مقاله در مورد اخلاق نمونه امام علی(ع) دارای 169 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله در مورد اخلاق نمونه امام علی(ع) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد اخلاق نمونه امام علی(ع)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
اخلاق نمونه امام علی(ع)
چكیده:
شكى نیست كه سبقت در كارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یكدیگر دعوت مىفرماید
مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و كسانى كه از آنان به نیكى پیروى كردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشتبراآنان فراهم گردیده،كه نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى اسدر این آیات چنانچه ملاحظه مىفرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در كارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى كه جزو نخستین مؤمنین هستند به نیكى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم»وعده مىدهد.
نظر دانشمندان و مورخین اسلام كه على نخستین مؤمن اس تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند كه«على بن ابیطالب علیه السلام»اولین فردى است كه رسالت پیامبر خدا را تایید كرده،و در حساسترین و خطرناكترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته در این میان برخى مغرضین كه تحمل فضایل آن حضرت را نداشتهاند،گاهى برخلاف«اجماع حاصله»سنگ اندازى كردهاند،كه كسى از شخصیتهاى اسلامى و تاریخى به آن توجه نكرده است.
آیا على (ع) قبل از رسالت پیامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى كه در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث كردیم،و شواهد زندهاى از كتابهاى اهل سنت نقل نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمىنماید،بلكه على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیرهاش با رسول اكرم صلى الله علیه و آله یكسان مىباشد،و هیچ زمانى را نمىتوان تصور كرد كه على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است.
مقدمه;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;
شكى نیست كه سبقت در كارهاى خیر نوعى امتیازوفضیلت است، و مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و كسانى كه از آنان به نیكى پیروى كردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشتبراى آنان فراهم گردیده،كه نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است در این آیات چنانچه ملاحظه مىفرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز دكارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى كه جزو نخستین مؤمنین هستند به نیكى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم»وعده مىدهد.
پروردگارعالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یكدیگر دعوت مىفرماید. در میان تاریخ نویسان،در مورد این كه حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا و پیا از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل سنت،چنین به دست مىآید كه«امیر المؤمنین على علیه السلام»نخستین مؤمن به خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یك موضوع مسلم تاریخى است كه كوچكترین شبههاى ندارد.
این حدیث،آن هم در یك منبع معتبر اهل سنتیك دنیا معنى دارد،و مىرساند كه على علیه السلام«عدل»پیامبر است،و درك و ایمان و معرفت وى مخصوص دوران رسالت نبوى نیست،بلكه قبل از این دوران هم با«عالم غیب»مربوط بوده است هر چند از نظر ظاهرى یك كودك چند سالهاى بیش نبود!!! على علیه السلام اساس عترت در هر صورت در این بخش ویژگى مهم عترت تبیین شد.اهتمام راه عترت آشكار گشت و على علیه السلام به عنوان محور و اساس عترت والاترین ویژگىاش همتاى قرآن بودن است.فضیلتى برتر از وحى بودن و ظرفیت تعلیم حقایق الهى را داشتن و مسجود برترین موجودات جهان«فرشتگان»قرار گرفتن تصور نمىشود.از همین نكته خطر انحراف از راه عترت و خطر دست رد زدن به سینه عترت آشكار مىشود كه نابسامانىهاى امت اسلامى از این سمتسو سویه مىگیرد.عترت سیل خروشان معارف است:ینحدر عنى السیل«از من معارف الهى چون سیل خروشان سرازیر است.
روش تحقیق:
استفاده ازقرآن كریم _بااستفاده ازرایانه_مدت اجرای طرح حدود4ماه_مسایل و مشكل مسیرراه تحقیق محدودیت وقت بوده است
ادبیات وسوابق موضوع:
این موضوع از جایی كه منبع آن قرآن است سابقه ای طولانی دارد
على نخستین مؤمن به خدا و پیامبرش
شكى نیست كه سبقت در كارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم در آیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یكدیگر دعوت مىفرماید.
(1)
تقدم در ایمان و تصدیق و یارى رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز یكى از امتیازات بزرگ براى مؤمنین شمرده شده،و پروردگار عالم و در كلام الله مجید از گروه پیشگامان به نیكى یاد كرده،و وعده بزرگ و پاداش مضاعف به آنان مىدهد!
«و السابقون السابقون.اولئك المقربون» (2)
پیشگامان پیشگامان،در پیشگاه خدا مقربند.
این آیه افراد پیشتاز در كارهاى نیك،به ویژه ایمان و فداكارى را تمجید مىنماید. (3) و در آیه دیگرى در مورد«مهاجرین و انصار»كه زودتر از دیگران آئین یكتا پرستى را پذیرفته،و به وظیفه خود عمل نمودهاند;وعده رضاى خدا،و بهشت جاودانى مرحمت گردیده است:
«و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله
عنهم و رضوا عنه،و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار،خالدین فیها ابدا ذلك الفوز العظیم» (4)
مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و كسانى كه از آنان به نیكى پیروى كردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشتبراى آنان فراهم گردیده،كه نهرها از زیر
درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است
در این آیات چنانچه ملاحظه مىفرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در كارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى كه جزو نخستین مؤمنین هستند به نیكى
یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم»وعده مىدهد.
در ذیل این آیات در تفسیرهاى«شیعه و سنى»احادیثى در ارتباط با سبقت ایمان حضرت على علیه السلام مطالب جالب توجهى آمده است،از آن جمله در حدیثى«ابن عباس»از رسول خدا صل
ى الله علیه و آله نقل مىكند،كه«جبرئیل امین»از سوى خدا آمده و در رابطه با آیه نخست فرمود:
ذلك على و شیعتههم السابقون من الله بكرامتهم. (5)
«آنان على و پیروان او هستند،كه پیشتازان به سوى بهشت،و مقربان درگاه الهى مىباشند،به خاطر عظمتى كه خداوند براى آنان قائل است.»
علاوه بر این حدیث،صدها حدیث دیگر،و نقلهاى تاریخى از منابع معتبر اهل سنتبه دست ما رسیده است كه حاكى است امیر المؤمنین نخستین و پیشگامترین افراد است در ایمان به خدا و رسول وى.
مرحوم«علامه امینى»رضوان الله تعالى علیه در كتاب شریف«الغدیر»یكصد حدیث از كتابهاى اهل«سنت»در این باره آورده،و یكایك،و همه آنها را نقل مىكند!!! (6)
و خود امیر المؤمنین على علیه السلام در تمام مناظرهها و محاجههایش با رقبا و غاصبان لایتبه این موضوع تمسك نموده،و آن را یكى از فضایل و امتیازات خویش به حساب مىآورد،و مرتب در سخنرانىهایش به مردم عادى نیز آن را گوشزد مىفرمود. (7) پس ازاین جملات و شواهد زنده قرآنى و حدیثى نتیجه مىگیریم كه پیشتازى در ایمان به خدا و پیامبر عزیز اسلام،خود یك امتیاز بزرگ،و موجب افتخار مىباشد،كه على علیه السلام آن را از آن خود ساخته است.
على (ع) خود را نخستین مؤمن مىداند
در پیشگام بودن حضرت على علیه السلام در ایمان به خدا و رسولش،علاوه بر آیات
و تفاسیرى كه نقل كردیم،خود آن حضرت نیز در موارد زیادى به آن تمسك مىفرمود،و ما در اینجا
نمونههاى اندى ذكر مىكنیم:
1-قال على (ع) :«انا عبد الله و اخو رسوله،و انا الصدیق الاكبر،لا یقولها بعدى الا كذاب مفتر،و لقد صلیت قبل الناس سبع سنین.» (8)
«على (ع) مىفرمایند:من بنده خدا و برادر پیامبرم،صدیق اكبر منم،این ادعا را كسى نمىكند مگر این كه دروغگوى آشكار و بزرگ است،هان اى مردم!بدانید كه من هفتسال قبل از دیگران نماز خواندم»
2-قال على (ع) :«و لقد كان یجاور فى كل سنه بحراء فاراه و لا یراه غیرى و لم یجمع بیت واحد
یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما،ارى نور الوحى و الرساله،و اشم ریح النبویه;» (9)
«رسول خدا در هر سالى (یكماه) در غار«حراء»به عبادت مىپرداخت،جز من كسى او
را نمىدید و فقط من در كنارش بودم،و در آن زمان اسلام به هیچ خانهاى نیامده بود مگر به خانه رسول خدا و خدیجه و من كه در كنار آنان بودم،نور«وحى»و رسالت را مىدیدم،و بوى خوش نبوت را مىبوئیدم.»
3-قال على (ع) :«;فانا اول من آمن به،ام على نبیه؟فانا اول من صدقه;» (10)
در جنگ«صفین»چون سپاه آن حضرت بعد از حیله«معاویه و عمروعاص»دست از جنگ
برداشته و گروه منافقین به ساحت مقدس و با عظمت مولاى متقیان جسارت كردند،حضرت در جواب آنان فرمودند:«آیا به خدا دروغ مىگویم؟در حالى كه مننخستین فردى هستم كه به او ایمان آوردهام؟و یا به پیامبر دروغ مىگویم كه باز نخستین شخصى هستم كه رسالت وى را تصدیق كردم.»
از این فرازهاى نمونه كه از دهها مورد دیگر برگزیدیم،به صراحتبه دست مىآید كه آن حضرت (علاوه بر فضایل دیگرش كه در جاى خود بحث مىگردد) در سبقت ایمان و تایید و تصدیق رسالت پیامبر خدا پیشتاز بوده،و بر تمام مؤمنین و اصحاب رسول
گرامى اسلام پیشى گرفته است.
رسول خدا پیشگامى على را تایید مىكند
پیامبر گرامى اسلام طبق دستور صریح قرآن مجید مبین حق و باطل،و رافع اختلاف
در میان مردم است،و خداوند متعال تاكید مىكند كه مردم هنگام بروز اختلاف به آن حضرت مراجعه نموده و از طریق وى مشكل خویش را برطرف سازند. (11) اگر چه پیشتازى امیر المؤمنین در ایم
ان به خدا و پیامبر مورد اتفاق و اجماع مسلمین است،و دانشمندان اهل سنتبه آن اعتراف كردهاند (12) ،و لیكن گاهى شیاطین مغرض و دشمنان لایتبحق على علیه السلام حرفهایى مىزنند كه ایجاب مىكند از سخنان در بار پیامبر اسلام،آن هم از كتابهاى معتبر برادران اهل سنت در این مورد به احادیثى تبرك جسته،و نمونههایى را ذكر كنیم:
1-عن عمر بن خطاب،قال:قال رسول الله (ص) :«;انت اول الناس اسلاما و اول
الناس ایمانا و انت منى بمنزله هارون من موسى» (13)
«عمر بن خطاب»مىگوید:با جمعى به محضر پیامبر خدا شرفیاب شدیم،ناگاه آن حضرت
ستخود را بر شانه على علیه السلام گذاشته و فرمود:«تو نخستین كسى هستى كه با
اسلام خود رسالت مرا تایید نموده و ایمان آوردى،نسبت تو به من همانند نسبت
هارون پیامبر استبه موسى! »
2-عن النبى (ص) :«اولكم واردا على الحوض اولكم اسلاما على بن ابیطالب» (14)
رسول خدا فرمودند:نخستین كسى كه در«حوض كوثر»بر من وارد مىگردد،آنشخص است
كه پیش از همه ایمان آورده است،و او«على بن ابیطالب»مىباشد.»
3-قال رسول الله (ص) :«لقد صلت الملائكه على و على على سبع سنین لم تصل على
ثالث لنا» (15)
همانا ملائكه خداوند هفتسال براى من و على درود و صلوات فرستادهاند كه هنوز
از شخص ثالثى خبرى نبود!!
4-قال ایضا:«على اول من آمن بى،و اول من یصافحنى یوم القیامه،و هو الصدیق
الاكبر،و هو الفاروق یفرق بین الحق و الباطل.» (16)
نبى اعظم در مورد عظمت على علیه السلام مىفرماید:على اولین كسى است كه به من
ایمان آورده،و نخستین كسى است كه در روز قیامتبا من مصافحه مىكند،و اوست كه
صدیق اكبر است، و بین حق و باطل تمیز مىدهد!!
5-و در حدیث دیگرى مىفرمایند:على نخستین كسى است كه با من نماز خواند. (17)
6-عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:كفوا عن ذكر على بن ابى طالب فقد
رایت من رسول الله (ص) فیه خصالا لان تكون لى واحده منهن فى آل الخطاب احب
الى مما طلعت علیه الشمس;قال رسول الله:انك مخاصم تخاصم انت اول المؤمنین
ایمانا،و اعلمهم بایام الله،و اوفاهم بعهده و اقسمهم بالسویه،; (18)
ابن عباس مىگوید«از خلیفه دوم»شنیدم كه مىگفت:هر گز در مورد«على بن
ابیطالب»بد نگوئید،زیرا از پیامبر خدا درباره وى صفاتى را شنیدم كه هرگاه
یكى از آنها در«آل خطاب»بود، براى من بهتر از همه آنها بود كه آفتاب بر آنها
مىتابد!!
