن، تكامل روح مى‏آورد. راحتى بر بدن تنزل روح مى‏آورد، چه انسان مذهبى باشد و چه انسان غیر مذهبى. شما برنامه كار مرتاضین هند را ملاحظه كنید. آنها به بدن ریاضت مى‏دهند تا روحشان آن چنان قوى مى‏شود كه فى المثل وقتى از ایران به هند سفر كنید و در برابرشان بایستید، تا شما را دیدند شما را به نام و اسم و لقب یاد مى‏كنند و از خانه و لانه و زندگیتان خبر مى‏دهند. البته اسلام این نوع ریاضت‏ها را تجویز نمى‏كند. اسلام اعمال و ریاضتهاى خاصى را وسیله تزكیه و تكامل نفس انسان مى‏شناسد و مى‏فرماید: وَ انَّما هِىَ نَفْسى اروُضُها بِالتَّقْوى‏ این نفس من است كه آن را با

تقوى ریاضت مى‏دهم. یعنى همه ریاضتها و تحمل سختى و فشار براى تكمیل روح، در اسلام امضاء نشده است. بلكه آنچه امضاء شده است، ریاضتهاى خاصى است. انجام واجبات، ریاضت است

ترك محرمات، ریاضت است یك قدم بالاتر انجام مستحبات، ریاضت است ترك مكروهات، ریاضت است. على (ع) مى‏فرماید: با تقوى باید بدن و نفس را ریاضت داد تا انسان، مقام كمال مطلوب را پیدا كند. اینها خصوصیاتى از امّهات مسائل اخلاقى است. على (ع)، در نهج البلاغه، از «صبر»، «رحمت»، «رجاء» و غیره صحبت كرده، و نیز از صفات «كبر»، «حسد»، «بخل»، «جرم» و غیر آن صحبت فرموده است، كه اگر دقت كنیم، مى‏بینیم علماى علم اخلاق- با همه نظریاتى كه ابراز

كرده‏اند- به نكاتى كه على (ع) در ضمن كلماتش بیان كرده متعرض نشده‏اند. خداوند به ما توفیق تخلّق به اخلاق الهى را عطا فرماید. و السلام علیكم و رحمه الله
نظر مولا علی راجع به اخلاق و علم اخلاق در نهج البلاغه
موضوع ما «اخلاق در نهج ‏البلاغه» است. این جمله بدین معناست که بگوییم این کتاب شریف یا صاحب این کتاب راجع به «اخلاق» و «علم اخلاق» چه نظری دارد، و آیا در این کتاب، راجع به «اخلاق» صحبتی شده است یا نه، و این کتاب توجه به علم «اخلاق» دارد یا نه و اگر این کتاب ناظر به «اخلاق» است، در چه حدودی راجع به این علم یا این موضوع سخن گفته است. تشخیص این معنا که این کتاب، درباره «اخلاق» چه گفته، ابتداء توقف دارد به این که معنای اخلاق را به نحو اجمال تصور کنیم، و از این تصور، تصدیق این معنا که این کتاب در باره‏ی «اخلاق» چه نظر دارد، روشن می‏شود.
اخلاق، معنی «خلق» است. روان انسان، حالات و ملکاتی دارد و اخلاق
عبارت از «ملکات روان» است. تشخیص اخلاق، توقف دارد به این که سه موضوع را انسان تصور کند: «روان»، «اخلاق» و «غرض». «روان» انسان، عبارت است از روح انسانی. ابتدا باید به نحو اجمال، سخنی از روان گفته شود و سپس از مفهوم اخلاق که عارض بر «روان» است و آن گاه در این که این عوارض بر این موضوع چه نتایجی ارد. این سه جمله را اگر بتوانم عرضه بدارم، توجه کتاب نهج‏البلاغه به اخلاق، روشن خواهد شد.
انسان، دارای روانی است. من و شما دارای جوهره‏ای هستیم غیر از جسم، به نام « روان» که در کتاب الهی و در اخباری که به دست ما رسیده، در باب آن، سخن گفته شده است. گاهی از این جوهره، تعبیر به «روح» شده، تعبیر «به نفس» شده، تعبیر به «قلب» شده، تعبیر به «صدر» شده و تعبیر به «عقل» شده است. یعنی «روان» شما و روح شما پنج اسم دارد.
این «روان» شما را گاهی «روح» می‏گویند، به این تناسب که بدن شما را او زنده نگهداشته و او سبب حیات بدن شماست. پس او «روح» است: «لان الروح ما به الحیاه لاشی».
روان شما یک نام دیگرش «نفس» است. شما همان «روان» اید. حقیقت شما عبارت از «روان» شاست. شما آن «روان» تان هستید و آن «روان» شمایید. نفس عبارت از حقیقت شی‏ء است.

حقیقت شما همان «روان» شما است. و وقتی که آن حقیقت پیدا شد، شما پیدا شده‏اید و تا آن حقیقت باقی است، شما باقی خواهید بود. فلذا روان شما گر چه ازلی نیست ولی ابدی هست، ازلی نیست، یعنی از اول آن وقتی که خدا هست، روان شما نیست. خداوند روان شما را خلق

کرده است، روا شما حادث است، اما همین روان شما ابدی و همیشگی است: «خلقتم للبقاء و لا للقناء».
ای بشر! خیال نکن که برای مرگ آفریده شده‏ای، تو برای بقا و جاودانگی آفریده شده‏ای. این

شما که همیشه هستید، آن روان شماست والا این بدن، این لباس چند روزه‏ی روان، این لباس را خواهید کند و از این جهان به جهان دیگر خواهید رفت. آن روان را «نفس» می‏گویند، زیرا که شما آنید و آن، عین شماست.
این روان را «قلب» نیز می‏گویند. یکی از نام‏های روان شما قلب است،
زیرا حرکت شما، سکون شما، قلب و انقلاب شما، و تمام حرکت‏های شما معلول آن است. پس اوست که مقلب است، اوست که سر تا پا حرکت است. نام روانتان بدین مناسبت «قلب» اس

ت.
یکی از نام‏های شما و روان شما «صدر» است، زیرا در حقیقت آن است که در میان سینه‏ی شما است، در این جا، اسم ظرف بر مظروف اطلاق شده است.

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir