توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد اخلاق نمونه امام علی(ع) دارای 169 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد اخلاق نمونه امام علی(ع)  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد اخلاق نمونه امام علی(ع)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد اخلاق نمونه امام علی(ع) :

اخلاق نمونه امام علی(ع)

چكیده:

شكى نیست كه سبقت در كارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یكدیگر دعوت مى‏فرماید
مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و كسانى كه از آنان به نیكى پیروى كردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشت‏براآنان فراهم گردیده،كه نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى اسدر این آیات چنانچه ملاحظه مى‏فرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در كارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى كه جزو نخستین مؤمنین هستند به نیكى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم‏»وعده مى‏دهد.

نظر دانشمندان و مورخین اسلام كه على نخستین مؤمن اس تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند كه‏«على بن ابیطالب علیه السلام‏»اولین فردى است كه رسالت پیامبر خدا را تایید كرده،و در حساسترین و خطرناكترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته در این میان برخى مغرضین كه تحمل فضایل آن حضرت را نداشته‏اند،گاهى برخلاف‏«اجماع حاصله‏»سنگ اندازى كرده‏اند،كه كسى از شخصیت‏هاى اسلامى و تاریخى به آن توجه نكرده است.
آیا على (ع) قبل از رسالت پیامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى كه در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث كردیم،و شواهد زنده‏اى از كتابهاى اهل سنت نقل نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمى‏نماید،بلكه على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیره‏اش با رسول اكرم صلى الله علیه و آله یكسان مى‏باشد،و هیچ زمانى را نمى‏توان تصور كرد كه على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است.

مقدمه;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;

شكى نیست كه سبقت در كارهاى خیر نوعى امتیازوفضیلت است، و مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و كسانى كه از آنان به نیكى پیروى كردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشت‏براى آنان فراهم گردیده،كه نهرها از زیر درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است در این آیات چنانچه ملاحظه مى‏فرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز دكارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى كه جزو نخستین مؤمنین هستند به نیكى یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم‏»وعده مى‏دهد.

پروردگارعالم درآیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یكدیگر دعوت مى‏فرماید. در میان تاریخ نویسان،در مورد این كه حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا و پیا از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل سنت،چنین به دست مى‏آید كه‏«امیر المؤمنین على علیه السلام‏»نخستین مؤمن به خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یك موضوع مسلم تاریخى است كه كوچكترین شبهه‏اى ندارد.
این حدیث،آن هم در یك منبع معتبر اهل سنت‏یك دنیا معنى دارد،و مى‏رساند كه على علیه السلام‏«عدل‏»پیامبر است،و درك و ایمان و معرفت وى مخصوص دوران رسالت نبوى نیست،بلكه قبل از این دوران هم با«عالم غیب‏»مربوط بوده است هر چند از نظر ظاهرى یك كودك چند ساله‏اى بیش نبود!!! على علیه السلام اساس عترت در هر صورت در این بخش ویژگى مهم عترت تبیین شد.اهتمام راه عترت آشكار گشت و على علیه السلام به عنوان محور و اساس عترت والاترین ویژگى‏اش همتاى قرآن بودن است.فضیلتى برتر از وحى بودن و ظرفیت تعلیم حقایق الهى را داشتن و مسجود برترین موجودات جهان‏«فرشتگان‏»قرار گرفتن تصور نمى‏شود.از همین نكته خطر انحراف از راه عترت و خطر دست رد زدن به سینه عترت آشكار مى‏شود كه نابسامانى‏هاى امت اسلامى از این سمت‏سو سویه مى‏گیرد.عترت سیل خروشان معارف است:ینحدر عنى السیل‏«از من معارف الهى چون سیل خروشان سرازیر است.

روش تحقیق:

استفاده ازقرآن كریم _بااستفاده ازرایانه_مدت اجرای طرح حدود4ماه_مسایل و مشكل مسیرراه تحقیق محدودیت وقت بوده است

ادبیات وسوابق موضوع:

این موضوع از جایی كه منبع آن قرآن است سابقه ای طولانی دارد

على نخستین مؤمن به خدا و پیامبرش

شكى نیست كه سبقت در كارهاى خیر نوعى امتیاز و فضیلت است، و پروردگار عالم در آیات زیادى بندگانش را به انجام آنها،و سبقت گرفتن به یكدیگر دعوت مى‏فرماید.
(1)
تقدم در ایمان و تصدیق و یارى رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز یكى از امتیازات بزرگ براى مؤمنین شمرده شده،و پروردگار عالم و در كلام الله مجید از گروه پیشگامان به نیكى یاد كرده،و وعده بزرگ و پاداش مضاعف به آنان مى‏دهد!
«و السابقون السابقون.اولئك المقربون‏» (2)
پیشگامان پیشگامان،در پیشگاه خدا مقربند.
این آیه افراد پیشتاز در كارهاى نیك،به ویژه ایمان و فداكارى را تمجید مى‏نماید. (3) و در آیه دیگرى در مورد«مهاجرین و انصار»كه زودتر از دیگران آئین یكتا پرستى را پذیرفته،و به وظیفه خود عمل نموده‏اند;وعده رضاى خدا،و بهشت جاودانى مرحمت گردیده است:
«و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله
عنهم و رضوا عنه،و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار،خالدین فیها ابدا ذلك الفوز العظیم‏» (4)
مؤمنین پیشتاز از مهاجرین و انصار،و كسانى كه از آنان به نیكى پیروى كردند،خداوند از آنان خشنود،و آنان نیز از او خشنودند،و باغهایى از بهشت‏براى آنان فراهم گردیده،كه نهرها از زیر

درختانش جریان دارد،و این گروه براى همیشه در آن خواهند ماند،و این پیروزى بزرگى است
در این آیات چنانچه ملاحظه مى‏فرمائید،پروردگار عالم از اشخاص پیشتاز در كارهاى خیر،و مخصوصا از مهاجرین و انصارى كه جزو نخستین مؤمنین هستند به نیكى
یاد نموده،و پاداش بهشت و«فوز عظیم‏»وعده مى‏دهد.
در ذیل این آیات در تفسیرهاى‏«شیعه و سنى‏»احادیثى در ارتباط با سبقت ایمان حضرت على علیه السلام مطالب جالب توجهى آمده است،از آن جمله در حدیثى‏«ابن عباس‏»از رسول خدا صل

ى الله علیه و آله نقل مى‏كند،كه‏«جبرئیل امین‏»از سوى خدا آمده و در رابطه با آیه نخست فرمود:
ذلك على و شیعته‏هم السابقون من الله بكرامتهم. (5)
«آنان على و پیروان او هستند،كه پیشتازان به سوى بهشت،و مقربان درگاه الهى مى‏باشند،به خاطر عظمتى كه خداوند براى آنان قائل است.»
علاوه بر این حدیث،صدها حدیث دیگر،و نقل‏هاى تاریخى از منابع معتبر اهل سنت‏به دست ما رسیده است كه حاكى است امیر المؤمنین نخستین و پیشگام‏ترین افراد است در ایمان به خدا و رسول وى.
مرحوم‏«علامه امینى‏»رضوان الله تعالى علیه در كتاب شریف‏«الغدیر»یكصد حدیث از كتاب‏هاى اهل‏«سنت‏»در این باره آورده،و یكایك،و همه آنها را نقل مى‏كند!!! (6)
و خود امیر المؤمنین على علیه السلام در تمام مناظره‏ها و محاجه‏هایش با رقبا و غاصبان لایت‏به این موضوع تمسك نموده،و آن را یكى از فضایل و امتیازات خویش به حساب مى‏آورد،و مرتب در سخنرانى‏هایش به مردم عادى نیز آن را گوشزد مى‏فرمود. (7) پس ازاین جملات و شواهد زنده قرآنى و حدیثى نتیجه مى‏گیریم كه پیشتازى در ایمان به خدا و پیامبر عزیز اسلام،خود یك امتیاز بزرگ،و موجب افتخار مى‏باشد،كه على علیه السلام آن را از آن خود ساخته است.
على (ع) خود را نخستین مؤمن مى‏داند
در پیشگام بودن حضرت على علیه السلام در ایمان به خدا و رسولش،علاوه بر آیات
و تفاسیرى كه نقل كردیم،خود آن حضرت نیز در موارد زیادى به آن تمسك مى‏فرمود،و ما در اینجا

نمونه‏هاى اندى ذكر مى‏كنیم:
1-قال على (ع) :«انا عبد الله و اخو رسوله،و انا الصدیق الاكبر،لا یقولها بعدى الا كذاب مفتر،و لقد صلیت قبل الناس سبع سنین.» (8)
«على (ع) مى‏فرمایند:من بنده خدا و برادر پیامبرم،صدیق اكبر منم،این ادعا را كسى نمى‏كند مگر این كه دروغگوى آشكار و بزرگ است،هان اى مردم!بدانید كه من هفت‏سال قبل از دیگران نماز خواندم‏»
2-قال على (ع) :«و لقد كان یجاور فى كل سنه بحراء فاراه و لا یراه غیرى و لم یجمع بیت واحد