آنگاه قضیه مبسوطى را شرح مىدهد كه با همفكران خود«ابو بكر و ابو عبیده»به
محضر رسول خدا رسیدند،در حالى كه آن حضرت به على علیه السلام تكیه نموده و از
اوكمك مىگرفت، فرمودند:على!با تو مخاصمه و محاجه خواهند كرد،تو نخستین فردى
هستى كه به من ایمان آوردى،و تو به«ایام الله»و روزهاى خاص از همه
داناترى!!و از جهت وفا و تعهد و عدالت نیز بر همه برترى دارى!!تو از همگان
براى مردم مهربانترى;
همه این احادیثششگانه كه از طریق اهل سنت و از منابع معتبر آنان ذكر
گردید،حاكى است كه امیر المؤمنین نه تنها نخستین فردى است كه به خدا و
پیامبرش ایمان آورده،و در راه رضاى خدا و رسولش فداكارى كرده است،بلكه داراى
امتیازات خاص و منحصر به فردى است كه«خلیفه دوم»براى دارا بودن به یكى از
آنها سینه چاك مىكند،و داشتن یك صفت علوى را بهتر از تمام دنیا و ما فیها
مىداند،آرى على در تمام صفات انسانى و اسلامى نظیر نداشته و ندارد;
نظر دانشمندان و مورخین اسلام كه على نخستین مؤمن است
تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند كه«على بن ابیطالب
علیه السلام»اولین فردى است كه رسالت پیامبر خدا را تایید كرده،و در
حساسترین و خطرناكترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته
در این میان برخى مغرضین كه تحمل فضایل آن حضرت را نداشتهاند،گاهى بر
خلاف«اجماع حاصله»سنگ اندازى كردهاند،كه كسى از شخصیتهاى اسلامى و تاریخى
به آن توجه نكرده است.
«ابن ابى الحدید»امام«معتزله»كه یكى از مورخین و محققین و دانشمندان بزرگ
اهل سنت است، مىنویسد:
«و اعلم ان شیوخنا المتكلمین لا یكادون یختلفون فى ان اول الناس اسلاما على
بن ابیطالب علیه السلام» (19)
بدان كه در میان اكابر و بزرگان و متكلمین گروه«معتزله»اختلافى نیست كه على
بن ابى طالب علیه السلام نخستین فردى استبه اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا
را تایید كرده است.
و سپس دو بیت اشعارى را كه منتسب به امیر المؤمنین علیه السلام در این زمینه
است نقل نموده و مىنویسد:
محمد النبى اخى و صهرى و حمزه سید لشهداء عمى سبقتكم الى الاسلام طرا غلاما
ما بلغت اوان حلمى
رسول خدا برادر و پدر خانم من است و حمزه سید الشهداء عموى من مىباشد من بر
تمام شما در ایمان به خدا و پیامبر پیشتازم در حالى كه هنوز به سن بلوغ
نرسیده بودم
و بعد در یك تتبع و تحقیق تاریخى مىنویسد:
«سلمان فارسى (محمدى صلى الله علیه و آله) ،ابو ذر غفارى،مقداد،خباب ارت،ابو
سعید خدرى، زید بن اسلم»،و اكثر اهل حدیث و تحقیق و سیره معتقدند كه نخستین
مؤمن به خدا و پیامبر، على علیه السلام است،و او بر تمام صحابه و یاران
پیامبر مقدم است!! (20)
و یكى دیگر از بزرگان اهل سنت«حاكم نیشابورى»است،او در این زمینه مىنویسد:
«لا اعلم خلافا بین اصحاب التواریخ ان علیا رضى الله عنه اولهم اسلاما;»
(21)
در میان تاریخ نویسان،در مورد این كه حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا
و پیامبر است،هیچگونه اختلاف نظر وجود ندارد.
و بالاخره مرحوم«علامه امینى»رضوان اله علیه در این زمینه (الاجماع على ان
علیا اول من اسلم) باب مخصوص را ذكر نموده،و در آن از دهها دانشمند اهل سنت و
مورخان و محققان صاحب نظر مطالبى در اعتراف به این حقیقت مسلم تاریخى آورده
است،كه علاقهمندان تفصیل مىتوانند به ان مراجعه فرمایند (22) .
در پایان این قسمتبا یك داستان مناسب این موضوع را پى مىگیریم:
«عفیف كندى»یك بازرگان عطر و لباس بود،او براى خرید اجناس مربوطه وارد مكه
شد،و به منزل«عباس بن عبد المطلب»مراجعه كرد،زیرا عباس نیز مردى ثروتمند و
اهل تجارت بود،آنان زمانى در كنار كعبه نشسته بودند،و به سوى آن تماشا
مىكردند،ناگاه رسول خدا با چهرهاى زیبا و روشن وارد«مسجد الحرام»گردید،و
به سوى آسمان نگاهكرد (براى بررسى وقت) ،و یواش یواش به كنار كعبه آمد،دیرى
نپائید كه امیر المؤمنین على علیه السلام در حالى كه چهره مبارك او پر نور
بود وارد مسجد شد،و در طرف راست پیامبر خدا قرار گرفت،و سپس«خدیجه»همسر با
وفاى پیامبر عزیز اسلام وارد گشت،و در عقب آنان ایستاد;رسول اكرم با امیر
المؤمنین و خدیجه علیهم السلام مشغول نماز شدند،و مردم بت پرست این صحنه را
تماشا مىكردند،و ركوع و سجود و كیفیت نماز آنان را مورد توجه قرار
مىدادند;«عفیف بن قیس كندى»به«عباس بن عبد المطلب»گفت:چه امر بزرگى
است!عباس نیز جواب مشابه داد،و سپس خطاب به عفیف گفت: مىدانى كه این جوان
كیست؟
عفیف:نه،بگو ببینم او كیست؟
عباس:او«محمد بن عبد الله»پسر برادرم است،آیا مىدانى آن جوان دیگر كیست؟
عفیف:نه،او كیست؟
عباس:او نیز پسر برادر دیگرم«على بن ابیطالب»است.آیا آن زن را مىشناسى؟
عفیف:نه،او را چه مىشناسم؟
عباس:او«خدیجه»دختر«خویلد»همسر«محمد»است،این پسر برادرم«محمد»فكر مىكند كه
خدایش آفریدگار زمین و آسمان است،و وى را به این دین و برنامه دستور داده،او
خود را پیامبر خدا مىداند؟و كسى از ما او را تصدیق نكرده است،فقط همین
جوان«على»پسر عمویش،و این زن«خدیجه»همسرش او را تایید و تصدیق
كردهاند،سوگند به خدا در روى این زمین پهناور جز این سه نفر كسى پیرو این
دین نمىباشد. (23)
از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل
سنت،چنین به دست مىآید كه«امیر المؤمنین على علیه السلام»نخستین مؤمن به
خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یك موضوع مسلم تاریخى است كه
كوچكترین شبههاى ندارد.
آیا على (ع) قبل از رسالت پیامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى كه در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت
پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث كردیم،و شواهد زندهاى از كتابهاى اهل سنت نقل
نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمىنماید،بلكه
على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیرهاش با رسول
اكرم صلى الله علیه و آله یكسان مىباشد،و هیچ زمانى را نمىتوان تصور كرد كه
على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است،اینك توجه شما را به دلایل این
موضوع حساس جلب مىنمایم:
1-كان على علیه السلام یرى مع رسول الله صلى الله علیه و آله قبل الرساله
الضوء و یسمع الصوت و قال له صلى الله علیه و آله:لولا انى خاتم الانبیاء
لكنتشریكا فى النبوه (24)
«ابن ابى الحدید»كه این حدیث پر معنى را از«امام صادق علیه السلام»نقل
مىكند مىگوید: حضرت على علیه السلام قبل از آن كه پیامبر اسلام به رسالت
مبعوث شود،نور نبوت را در چهره او مىدید صداى«ملك»را مىشنید
و پیامبر اسلام به على علیه السلام فرمود:اگر نبود این كه من خاتم پیامبران
هستم،تو هم در رسالت من شریك مىشدى!!!
این حدیث،آن هم در یك منبع معتبر اهل سنتیك دنیا معنى دارد،و مىرساند كه
على علیه السلام«عدل»پیامبر است،و درك و ایمان و معرفت وى مخصوص دوران
رسالت نبوى نیست،بلكه قبل از این دوران هم با«عالم غیب»مربوط بوده است هر
چند از نظر ظاهرى یك كودك چند سالهاى بیش نبود!!!
2-قال على (ع) :«ما كذبت و لا كذبت و لا ضللت و لا ضل بى» (25)
«هرگز در عمرم دروغ نگفتم،و دروغ گفته نشدم،و هیچگاه گمراه نشدم و كس
ى به
وسیله من گمراه نشده»
على علیه السلام در این فراز بطور صریح مىفرمایند:هرگز در عمرم ساعتى را
نمىتوانید تصور كنید كه من ایمان نداشتهام،بنابر این على علیه السلام
پیوسته ایمان داشته است هر چند صغیر و بچه بوده باشد.»در این زمینه«ابن ابى
الحدید»مىگوید:على در دوران كودكى در دست پیامبر بود،و به وسیله او تربیت
گردید و لذا عقیده و ایمان قلبى او هرگز به شرك آلوده نگردید; (26) .
پىنوشتها:
1) سوره بقره آیه 148
2) سوره واقعه 10 و 11
3) در تفسیر این آیه مطالب مفیدى آمده است
4) سوره توبه آیه 100
5) تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 215،تفسیر المیزان ج 19 ص 134،تفسیر نمونه ج 19 ص
205، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 209
6) الغدیر ج 3 ص 219 به بعد
7) شرح ابن ابى الحدید ج 4 ص 122«ان امیر المؤمنین ع ما زال یدعى ذلك لنفسه و
یجعله فى افضلیته;»
8) كنز العمال ج 13 ص 122 ش 36389،سنن ابن ماجه ج 1 ص 44 ش 120،ابن ابى
الحدید ج 1 ص 30 الغدیر ج 3 ص 221 با نقل منابع معتبر دیگر از اهل سنت
9) نهج البلاغه فیض خ 234 ص 811 و 812
10) نهج البلاغه ف خ 70 ص 166،شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 127
11) سوره نساء آیه 59
12) پس از این بحث در آن زمینه نیز شواهد زندهاى آوردهایم.لطفا مراجعه
فرمائید
13) كنز العمال ج 13 ص 124 ش 36395،بحار الانوار ج 40 ص 78
14) شرح ابن ابى الحدید ج 4 ص 117،الغدیر ج 3 ص 220 و چند حدیث دیگر
15) شرح ابى الحدید ج 7 ص 219
16) فرائد السمطین ج 1 ص 39 ش 3
17) فرائد السمطین ج 1 ص 245 ش 190 (ان اول من صلى معى على)
18) كنز العمال ج 13 ص 117-116 ش 36278
20) ان علیا علیه السلام اول من اسلم،و فضل هؤلاء على غیره ج 4 ص 116
21) مستدرك على الصحیحین كتاب معرفت ص 22 به نقل الغدیر ج 3 ص 238
22) الغدیر ج 3 ص 238 به بعد
23) مسند 1 حمد حنبل ج 1 ص 209 و 210،كامل ابن اثیر ج 2 ص 57،تاریخ طبرى 2 ص
212 شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 29 ج 4 ص 119 و ج 13 ص 209 و 226،كنز العمال ج
13 ص 111 ش 36362،بحار الانوار ج 41 ص 151
24) شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 210
25 ) نهج البلاغه ح 176 ص 1172
26) ج 1 ص 4:«اسلم على یدیه صبیا قبل ان یمس قلبه عقیده سابقه او یخالط عقله
شوب من شرك;»
آفتاب ولایت ص 31
على اكبر بابازاده
فصاحت و بلاغت على علیه السلام
اما الفصاحه فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن كلامه
قیل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است كه خداوند
بحكمتبالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانكه فرماید:خلق
الانسان علمه البیان (1) .
گوهر نفس كه حقیقت آدمى استبا سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهتخود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش
نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تاثیرش در شنونده بطور
مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیره
كه اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على علیه السلام همه
فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده
و او را امیر سخن نامیدند.
ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شان كلامش
گفتهاند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه
و سخنورى را از سخنان و خطب او آموختهاند و اضافه میكند كه براى اثبات
درجهاعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مینمایم
كافى است كه هیچ یك از فصحاى صحابه یك عشر آن حتى نصف عشر آنرا ن
مىتوانند
تدوین كنند (2) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على علیه السلام گوید:
عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با
حكیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ
تسخیر شده اوست و هر چه را اراده كند بفصیحترین وجهى بیان میكند.
علامه فقید سید هبه الدین شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغه؟) كه تحت
عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:
شخصى از یك دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على
علیه السلام را برگزیند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور
در پاسخ وى چنین نوشت:
از من خواستهاى كه صد كلمه از گفتار بلیغترین نژاد عرب (ابو الحسن) را
انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنین
نظرى را تامین كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها
كلمات على علیه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگویم نمیدانم
چگونه كلمهاى را از كلمه دیگر جدا سازم این كار درستباین میماند كه دانه
یاقوتى را از كنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این كار را كردم و در
حالیكه دستم یاقوتهاى درخشنده را پس و پیش میكرد دیدگانم از تابش نور آنها
خیره میگشت!
باور كردنى نیست كه بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى كلمهاى را از
این معدن لاغتبیرون آوردم بنا بر این نو این صد كلمه را از من بگیر و بیاد
داشته باش كه این صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچههائى از شكوفهفصاحت
است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات
عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد كلمه است (3) .
همچنین شهرستانى در كتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیكوى انگلیسى اس
تاد
ادبیات عرب در دانشكده علیگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه
در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست كه در پاسخ آنان
گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آیا براى كسى امكان
دارد كه مانند این برادر كوچك را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ
(قرآن كریم) و امكان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او
خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود
نه اینكه سخن او را با قواعد صاحتسنجید.
سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میكند
اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم
مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش كسى غیر از على نگشود و قانون سخن
را غیر از او كسى تعلیم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كردهاند كه آیین دادرسى و
فرمان نویسى از خطبههاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را
در مخزن حافظه خود حاضر كند،این قوت فكر و كثرت ذكاء در على علیه السلام بحد
اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنجترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریك آنرا
از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
كلام على علیه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بین جملههاى آن برقرار است
هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور میكرد فورا به بهترین وجهى در قالب كلماتشیوا
بر زبانش جارى میشد و روى كاغذ نقش مىبستبدون اینكه در گفتن و بوجود آوردن
آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانید و همه را
متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عدهاى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و
آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن
گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته میشود كه در آن
حرف الف نباشد.على علیه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا
خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اینكه در
كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد كه در كلمات آن
حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشود-الحمد لله الملك المحمود المالك
الودود و مصور كل مولود;. كه براى پرهیز از اطاله كلام از نوشتن خطبههاى
مزبور خود دارى گردید.
كسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجبتر از آن كدام است،و امر عجیب چیست
و عجیبتر كدام است،و چه چیزى سخت و مشكل و چه چیزى سختتر است،و چه نزدیك و
چه نزدیكتر است؟ على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:
وجب على الناس ان یتوبوا لكن ترك الذنوب اوجب و الدهر فى صرفه عجیب و غفله
الناس فیه اعجب و الصبر فى النائبات صعب لكن فوت الثواب اصعب و كل ما یرتجى
قریب
و الموت من كل ذاك اقرب (5) البته واضح و روشن است كسى كه بداهه چنین پاسخى
گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد كلمهاى ایراد كند كه
یك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر
ادبیات عرب خواهد داشت.
پىنوشتها:
(1) سوره الرحمن آیه 3
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 12
(3) نهج البلاغه چیست ص 28
(4) نهج البلاغه چیست ص 6
(5) بر مردم واجب است كه(از گناهان) توبه كنند،ولى ترك گناه از آن واجبتر
است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بىخبرى مردم در روزگار عجیبتر
است.شكیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشكل است،ولى پاداش(صبر) را از دست
دادن از آن مشكلتر است.و هر چه را كه بدان امید میرود نزدیك است كه برسد،ولى
مرگ از همه آنها نزدیكتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
على كیست؟ صفحه 264
فضل الله كمپانى
دانستن قرآن و شان نزول آن
عترت رسول الله صلى الله علیه و آله همانند قرآن منبع و كوثر معارف زلال حق و
رهنمود انسان به مقصد نهایى مىباشد.این دو میراث نبوت مصون از هر كژ
راههاند.
قرآن همان گونه كه به مصونیتخود از تحریف اصرار دارد،و خود را حبل الله و
عروه الوثقى مىنامد به تثبیت و بیان ویژگىهاى عترت نیز پافشارى دارد.
رسول الله صلى الله علیه و آله نیز به همان مقدار كه به قرآن اهتمام
ورزید،اهمیت عترت را به امت اسلامى گوشزد نمود و در یك سخن این دو را همتراز
یك دیگر به عنوان میراث نبوت معرفى نمود: انى تارك فیكم الثقلین كتاب الله و
عترتىما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا (1) .«من كتاب خدا و عترتم را دو
میراث در نزد شما مىنهم اگر به این دو چنگ آویز شدید هرگز گمراه نخواهید
شد».
در این حدیث مبارك كه الفاظ و واژههاى آن هم به تواتر از رسول الله صلى الله
علیه و آله رسیده است،مقام و منزلت عترت همتاى قرآن عنوان شده است و حضرت
هشدار مىدهد كه رهنمود به مقصد در پیروى از این دو است.این دو با هم رهنمون
به حق هستند.اگر عترت بدون قرآن رهنمود نیست،قرآن بدون عترت هم خطرها در پى
دارد.زیرا كه عترت زبان مقصود قرآن مىباشد.اگر قرآن كتاب صامت است عترت قرآن
ناطق است.كژ اندیشى و كج راهگى از قرآن و صراط مستقیم را تبیین مىكنند و سوء
برداشت از مفاهیم قرآن را عترت مفسر است.البته عترت كه سخنگوى قرآن
است،معناى محاورهاى و مفهوم واژگانى قرآن را تبیین نمىكند زیرا عترت همانند
كتاب فرهنگ و لغت نیست.عترت مفهوم و مقصود و مراد و باطن قرآن را مبین
است.عترت لسان الاسلام و سخنگوى قرآن است نه لسان العرب.در فهمیدن مفهوم
واژگانى قرآن به غیر قرآن نیازى نیست.در بدست آوردن مقصود قرآن به عترت نیاز
است،كه شرح این مطلب در كتاب«پژوهشى در علوم قرآن»به طور تفصیل آمده است.
(2) عترت مبین مراد و مقصود قرآن است كه پیمودن راه عترت در تبیین و بهرهورى
از قرآن مصونیت از خطر تفسیر به راى و تحمیل پیش داورىها به قرآن است. (3)
قرآن و عترت،دو تعبیر از یك عنوان مىباشند،در واقع یك حقیقتند كه به دو شكل
تجلى یافتهاند.قرآن و عترت هر دو وحیند كه روز و شب با مردم سخن
مىگویند.گرچه یكى صامت و ناطق و دیگرى ناطق معرفى شدهاند!در واقع قرآن و
عترت هر دو سخن الهى و هر دو وحى خدا مىباشند.به همین جهت همان گونه كه سخن
قرآن حجت و معتبر استسخن عترت،سیره عترت، حتى سكوت و تقریر عترت حجت و معتبر
است كه:(ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى) (4) . تنها در مورد قرآن
نیست.عترت نیز وحى زلال و خالص است هر دو سخن و رهنمود حق،هر دو یك عروه
الوثقى،هر دو یك صراط مستقیم هستند،كه مفهوم حدیث ثقلین همین است كه قرآن و
عترت با هم صراط مستقیم هستند.بى هم صراط مستقیم نمىباشند.محورهاى وحدت قرآن
و عترت عبارتند از:صراط مستقیم بودن،وحى بودن،عروه الوثقى بودن،حق محور
بودن،كوثر معارف بودن كه توضیح این محورها نیز در همان نوشتار مطرح
مىباشد.(5)
بنابراین عترت كه سخنگوى قرآن است.راه عترت اصلاح كژ راهههاى خطر است.عترت
خود در این باره مىگوید:ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لكن اخبركم عنه.
(6) «قرآن را به سخن در آورید،لیكن با شما سخن نمىگوید من آن را به سخن در
مىآورم من از آن سخن مىگویم».با این بیان اهتمام راه عترت بهتر روشن
مىشود كه عترت صراط اقوم است همان گونه كه قرآنصراط اقوم مىباشد و مقام
رفیع عترت آشكار مىگردد و انگیزه رسول الله صلى الله علیه و آله كه در
فرصتهاى گوناگون و مناسب هماره سخن از عترت داشتشفاف مىشود.
اما این كه منظور از عترت و اهل بیت رسول الله صلى الله علیه و آله چه كسانى
مىباشند.این مطلب چون آشكار و مستند است كه منظور از عترت بر اساس شواهد
قطعى روایاتى و تاریخى على و فاطمه و یازده فرزند علیهم السلام این دو شجره
طیبه مىباشد.این بحثیك بحث كلامى است.تناسب با نوشتارهاى اعتقادى دارد.
قرآن ثقل اكبر
طرح این بحث این سوال را ممكن است مطرح كند كه اگر قرآن و عترت همتاى
یكدیگرند و در واقع یك حقیقت هستند و هیچ كدام بر دیگرى برترى ندارد.چرا در
آثار عترت از قرآن با عنوان ثقل اكبر،و از عترت با عنوان ثقل اصغر یاد شده
است مانند؟همان گونه كه امام على علیه السلام مىفرماید:الم اعمل فیكم بالثقل
الاكبر و اترك فیكم الثقل الاصغر. (7) آیا همین تعبیر دلیل برترى قرآن بر
عترت نیست؟
در پاسخ این سؤال مىتوان گفت این تعبیر در صدد بیان برترى قرآن بر عترت
نیست.قرآن و عترت هر دو وحى و منبع معارف الهى هستند.و هر دو از ویژگىهاى
همتراز بهرهورند.این تعبیر كه قرآن را ثقل اكبر مىنامد در مورد سند و
اعتبار عترت است.قرآن چون كلام خداست اعتبارش
بالذات است،نیاز به تایید دیگرى ندارد.اما اعتبار دیگران نیاز به تایید معتبر
بالذات مانند
1نهج البلاغه ابن میثم،ج 1،ص 412،خطبه 84
قرآن را دارد.عترت اعتبارش به اعتبار قرآن است.زیرا قرآن است كه سخن رسول
الله صلى الله علیه و آله را اعتبار مىدهد و مىفرماید:(ما آتیكم الرسول
فخذوه و ما نهیكم عنه فانتهوا) (8) «آنچه رسول بدان امر مىكند،برگیرید و از
آنچه شما را بر حذر مىدارد،دورى كنید.»قرآن با این بیان سخن رسول الله صلى
الله علیه و آله را اعتبار داد و رسول الله صلى الله علیه و آله هم فرمود:انى
تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتى.از این دو مقدمه این نتیجه حاصل مىشود
كه عترت همانند و همتاى قرآن معتبر است.گرچه اعتبار سخن رسول الله صلى الله
علیه و آله به تایید قرآن است.به همین جهت قرآن ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر
عنوان شده است،لیكن این تعبیر با همترازى قرآن و عترت در فضایل ناسازگارى
ندارد.
على علیه السلام اساس عترت
در هر صورت در این بخش ویژگى مهم عترت تبیین شد.اهتمام راه عترت آشكار گشت و
على علیه السلام به عنوان محور و اساس عترت والاترین ویژگىاش همتاى قرآن
بودن است.فضیلتى برتر از وحى بودن و ظرفیت تعلیم حقایق الهى را داشتن و مسجود
برترین موجودات جهان«فرشتگان»قرار گرفتن تصور نمىشود.از همین نكته خطر
انحراف از راه عترت و خطر دست رد زدن به سینه عترت آشكار مىشود كه
نابسامانىهاى امت اسلامى از این سمتسو سویه مىگیرد.عترت سیل خروشان معارف
است:ینحدر عنى السیل«از من معارف الهى چون سیل خروشان سرازیر است.»عترت بلند
مرتبهاى است كه كسى را توان اوج آن نیست:و لا یرقى الى الطیر (9) «هیچ
پروازى به اوج من نمىرسد».عترت مفسر و مبین مطمئن قرآن است.عترت كوثر معارف
الهى است عترت قرآن متمثل است.همان گونه كه قرآن حق محور است و باطل در آن
راه ندارد:(لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه) (10) .عترت نیز حق
محور استباطل در گفتار و رفتار و موضعگیرى عترت راه ندارد:على مع الحق و
الحق مع على یدور حیث دار (11) .كه رسول الله صلى الله علیه و آله خصوص على
را حق محور معرفى نمىكنید على نماد و مثال سخن است همه عترت حق محور
هستند:فاطمه مع الحق و الحق مع فاطمه یدور حیثما دارت.و نیز سایر عترت. اگر
راه غیر از راه قرآن بىراهه است،راه جداى از راه عترت نیز بىراهه است:(ماذا
بعد الحق الا الضلال). (12) عترت و قرآن یك صراط مستقیم و بزرگراه مىباشند.و
غیر از این بزرگراه،راه دیگرى وجود ندارد.صراطهاى مستقیم پندارى بیش
نیست.راه مردم هنگامى كه راه قرآن و عترت باشد صراط مستقیم است و به همین سبب
فرض صحیح دارد كه كسى از صراط بىراهه شود.اگر صراط مستقیم متعدد بود و همگان
سهمى از صراط مستقیم داشتند،كژراهگى از آن فرض نداشت،نكوب از صراط فرض
نداشت،قرآن گمراهان را ناكب از صراط معرفى مىكند كه آنان از صراط مستقیم
سرنگون شدهاند:(عن الصراط لناكبون). (13) با این بیان كثرت گرایى در صراط
مستقیم و پلورالیزم سخنى بى برهان خواهد بود.