یومئذ فى الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثهما،ارى نور الوحى و الرساله،و اشم ریح النبویه;» (9)
«رسول خدا در هر سالى (یكماه) در غار«حراء»به عبادت مى‏پرداخت،جز من كسى او
را نمى‏دید و فقط من در كنارش بودم،و در آن زمان اسلام به هیچ خانه‏اى نیامده بود مگر به خانه رسول خدا و خدیجه و من كه در كنار آنان بودم،نور«وحى‏»و رسالت را مى‏دیدم،و بوى خوش نبوت را مى‏بوئیدم.»
3-قال على (ع) :«;فانا اول من آمن به،ام على نبیه؟فانا اول من صدقه;» (10)
در جنگ‏«صفین‏»چون سپاه آن حضرت بعد از حیله‏«معاویه و عمروعاص‏»دست از جنگ
برداشته و گروه منافقین به ساحت مقدس و با عظمت مولاى متقیان جسارت كردند،حضرت در جواب آنان فرمودند:«آیا به خدا دروغ مى‏گویم؟در حالى كه من‏نخستین فردى هستم كه به او ایمان آورده‏ام؟و یا به پیامبر دروغ مى‏گویم كه باز نخستین شخصى هستم كه رسالت وى را تصدیق كردم.»
از این فرازهاى نمونه كه از دهها مورد دیگر برگزیدیم،به صراحت‏به دست مى‏آید كه آن حضرت (علاوه بر فضایل دیگرش كه در جاى خود بحث مى‏گردد) در سبقت ایمان و تایید و تصدیق رسالت پیامبر خدا پیشتاز بوده،و بر تمام مؤمنین و اصحاب رسول
گرامى اسلام پیشى گرفته است.
رسول خدا پیشگامى على را تایید مى‏كند
پیامبر گرامى اسلام طبق دستور صریح قرآن مجید مبین حق و باطل،و رافع اختلاف
در میان مردم است،و خداوند متعال تاكید مى‏كند كه مردم هنگام بروز اختلاف به آن حضرت مراجعه نموده و از طریق وى مشكل خویش را برطرف سازند. (11) اگر چه پیشتازى امیر المؤمنین در ایم

ان به خدا و پیامبر مورد اتفاق و اجماع مسلمین است،و دانشمندان اهل سنت‏به آن اعتراف كرده‏اند (12) ،و لیكن گاهى شیاطین مغرض و دشمنان لایت‏بحق على علیه السلام حرفهایى مى‏زنند كه ایجاب مى‏كند از سخنان در بار پیامبر اسلام،آن هم از كتاب‏هاى معتبر برادران اهل سنت در این مورد به احادیثى تبرك جسته،و نمونه‏هایى را ذكر كنیم:
1-عن عمر بن خطاب،قال:قال رسول الله (ص) :«;انت اول الناس اسلاما و اول
الناس ایمانا و انت منى بمنزله هارون من موسى‏» (13)
«عمر بن خطاب‏»مى‏گوید:با جمعى به محضر پیامبر خدا شرفیاب شدیم،ناگاه آن حضرت
ست‏خود را بر شانه على علیه السلام گذاشته و فرمود:«تو نخستین كسى هستى كه با

اسلام خود رسالت مرا تایید نموده و ایمان آوردى،نسبت تو به من همانند نسبت
هارون پیامبر است‏به موسى! »
2-عن النبى (ص) :«اولكم واردا على الحوض اولكم اسلاما على بن ابیطالب‏» (14)
رسول خدا فرمودند:نخستین كسى كه در«حوض كوثر»بر من وارد مى‏گردد،آن‏شخص است
كه پیش از همه ایمان آورده است،و او«على بن ابیطالب‏»مى‏باشد.»
3-قال رسول الله (ص) :«لقد صلت الملائكه على و على على سبع سنین لم تصل على
ثالث لنا» (15)
همانا ملائكه خداوند هفت‏سال براى من و على درود و صلوات فرستاده‏اند كه هنوز
از شخص ثالثى خبرى نبود!!
4-قال ایضا:«على اول من آمن بى،و اول من یصافحنى یوم القیامه،و هو الصدیق
الاكبر،و هو الفاروق یفرق بین الحق و الباطل.» (16)
نبى اعظم در مورد عظمت على علیه السلام مى‏فرماید:على اولین كسى است كه به من
ایمان آورده،و نخستین كسى است كه در روز قیامت‏با من مصافحه مى‏كند،و اوست كه
صدیق اكبر است، و بین حق و باطل تمیز مى‏دهد!!
5-و در حدیث دیگرى مى‏فرمایند:على نخستین كسى است كه با من نماز خواند. (17)
6-عن ابن عباس قال:سمعت عمر بن الخطاب یقول:كفوا عن ذكر على بن ابى طالب فقد
رایت من رسول الله (ص) فیه خصالا لان تكون لى واحده منهن فى آل الخطاب احب
الى مما طلعت علیه الشمس;قال رسول الله:انك مخاصم تخاصم انت اول المؤمنین
ایمانا،و اعلمهم بایام الله،و اوفاهم بعهده و اقسمهم بالسویه،; (18)
ابن عباس مى‏گوید«از خلیفه دوم‏»شنیدم كه مى‏گفت:هر گز در مورد«على بن

ابیطالب‏»بد نگوئید،زیرا از پیامبر خدا درباره وى صفاتى را شنیدم كه هرگاه
یكى از آنها در«آل خطاب‏»بود، براى من بهتر از همه آنها بود كه آفتاب بر آنها
مى‏تابد!!
آنگاه قضیه مبسوطى را شرح مى‏دهد كه با همفكران خود«ابو بكر و ابو عبیده‏»به
محضر رسول خدا رسیدند،در حالى كه آن حضرت به على علیه السلام تكیه نموده و از
اوكمك مى‏گرفت، فرمودند:على!با تو مخاصمه و محاجه خواهند كرد،تو نخستین فردى
هستى كه به من ایمان آوردى،و تو به‏«ایام الله‏»و روزهاى خاص از همه
داناترى!!و از جهت وفا و تعهد و عدالت نیز بر همه برترى دارى!!تو از همگان

براى مردم مهربانترى;
همه این احادیث‏ششگانه كه از طریق اهل سنت و از منابع معتبر آنان ذكر
گردید،حاكى است كه امیر المؤمنین نه تنها نخستین فردى است كه به خدا و

پیامبرش ایمان آورده،و در راه رضاى خدا و رسولش فداكارى كرده است،بلكه داراى
امتیازات خاص و منحصر به فردى است كه‏«خلیفه دوم‏»براى دارا بودن به یكى از
آنها سینه چاك مى‏كند،و داشتن یك صفت علوى را بهتر از تمام دنیا و ما فیها
مى‏داند،آرى على در تمام صفات انسانى و اسلامى نظیر نداشته و ندارد;
نظر دانشمندان و مورخین اسلام كه على نخستین مؤمن است
تمام دانشمندان و مورخان و سیره نویسان اتفاق نظر دارند كه‏«على بن ابیطالب
علیه السلام‏»اولین فردى است كه رسالت پیامبر خدا را تایید كرده،و در
حساسترین و خطرناكترین ایام جان خود را با رضاى الهى معامله نموده است،البته
در این میان برخى مغرضین كه تحمل فضایل آن حضرت را نداشته‏اند،گاهى بر
خلاف‏«اجماع حاصله‏»سنگ اندازى كرده‏اند،كه كسى از شخصیت‏هاى اسلامى و تاریخى
به آن توجه نكرده است.
«ابن ابى الحدید»امام‏«معتزله‏»كه یكى از مورخین و محققین و دانشمندان بزرگ
اهل سنت است، مى‏نویسد:
«و اعلم ان شیوخنا المتكلمین لا یكادون یختلفون فى ان اول الناس اسلاما على
بن ابیطالب علیه السلام‏» (19)
بدان كه در میان اكابر و بزرگان و متكلمین گروه‏«معتزله‏»اختلافى نیست كه على
بن ابى طالب علیه السلام نخستین فردى است‏به اسلام ایمان آورده و پیامبر خدا
را تایید كرده است.
و سپس دو بیت اشعارى را كه منتسب به امیر المؤمنین علیه السلام در این زمینه
است نقل نموده و مى‏نویسد:

محمد النبى اخى و صهرى و حمزه سید لشهداء عمى سبقتكم الى الاسلام طرا غلاما
ما بلغت اوان حلمى
رسول خدا برادر و پدر خانم من است و حمزه سید الشهداء عموى من مى‏باشد من بر
تمام شما در ایمان به خدا و پیامبر پیشتازم در حالى كه هنوز به سن بلوغ
نرسیده بودم
و بعد در یك تتبع و تحقیق تاریخى مى‏نویسد:
«سلمان فارسى (محمدى صلى الله علیه و آله) ،ابو ذر غفارى،مقداد،خباب ارت،ابو
سعید خدرى، زید بن اسلم‏»،و اكثر اهل حدیث و تحقیق و سیره معتقدند كه نخستین

مؤمن به خدا و پیامبر، على علیه السلام است،و او بر تمام صحابه و یاران
پیامبر مقدم است!! (20)
و یكى دیگر از بزرگان اهل سنت‏«حاكم نیشابورى‏»است،او در این زمینه مى‏نویسد:

«لا اعلم خلافا بین اصحاب التواریخ ان علیا رضى الله عنه اولهم اسلاما;»
(21)
در میان تاریخ نویسان،در مورد این كه حضرت على علیه السلام اولین مومن به خدا
و پیامبر است،هیچگونه اختلاف نظر وجود ندارد.
و بالاخره مرحوم‏«علامه امینى‏»رضوان اله علیه در این زمینه (الاجماع على ان
علیا اول من اسلم) باب مخصوص را ذكر نموده،و در آن از دهها دانشمند اهل سنت و
مورخان و محققان صاحب نظر مطالبى در اعتراف به این حقیقت مسلم تاریخى آورده
است،كه علاقه‏مندان تفصیل مى‏توانند به ان مراجعه فرمایند (22) .
در پایان این قسمت‏با یك داستان مناسب این موضوع را پى مى‏گیریم:
«عفیف كندى‏»یك بازرگان عطر و لباس بود،او براى خرید اجناس مربوطه وارد مكه
شد،و به منزل‏«عباس بن عبد المطلب‏»مراجعه كرد،زیرا عباس نیز مردى ثروتمند و
اهل تجارت بود،آنان زمانى در كنار كعبه نشسته بودند،و به سوى آن تماشا
مى‏كردند،ناگاه رسول خدا با چهره‏اى زیبا و روشن وارد«مسجد الحرام‏»گردید،و
به سوى آسمان نگاه‏كرد (براى بررسى وقت) ،و یواش یواش به كنار كعبه آمد،دیرى
نپائید كه امیر المؤمنین على علیه السلام در حالى كه چهره مبارك او پر نور
بود وارد مسجد شد،و در طرف راست پیامبر خدا قرار گرفت،و سپس‏«خدیجه‏»همسر با
وفاى پیامبر عزیز اسلام وارد گشت،و در عقب آنان ایستاد;رسول اكرم با امیر
المؤمنین و خدیجه علیهم السلام مشغول نماز شدند،و مردم بت پرست این صحنه را
تماشا مى‏كردند،و ركوع و سجود و كیفیت نماز آنان را مورد توجه قرار
مى‏دادند;«عفیف بن قیس كندى‏»به‏«عباس بن عبد المطلب‏»گفت:چه امر بزرگى
است!عباس نیز جواب مشابه داد،و سپس خطاب به عفیف گفت: مى‏دانى كه این جوان
كیست؟