پىنوشتها:
1بحار،ج 23،ص 106
2پژوهشى در علوم قرآن،ص 295 و 303
3فالقرآن آمر زاجر و صامت و ناطق(نهج البلاغه،خطبه 183،ص 265)دو معنا
مىتوان از این تعبیر بیان كرد یكى منظور از صامت این باشد كه قرآن در عین
حال كه ناطق است و با همگان سخن مىگوید چون سخن مكتوب است صامت و ساكت
است.دوم این كه منظور از صامت قرآن مكتوب نیستبلكه حقیقت قرآن است واژگان
قرآن كه هر روز و شب با مردم سخن مىگوید و همواره تلاوت مىشود،مفهوم
واژگانى آن بر همگان روشن است و از این جهت ناطق است.اما مفاهیم عمیق
آن،مقصود اصل آن،و باطن آن بر همگان آشكار نیست.از این جهت صامت است.و براى
تبیین این جهت عترت سخن گوى قرآن است.
4نجم،4
5پژوهشى در علوم قرآن،ص 301
6نهج البلاغه،خ 158،ص 222
7نهج البلاغه ابن میثم،ج 1،ص 412،خطبه 84
8حشر،7
9نهج البلاغه،خ 3،ص 48
10فصلت،42
11الغدیر،ج 3،ص 177
12یونس،32
13مؤمنون،74
امام على (ع) الگوى زندگى صفحه 73
حبیب الله احمدى
علم و حكمت على علیه السلام
ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام)
در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان
محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا كسى از امور غیبى آگاه
نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد كه مؤید این مطلب است من جمله خداوند
فرماید:
و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)
كلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نیست) و همچنین
فرماید: (و ما كان (1) الله لیطلعكم على الغیب) (2) و خداوند شما را بر غیب
آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تكوینى و
تشریعى آگاه دانند و عدهاى هم كه مانند اهل سنتبعصمت امام قائل نمىباشند
امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممكن است او چیزى را نداند در
حالیكه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب
كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر
دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) .
بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط استبشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت
آدمى و اینكه علم از چه مقولهاى میباشد و خلاصه آنكه علم انكشافواقع است و
بدو قسم ذاتى و كسبى تقسیم میشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما
را بتصور حقیقت و كیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم كسبى مربوط بافراد بشر
است كه هر كسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و
شق سیم علم لدنى و الهامى است كه مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این
قسم علم مانند علم افراد بشر كسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم
نیستبلكه علمى است عرضى كه از جانب خدا بدون كسب و تحصیل به پیغمبران و
اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته
و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانكه
خداوند درباره حضرت خضر فرماید: (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از
جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام كه از
جانب خدا علم لدنى داشتبقوم خود گوید:
(شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانههایتان ذخیره میكنید.)
بنابر این آیاتى كه در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میكند منظور علم ذاتى
است كه مختص ذات احدیت است و در جائیكه آنرا براى دیگران اثبات میكند علم
لدنى است كه بوسیله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و
آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانكه فرماید:
(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ; (خداوند
داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر كسى را كه براى پیغمبر
ى
پسندیده باشد.)
با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اكرم صلى الله علیه و آله كه سر حلقه سلسله
عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزدیكتر است مسلما علم بیشترى از جانب
خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن كریم كه فرماید (علمه شدید القوى
(9) آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بیش از هر كسى آگاه بوده است و علم على
علیه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زیرا على
علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از
عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:
انا مدینه العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیات الباب (10)
همچنین نقل كردهاند كه فرمود:
انا دار الحكمه و على بابها (11) .
خود حضرت امیر علیه السلام فرمود:
لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب كل باب یفتح الف باب (12) .
یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد كه هر بابى هزار باب دیگر باز
میكند.
شیخ سلیمان بلخى در كتاب ینابیع الموده مینویسد كه على علیه السلام فرمود.
سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (13) .
(درباره اسرار غیبها از من بپرسید كه من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و
باز نوشتهاند كه پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حكمتبده جزء تقسیم
شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یك جزء به بقیه مردم و على در آن یك جزء
هم اعلم مردم است (14) .
و از ابن عباس روایتشده است كه پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى
طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (15) یعنى على بن ابیطالب
دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترین آنها
در داورى كردن است.
ابن ابى الحدید كه از دانشمندان بزرگ اهل سنتبوده و نهج البلاغه را شرح كرده
است گوید كه كلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت
معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغترین وجهى ایراد نموده است.
على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنكه
از میان شما بروم!و از این جمله كوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا
موضوع علم را قید نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده استبلكه مردم را در
سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت
برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از كسى دیده و شنیده
نشده است چنانكه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع
كردند بر اینكه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن
ابیطالب (16) .
علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشتهاند كه على علیه السلام فرمود سلونى
قبل ان تفقدونى-از من بپرسید پیش از آنكه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند
فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحكام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل
بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریكه
اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در
ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنكه مرا نیابید سوگند
بآنكه دانه را (در زیر خاك) بشكافت و انسان را آفرید اگر از یك یك آیههاى
قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شان نزولش و از
ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اینكه در مكه یا در مدینه
نازل شده استخبر میدهم (17) .
على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود
و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهرهمند نمیشدند و مصداق سخن
سعدى را داشت كه گوید:
عالم اندر میانه جهال مثلى گفتهاند صدیقان شاهدى در میان كوران است مصحفى در
سراى زندیقان
على علیه السلام همیشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پیدا كند تا از مشكلات علوم
و اسرار آفرینش با او بازگو كند و اشاره بسینه خود كرده و میفرمود:ان ههنا
لعلما جما-در سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد
فهم آنرا ندارد.
قوانین كلى طبیعى و اصول مسلمهاى كه مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته
است در سخنان و خطبههاى على علیه السلام كاملا هویدا است و خطبههاى آنحضرت
مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند
صدر المتالهین و غیره استفادههاى شایانى از آنها نمودهاند.
خلفاى ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا
اشاره شد در رفع مشكلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میكردند.
در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از
اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و
ارسطو بهتر میداند، حكیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفهاحاطه دارد (18) .
شریفترین علوم علم مبدا و معاد است كه در كلام على علیه السلام به بهترین
وجهى بیان شده ستبطوریكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته استشرح
و توضیح دهد.
حدیث نفس و حدیثحقیقت كه در برابر سؤال كمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر
علماى حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشتهاند.هنوز براى
عالم بشریت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه باید و شاید ادراك
كنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و
متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان
فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استد
لال
آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در میان فلاسفه
جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دینى و
دانشمندان اسلامى را تربیت نموده كه در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت
مانند اویس قرنى و كمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند كه در
میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شدهاند (19) .
على علیه السلام در ادبیات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه
را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب
فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بیان مینمود،هر
گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون
تامل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمىپیمود،كسى از حضرتش كوچكترین
مضرب مشترك اعداد را از یك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعك فى
ایام سنتك.
یعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور
(2520) دستخواهد آمد كه از یك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسیم است.
سرعت ادراك و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحیر و متعجب
میساخت چنانكه عمر گفت:یا على تعجب من از اینكه تو بر تمام مسائل علمى و
قضائى و فقهى احاطه دارى نیستبلكه تعجب من از اینست كه تو هرگونه سؤال مشكلى
را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تامل جواب
میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود
پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نكردى؟عرض كرد این واضح و معلوم است
احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود كلیه مسائل در نظر من مانند پنج
انگشت دست در نظر تست!
على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعتحكیمانه نظر میكرد و سخنانى در
توحید و الهیات و كیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و
سایر آثار او مندرج است.
پىنوشتها:
(1) سوره انعام آیه 59
(3) سوره آل عمران آیه 179
(3) شبهاى پیشاور ص 852 نقل از تفاسیر و كتب عامه.
(4) علم را بحضورى و حصولى نیز تقسم كردهاند ولى آنچه بمقصود ما نزدیك است
همان تقسیم علم بذاتى و كسبى است.
(5) سوره كهف آیه 65
(6) سوره آل عمران آیه 49
(7) كیفیت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبیر شده
استبراى توضیح مطلب بكتاب(ماهیت و منشاء دین) تالیف نگارنده مراجعه شود.
(8) سوره جن آیه 26
(9) سوره نجم آیه 5
(10) مناقب ابن مغازلى ص 80-كفایه الطالب باب 58 ص 221-فصول المهمه ابن صباغ
ص 18
(11) ذخائر العقبى ص 77-كشف الغمه ص 33
(12) خصال صدوق جلد 2 ص 176
(13) ینابیع الموده باب 14 ص 69
(14) ینابیع الموده باب 14 ص 70-كشف الغمه ص 33
(15) ارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 1
(16) كفایه الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277
(17) ینابیع الموده ص 74-ارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 4-امالى صدوق
مجلس 55 حدیث 1-مناقب خوارزمى.
(18) نقل از كتاب افكار امم-باید دانست كه ارسطو و امثال او را نمیتوان با
على علیه السلام قابل قیاس دانست زیرا بطوریكه گفته شد علم امام لدنى و
الهامى است ولى علم دانشمندان تحصیلى و اكتسابى است و گفته آن فیلسوف هم از
این نظر بوده كه او دانشمندتر از سقراط و ارسطو كسى را سراغ نداشت.
(19) شیعه در اسلام ص 20
على كیست؟ صفحه 238
فضل الله كمپانى
فصاحت و بلاغت على علیه السلام
اما الفصاحه فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن كلامه
قیل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است كه خداوند
بحكمتبالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانكه فرماید:خلق
الانسان علمه البیان (1) .
گوهر نفس كه حقیقت آدمى استبا سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهتخود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش
نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تاثیرش در شنونده بطور
مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیر
ه
كه اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على علیه السلام همه
فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده
و او را امیر سخن نامیدند.
ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شان كلامش
گفتهاند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه
و سخنورى را از سخنان و خطب او آموختهاند و اضافه میكند كه براى اثبات
درجهاعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مینمایم
كافى است كه هیچ یك از فصحاى صحابه یك عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمىتوانن
د
تدوین كنند (2) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على علیه السلام گوید:
عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با
حكیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ
تسخیر شده اوست و هر چه را اراده كند بفصیحترین وجهى بیان میكند.
علامه فقید سید هبه الدین شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغه؟) كه تحت
عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:
شخصى از یك دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على
علیه السلام را برگزیند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور
در پاسخ وى چنین نوشت:
از من خواستهاى كه صد كلمه از گفتار بلیغترین نژاد عرب (ابو الحسن) را
انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنین
نظرى را تامین كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها
كلمات على علیه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگویم نمیدانم
چگونه كلمهاى را از كلمه دیگر جدا سازم این كار درستباین میماند كه دانه
یاقوتى را از كنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این كار را كردم و در
حالیكه دستم یاقوتهاى درخشنده را پس و پیش میكرد دیدگانم از تابش نور آنها
خیره میگشت!
باور كردنى نیست كه بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى كلمهاى را ا
ز
این معدن لاغتبیرون آوردم بنا بر این نو این صد كلمه را از من بگیر و بیاد
داشته باش كه این صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچههائى از شكوفهفصاحت
است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات
عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد كلمه است (3) .
همچنین شهرستانى در كتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیكوى انگلیسى استاد
ادبیات عرب در دانشكده علیگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه
در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست كه در پاسخ آنان
گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آیا براى كسى امكان
دارد كه مانند این برادر كوچك را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ
(قرآن كریم) و امكان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او
خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود
نه اینكه سخن او را با قواعد صاحتسنجید.
سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میكند
اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم
مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش كسى غیر از على نگشود و قانون سخن
را غیر از او كسى تعلیم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كردهاند كه آیین دادرسى و
فرمان نویسى از خطبههاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را
در مخزن حافظه خود حاضر كند،این قوت فكر و كثرت ذكاء در على علیه السلام بحد
اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنجترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریك آنرا
از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
كلام على علیه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بین جملههاى آن برقرار است
هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور میكرد فورا به بهترین وجهى در قالب كلماتشیوا
بر زبانش جارى میشد و روى كاغذ نقش مىبستبدون اینكه در گفتن و بوجود آوردن
آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانید و همه را
متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عدهاى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و
آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن
گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته میشود كه در آن
حرف الف نباشد.على علیه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا
خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اینكه در
كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد كه در كلمات آن
حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشود-الحمد لله الملك المحمود المالك
الودود و مصور كل مولود;. كه براى پرهیز از اطاله كلام از نوشتن خطبههاى
مزبور خود دارى گردید.
كسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجبتر از آن كدام است،و امر عجیب چیست
و عجیبتر كدام است،و چه چیزى سخت و مشكل و چه چیزى سختتر است،و چه نزدیك و
چه نزدیكتر است؟ على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:
وجب على الناس ان یتوبوا لكن ترك الذنوب اوجب و الدهر فى صرفه عجیب و غفله
الناس فیه اعجب و الصبر فى النائبات صعب لكن فوت الثواب اصعب و كل ما یرتجى
قریب
و الموت من كل ذاك اقرب (5) البته واضح و روشن است كسى كه بداهه چنین پاسخى
گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد كلمهاى ایراد كند كه
یك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر
ادبیات عرب خواهد داشت.
پىنوشتها:
(1) سوره الرحمن آیه 3
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 12
(3) نهج البلاغه چیست ص 28
(4) نهج البلاغه چیست ص 6
(5) بر مردم واجب است كه(از گناهان) توبه كنند،ولى ترك گناه از آن واجبتر
است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بىخبرى مردم در روزگار عجیبتر
است.شكیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشكل است،ولى پاداش(صبر) را از دست
دادن از آن مشكلتر است.و هر چه را كه بدان امید میرود نزدیك است كه برسد،ولى
مرگ از همه آنها نزدیكتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
على كیست؟ صفحه 264
فضل الله كمپانى
على سرچشمه علم و دانش
در حالى كه دنیا را جهل و ضلالت،وحشىگرى و آدم كشى فرا گرفته بود،و مردم در
بىسوادى و بىفرهنگى بسر مىبردند،و با هر گونه پیشرفت و تمدن مبارزه
نموده،و از یادگیرى علم و دانش جلوگیرى مىنمودند،«رسول خدا صلى الله علیه و
آله»به پیامبرى مبعوث،و الفباى آئینش را با توحید و علم و قلم شروع كرد (1)
و با استفاده از منبع«وحى»درهاى علوم و دانشها را بر روى مردم گشود;
تمام علوم پیامبر خدا و سایر سفیران آسمانى همگى به مولاى متقیان امیر
المؤمنین علیه السلام منتقل گردیده،و او وارث كلیه علوم آسمانى است،چنانچه
حضرت امام باقر علیه السلام در این زمینه مىفرمایند:
«ان الله عز و جل جمع لمحمد (ص) سنن النبیین من آدم و هلم جرا الى محمد (ص)
قیل له:و ما تلك السنن؟قال:علم النبیین باسره،و ان رسول الله صیر ذلك كله عند
امیر المؤمنین (ع) » (2)
حضرت امام باقر علیه السلام در این حدیث مىفرمایند:خداوند متعال تمام علوم
انبیاى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله علیه و آله به آن
حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نیز همه آنها را به حضرت امیر المؤمنین على علیه
السلام انتقال داد.بر همین اساس است كه على علیه السلام مىفرمایند:
و لو شئت او قرت سبعین بعیرا من تفسیر فاتحه الكتاب»و قال ابن عباس علم رسول
الله من علم الله و علم على من علم النبى» (3)
اگر بخواهم تفسیر فاتحه الكتاب (سوره حمد) را بطور تفصیل بنویسم،میتوانم
باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنویسم!!
و لذا ابن عباس مىگوید:علم رسول خدا مستقیما از طرف خداست،و علم على علیه
السلام از طریق رسول خدا به پروردگار عالم بر مىگردد.
آرى على با یك واسطه به علوم بى منتهى دستیافت،و لذا تمام علوم عالم آفرینش
و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گردید،و خداوند شهادت داد كه:كلیه علوم
در سینه على گذاشته شده و از این جهتشهادت على علیه السلام و گواهى
او«عدل»شهادت و گواهى«الله»است!!:
«قل كفى بالله شهیدا بینى و بینكم و من عنده علم الكتاب» (4)
بگو كافى است كه خداوند و كسى كه تمام علم قرآن در پیش او استبه نفع من گواه
باشد.
در این آیه از كلمه«علم الكتاب»استفاده مىگردد،كه صاحب آن داراى تمام علوم
قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اكثر مفسرین مولاى متقیان على بن ابیطالب
است. (5)
به ویژه مرحوم«علامه مجلسى»نوزده حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار علیهم
السلام در تفسیر این آیه نقل مىكنند،كه آیه در مورد على بن ابى طالب است،و
احتمالات دیگر را تكذیب مىنمایند. (6)
در اینجا بى مناسبت نیست اعترافات یكى از علماى بزرگ اهل سنت را در این زمینه
نقل نماییم كه مىنویسد:
«و من العلوم علم الفقه»و هو علیه السلام اصله و اساسه،و كل فقیه فى
الاسلامفهو عیال علیه،و مستفید من فقه;» (7)
«ابن ابى الحدید»پس از اعتراف بر اینكه كلیه علوم و كمالات،سرچشمهاش
به«امیر المؤمنین على علیه السلام»مىرسد آنگاه در علوم دیگر از جمله«علم
فقه»وارد شده و مىنویسد!آن حضرت در این علم نیز ریشه و اساس به حساب
مىآید،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مىگردد،زیرا
ائمه«مذاهب اربعه»اهل سنتیا شاگردان«امام صادق علیه السلام»هستند،و یا
از علوم«عبد الله بن عباس»استفاده كردهاند،و علوم هر دو از منبع پر فیض آن
بزرگوار مىباشد.
و سپس به فقهاى صحابه پیامبر پرداخته و مىگوید:«عمر بن خطاب»و«عبد الله
عباس»هر دو فقیه بودند،و در عین حال علومشان را از على علیه السلام فرا
گرفته بودند،اما«ابن عباس»روشن است،و اما«عمر»همه مىدانند كه در مسائل مشكل
به على علیه السلام مراجعه مىكرد،و بارها گفته بود:«اگر على علیه السلام
نمىبود من هلاك مىشدم»،«و خداوند آن روزى را نیاورد كه على نباشد،و من در
برابر مشكلات علمى بىچاره بمانم»«هر گاه على در جمعى باشد هیچ كس حق داورى
و قضاوت ندارد; »
خوانندگان عزیز ملاحظه مىكنند كه«خلیفه ثانى»به اعلمیت و توانایى امیر
المؤمنین اعتراف مىكند، و امام معتزلهها آن را نقل كرده،و مىنویسد كه على
منبع فیض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى;در روى زمین و عالم اسلام است.
و پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله نیز در این مورد مىفرمایند:
اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (ع) (8)
«داناترین فرد امت اسلامى پس از من امیر المؤمنین على بن ابى طالب است.»و در
حدیث دیگرى مىفرمایند:
«انا مدینه العلم و على بابها;» (9)
من شهر علم هستم و على علیه السلام در آن است،و هر كس بخواهد وارد آن شود
باید از درش بیاید.و بالاخره در حدیثسوم رسول خدا مىفرمایند:
«قسمت الحكمه عشره اجزاء،فاعطى على تسعه اجزاء،و الناس جزؤا واحدا،و على اعلم
بالواحد منهم» (10)
«عبد الله بن مسعود»كه راوى حدیث است،میگوید:من در كنار پیامبر خدا نشسته
بودم،ناگاه در مورد شخصیت على علیه السلام از پیامبر سؤال نمودند،حضرت
فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسیم گردیده نه جزء آن را به على علیه السلام
دادهاند،و یك جزئش را به سایر مردم،كه على علیه السلام در آن قسمت دهمى نیز
از دیگران داناتر است!!
در این احادیثشخصیت علمى امیر مؤمنان تشریح گردیده،و آن بزرگوار را ما در
علوم و دانشها بیان نموده،كه دیگران هر كه و هر چه باشند،باید در برابر او
زانو زده،و خوشهاى از خرمن علم او بچینند،و از طریق او به علوم نبوى و الهى
راه پیدا كنند،و جز از طریق وى رسیدن به آن مقدور نمىباشد.
(فمن اتى من الباب وصل،یا على انتبابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن
اتانى من سواك لم یصل الى و من اتى الله من سواى لم یصل الله) (11)
خداوندا!تو را به ولایت على علیه السلام سوگند ما را از پیروان واقعى و
راستین آن بزرگوار قرار ده.
اعتراف دشمنان على به عظمت علمى آن حضرت
شخصیت علمى على علیه السلام همانند سایر اوصاف و فضایلش،دوست و دشمن را در
برابر عظمت آن حضرت خاضع كرده بود،و همه به علمیت و افضلیت وى اعتراف
مىكردند،هر چند ما در فصل چهاردهم این كتاب مطالبى را در این زمینه نیز به
خوانندگان عزیز تقدیم خواهیم داشت،و در آنجا در رابطه با شایستگى و رقباىعلى
علیه السلام بحثخواهیم كرد،ولى در اینجا هم بىمناسبت نیست، اجمالا به این
موضوع بپردازیم:
«معاویه بن ابى سفیان»كه از سرسختترین دشمنان آن حضرت است،و در
جنگ«صفین»ماهها به رخ على علیه السلام شمشیر كشیده،و باعث كشته شدن دهها
هزار نفر گردیده است،مىگوید:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه» (12)
با مرگ و شهادت«على بن ابیطالب»علم و دانش نیز با او رفت!!
و چون«مالك اشتر»و سپس«محمد بن ابى بكر»به شهادت رسیدند،و عهدنامههاى امیر
المؤمنین به دستسپاه«معاویه»افتاد،«عمرو عاص»آنها را به پیش معاویه
فرستاد،چون چشم معاویه به آنها افتاد، مرتب مىخواند و تعجب مىكرد،و از عظمت
فكرى و علمى على علیه السلام یاد مىنمود!
«ولید بن عقبه»كه در نزد معاویه بود،به وى گفت:این نامهها را دستور بده به
آتش بكشند!
معاویه گفت:چقدر بد فكر مىكنى؟ولید گفت آیا صلاح است كه مردم بدانند كه تو
از فكر على و از عهدنامههاى وى استفاده مىكنى؟معاویه جواب داد:ما نمىگوئیم
اینها از آن«على بن ابیطالب»استبه مردم وانمود مىكنیم كه«ابو بكر»براى
فرزندش«محمد»نوشته،و یادگار«صدیق»است!!
«ابن ابى الحدید»سپس مىنویسد:
فكان ینظر فیه و یتعجب منه،و حقیق من مثله ان یقتنى فى خزاین الملوك
یعنى مرتب مطالعه مىكرد،و تعجب مىنمود،و سزاوار بود كه آن را جزو اموال
نفیس در خزانه نگهدارد (13)
و خود امام«معتزلى»چون خطابههاى على را مىبیند،و همچون كارشناسان و سخن
سنجان منصف مىگوید:
«كلامه دون كلام الخالق،و فوق كلام المخلوقین،و منه تعلم الناس الخطابه و
الكتابه;» (14) گفتار على علیه السلام از سخن خدا پائینتر،ولى از سخن
انسانها بالاتر است!!و دیگران هنر سخنرانى و نویسندگى را از آن حضرت آموخته
و به یادگار بردهاند.
خوانندگان عزیز به اعتراف یك دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمایند كه
گفتار على را یك گفتار انسان عادى تلقى نكرده بلكه آن را مافوق تصور و مافوق
قدرت و توان بشرهاى عادى مىداند!!