عفیف:نه،بگو ببینم او كیست؟
عباس:او«محمد بن عبد الله‏»پسر برادرم است،آیا مى‏دانى آن جوان دیگر كیست؟
عفیف:نه،او كیست؟
عباس:او نیز پسر برادر دیگرم‏«على بن ابیطالب‏»است.آیا آن زن را مى‏شناسى؟
عفیف:نه،او را چه مى‏شناسم؟
عباس:او«خدیجه‏»دختر«خویلد»همسر«محمد»است،این پسر برادرم‏«محمد»فكر مى‏كند كه
خدایش آفریدگار زمین و آسمان است،و وى را به این دین و برنامه دستور داده،او
خود را پیامبر خدا مى‏داند؟و كسى از ما او را تصدیق نكرده است،فقط همین
جوان‏«على‏»پسر عمویش،و این زن‏«خدیجه‏»همسرش او را تایید و تصدیق
كرده‏اند،سوگند به خدا در روى این زمین پهناور جز این سه نفر كسى پیرو این
دین نمى‏باشد. (23)

از مجموع آیات و تفسیرها و احادیث نبوى و علوى و نظرات دانشمندان بزرگ اهل
سنت،چنین به دست مى‏آید كه‏«امیر المؤمنین على علیه السلام‏»نخستین مؤمن به
خدا و پیامبر در میان تمام مسلمانان است،و این یك موضوع مسلم تاریخى است كه
كوچكترین شبهه‏اى ندارد.
آیا على (ع) قبل از رسالت پیامبر خدا مؤمن نبود؟
مطالبى كه در مورد پیشتازى امیر المؤمنین على علیه السلام در تایید رسالت
پیامبر خدا و ایمان آوردنش بحث كردیم،و شواهد زنده‏اى از كتابهاى اهل سنت نقل
نمودیم،هرگز ایمان وى را منحصر به ایام بعد از رسالت رسول خدا نمى‏نماید،بلكه
على علیه السلام از اول تولدش مؤمن بوده،و نور و فطرت و خمیره‏اش با رسول
اكرم صلى الله علیه و آله یكسان مى‏باشد،و هیچ زمانى را نمى‏توان تصور كرد كه
على علیه السلام در آن دوران مؤمن نبوده است،اینك توجه شما را به دلایل این
موضوع حساس جلب مى‏نمایم:
1-كان على علیه السلام یرى مع رسول الله صلى الله علیه و آله قبل الرساله
الضوء و یسمع الصوت و قال له صلى الله علیه و آله:لولا انى خاتم الانبیاء
لكنت‏شریكا فى النبوه (24)
«ابن ابى الحدید»كه این حدیث پر معنى را از«امام صادق علیه السلام‏»نقل
مى‏كند مى‏گوید: حضرت على علیه السلام قبل از آن كه پیامبر اسلام به رسالت
مبعوث شود،نور نبوت را در چهره او مى‏دید صداى‏«ملك‏»را مى‏شنید
و پیامبر اسلام به على علیه السلام فرمود:اگر نبود این كه من خاتم پیامبران

هستم،تو هم در رسالت من شریك مى‏شدى!!!
این حدیث،آن هم در یك منبع معتبر اهل سنت‏یك دنیا معنى دارد،و مى‏رساند كه
على علیه السلام‏«عدل‏»پیامبر است،و درك و ایمان و معرفت وى مخصوص دوران
رسالت نبوى نیست،بلكه قبل از این دوران هم با«عالم غیب‏»مربوط بوده است هر
چند از نظر ظاهرى یك كودك چند ساله‏اى بیش نبود!!!
2-قال على (ع) :«ما كذبت و لا كذبت و لا ضللت و لا ضل بى‏» (25)
«هرگز در عمرم دروغ نگفتم،و دروغ گفته نشدم،و هیچگاه گمراه نشدم و كس

ى به
وسیله من گمراه نشده‏»
على علیه السلام در این فراز بطور صریح مى‏فرمایند:هرگز در عمرم ساعتى را
نمى‏توانید تصور كنید كه من ایمان نداشته‏ام،بنابر این على علیه السلام
پیوسته ایمان داشته است هر چند صغیر و بچه بوده باشد.»در این زمینه‏«ابن ابى
الحدید»مى‏گوید:على در دوران كودكى در دست پیامبر بود،و به وسیله او تربیت
گردید و لذا عقیده و ایمان قلبى او هرگز به شرك آلوده نگردید; (26) .
پى‏نوشتها:
1) سوره بقره آیه 148
2) سوره واقعه 10 و 11
3) در تفسیر این آیه مطالب مفیدى آمده است
4) سوره توبه آیه 100
5) تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 215،تفسیر المیزان ج 19 ص 134،تفسیر نمونه ج 19 ص
205، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 209
6) الغدیر ج 3 ص 219 به بعد
7) شرح ابن ابى الحدید ج 4 ص 122«ان امیر المؤمنین ع ما زال یدعى ذلك لنفسه و
یجعله فى افضلیته;»
8) كنز العمال ج 13 ص 122 ش 36389،سنن ابن ماجه ج 1 ص 44 ش 120،ابن ابى
الحدید ج 1 ص 30 الغدیر ج 3 ص 221 با نقل منابع معتبر دیگر از اهل سنت
9) نهج البلاغه فیض خ 234 ص 811 و 812
10) نهج البلاغه ف خ 70 ص 166،شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 127
11) سوره نساء آیه 59

12) پس از این بحث در آن زمینه نیز شواهد زنده‏اى آورده‏ایم.لطفا مراجعه
فرمائید
13) كنز العمال ج 13 ص 124 ش 36395،بحار الانوار ج 40 ص 78
14) شرح ابن ابى الحدید ج 4 ص 117،الغدیر ج 3 ص 220 و چند حدیث دیگر
15) شرح ابى الحدید ج 7 ص 219
16) فرائد السمطین ج 1 ص 39 ش 3
17) فرائد السمطین ج 1 ص 245 ش 190 (ان اول من صلى معى على)
18) كنز العمال ج 13 ص 117-116 ش 36278
20) ان علیا علیه السلام اول من اسلم،و فضل هؤلاء على غیره ج 4 ص 116
21) مستدرك على الصحیحین كتاب معرفت ص 22 به نقل الغدیر ج 3 ص 238
22) الغدیر ج 3 ص 238 به بعد
23) مسند 1 حمد حنبل ج 1 ص 209 و 210،كامل ابن اثیر ج 2 ص 57،تاریخ طبرى 2 ص
212 شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 29 ج 4 ص 119 و ج 13 ص 209 و 226،كنز العمال ج
13 ص 111 ش 36362،بحار الانوار ج 41 ص 151
24) شرح ابن ابى الحدید ج 13 ص 210
25 ) نهج البلاغه ح 176 ص 1172
26) ج 1 ص 4:«اسلم على یدیه صبیا قبل ان یمس قلبه عقیده سابقه او یخالط عقله
شوب من شرك;»
آفتاب ولایت ص 31
على اكبر بابازاده
فصاحت و بلاغت على علیه السلام

اما الفصاحه فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن كلامه
قیل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است كه خداوند
بحكمت‏بالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانكه فرماید:خلق
الانسان علمه البیان (1) .
گوهر نفس كه حقیقت آدمى است‏با سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهت‏خود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش
نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تاثیرش در شنونده بطور
مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیره
كه اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على علیه السلام همه
فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده
و او را امیر سخن نامیدند.

ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شان كلامش
گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه
و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه میكند كه براى اثبات
درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مینمایم
كافى است كه هیچ یك از فصحاى صحابه یك عشر آن حتى نصف عشر آنرا ن

مى‏توانند
تدوین كنند (2) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على علیه السلام گوید:
عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با
حكیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ
تسخیر شده اوست و هر چه را اراده كند بفصیح‏ترین وجهى بیان میكند.
علامه فقید سید هبه الدین شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغه؟) كه تحت
عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:
شخصى از یك دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على
علیه السلام را برگزیند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور
در پاسخ وى چنین نوشت:
از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بلیغ‏ترین نژاد عرب (ابو الحسن) را
انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنین
نظرى را تامین كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها
كلمات على علیه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگویم نمیدانم
چگونه كلمه‏اى را از كلمه دیگر جدا سازم این كار درست‏باین میماند كه دانه
یاقوتى را از كنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این كار را كردم و در
حالیكه دستم یاقوت‏هاى درخشنده را پس و پیش میكرد دیدگانم از تابش نور آنها
خیره میگشت!
باور كردنى نیست كه بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را از
این معدن لاغت‏بیرون آوردم بنا بر این نو این صد كلمه را از من بگیر و بیاد
داشته باش كه این صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه‏فصاحت
است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات
عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد كلمه است (3) .
همچنین شهرستانى در كتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیكوى انگلیسى اس

تاد
ادبیات عرب در دانشكده علیگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه
در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست كه در پاسخ آنان
گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آیا براى كسى امكان
دارد كه مانند این برادر كوچك را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ
(قرآن كریم) و امكان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او
خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود
نه اینكه سخن او را با قواعد صاحت‏سنجید.

سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میكند
اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم
مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش كسى غیر از على نگشود و قانون سخن
را غیر از او كسى تعلیم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كرده‏اند كه آیین دادرسى و
فرمان نویسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را
در مخزن حافظه خود حاضر كند،این قوت فكر و كثرت ذكاء در على علیه السلام بحد
اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریك آنرا
از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
كلام على علیه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بین جمله‏هاى آن برقرار است
هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور میكرد فورا به بهترین وجهى در قالب كلمات‏شیوا
بر زبانش جارى میشد و روى كاغذ نقش مى‏بست‏بدون اینكه در گفتن و بوجود آوردن
آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانید و همه را
متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و

آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن
گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته میشود كه در آن
حرف الف نباشد.على علیه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا
خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اینكه در
كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد كه در كلمات آن
حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشود-الحمد لله الملك المحمود المالك
الودود و مصور كل مولود;. كه براى پرهیز از اطاله كلام از نوشتن خطبه‏هاى

مزبور خود دارى گردید.
كسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجب‏تر از آن كدام است،و امر عجیب چیست
و عجیب‏تر كدام است،و چه چیزى سخت و مشكل و چه چیزى سخت‏تر است،و چه نزدیك و
چه نزدیكتر است؟ على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:
وجب على الناس ان یتوبوا لكن ترك الذنوب اوجب و الدهر فى صرفه عجیب و غفله
الناس فیه اعجب و الصبر فى النائبات صعب لكن فوت الثواب اصعب و كل ما یرتجى
قریب
و الموت من كل ذاك اقرب (5) البته واضح و روشن است كسى كه بداهه چنین پاسخى
گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد كلمه‏اى ایراد كند كه
یك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر
ادبیات عرب خواهد داشت.
پى‏نوشتها:
(1) سوره الرحمن آیه 3
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 12
(3) نهج البلاغه چیست ص 28
(4) نهج البلاغه چیست ص 6
(5) بر مردم واجب است كه(از گناهان) توبه كنند،ولى ترك گناه از آن واجب‏تر
است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بى‏خبرى مردم در روزگار عجیب‏تر
است.شكیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشكل است،ولى پاداش(صبر) را از دست
دادن از آن مشكلتر است.و هر چه را كه بدان امید میرود نزدیك است كه برسد،ولى
مرگ از همه آنها نزدیكتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
على كیست؟ صفحه 264
فضل الله كمپانى

دانستن قرآن و شان نزول آن

عترت رسول الله صلى الله علیه و آله همانند قرآن منبع و كوثر معارف زلال حق و
رهنمود انسان به مقصد نهایى مى‏باشد.این دو میراث نبوت مصون از هر كژ
راهه‏اند.
قرآن همان گونه كه به مصونیت‏خود از تحریف اصرار دارد،و خود را حبل الله و
عروه الوثقى مى‏نامد به تثبیت و بیان ویژگى‏هاى عترت نیز پافشارى دارد.
رسول الله صلى الله علیه و آله نیز به همان مقدار كه به قرآن اهتمام
ورزید،اهمیت عترت را به امت اسلامى گوشزد نمود و در یك سخن این دو را همتراز
یك دیگر به عنوان میراث نبوت معرفى نمود: انى تارك فیكم الثقلین كتاب الله و
عترتى‏ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا (1) .«من كتاب خدا و عترتم را دو
میراث در نزد شما مى‏نهم اگر به این دو چنگ آویز شدید هرگز گمراه نخواهید

شد».
در این حدیث مبارك كه الفاظ و واژه‏هاى آن هم به تواتر از رسول الله صلى الله
علیه و آله رسیده است،مقام و منزلت عترت همتاى قرآن عنوان شده است و حضرت
هشدار مى‏دهد كه رهنمود به مقصد در پیروى از این دو است.این دو با هم رهنمون
به حق هستند.اگر عترت بدون قرآن رهنمود نیست،قرآن بدون عترت هم خطرها در پى
دارد.زیرا كه عترت زبان مقصود قرآن مى‏باشد.اگر قرآن كتاب صامت است عترت قرآن
ناطق است.كژ اندیشى و كج راهگى از قرآن و صراط مستقیم را تبیین مى‏كنند و سوء
برداشت از مفاهیم قرآن را عترت مفسر است.البته عترت كه سخن‏گوى قرآن
است،معناى محاوره‏اى و مفهوم واژگانى قرآن را تبیین نمى‏كند زیرا عترت همانند
كتاب فرهنگ و لغت نیست.عترت مفهوم و مقصود و مراد و باطن قرآن را مبین
است.عترت لسان الاسلام و سخنگوى قرآن است نه لسان العرب.در فهمیدن مفهوم
واژگانى قرآن به غیر قرآن نیازى نیست.در بدست آوردن مقصود قرآن به عترت نیاز
است،كه شرح این مطلب در كتاب‏«پژوهشى در علوم قرآن‏»به طور تفصیل آمده است.
(2) عترت مبین مراد و مقصود قرآن است كه پیمودن راه عترت در تبیین و بهره‏ورى
از قرآن مصونیت از خطر تفسیر به راى و تحمیل پیش داورى‏ها به قرآن است. (3)
قرآن و عترت،دو تعبیر از یك عنوان مى‏باشند،در واقع یك حقیقتند كه به دو شكل
تجلى یافته‏اند.قرآن و عترت هر دو وحیند كه روز و شب با مردم سخن
مى‏گویند.گرچه یكى صامت و ناطق و دیگرى ناطق معرفى شده‏اند!در واقع قرآن و
عترت هر دو سخن الهى و هر دو وحى خدا مى‏باشند.به همین جهت همان گونه كه سخن
قرآن حجت و معتبر است‏سخن عترت،سیره عترت، حتى سكوت و تقریر عترت حجت و معتبر
است كه:(ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى) (4) . تنها در مورد قرآن
نیست.عترت نیز وحى زلال و خالص است هر دو سخن و رهنمود حق،هر دو یك عروه
الوثقى،هر دو یك صراط مستقیم هستند،كه مفهوم حدیث ثقلین همین است كه قرآن و
عترت با هم صراط مستقیم هستند.بى هم صراط مستقیم نمى‏باشند.محورهاى وحدت قرآن
و عترت عبارتند از:صراط مستقیم بودن،وحى بودن،عروه الوثقى بودن،حق محور

بودن،كوثر معارف بودن كه توضیح این محورها نیز در همان نوشتار مطرح
مى‏باشد.(5)
بنابراین عترت كه سخن‏گوى قرآن است.راه عترت اصلاح كژ راهه‏هاى خطر است.عترت
خود در این باره مى‏گوید:ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لكن اخبركم عنه.
(6) «قرآن را به سخن در آورید،لیكن با شما سخن نمى‏گوید من آن را به سخن در
مى‏آورم من از آن سخن مى‏گویم‏».با این بیان اهتمام راه عترت بهتر روشن
مى‏شود كه عترت صراط اقوم است همان گونه كه قرآن‏صراط اقوم مى‏باشد و مقام

رفیع عترت آشكار مى‏گردد و انگیزه رسول الله صلى الله علیه و آله كه در
فرصت‏هاى گوناگون و مناسب هماره سخن از عترت داشت‏شفاف مى‏شود.
اما این كه منظور از عترت و اهل بیت رسول الله صلى الله علیه و آله چه كسانى
مى‏باشند.این مطلب چون آشكار و مستند است كه منظور از عترت بر اساس شواهد
قطعى روایاتى و تاریخى على و فاطمه و یازده فرزند علیهم السلام این دو شجره

طیبه مى‏باشد.این بحث‏یك بحث كلامى است.تناسب با نوشتارهاى اعتقادى دارد.
قرآن ثقل اكبر
طرح این بحث این سوال را ممكن است مطرح كند كه اگر قرآن و عترت همتاى
یكدیگرند و در واقع یك حقیقت هستند و هیچ كدام بر دیگرى برترى ندارد.چرا در
آثار عترت از قرآن با عنوان ثقل اكبر،و از عترت با عنوان ثقل اصغر یاد شده
است مانند؟همان گونه كه امام على علیه السلام مى‏فرماید:الم اعمل فیكم بالثقل
الاكبر و اترك فیكم الثقل الاصغر. (7) آیا همین تعبیر دلیل برترى قرآن بر
عترت نیست؟
در پاسخ این سؤال مى‏توان گفت این تعبیر در صدد بیان برترى قرآن بر عترت
نیست.قرآن و عترت هر دو وحى و منبع معارف الهى هستند.و هر دو از ویژگى‏هاى
همتراز بهره‏ورند.این تعبیر كه قرآن را ثقل اكبر مى‏نامد در مورد سند و
اعتبار عترت است.قرآن چون كلام خداست اعتبارش
بالذات است،نیاز به تایید دیگرى ندارد.اما اعتبار دیگران نیاز به تایید معتبر
بالذات مانند
1نهج البلاغه ابن میثم،ج 1،ص 412،خطبه 84
قرآن را دارد.عترت اعتبارش به اعتبار قرآن است.زیرا قرآن است كه سخن رسول
الله صلى الله علیه و آله را اعتبار مى‏دهد و مى‏فرماید:(ما آتیكم الرسول

فخذوه و ما نهیكم عنه فانتهوا) (8) «آنچه رسول بدان امر مى‏كند،برگیرید و از
آنچه شما را بر حذر مى‏دارد،دورى كنید.»قرآن با این بیان سخن رسول الله صلى
الله علیه و آله را اعتبار داد و رسول الله صلى الله علیه و آله هم فرمود:انى
تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتى.از این دو مقدمه این نتیجه حاصل مى‏شود
كه عترت همانند و همتاى قرآن معتبر است.گرچه اعتبار سخن رسول الله صلى الله
علیه و آله به تایید قرآن است.به همین جهت قرآن ثقل اكبر و عترت ثقل اصغر

عنوان شده است،لیكن این تعبیر با همترازى قرآن و عترت در فضایل ناسازگارى
ندارد.
على علیه السلام اساس عترت
در هر صورت در این بخش ویژگى مهم عترت تبیین شد.اهتمام راه عترت آشكار گشت و
على علیه السلام به عنوان محور و اساس عترت والاترین ویژگى‏اش همتاى قرآن
بودن است.فضیلتى برتر از وحى بودن و ظرفیت تعلیم حقایق الهى را داشتن و مسجود
برترین موجودات جهان‏«فرشتگان‏»قرار گرفتن تصور نمى‏شود.از همین نكته خطر
انحراف از راه عترت و خطر دست رد زدن به سینه عترت آشكار مى‏شود كه
نابسامانى‏هاى امت اسلامى از این سمت‏سو سویه مى‏گیرد.عترت سیل خروشان معارف
است:ینحدر عنى السیل‏«از من معارف الهى چون سیل خروشان سرازیر است.»عترت بلند
مرتبه‏اى است كه كسى را توان اوج آن نیست:و لا یرقى الى الطیر (9) «هیچ
پروازى به اوج من نمى‏رسد».عترت مفسر و مبین مطمئن قرآن است.عترت كوثر معارف
الهى است عترت قرآن متمثل است.همان گونه كه قرآن حق محور است و باطل در آن
راه ندارد:(لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه) (10) .عترت نیز حق
محور است‏باطل در گفتار و رفتار و موضع‏گیرى عترت راه ندارد:على مع الحق و
الحق مع على یدور حیث دار (11) .كه رسول الله صلى الله علیه و آله خصوص على
را حق محور معرفى نمى‏كنید على نماد و مثال سخن است همه عترت حق محور
هستند:فاطمه مع الحق و الحق مع فاطمه یدور حیثما دارت.و نیز سایر عترت. اگر
راه غیر از راه قرآن بى‏راهه است،راه جداى از راه عترت نیز بى‏راهه است:(ماذا
بعد الحق الا الضلال). (12) عترت و قرآن یك صراط مستقیم و بزرگراه مى‏باشند.و
غیر از این بزرگ‏راه،راه دیگرى وجود ندارد.صراطهاى مستقیم پندارى بیش
نیست.راه مردم هنگامى كه راه قرآن و عترت باشد صراط مستقیم است و به همین سبب
فرض صحیح دارد كه كسى از صراط بى‏راهه شود.اگر صراط مستقیم متعدد بود و همگان

سهمى از صراط مستقیم داشتند،كژراهگى از آن فرض نداشت،نكوب از صراط فرض
نداشت،قرآن گمراهان را ناكب از صراط معرفى مى‏كند كه آنان از صراط مستقیم
سرنگون شده‏اند:(عن الصراط لناكبون). (13) با این بیان كثرت گرایى در صراط
مستقیم و پلورالیزم سخنى بى برهان خواهد بود.
پى‏نوشتها:

1بحار،ج 23،ص 106
2پژوهشى در علوم قرآن،ص 295 و 303
3فالقرآن آمر زاجر و صامت و ناطق(نهج البلاغه،خطبه 183،ص 265)دو معنا
مى‏توان از این تعبیر بیان كرد یكى منظور از صامت این باشد كه قرآن در عین
حال كه ناطق است و با همگان سخن مى‏گوید چون سخن مكتوب است صامت و ساكت
است.دوم این كه منظور از صامت قرآن مكتوب نیست‏بلكه حقیقت قرآن است واژگان
قرآن كه هر روز و شب با مردم سخن مى‏گوید و همواره تلاوت مى‏شود،مفهوم
واژگانى آن بر همگان روشن است و از این جهت ناطق است.اما مفاهیم عمیق
آن،مقصود اصل آن،و باطن آن بر همگان آشكار نیست.از این جهت صامت است.و براى
تبیین این جهت عترت سخن گوى قرآن است.
4نجم،4
5پژوهشى در علوم قرآن،ص 301
6نهج البلاغه،خ 158،ص 222
7نهج البلاغه ابن میثم،ج 1،ص 412،خطبه 84
8حشر،7
9نهج البلاغه،خ 3،ص 48
10فصلت،42
11الغدیر،ج 3،ص 177
12یونس،32
13مؤمنون،74
امام على (ع) الگوى زندگى صفحه 73
حبیب الله احمدى

علم و حكمت على علیه السلام

ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام)
در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند كه علم آنان
محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا كسى از امور غیبى آگاه
نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد كه مؤید این مطلب است من جمله خداوند

فرماید:
و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)
كلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او كسى بدانها آگاه نیست) و همچنین
فرماید: (و ما كان (1) الله لیطلعكم على الغیب) (2) و خداوند شما را بر غیب
آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تكوینى و
تشریعى آگاه دانند و عده‏اى هم كه مانند اهل سنت‏بعصمت امام قائل نمى‏باشند
امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممكن است او چیزى را نداند در
حالیكه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زنى كه او را مجاب

كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر
دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) .
بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط است‏بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت
آدمى و اینكه علم از چه مقوله‏اى میباشد و خلاصه آنكه علم انكشاف‏واقع است و
بدو قسم ذاتى و كسبى تقسیم میشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما
را بتصور حقیقت و كیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم كسبى مربوط بافراد بشر
است كه هر كسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و
شق سیم علم لدنى و الهامى است كه مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این
قسم علم مانند علم افراد بشر كسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم
نیست‏بلكه علمى است عرضى كه از جانب خدا بدون كسب و تحصیل به پیغمبران و
اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته
و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانكه
خداوند درباره حضرت خضر فرماید: (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از
جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام كه از
جانب خدا علم لدنى داشت‏بقوم خود گوید:
(شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانه‏هایتان ذخیره میكنید.)
بنابر این آیاتى كه در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میكند منظور علم ذاتى
است كه مختص ذات احدیت است و در جائیكه آنرا براى دیگران اثبات میكند علم
لدنى است كه بوسیله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و
آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانكه فرماید:
(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ; (خداوند
داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر كسى را كه براى پیغمبر

ى
پسندیده باشد.)
با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اكرم صلى الله علیه و آله كه سر حلقه سلسله
عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزدیكتر است مسلما علم بیشترى از جانب
خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن كریم كه فرماید (علمه شدید القوى
(9) آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بیش از هر كسى آگاه بوده است و علم على
علیه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زیرا على
علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از
عامه و خاصه نبى اكرم فرموده است:
انا مدینه العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیات الباب (10)
همچنین نقل كرده‏اند كه فرمود:
انا دار الحكمه و على بابها (11) .
خود حضرت امیر علیه السلام فرمود:
لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب كل باب یفتح الف باب (12) .

یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد كه هر بابى هزار باب دیگر باز
میكند.
شیخ سلیمان بلخى در كتاب ینابیع الموده مینویسد كه على علیه السلام فرمود.
سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (13) .

(درباره اسرار غیب‏ها از من بپرسید كه من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و
باز نوشته‏اند كه پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حكمت‏بده جزء تقسیم
شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یك جزء به بقیه مردم و على در آن یك جزء
هم اعلم مردم است (14) .
و از ابن عباس روایت‏شده است كه پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى
طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (15) یعنى على بن ابیطالب

دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترین آنها
در داورى كردن است.
ابن ابى الحدید كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت‏بوده و نهج البلاغه را شرح كرده
است گوید كه كلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت
معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغ‏ترین وجهى ایراد نموده است.
على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنكه
از میان شما بروم!و از این جمله كوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا

موضوع علم را قید نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است‏بلكه مردم را در
سؤال از هر نوع مشكلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت
برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از كسى دیده و شنیده
نشده است چنانكه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع
كردند بر اینكه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن
ابیطالب (16) .
علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشته‏اند كه على علیه السلام فرمود سلونى
قبل ان تفقدونى-از من بپرسید پیش از آنكه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند
فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحكام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل
بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریكه
اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در
ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنكه مرا نیابید سوگند

بآنكه دانه را (در زیر خاك) بشكافت و انسان را آفرید اگر از یك یك آیه‏هاى
قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شان نزولش و از
ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اینكه در مكه یا در مدینه
نازل شده است‏خبر میدهم (17) .
على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود
و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نمیشدند و مصداق سخن
سعدى را داشت كه گوید:

عالم اندر میانه جهال مثلى گفته‏اند صدیقان شاهدى در میان كوران است مصحفى در
سراى زندیقان
على علیه السلام همیشه آرزومند بود كه صاحب كمالى پیدا كند تا از مشكلات علوم
و اسرار آفرینش با او بازگو كند و اشاره بسینه خود كرده و میفرمود:ان ههنا
لعلما جما-در سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس كه كسى استعداد
فهم آنرا ندارد.
قوانین كلى طبیعى و اصول مسلمه‏اى كه مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته
است در سخنان و خطبه‏هاى على علیه السلام كاملا هویدا است و خطبه‏هاى آنحضرت
مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند
صدر المتالهین و غیره استفاده‏هاى شایانى از آنها نموده‏اند.
خلفاى ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا
اشاره شد در رفع مشكلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میكردند.
در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از
اندكى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و
ارسطو بهتر میداند، حكیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .
شریفترین علوم علم مبدا و معاد است كه در كلام على علیه السلام به بهترین

وجهى بیان شده ست‏بطوریكه اسرار و رموز آنرا كسى جز آنحضرت نتوانسته است‏شرح
و توضیح دهد.
حدیث نفس و حدیث‏حقیقت كه در برابر سؤال كمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر
علماى حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشته‏اند.هنوز براى
عالم بشریت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه باید و شاید ادراك
كنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدى و
متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان
فرموده و اول كسى است كه در اسلام درباره فلسفه الهى غور كرده و بسبك استد

لال
آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را كه تا آنروز در میان فلاسفه
جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهى از رجال دینى و
دانشمندان اسلامى را تربیت نموده كه در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت
مانند اویس قرنى و كمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند كه در
میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .
على علیه السلام در ادبیات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه
را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشكله جواب
فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بیان مینمود،هر
گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون
تامل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پیمود،كسى از حضرتش كوچكترین
مضرب مشترك اعداد را از یك تا ده سؤال كرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعك فى
ایام سنتك.
یعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب كن كه عدد منظور
(2520) دست‏خواهد آمد كه از یك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسیم است.
سرعت ادراك و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود كه همه را متحیر و متعجب

میساخت چنانكه عمر گفت:یا على تعجب من از اینكه تو بر تمام مسائل علمى و
قضائى و فقهى احاطه دارى نیست‏بلكه تعجب من از اینست كه تو هرگونه سؤال مشكلى
را در هر موردى كه باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تامل جواب
میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض كرد پنج انگشت.فرمود
پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نكردى؟عرض كرد این واضح و معلوم است
احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود كلیه مسائل در نظر من مانند پنج
انگشت دست در نظر تست!
على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعت‏حكیمانه نظر میكرد و سخنانى در
توحید و الهیات و كیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و

سایر آثار او مندرج است.
پى‏نوشتها:
(1) سوره انعام آیه 59
(3) سوره آل عمران آیه 179
(3) شبهاى پیشاور ص 852 نقل از تفاسیر و كتب عامه.
(4) علم را بحضورى و حصولى نیز تقسم كرده‏اند ولى آنچه بمقصود ما نزدیك است
همان تقسیم علم بذاتى و كسبى است.
(5) سوره كهف آیه 65
(6) سوره آل عمران آیه 49
(7) كیفیت وحى و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبیر شده
است‏براى توضیح مطلب بكتاب(ماهیت و منشاء دین) تالیف نگارنده مراجعه شود.