و چنانچه در آغاز این فصل اشاره گردیده،رقباى سیاسى امیر المؤمنین در موارد
گوناگون،و در قضاوتها و جوابگویى به مشكلات علمى و فكرى مردم،و مراجعین
خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده،و از افكار الهى امیر المؤمنین و
علم سرشار او استفاده نموده،و به سؤالات مردم پاسخ مىگفتند،و بارها اظهار
مىداشتند:اگر على نبود ما هلاك مىشدیم;
على مجهز و مسلح به علم غیب بود
ما در كتاب«تجلیات ولایت»در مورد غیبگویىهاى امیر المؤمنین علیه السلام،و
تسلطش بر عالم تكوین و دلها سخن گفته،و به بحث و تحلیل
پرداختهایم،علاقهمندان مىتوانند به همانجا مراجعه فرمایند،ولى در اینجا
نیز بحث اجمالى در موارد اندى از غیب گویىهاى آن حضرت خواهیم داشت،كه اینك
به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مىكنیم:
مولاى متقیان در طول زندگى و حیاتش بارها در میان انبوه مردم،خواه بالاى منبر
و هنگام خطابهها، و یا در هنگام شهادت پس از ضربت«ابن ملجم مرادى»لعنه
الله علیه،و یا سایر مواقع مىفرمود:اى مردم! هر چه مىخواهید از من
بپرسید،از گذشته تا روز قیامت هر چه اتفاق افتاده و یا اتفاق مىافتد آگاهم،و
مىدانم هر كسى چگونه و به چه كیفیت از دنیا مىرود،من به آسمانها از زمین
آشناترم،بدانید كه علوم اولین و آخرین همه در اختیار من است،من به كتاب تورات
و انجیل و زبور،از پیروان خود آنان آگاهتر مىباشم،;
بخشى از سخنان آن حضرت بدین قرار است،كه به متون آنها اشاره مىنماییم:
«فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بیده لا تسالوننى عن شىء فیما بینكم
و بین الساعه،و لا عن فئه تهدى ماه و تضل ماه الا انبئتكم بناعقها و قائدها
وسائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من یقتل من اهلها قتلا و من یموت منهم
موتا» (15)
و قال ایضا:
«ایها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض;»
(16)
عن«ابن نباته»قال:لما بوى بالخلافه;قال:
«یا معشر الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،سلونى فان عندى علم الاولین و
الاخرین،اما و الله لوثنى لى الو ساده لحكمتبین اهل التورات بتوراتهم،و بین
اهل الانجیل بانجیلهم،و بین اهل الزبور بزبورهم،و بین اهل الفرقان
بفرقانهم;» (17)
ترجمه این فرازها بترتیب عبارتند از:
از من بپرسید قبل از آن كه مرا نیابید،سوگند به آن خدایى كه جان من در دست
قدرت او است،هر چه از وقایع،از حالا تا رستاخیز اتفاق مىافتد،و از گروهى كه
صد نفر را هدایت نموده،و صد نفر دیگر را گمراه مىسازند،هر چه بپرسید،من از
آنها خبر مىدهم،و مىگویم كه:خواننده،و جلودار،و راننده آنان كیستند،و خبر
مىدهدم كه:محل فرود آمدن و بارگیرى آنان كجاست!و كدامشان با مرگ طبیعى
مىمیرد و چه كسى از آنان كشته مىشود!!
اى مردم!بپرسید از من،پیش از آن كه من از میان شما بروم،سوگند به خدا كه من
به راههاى آسمانها از زمین آشناترم!!
اى مردم!پیش از آن كه من از میان شما بروم هر چه مىخواهید از من بپرسید،زیرا
علوم اولین و آخرین در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى
بنشینم،میان اهل تورات از كتاب خودشان داورى مىكنم،و به اهل انجیل از كتاب
آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نیز از«قرآن
مجید»بیان مىكنم;
«ابن ابى الحدید»مىگوید:
«و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلك على صدق الدعوى
المذكوره;» (18)
ما على علیه السلام را در مورد پیشگویىهایش امتحان نمودیم،هر چه گفته و خبر
داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتیجه گرفتیم كه او هر چه مىگوید راست
مىگوید.
او خبر داده بود كه محاسن صورتش با خون سرش خضاب مىگردد چنین شد،و فرزندش
امام حسین علیه السلام در كربلا كشته مىگردد،شهید شده،او فرموده بود كه پس
از وى«معاویه»به پادشاهى دست مىیابد چنین گردید،او از شرارتهاى حجاج بن
یوسف»و وقایع«خوارج»در«نهروان»و تعداد كشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام
رویدادهاى دیگرى را كه او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غیب گویى
او شبههاى نیست;
«ابن ابى الحدید»در جاى دیگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت«نهج البلاغه»كه
على علیه السلام از محل اتفاق جنگ«نهروان»خبر مىدهد،و مىفرمایند كه در آن
كمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مىرسند،و كمتر از ده نفر از
سپاه«خوارج»جان سالم بدر مىبردند، (19) مىگوید:
«و القوه البشریه تقصر عن ادراك مثل هذا،و لقد كان له من هذا الباب ما لم یكن
لغیره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافیه لقوى البشر غلا
فیه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه; (20)
قدرت و قوت بشرى كوچكتر از این است كه این همه پیشگویى و غیب گویى نماید،براى
آن حضرت در این مورد توانایىها و كراماتی بود كه به دیگران مقدور نیست،و به
همین جهت است كه گروهى از مردم در وى عجائبى را دیدند كه از بشر ساخته نیست،و
لذا گرفتار«غلو»گردیده و گفتند:«خدا در وجود على علیه السلام حلول كرده،و در
او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله منالغلو الموجب للشرك مؤلف) »
خوانندگان عزیز ملاحظه مىكنند كه دیگران و اهل سنت در غیب گویى و معجزات آن
حضرت،و تسلطش بر عالم«تكوین»چیزى كمتر از شیعه ندارند،حتى اعتراف مىكنند
كه«على بن ابیطالب علیه السلام»بشر عادى نیست،و با قوت بشرى نمىتوان به آن
مدارج بالا و كارهاى«خارق العاده»رسید!تا جائى كه كارهاى خلاف
شرع«غالى»ها را توجیه مىنمایند;!
لازم به تذكر است كه اعتقاد به غیب گویى مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه
السلام اختصاص به«ابن ابى الحدید»ندارد،بلكه اكثر مورخین و محدثین اهل سنت
كه كم و بیش به سیره آن حضرت پرداختهاند،در لابلاى سخنان خویش به این حقیقت
نیز اشاره كردهاند،و با دل و جان یقین دارند كه على علیه السلام پس از
پیامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرینش كسى به پایه او نمىرسد،و به
احادیثى از جمله«حدیث طیر»تمسك نموده،و غرایب امر وى را نیز مىپذیرند و شما
خوانندگان محترم در مدارك و منابع آنها مىتوانید صحت ادعاى ما را ملاحظه
فرمائید. (21)
خطبه بدون«الف»على (ع)
روزى امیر المؤمنین على علیه السلام در كنار اصحابش نشسته بود،و یاران آن
حضرت در مورد«خط»و«حروف»بحث مىكردند،و به این نتیجه رسیدند كه در میان
حروف«الف»از همه بیشتر مورد استعمال قرار گرفته است،و صحبت كردن بدون
بكارگیرى آن بسیار مشكل و دشوار است، حضرت با شنیدن این صحبتها بدون درنگ
شروع به خطبه طولانى كرد كه از نظرتان مىگذرد:
«حمدت من عظمت منته،و سبغت نعمته،و سبقت غضبه رحمته،و تمت كلمته،و نفذت
مشیعته،و بلغت قضیته،حمدته حمد مقر بربوبیته،متخضع لعبودیته،متنصل من
خطیئته،متفرد بتوحید،مؤمل منه مغفره تنجیه،یوم یشغل عن فصیلته و بنیه،و
نستعینه و نسترشده و نستهدیه،و نؤمن به و نتوكل علیه،و شهدت له شهود مخلص
مؤقن،و فردته تفرید مؤمن متیقن،و وحدته توحید عبد مذعن،لیس له شریك فى ملكه،و
لم یكن له ولى فى صنعه،جلعن مشیر و وزیر،و عن عون معین و نصیر و نظیر،علم
فستر،و بطن فخبر،و ملك فقهر،و عصى فغفر،و حكم فعدل،لم یزل و لم یزول،لیس
كمثله شىء،و هو بعد كل شىء رب متعزر بعزته متمكن بقوته،متقدس بعلوه،متكبر
بسموه،لیس یدركه بصر،و لم یحط به نظر،قوى منیع بصیر سمیع،رئوف رحیم،عجز عن
وصفه من یصفه،و ضل عن نعته من یعرفه.قرب فبعد،یجیب دعوه من یدعوه،و یرزقه و
یحبوه ذو لطف خفى،و بطش قوى،و رحمه موسعه،و عقوبه موجعه،رحمته جنه عریضه
مونقه،و عقوبته جحیم ممدوده موبقه.
و شهدت ببعث محمد رسوله،و عبده و صفیه،و نبیه و نجیه،و حبیبه و خلیله،بعثه فى
خیر عصر،و حین فتره و كفر،رحمه لعبیده،و منه لمزیده،ختم به نبوته،و شید به
حجته،فوعظ و نصح،و بلغ و كدح،رئوف بكل مؤمن،رحیم سخى،رضى ولى زكى،علیه رحمه و
تسلیم،و بركه و تكریم،من رب غفور رحیم،قریب مجیب.
وصیتكم محشر من حضرنى بوصیه ربكم،و ذكرتكم بسنه نبیكم،فعلیكم برهبه تسكن
قلوبكم،و خشیه تذرى دموعكم،و تقیه تنجیكم قبل یوم تبلیكم و تذهلكم،یوم یفوز
فیه من ثقل وزن حسنته،و خف وزن سیئته،و لتكن مسالتكم و تملقكم مساله ذل و
خضوع،و شكر و خشوع،بتوبه و تورع،و ندم و رجوع و لیغتنم كل مغتنم منكم صحته
قبل سقمه،و شیبته قبل هرمه،وسعته قبل فقره،و فرغته قبل شغله،و حضره قبل
سفره،قبل تكبر و تهرم و تسقم،یمله طبیبه،و یعرض عنه حبیبه،و ینقطع غمده،و
یتغیر عقله،ثم قیل:هو موعوك،و جسمه منهوك،ثم جد فى نزع شدید،و حضره كل قریب و
بعید،فشخص بصره،و طمح نظره،و رشح جبینه،و عطف عرینه،و سكن حنینه،و حزنته
نفسه،و بكته عرسه،و حفر رمسه،و یتم منه ولده،و تفرق منه عدده،و قسم جمعه،و
ذهب بصره و سمعه،و مدد و جرد،و عرى و غسل،و نشف و سجى،و بسط له و هیىء،و نشر
علیه كفنه و شد منه ذقنه،و قمص و عمم،و ودع و سلم،و حمل فوق سریر،و صلى علیه
بتكبیر،و نقل من دور مزخرفه،و قصور مشیده،و حجر منجده،و جعل فى ضریح ملحود و
ضیق مرصود،بلبن منضود،مسقف بجلمود،و هیل علیه حفره،و حثى علیه مدره،و تحقق
حذره،و نسى خبره،و رجع عنه ولیه و صفیه،و ندیمه و نسیبه،و تبدل به قرینه و
حبیبه،فهو حشو قبر،و رهین قفر،یسعى بجسمه دود قبره،و یسیل صدیده من
منخره،یسحق تربه لحمه،و ینشف دمه،و یرم عظمه حتى یوم حشره،فنشر من قبره حین
ینفخ فى صور،و یدعى بحشر و نشور.فثم بعثرت قبور،و حصلتسریره صدور،و جىء بكل
نبى و صدیق و شهید،و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فكم من زفره تضنیه و
حسره تنضیه،فى موقف مهول،و مشهد جلیل،بین یدى ملك عظیم،و بكل صغیر و كبیر
علیم فحینئذ یلجمه عرقه،و یحصره قلقه،عبرته غیر مرحومه،و صرخته غیر مسموعه،و
حجته غیر مقبوله،زالت جریدته،و نشرت صحیفته،نظر فى سوء عمله،و شهدت علیه عینه
بنظره،و یده ببطشه،و رجله بخطوه و فرجه بلمسه،و جلده بمسه،فسلسل جیده،و
غلتیده،و سیق فسحب وحده فورد جهنم بكرب و شده،فظل یعذب فى جحیم،و یسقى شربه
من حمیم،تشوى وجهه،و تسلخ جلده یضربه ملك بمقمع من حدید،و یعود جلده بعد نضجه
كجلد جدید،یستغیث فتعرض عنه خزنه جهنم،و یستصرخ فیلبثحقبه یندم،نعوذ برب
قدیر،من شر كل مصیر،و نساله عفو من رضى عنه،و مغفره من قبله،فهو ولى مسالتى،و
منجح طلبتى،فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فى جنته بقربه،و خلد فى قصور مشیده، و
ملك بحور عین و حفده،و طیف علیه بكئوس،و سكن حظیره قدس،و تقلب فى نعیم،و سقى
من تسنیم،و شرب من عین سلسبیل،و مزج له بزنجبیل،مختم بمسك و عبیر،مستدیم
للملك،مستشعر للسرور،یشرب من خمور،فى روض مغدق،لیس یصدع من شربه،و لیس ینزف.
هذه منزله من خشى ربه،و حذر نفسه معصیته،و تلك عقوبه من جحد مشیئته،و سولت له
نفسه معصیته،و هو قول فصل،و حكم عدل،و خبر قصص قص،و وعظ نص،«تنزیل من حكیم
حمید»نزل به روح قدس مبین،على قلب نبى مهتد رشید،صلت علیه رسل سفره مكرمون
برره،عذت برب علیم، رحیم كریم،من شر كل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعكم،و
لیبتهل مبتهلكم،و لیستغفر كل مربوب منكم لى و لكم و حسبى ربى وحده. (22)
این خطبه طولانى،علاوه بر این كه قدرت علمى مولاى متقیان را نشان
مىدهد،داراى معارف عظیم است.گویا آن بزرگوار در استعمال كلمات و جملات آن
هیچ گونه محدودیتى نداشته استبه طورى كه حضرتش نخست در توحید و عظمتخالق
سخن گفته،و سپس به صفات پروردگار عالم پرداخته است.