(8) سوره جن آیه 26
(9) سوره نجم آیه 5
(10) مناقب ابن مغازلى ص 80-كفایه الطالب باب 58 ص 221-فصول المهمه ابن صباغ
ص 18
(11) ذخائر العقبى ص 77-كشف الغمه ص 33
(12) خصال صدوق جلد 2 ص 176
(13) ینابیع الموده باب 14 ص 69
(14) ینابیع الموده باب 14 ص 70-كشف الغمه ص 33
(15) ارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 1
(16) كفایه الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277

(17) ینابیع الموده ص 74-ارشاد مفید جلد 1 باب 2 فصل 1 حدیث 4-امالى صدوق
مجلس 55 حدیث 1-مناقب خوارزمى.
(18) نقل از كتاب افكار امم-باید دانست كه ارسطو و امثال او را نمیتوان با
على علیه السلام قابل قیاس دانست زیرا بطوریكه گفته شد علم امام لدنى و
الهامى است ولى علم دانشمندان تحصیلى و اكتسابى است و گفته آن فیلسوف هم از
این نظر بوده كه او دانشمندتر از سقراط و ارسطو كسى را سراغ نداشت.
(19) شیعه در اسلام ص 20
على كیست؟ صفحه 238
فضل الله كمپانى

فصاحت و بلاغت على علیه السلام

اما الفصاحه فهو (على علیه السلام) امام الفصحاء و سید البلغاء و عن كلامه
قیل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقین.
(ابن ابى الحدید)
نطق آدمى از نظر علم منطق فصل ممیز انسان از حیوانات دیگر است كه خداوند
بحكمت‏بالغه خویش آنرا وسیله امتیاز او قرار داده است چنانكه فرماید:خلق
الانسان علمه البیان (1) .
گوهر نفس كه حقیقت آدمى است‏با سخنورى تجلى كند و بقول سعدى:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
و بهمین جهت‏خود امام فرماید:المرء مخبوء تحت لسانه.یعنى مرد در زیر زبانش
نهفته است،و هر قدر شیوائى و رسائى سخن بیشتر باشد تاثیرش در شنونده بطور
مطلوب خواهد بود.
در دوران جاهلیت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائى مانند امرء القیس و غیر

ه
كه اشعار سحر انگیز میسرودند وجود داشتند ولى فصاحت كلام على علیه السلام همه
فصحاى عرب را بتحیر و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده
و او را امیر سخن نامیدند.
ابن ابى الحدید گوید او پیشواى فصحاء و استاد بلغاء است و در شان كلامش
گفته‏اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه
و سخنورى را از سخنان و خطب او آموخته‏اند و اضافه میكند كه براى اثبات
درجه‏اعلاى فصاحت و بلاغت او همین نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مینمایم
كافى است كه هیچ یك از فصحاى صحابه یك عشر آن حتى نصف عشر آنرا نمى‏توانن

د
تدوین كنند (2) .
باز در جاى دیگر درباره فصاحت و بلاغت كلام على علیه السلام گوید:
عجبا كسى در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با
حكیم و دانشمند و ادیبى بقدرى در سخنورى مهارت داشته باشد كه گوئى عالم الفاظ
تسخیر شده اوست و هر چه را اراده كند بفصیح‏ترین وجهى بیان میكند.
علامه فقید سید هبه الدین شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغه؟) كه تحت
عنوان نهج البلاغه چیست؟بفارسى ترجمه شده چنین مینویسد:
شخصى از یك دانشمند مسیحى بنام (امین نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان على
علیه السلام را برگزیند تا وى در كتابى گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور
در پاسخ وى چنین نوشت:
از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بلیغ‏ترین نژاد عرب (ابو الحسن) را
انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى،من اكنون دسترس بكتابهائى كه چنین
نظرى را تامین كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.
با مسرت تمام این كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمیدانم چگونه از میان صدها

كلمات على علیه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگویم نمیدانم
چگونه كلمه‏اى را از كلمه دیگر جدا سازم این كار درست‏باین میماند كه دانه
یاقوتى را از كنار دانه دیگر بر دارم!سر انجام من این كار را كردم و در
حالیكه دستم یاقوت‏هاى درخشنده را پس و پیش میكرد دیدگانم از تابش نور آنها
خیره میگشت!
باور كردنى نیست كه بگویم بواسطه تحیر و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را ا

ز
این معدن لاغت‏بیرون آوردم بنا بر این نو این صد كلمه را از من بگیر و بیاد
داشته باش كه این صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه‏فصاحت
است!آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على علیه السلام بر ادبیات
عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خیلى بیش از این صد كلمه است (3) .
همچنین شهرستانى در كتاب دیگر مینویسد:از سخنان مستر گرنیكوى انگلیسى استاد
ادبیات عرب در دانشكده علیگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه
در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسیدند اینست كه در پاسخ آنان
گفت:قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آیا براى كسى امكان
دارد كه مانند این برادر كوچك را بیاورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ
(قرآن كریم) و امكان آوردن نظیر آن باشد (4) ؟
على علیه السلام در گفتار خود پایبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او
خود بخود شیرین و گیرا است و قواعد فصاحت را باید از سخنان وى استخراج نمود
نه اینكه سخن او را با قواعد صاحت‏سنجید.
سخنان على علیه السلام با شور و حرارت مخصوص،حقیقت و واقعیت را بیان میكند
اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پیوسته است و جمال صورت و كمال معنى بهم

مرتبطند،استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.
معاویه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قریش كسى غیر از على نگشود و قانون سخن
را غیر از او كسى تعلیم نكرد.ادباى نامى عرب اقرار كرده‏اند كه آیین دادرسى و
فرمان نویسى از خطبه‏هاى او بدست آمده است.
لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقایق معانى را
در مخزن حافظه خود حاضر كند،این قوت فكر و كثرت ذكاء در على علیه السلام بحد
اعلا وجود داشت و وقتى متوجه بغرنج‏ترین مطلبى میشد تمام زوایاى تاریك آنرا

از فروغ اندیشه خود روشن میساخت.
كلام على علیه السلام بطورى است كه ارتباط منطقى بین جمله‏هاى آن برقرار است
هر مطلبى كه بخاطر آنحضرت خطور میكرد فورا به بهترین وجهى در قالب كلمات‏شیوا
بر زبانش جارى میشد و روى كاغذ نقش مى‏بست‏بدون اینكه در گفتن و بوجود آوردن
آن بخود زحمتى بدهد.
على علیه السلام در تعبیه كلام و فن سخنورى كار را باعجاز رسانید و همه را
متعجب نمود،بنا بنقل ابن شهر آشوب عده‏اى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و
آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمى و ادبى بودند،در این ضمن
گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامى گفته میشود كه در آن
حرف الف نباشد.على علیه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنید بپا
خاست و فى البدیهه خطبه غرائى خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اینكه در
كلمات آن حرف الفى وجود داشته باشد،همچنین خطبه دیگرى دارد كه در كلمات آن
حرف نقطه دارى وجود ندارد و چنین شروع میشود-الحمد لله الملك المحمود المالك
الودود و مصور كل مولود;. كه براى پرهیز از اطاله كلام از نوشتن خطبه‏هاى
مزبور خود دارى گردید.
كسى از حضرتش پرسید امر واجب چیست و واجب‏تر از آن كدام است،و امر عجیب چیست
و عجیب‏تر كدام است،و چه چیزى سخت و مشكل و چه چیزى سخت‏تر است،و چه نزدیك و
چه نزدیكتر است؟ على علیه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنین فرمود:
وجب على الناس ان یتوبوا لكن ترك الذنوب اوجب و الدهر فى صرفه عجیب و غفله
الناس فیه اعجب و الصبر فى النائبات صعب لكن فوت الثواب اصعب و كل ما یرتجى
قریب
و الموت من كل ذاك اقرب (5) البته واضح و روشن است كسى كه بداهه چنین پاسخى
گوید و یا فورى و بیسابقه خطبه بى نقطه و یا خطبه هفتصد كلمه‏اى ایراد كند كه
یك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذى در فصاحت و بلاغت و چه تسلطى بر
ادبیات عرب خواهد داشت.
پى‏نوشتها:

(1) سوره الرحمن آیه 3
(2) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1 ص 12
(3) نهج البلاغه چیست ص 28
(4) نهج البلاغه چیست ص 6
(5) بر مردم واجب است كه(از گناهان) توبه كنند،ولى ترك گناه از آن واجب‏تر
است.روزگار در گردش خود عجیب است،و غفلت و بى‏خبرى مردم در روزگار عجیب‏تر
است.شكیبائى در برابر حوادث و ناملائمات مشكل است،ولى پاداش(صبر) را از دست

دادن از آن مشكلتر است.و هر چه را كه بدان امید میرود نزدیك است كه برسد،ولى
مرگ از همه آنها نزدیكتر است.(از دیوان منسوب بآنحضرت) .
على كیست؟ صفحه 264
فضل الله كمپانى