و آنگاه در مورد بعثت نبى اعظم رسول خدا صلى الله علیه و آله و ویژگىهاى آن
حضرت،و لطف و محبتش به پیروان خود جملات عالى و با فصاحت تمام بیان داشته;
و بعد خود وارد نصیحت و ارشاد گردیده،و مردم را متوجه سنت پیامبر خدا نموده،و
آنان را به خود سازى و آمادگى تمام براى لقاء الله وادار مىسازد،و متوجه
مىنماید كه چگونه از این جهان به عالم دیگر منتقل مىگردیم،چه سان از دوستان
و جهان مادى جدا گردیده،به سراغ اعمال خود مىرویم؟و چطور این بدنها در دل
خاك پوسیده،و به ذرات خاك تبدیل مىگردد؟و در پایان پرده از وحشتهاى قبر و
قیامتبرداشته،و توضیح مىدهد كه خطا كاران را با زنجیرهاى آتشین در آتش نگه
مىدارند،و به نالهها و اشك چشمهاى آنان توجه نمىكنند;
ولى در عوض انسانهاى مؤمن و متعهد غرق نعمتهاى الهى و الطاف او مىباشند;
خوانندگان عزیز توجه فرمایند كه خطبه را به جهت طولانى بودن آن ترجمه كامل
نكرده و فقط به خلاصه آن پرداختم.
خطبه بدون نقطه على (ع)
امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه بدون نقطه را نیز،پس از مذاكره اصحاب در
این باره،بدون درنگ به ایراد آن پرداخته و فرمودند!
«الحمد لله اهل الحمد و ماواه،و له اوكد الحمد و احلاه،و اسعد الحمد و
اسراه،و اطهر الحمد و اسماه،و اكرم الحمد و اولاه.
الواحد الاحد الصمد لا والد له و لا ولد.سلط الملوك و اعداها و اهلك العداه و
ادحاها،و اوصل المكارم و اسراها،و سمك السماء و علاها،و سطح المهاد و طحاها،و
اعطاكم ماءها و مرعاها،و احكم عدد الامم و احصاها،و عدل الاعلام و ارساها.
الا له الاول لا معادل له،و لا راد لحكمه لا اله الا هو الملك السلام المصور
العلام الحاكم الودود،المطهر الطاهر،المحمود امره المعمور حرمه المامول كرمه.
علمكم كلامه و اراكم اعلامه،و حصل لكم احكامه،و حلل حلاله و حرم حرامه،و حمل
محمدا الرساله،و رسوله المكرم المسود المسدد الطهر المطهر،اسعد الله
الامه،لعلو محله،و سمو سؤدده و سداد امره و كمال مراده.
اطهر ولد آدم مولودا،و اسطعهم سعودا،و اطولهم عمودا،و ارواهم عودا،و اصحهم
عهودا،و اكرمهم مردا و كهولا.صلاه الله له و لآله الاطهار،مسلمه مكرره معدوده
و لآل ودهم الكرام،محصله مردده مادام للسماء امر مرسوم و حد معلوم.
ارسله رحمه لكم،و طهاره لاعمالكم،و هدوء داركم،و دحور عاركم،و صلاح احوالكم،و
طاعه لله و رسله،و عصمه لكم و رحمه.
اسمعوا له،و راعوا امره،و حللوا ما حلل،و حرموا ما حرم،و اعمدوا رحمكم الله
لدوام العمل،و ادحروا الحرص و اعدموا الكسل،و ادروا السلامه و حراسه الملك و
روعها،و هلع الصدور و حلول كلها و همها.
هلك و الله اهل الاصرار،و ما ولد والد للاسرار،كم مؤمل امل ما اهلكه،و كم مال
و سلاح اعد صار للاعداء عده و عمده.
اللهم لك الحمد و دوامه،و الملك و كماله،لا اله الا هو،وسع كل حلم حلمه،و سدد
كل حكم حكمه،و حدر كل علم علمه.
عصمتكم و لواكم و دوام السلامه اولاكم،و للطاعه سددكم،و للاسلام هداكم،و
رحمكم و سمع دعائكم و طهر اعمالكم و اصلح احوالكم.
و اساله لكم دوام السلامه،:و كمال السعاده،و الآلاء الداره،و الاحوال
الساره،و الحمد لله وحده.» (23)
(لازم به تذكر است نقطههایى كه بر روىهاى گرد«ه»مىآید،چون در
حال«وقف»خوانده نمىشود،لذا حرف نقطهدار محسوب نمىگردد.)
این خطبه نیز از مراتب علمى و فكرى مولاى متقیان حكایت دارد،كه بدون تامل،پس
از صحبت اصحاب به ایراد آن پرداخته،و در مورد توحید و نبوت و صفات الهى،و سنت
و سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله مىباشد،و جامعه اسلامى را به تبعیت از
آن حضرت و خود سازى دعوت مىفرمایند.
پىنوشتها:
1) زیرا نخستین آیاتى كه بر قلب مبارك پیامبر نازل گشت 5 آیه سوره«علق»است
كه از توحید و علم و قلم صحبت مىكند.
2) اصول كافى ج 1 ص 22 ح 6
3) الغدیر ج 22 ص 44 و 45
4) سوره رعد آیه 43
5) به تفسیرهاى:برهان،نور الثقلین،المیزان،مجمع البیان،عیاشى،نمونه;ذیل
همین آیه مراجعه فرمائید
6) بحار الانوار ج 35 ص 429 تا ص 436
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 17 و 18
8) فرائد السمطین ج 1 ص 97 ش 66 الغدیر ج 2 ص 44
9) كنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،وسائل الشیعه ج 18 ص 52 ح 40 و 43 با مختصر
تفاوت،الغدیر ج 6 ص 61 بحاز ج 37 ص 109 ح 2،فرائد السمطین ج 1 ص 98 ش 67
10) كنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461،الغدیر ج 2 ص 44
11) این فراز بخشى از حدیث«انا مدینه العلم و على بابها»است كه نقل ش
د،و
رسول خدا تصریح مىكنند كه هر كس از غیر طریق على (ع) بیاید به من نمىرسد،و
در نتیجه به خدا نیز نخواهد رسید، و مرحوم علامه امینى رضوان الله علیه یكصد
و چهل و سه منبع اهل سنتبراى آن ذكر مىكنند. (الغدیر ج 6 ص 61 تا 77)
12) الغدیر ج 2 ص 45
13) شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 72 و 73
14) شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 24
15) متن خطبه 92 فیض الاسلام ص 273،ابن ابى الحدید ج 7 ص 44
16) فیض الاسلام خطبه 231 ص 671،ابن ابى الحدید خطبه 235 ج 13 ص 101
17) بحار الانوار ج 40 ص 144 ح 51،و ص 130 ح 6 با مطالب دیگر در این زمینه
18) ج 7 ص 48
19) مصارعهم دون النطفه،و الله لا یفلت منهم عشره،و لا یهلك منكم عشره،
20) شرح ابن ابى الحدید ج 5 ص 4
21) سنن بیهقى ج 7 ص 185،كنز العمال ج 13 ص 167 ش 36507 و 36508،و فرائد
السمطین ج 1 ص 209 ش 165 فتح البارى ج 8 ص 458،ینابیع الموده ص 274،الاتقان ج
2 ص 319 و دهها كتاب دیگر
22) شرح ابن ابى الحدید ج 19 ص 140 تا ص 143،نهج السعاده فى مستدرك نهج
البلاغه ج 1 ص 87 خ 20،كنز العمال ج 16 ص 208 تا ص 213 ش 44234،سفینه البحار
ج 1 ص 397 با نقل از ج 9 بحار الانوار چاپ قدیم،تاریخ عماد زاده ص 436 جلد
امیر المؤمنین (ع)
23) نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21،بحار الانوار ج
9 ط قدیم به نقل از سفینه البحار ج 1 ص 397،تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین
ص 438
آفتاب ولایت ص 109
على اكبر بابازاده
عدالت و حقیقتخواهى على علیه السلام
فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغه-از كلام
15)
على علیه السلام مرد حق و عدالتبود و در این امر بقدرى شدت عمل بخرج میداد
كه فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یكسان میدید،آنحضرت از عمال خود باز جوئى
میكرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدینجهت
فرمود:بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنكشان ستمگر پیش من ضعیفند.حكومت
على علیه السلام بر پایه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در
مسند قضا جز بحق حكم نمیداد و هیچ امرى و لو هر قدر خطیر و عظیم بود
نمیتوانست راى و اندیشه او را از مسیر حقیقت منحرف سازد.على علیه السلا
م خود
را در برابر خدا نسبتبرعایتحقوق بندگان مسئول میدانست و هدف او برقرارى
عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقیقتى آن بود و محال بود كوچكترین تبعیضى را
حتى در باره نزدیكترین كسان خود اعمال نماید چنانكه برادرش عقیل هر قدر اصرار
نمود نتوانست چیزى اضافه بر سهم مقررى خود از بیت المال مسلمین از آنحضرت
دریابد و ماجراى قضیه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرماید:و الله لان
ابیت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و
رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام;
بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به تیزى مشهور است) به
بیدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجیرها بر روى آن خارهابكشند در
نزد من بسى خوشتر است از اینكه در روز قیامتخدا و رسولش را ملاقات نمایم در
حالیكه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنیا چیزى غصب كرده باشم و
چگونه بخاطر نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسیدگى برگشته و مدت طولانى در زیر
خاك خواهد ماند بكسى ستم نمایم؟
و الله لقد رایت عقیلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا;
بخدا سوگند (برادرم) عقیل را در شدت فقر و پریشانى دیدم كه مقدار یكمن گندم
(از بیت المال) شما را از من تقاضا میكرد و اطفالش را با مویهاى ژولیده و
كثیف دیدم كه صورتشان خاك آلود و تیره و گوئى با نیل سیاه شده بود و (عقیل
ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تاكید میكرد و تقاضایش را تكرار مینمود
و من هم بسخنانش گوش میدادم و (او نیز) گمان میكرد دینم را بدو فروخته و از
او پیروى نموده و روش خود را رها كردهام!
فاحمیت له حدیده ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها!;
پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزدیك تنش بردم كه عبرت گیرد!از درد آن
مانند بیمار شیون و فریاد زد و نزدیك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را
چنین دیدم) گفتم اى عقیل مادران در عزایت گریه كنند آیا تو از پاره آهنى كه
انسانى آنرا براى بازیچه و شوخى گداخته است ناله میكنى ولى مرا بسوى آتشى كه
خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است میكشانى؟آیا تو از این درد
كوچك مینالى و من از آتش جهنم ننالم؟
و شگفتتر از داستان عقیل آنست كه شخصى (اشعثبن قیس كه از منافقین بود)
شبانگاه با هدیهاى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هدیه) حلوائى بود
كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و یا باقى آن خمیر شده بود بدو گفتم
آیا این هدیه استیا زكوه و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل یتحرام است گفت نه
صدقه است و نه زكوه بلكه هدیه است!
پس بدو گفتم مادرت در مرگت گریه كند آیا از طریق دین خدا آمدهاى كه مرافریب
دهى؟آیا بخبط دماغ دچار گشتهاى یا دیوانه شدهاى یا هذیان میگوئى (كه براى
فریفتن على آمدهاى) ؟
و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله
اسلبها جلب شعیره ما فعلته;
بخدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها استبمن بدهند كه
خدا را درباره مورچهاى كه پوست جوى را از آن بگیرم نا فرمانى كنم هرگز
نمیكنم و این دنیاى شما در نظر من پستتر از برگى است كه ملخى آنرا در دهان
خود میجود،على را با نعمت زودگذر دنیا و لذتى كه پایدار نیست چكار است؟ما
لعلى و لنعیم یفنى و لذه لا تبقى (1) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت
آنحضرت خازن بیت المال بود یكى از دختران على علیه السلام گردن بندى موقه
براى چند ساعت جهتشركت در یك مهمانى عید قربان بعاریه از عبد الله گرفته
بود،پس از خاتمه مهمانى كه مهمانان بمنزل خود رفتند على علیه السلام دختر خود
را دید كه گردن بند مروارید بیت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد این
گردن بند را از كجا بدست آوردهاى؟دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن
ابى رافع براى چند ساعتبعاریه گرفتهام عبد الله گوید امیر المؤمنین علیه
السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمین خیانت میكنى؟عرض
كردم پناه بر خدا اگر من بمسلمین خیانت كنم!
فرمود چگونه گردن بندى را كه در بیت المال بود بدون اجازه من و رضایت مسلمین
بدختر من عاریه دادهاى؟
عرض كردم یا امیر المؤمنین او دختر شما است و آنرا از من بامانتخواسته كه پس
بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم كه آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همین
امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار دیگر چنین كارى مرتكب شوى كه
گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاریه مضمونه نگرفته بود
اولین زن هاشمیه بود كه دستش را مىبریدم،دخترش وقتى این سخن را شنید عرضكرد
یا امیر المؤمنین من دختر توام چه كسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر
است؟ حضرت فرمود اى دختر على بن ابیطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نب
رد
آیا تمام زنهاى مهاجرین در عید چنین گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از
او گرفت و بمحلش باز گردانید (2) .طلحه و زبیر در زمان خلافت على علیه السلام
با اینكه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على علیه السلام فرمود
دلیل اینكه شما خودتان را برتر از دیگران میدانید چیست؟
عرض كردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بیشتر بود حضرت فرمود در زمان پیغمبر
صلى الله علیه و آله مقررى شما چگونه بود؟
عرض كردند مانند سایر مردم على علیه السلام فرمود اكنون هم مقررى شما مانند
سایر مردم است آیا من از روش پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى كنم یا از روش
عمر؟
چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى كردهایم و سوابقى داریم!على علیه السلام
فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصدیق خود شما بیشتر از همه مسلمین است و با
اینكه فعلا خلیفه هم هستم هیچگونه امتیازى میان خود و فقیرترین مردم قائل
نیستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا امید برگشتند.
على علیه السلام عدالت را در همه جا مستقر میكرد و از ظلم و ستم بیزارى
میجست،او پیرو حق بود و هر چه حقیقت اقتضاء میكرد انجام میداد دستورات وى كه
بصورت فرامین بفرمانداران شهرستانها نوشته شده استحاوى تمام نكات حقوقى و
اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفادههاى شایانى برده و در مورد
حقیقتخواهى آنحضرت قضاوت نمودهاند.جرجى زیدان در كتاب معروف خود (تاریخ تمدن
اسلام) چنین مینویسد:ما كه على بن ابیطالب و معاویه بن ابى سفیان را
ندیدهایم چگونه میتوانیم آنها را از هم تفكیك كنیم و بمیزان ارزش وجود آنها
پى ببریم؟
ما از روى سخنان و نامهها و كلماتى كه از على و معاویه مانده است پس از
چهارده قرن بخوبى میتوانیم درباره آنها قضاوت كنیم.معاویه در نامههائى كه
بعمال و حكام خود نوشته بیشتر هدفش اینست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و
سیم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقیه را براى او بفرستند ولى على بن
ابیطالب در تمام نامههاى خود بفرمانداران خویش قبل از هر چیز اكیدا سفارش
میكند كه پرهیزكار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود
بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منكر كنند و نسبتبزیر دستان رحم
و مروت داشته باشند و از وضع فقیران و یتیمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت
نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پایان این زندگى
گذاشتن و گذشتن از این دنیا است (3) .
هیچیك از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنین مناسبات.اجتماع
را با حكام دولتى مانند آنحضرت بیان ننمودهاند،على علیه السلام جز راستى و
درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسیسه و حیله و نیرنگ بر كنار
بود.موقعیكه بخلافت رسید و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عدهاى از یارانش
عرض كردند كه عزل معاویه در حال حاضر مقرون بصلاح نیست زیرا او مردى فتنه جو
است و بآسانى دست از امارت شام بر نمیدارد،على علیه السلام فرمود من براى
یكساعت هم نمیتوانم اشخاص فاسد و بیدین را بر جماعت مسلمین حكمروا بینم.
گروهى كوته نظر را عقیده بر اینست كه على علیه السلام بسیاست آشنائى نداشت
زیرا اگر معاویه را فورا عزل نمیكرد بعدا میتوانست او را معزول كند و یا در
شوراى 6 نفرى عمر اگر موقه سخن عبد الرحمن بن عوف را میپذیرفتخلافتبعثمان
نمیرسید و اگر عمرو عاص را در جنگ صفین رها نمیساختبمعاویه غالب میشد و
جریان حكمیت پیش نمیآید و و;سخنان و اعتراضات این گروه از مردم در بادى امر
صحیح بنظر میرسد ولى باید دانست كه على علیه السلام مردم كریم و نجیب و
بزرگوار و طرفدار حق و حقیقتبود و او نمىتوانست معاویه و امثال او را بر
مسلمین والى نماید زیرا حكومت او كه همان خلافت الهیه بود با حكومت دیگران
فرق داشت،حكومت الهیه با توجه بمبانى عالیه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل
و انصاف و تقوىو فضیلت و حكمت و امثال آنها پى ریزى شده و مصالح فردى و
اجتماعى مسلمین را در نظر میگیرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنین روشى
دیده نمیشود،على علیه السلام مظهر صفات خدا و نماینده او در روى زمین است و
اعمالى كه انجام میدهد باید منطبق با حقیقت و دستور الهى باشد.
سیاست و دسیسه و گول زدن شیوه اشخاص حیلهگر و نیرنگ باز و فریبكار استبراى
على علیه السلام انجام این اعمال شایسته نبود نه اینكه او نمیتوانست مانند
دیگران زرنگى بخرج دهد چنانكه خود آنحضرت فرماید:و الله ما معاویه بادهى منى
و لكنه یغدر و یفجر.بخدا سوگند معاویه از من زیركتر و با هوشتر نیست و لكن
او مكر میكند و مرتكب فجور میگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لكنت ادهى العرب.
یعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى
تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق میگفت و حق میدید و حق میجست و از
حق دفاع میكرد.
درباره عدالت على علیه السلام نوشتهاند كه سوده دختر عماره همدانى پس از
شهادت آنحضرت براى شكایت از حاكم معاویه (بسر بن ارطاه) كه ظلم و ستم روا
میداشتبنزد او رفت و معاویه او را كه در جنگ صفین مردم را بطرفدارى على علیه
السلام علیه معاویه تحریك میكرد سرزنش نمود و سپس گفتحاجت تو چیست كه اینجا
آمدهاى؟
سوده گفتبسر اموال قبیله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند
نسبتباعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او كارى
نكردیم اكنون اگر بشكایت ما برسى از تو متشكر میشویم و الا ترا نا سپاسى كنیم
معاویه گفت اى سوده مرا تهدید میكنى؟سوده لختى سر بزیر انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها قبر فاصبح فیها العدل مدفونا
یعنى خداوند درود فرستد بر روان آنكه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نیز با
او در آن قبر مدفون گردید.معاویه گفت مقصودت كیست؟
سوده گفتبخدا سوگند او امیر المؤمنین على علیه السلام است كه در زمانخلافتش
مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بیرون از طریق عدالت رفتار
نمود من براى شكایت پیش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسیدم كه آنجناب براى نماز در
مصلى ایستاده و میخواست تكبیر بگوید چون مرا دید با كمال شفقت و مهربانى
پرسید آیا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بیان كردم چون سخنان مرا شنید
سختبگریست و رو بآسمان كرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو میدانى كه من این
عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستادهام و فورا پاره پوستى از جیب
خود بیرون آورد و ضمن توبیخ آن عامل بوسیله آیات مباركات قرآن بدو نوشت كه
بمحض رؤیت این نامه، دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دریافت
كردهاى داشته باش تا دیگرى را بفرستم كه از تو تحویل گیرد،و آن نامه را بمن
داد و در نتیجه دستحاكم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال دیگران كوتاه گردید.
معاویه چون این سخن شنید بكاتب خود دستور داد كه نامهاى به بسر بن ارطاه
بنویسد كه آنچه از اموال قبیله سوده گرفته استبدانها مسترد نماید (4) .
بارى على علیه السلام در تمام نامههائى كه بحكام و فرمانداران خود مینوشت
همچنانكه جرجى زیدان نیز تصریح كرده راه حق را نشان میداد و عدل و داد و تقوى
و درستى را توصیه میفرمود،اگر دوران حكومت آنحضرت بطول میانجامید و هرج و مرج
و جنگهاى داخلى وجود نداشتبلا شك وضع اجتماعى مسلمین طور دیگر میشد و سعادت
دین و دنیا نصیب آنان میگشت زیرا روش على علیه السلام در حكومت،مصداق خارج
ى
عدالتبود كه از تقوى و حقیقتخواهى او سرچشمه میگرفت و براى روشن شدن مطلب
بفرازهائى از عهد نامه آنجناب كه بمالك اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذیلا
اشاره میشود:اى مالك ترا بكشورى فرستادم كه پیش از تو فرمانروایان دادگر و
ستمكار در آنجا بودهاند و مردم در كارهاى تو بهمانگونه مینگرند كه تو در
كارهاى حكمرانان قبیل مینگرى و همان سخنان را درباره تو گویند كه تو در مورد
پیشینیان گوئى و چون بوسیله آنچه خداوند درباره نیكان بر زبان مردم جارى
میكند میتوان آنها را شناخت لذا باید بهترین ذخیرهها در نزد تو ذخیره عمل
نیك باشد. (اى مالك) مهار هوى و هوست را بدست گیر و بنفس خود از آنچه برایت
مجاز و حلال نیستبخل ورز كه بخل ورزیدن بنفس در مورد آنچه خوشایند و یا نا
خوشایند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى
و ملاطفت رفتار كن و مبادا بآنان چون حیوان درنده باشى كه خوردن آنها را
غنیمت داند زیرا آنان دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا (اگر همكیش تو
نیستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) كه از آنها لغزشها و خطایائى سر میزند
و دانسته و ندانسته مرتكب عصیان و نا فرمانى میشوند بنا بر این آنها را مورد
عفو و اغماض خود قرار بده همچنانكه دوست دارى كه تو خود از عفو و گذشتخداوند
برخوردار شوى زیرا تو ما فوق و رئیس آنهائى و آنكه ترا بدانها فرمانروا كرده
ما فوق تست و خداوند نیز از كسى كه ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و
از تو رسیدگى بكارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمایش تو قرار داده است.
(اى مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زیرا تو نه در برابر خشم
و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نیاز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى
كه درباره دیگران كردهاى پشیمان مباش و بكیفر و عقوبتى هم كه دیگران را
نمودهاى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى كه از فرو خوردن آن در نفس خود
وسعتى یابى شتاب مكن و نباید بگوئى كه بمن امارت دادهاند و من دستور میدهم
باید اجراء نمایند زیرا این روش سبب فساد دل و موجب ضعف دین و نزدیكى جستن
بحوادث و تغییر نعمتها است.
(اى مالك) زمانیكه این حكومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پدید آورد
بعظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبتبخودتبدانچه
از نفس خویش بدان توانا نیستى نظر كن و بیندیش كه این نگاه كردن و اندیشیدن
كبر و سر كشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت نا
پیدا گشته بسوى تو باز میگردد،و از اینكه خود را با خداوند در بزرگى و
عظمتبرابر گیرى و یا خویشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سختبر
حذر باش زیرا خداوند هر گردنكشى را خوار كند و هر متكبرى را پست و كوچك
نماید.
(اى مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نیز از جانب خود و نزدیكانت و هر
كسى كه از زیر دستانت دوست دارى با انصاف رفتار كن كه اگر چنین نكنى ستمكار
باشى،و كسى كه به بندگان خدا ستم كند خداوند بعوض بندگان با او دشمن میشود و
خداوند هم با كسى كه مخاصمه و دشمنى كند حجت و برهان او را باطل سازد و آنكس
با خدا در حال جنگ است تا موقعیكه دست از ستمكارى بكشد و بتوبه گراید،و هیچ
چیز مانند پایدارى بر ستم در تغییر نعمتخدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نیست
زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را میشنود و در كمین ستمكاران است.
(اى مالك) باید كه دورترین و دشمنترین زیر دستانت نزد تو آنكسى باشد كه بیش
از همه در صدد عیبجوئى مردم میباشد زیرا كه مردم را عیوب و نقاط ضعفى میباشد
كه براى پوشانیدن آنها والى و حاكم از دیگران شایستهتر است پس مبادا عیوب
پنهانى مردم را كه از نظر تو پوشیده است جستجو و آشكار سازى چونكه تو فقط
عیوبى را كه آشكار استباید پاك كنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان استحكم
میكند،بنا بر این تا میتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نیز از تو آنچه
را كه از عیوب تو دوست دارى از مردم پوشیده باشد بپوشاند.
(اى مالك) گره هر گونه كینهاى را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند
با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را
در باره دیگران از خود قطع كن و خود را از هر چیزى كه بنظر تو درست نباشد
نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفتههاى سخن چین عجله مكن زیرا كه سخن چین
هر چند خود را به نصیحت گویان مانند كند خیانتكار است،و در جلسه مشورت خود
شخص بخیل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهیدستى
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0