على سرچشمه علم و دانش

در حالى كه دنیا را جهل و ضلالت،وحشى‏گرى و آدم كشى فرا گرفته بود،و مردم در
بى‏سوادى و بى‏فرهنگى بسر مى‏بردند،و با هر گونه پیشرفت و تمدن مبارزه
نموده،و از یادگیرى علم و دانش جلوگیرى مى‏نمودند،«رسول خدا صلى الله علیه و
آله‏»به پیامبرى مبعوث،و الفباى آئینش را با توحید و علم و قلم شروع كرد (1)
و با استفاده از منبع‏«وحى‏»درهاى علوم و دانش‏ها را بر روى مردم گشود;
تمام علوم پیامبر خدا و سایر سفیران آسمانى همگى به مولاى متقیان امیر

المؤمنین علیه السلام منتقل گردیده،و او وارث كلیه علوم آسمانى است،چنانچه
حضرت امام باقر علیه السلام در این زمینه مى‏فرمایند:
«ان الله عز و جل جمع لمحمد (ص) سنن النبیین من آدم و هلم جرا الى محمد (ص)
قیل له:و ما تلك السنن؟قال:علم النبیین باسره،و ان رسول الله صیر ذلك كله عند
امیر المؤمنین (ع) » (2)

حضرت امام باقر علیه السلام در این حدیث مى‏فرمایند:خداوند متعال تمام علوم
انبیاى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله علیه و آله به آن
حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نیز همه آنها را به حضرت امیر المؤمنین على علیه
السلام انتقال داد.بر همین اساس است كه على علیه السلام مى‏فرمایند:
و لو شئت او قرت سبعین بعیرا من تفسیر فاتحه الكتاب‏»و قال ابن عباس علم رسول
الله من علم الله و علم على من علم النبى‏» (3)
اگر بخواهم تفسیر فاتحه الكتاب (سوره حمد) را بطور تفصیل بنویسم،میتوانم
باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنویسم!!
و لذا ابن عباس مى‏گوید:علم رسول خدا مستقیما از طرف خداست،و علم على علیه
السلام از طریق رسول خدا به پروردگار عالم بر مى‏گردد.
آرى على با یك واسطه به علوم بى منتهى دست‏یافت،و لذا تمام علوم عالم آفرینش
و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گردید،و خداوند شهادت داد كه:كلیه علوم
در سینه على گذاشته شده و از این جهت‏شهادت على علیه السلام و گواهى
او«عدل‏»شهادت و گواهى‏«الله‏»است!!:
«قل كفى بالله شهیدا بینى و بینكم و من عنده علم الكتاب‏» (4)

بگو كافى است كه خداوند و كسى كه تمام علم قرآن در پیش او است‏به نفع من گواه
باشد.
در این آیه از كلمه‏«علم الكتاب‏»استفاده مى‏گردد،كه صاحب آن داراى تمام علوم
قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اكثر مفسرین مولاى متقیان على بن ابیطالب
است. (5)

به ویژه مرحوم‏«علامه مجلسى‏»نوزده حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار علیهم
السلام در تفسیر این آیه نقل مى‏كنند،كه آیه در مورد على بن ابى طالب است،و
احتمالات دیگر را تكذیب مى‏نمایند. (6)
در اینجا بى مناسبت نیست اعترافات یكى از علماى بزرگ اهل سنت را در این زمینه
نقل نماییم كه مى‏نویسد:
«و من العلوم علم الفقه‏»و هو علیه السلام اصله و اساسه،و كل فقیه فى
الاسلام‏فهو عیال علیه،و مستفید من فقه;» (7)
«ابن ابى الحدید»پس از اعتراف بر اینكه كلیه علوم و كمالات،سرچشمه‏اش
به‏«امیر المؤمنین على علیه السلام‏»مى‏رسد آنگاه در علوم دیگر از جمله‏«علم
فقه‏»وارد شده و مى‏نویسد!آن حضرت در این علم نیز ریشه و اساس به حساب
مى‏آید،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مى‏گردد،زیرا
ائمه‏«مذاهب اربعه‏»اهل سنت‏یا شاگردان‏«امام صادق علیه السلام‏»هستند،و یا
از علوم‏«عبد الله بن عباس‏»استفاده كرده‏اند،و علوم هر دو از منبع پر فیض آن
بزرگوار مى‏باشد.
و سپس به فقهاى صحابه پیامبر پرداخته و مى‏گوید:«عمر بن خطاب‏»و«عبد الله
عباس‏»هر دو فقیه بودند،و در عین حال علومشان را از على علیه السلام فرا
گرفته بودند،اما«ابن عباس‏»روشن است،و اما«عمر»همه مى‏دانند كه در مسائل مشكل
به على علیه السلام مراجعه مى‏كرد،و بارها گفته بود:«اگر على علیه السلام
نمى‏بود من هلاك مى‏شدم‏»،«و خداوند آن روزى را نیاورد كه على نباشد،و من در
برابر مشكلات علمى بى‏چاره بمانم‏»«هر گاه على در جمعى باشد هیچ كس حق داورى
و قضاوت ندارد; »
خوانندگان عزیز ملاحظه مى‏كنند كه‏«خلیفه ثانى‏»به اعلمیت و توانایى امیر

المؤمنین اعتراف مى‏كند، و امام معتزله‏ها آن را نقل كرده،و مى‏نویسد كه على
منبع فیض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى;در روى زمین و عالم اسلام است.
و پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله نیز در این مورد مى‏فرمایند:
اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (ع) (8)
«داناترین فرد امت اسلامى پس از من امیر المؤمنین على بن ابى طالب است.»و در
حدیث دیگرى مى‏فرمایند:
«انا مدینه العلم و على بابها;» (9)

من شهر علم هستم و على علیه السلام در آن است،و هر كس بخواهد وارد آن شود
باید از درش بیاید.و بالاخره در حدیث‏سوم رسول خدا مى‏فرمایند:
«قسمت الحكمه عشره اجزاء،فاعطى على تسعه اجزاء،و الناس جزؤا واحدا،و على اعلم
بالواحد منهم‏» (10)
«عبد الله بن مسعود»كه راوى حدیث است،میگوید:من در كنار پیامبر خدا نشسته
بودم،ناگاه در مورد شخصیت على علیه السلام از پیامبر سؤال نمودند،حضرت
فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسیم گردیده نه جزء آن را به على علیه السلام
داده‏اند،و یك جزئش را به سایر مردم،كه على علیه السلام در آن قسمت دهمى نیز
از دیگران داناتر است!!
در این احادیث‏شخصیت علمى امیر مؤمنان تشریح گردیده،و آن بزرگوار را ما در
علوم و دانشها بیان نموده،كه دیگران هر كه و هر چه باشند،باید در برابر او
زانو زده،و خوشه‏اى از خرمن علم او بچینند،و از طریق او به علوم نبوى و الهى
راه پیدا كنند،و جز از طریق وى رسیدن به آن مقدور نمى‏باشد.
(فمن اتى من الباب وصل،یا على انت‏بابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن
اتانى من سواك لم یصل الى و من اتى الله من سواى لم یصل الله) (11)
خداوندا!تو را به ولایت على علیه السلام سوگند ما را از پیروان واقعى و
راستین آن بزرگوار قرار ده.

اعتراف دشمنان على به عظمت علمى آن حضرت
شخصیت علمى على علیه السلام همانند سایر اوصاف و فضایلش،دوست و دشمن را در
برابر عظمت آن حضرت خاضع كرده بود،و همه به علمیت و افضلیت وى اعتراف
مى‏كردند،هر چند ما در فصل چهاردهم این كتاب مطالبى را در این زمینه نیز به
خوانندگان عزیز تقدیم خواهیم داشت،و در آنجا در رابطه با شایستگى و رقباى‏على
علیه السلام بحث‏خواهیم كرد،ولى در اینجا هم بى‏مناسبت نیست، اجمالا به این

موضوع بپردازیم:
«معاویه بن ابى سفیان‏»كه از سرسخت‏ترین دشمنان آن حضرت است،و در
جنگ‏«صفین‏»ماهها به رخ على علیه السلام شمشیر كشیده،و باعث كشته شدن ده‏ها
هزار نفر گردیده است،مى‏گوید:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه‏» (12)
با مرگ و شهادت‏«على بن ابیطالب‏»علم و دانش نیز با او رفت!!
و چون‏«مالك اشتر»و سپس‏«محمد بن ابى بكر»به شهادت رسیدند،و عهدنامه‏هاى امیر
المؤمنین به دست‏سپاه‏«معاویه‏»افتاد،«عمرو عاص‏»آنها را به پیش معاویه
فرستاد،چون چشم معاویه به آنها افتاد، مرتب مى‏خواند و تعجب مى‏كرد،و از عظمت
فكرى و علمى على علیه السلام یاد مى‏نمود!
«ولید بن عقبه‏»كه در نزد معاویه بود،به وى گفت:این نامه‏ها را دستور بده به
آتش بكشند!
معاویه گفت:چقدر بد فكر مى‏كنى؟ولید گفت آیا صلاح است كه مردم بدانند كه تو
از فكر على و از عهدنامه‏هاى وى استفاده مى‏كنى؟معاویه جواب داد:ما نمى‏گوئیم
اینها از آن‏«على بن ابیطالب‏»است‏به مردم وانمود مى‏كنیم كه‏«ابو بكر»براى
فرزندش‏«محمد»نوشته،و یادگار«صدیق‏»است!!
«ابن ابى الحدید»سپس مى‏نویسد:
فكان ینظر فیه و یتعجب منه،و حقیق من مثله ان یقتنى فى خزاین الملوك
یعنى مرتب مطالعه مى‏كرد،و تعجب مى‏نمود،و سزاوار بود كه آن را جزو اموال
نفیس در خزانه نگهدارد (13)
و خود امام‏«معتزلى‏»چون خطابه‏هاى على را مى‏بیند،و همچون كارشناسان و سخن
سنجان منصف مى‏گوید:
«كلامه دون كلام الخالق،و فوق كلام المخلوقین،و منه تعلم الناس الخطابه و

الكتابه;» (14) گفتار على علیه السلام از سخن خدا پائین‏تر،ولى از سخن
انسان‏ها بالاتر است!!و دیگران هنر سخنرانى و نویسندگى را از آن حضرت آموخته
و به یادگار برده‏اند.
خوانندگان عزیز به اعتراف یك دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمایند كه
گفتار على را یك گفتار انسان عادى تلقى نكرده بلكه آن را مافوق تصور و مافوق

قدرت و توان بشرهاى عادى مى‏داند!!
و چنانچه در آغاز این فصل اشاره گردیده،رقباى سیاسى امیر المؤمنین در موارد
گوناگون،و در قضاوت‏ها و جوابگویى به مشكلات علمى و فكرى مردم،و مراجعین
خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده،و از افكار الهى امیر المؤمنین و
علم سرشار او استفاده نموده،و به سؤالات مردم پاسخ مى‏گفتند،و بارها اظهار
مى‏داشتند:اگر على نبود ما هلاك مى‏شدیم;
على مجهز و مسلح به علم غیب بود
ما در كتاب‏«تجلیات ولایت‏»در مورد غیبگویى‏هاى امیر المؤمنین علیه السلام،و
تسلطش بر عالم تكوین و دل‏ها سخن گفته،و به بحث و تحلیل
پرداخته‏ایم،علاقه‏مندان مى‏توانند به همانجا مراجعه فرمایند،ولى در اینجا
نیز بحث اجمالى در موارد اندى از غیب گویى‏هاى آن حضرت خواهیم داشت،كه اینك
به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مى‏كنیم:
مولاى متقیان در طول زندگى و حیاتش بارها در میان انبوه مردم،خواه بالاى منبر
و هنگام خطابه‏ها، و یا در هنگام شهادت پس از ضربت‏«ابن ملجم مرادى‏»لعنه
الله علیه،و یا سایر مواقع مى‏فرمود:اى مردم! هر چه مى‏خواهید از من
بپرسید،از گذشته تا روز قیامت هر چه اتفاق افتاده و یا اتفاق مى‏افتد آگاهم،و
مى‏دانم هر كسى چگونه و به چه كیفیت از دنیا مى‏رود،من به آسمان‏ها از زمین
آشناترم،بدانید كه علوم اولین و آخرین همه در اختیار من است،من به كتاب تورات
و انجیل و زبور،از پیروان خود آنان آگاهتر مى‏باشم،;
بخشى از سخنان آن حضرت بدین قرار است،كه به متون آنها اشاره مى‏نماییم:
«فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بیده لا تسالوننى عن شى‏ء فیما بینكم
و بین الساعه،و لا عن فئه تهدى ماه و تضل ماه الا انبئتكم بناعقها و قائدها
وسائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من یقتل من اهلها قتلا و من یموت منهم
موتا» (15)
و قال ایضا:
«ایها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض;»

(16)
عن‏«ابن نباته‏»قال:لما بوى بالخلافه;قال:
«یا معشر الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،سلونى فان عندى علم الاولین و
الاخرین،اما و الله لوثنى لى الو ساده لحكمت‏بین اهل التورات بتوراتهم،و بین
اهل الانجیل بانجیلهم،و بین اهل الزبور بزبورهم،و بین اهل الفرقان

بفرقانهم;» (17)
ترجمه این فرازها بترتیب عبارتند از:
از من بپرسید قبل از آن كه مرا نیابید،سوگند به آن خدایى كه جان من در دست
قدرت او است،هر چه از وقایع،از حالا تا رستاخیز اتفاق مى‏افتد،و از گروهى كه
صد نفر را هدایت نموده،و صد نفر دیگر را گمراه مى‏سازند،هر چه بپرسید،من از
آنها خبر مى‏دهم،و مى‏گویم كه:خواننده،و جلودار،و راننده آنان كیستند،و خبر
مى‏دهدم كه:محل فرود آمدن و بارگیرى آنان كجاست!و كدامشان با مرگ طبیعى
مى‏میرد و چه كسى از آنان كشته مى‏شود!!
اى مردم!بپرسید از من،پیش از آن كه من از میان شما بروم،سوگند به خدا كه من
به راههاى آسمان‏ها از زمین آشناترم!!
اى مردم!پیش از آن كه من از میان شما بروم هر چه مى‏خواهید از من بپرسید،زیرا
علوم اولین و آخرین در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى
بنشینم،میان اهل تورات از كتاب خودشان داورى مى‏كنم،و به اهل انجیل از كتاب
آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نیز از«قرآن
مجید»بیان مى‏كنم;
«ابن ابى الحدید»مى‏گوید:
«و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلك على صدق الدعوى
المذكوره;» (18)
ما على علیه السلام را در مورد پیشگویى‏هایش امتحان نمودیم،هر چه گفته و خبر
داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتیجه گرفتیم كه او هر چه مى‏گوید راست
مى‏گوید.
او خبر داده بود كه محاسن صورتش با خون سرش خضاب مى‏گردد چنین شد،و فرزندش
امام حسین علیه السلام در كربلا كشته مى‏گردد،شهید شده،او فرموده بود كه پس
از وى‏«معاویه‏»به پادشاهى دست مى‏یابد چنین گردید،او از شرارت‏هاى حجاج بن
یوسف‏»و وقایع‏«خوارج‏»در«نهروان‏»و تعداد كشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام

رویدادهاى دیگرى را كه او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غیب گویى
او شبهه‏اى نیست;
«ابن ابى الحدید»در جاى دیگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت‏«نهج البلاغه‏»كه
على علیه السلام از محل اتفاق جنگ‏«نهروان‏»خبر مى‏دهد،و مى‏فرمایند كه در آن
كمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مى‏رسند،و كمتر از ده نفر از
سپاه‏«خوارج‏»جان سالم بدر مى‏بردند، (19) مى‏گوید:
«و القوه البشریه تقصر عن ادراك مثل هذا،و لقد كان له من هذا الباب ما لم یكن
لغیره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافیه لقوى البشر غلا
فیه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه; (20)
قدرت و قوت بشرى كوچكتر از این است كه این همه پیشگویى و غیب گویى نماید،براى
آن حضرت در این مورد توانایى‏ها و كراماتی بود كه به دیگران مقدور نیست،و به
همین جهت است كه گروهى از مردم در وى عجائبى را دیدند كه از بشر ساخته نیست،و
لذا گرفتار«غلو»گردیده و گفتند:«خدا در وجود على علیه السلام حلول كرده،و در
او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله من‏الغلو الموجب للشرك مؤلف) »
خوانندگان عزیز ملاحظه مى‏كنند كه دیگران و اهل سنت در غیب گویى و معجزات آن
حضرت،و تسلطش بر عالم‏«تكوین‏»چیزى كمتر از شیعه ندارند،حتى اعتراف مى‏كنند
كه‏«على بن ابیطالب علیه السلام‏»بشر عادى نیست،و با قوت بشرى نمى‏توان به آن
مدارج بالا و كارهاى‏«خارق العاده‏»رسید!تا جائى كه كارهاى خلاف
شرع‏«غالى‏»ها را توجیه مى‏نمایند;!
لازم به تذكر است كه اعتقاد به غیب گویى مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه
السلام اختصاص به‏«ابن ابى الحدید»ندارد،بلكه اكثر مورخین و محدثین اهل سنت
كه كم و بیش به سیره آن حضرت پرداخته‏اند،در لابلاى سخنان خویش به این حقیقت
نیز اشاره كرده‏اند،و با دل و جان یقین دارند كه على علیه السلام پس از
پیامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرینش كسى به پایه او نمى‏رسد،و به
احادیثى از جمله‏«حدیث طیر»تمسك نموده،و غرایب امر وى را نیز مى‏پذیرند و شما
خوانندگان محترم در مدارك و منابع آنها مى‏توانید صحت ادعاى ما را ملاحظه
فرمائید. (21)
خطبه بدون‏«الف‏»على (ع)
روزى امیر المؤمنین على علیه السلام در كنار اصحابش نشسته بود،و یاران آن
حضرت در مورد«خط‏»و«حروف‏»بحث مى‏كردند،و به این نتیجه رسیدند كه در میان

حروف‏«الف‏»از همه بیشتر مورد استعمال قرار گرفته است،و صحبت كردن بدون
بكارگیرى آن بسیار مشكل و دشوار است، حضرت با شنیدن این صحبت‏ها بدون درنگ
شروع به خطبه طولانى كرد كه از نظرتان مى‏گذرد:
«حمدت من عظمت منته،و سبغت نعمته،و سبقت غضبه رحمته،و تمت كلمته،و نفذت
مشیعته،و بلغت قضیته،حمدته حمد مقر بربوبیته،متخضع لعبودیته،متنصل من
خطیئته،متفرد بتوحید،مؤمل منه مغفره تنجیه،یوم یشغل عن فصیلته و بنیه،و
نستعینه و نسترشده و نستهدیه،و نؤمن به و نتوكل علیه،و شهدت له شهود مخلص
مؤقن،و فردته تفرید مؤمن متیقن،و وحدته توحید عبد مذعن،لیس له شریك فى ملكه،و
لم یكن له ولى فى صنعه،جل‏عن مشیر و وزیر،و عن عون معین و نصیر و نظیر،علم
فستر،و بطن فخبر،و ملك فقهر،و عصى فغفر،و حكم فعدل،لم یزل و لم یزول،لیس
كمثله شى‏ء،و هو بعد كل شى‏ء رب متعزر بعزته متمكن بقوته،متقدس بعلوه،متكبر
بسموه،لیس یدركه بصر،و لم یحط به نظر،قوى منیع بصیر سمیع،رئوف رحیم،عجز عن
وصفه من یصفه،و ضل عن نعته من یعرفه.قرب فبعد،یجیب دعوه من یدعوه،و یرزقه و
یحبوه ذو لطف خفى،و بطش قوى،و رحمه موسعه،و عقوبه موجعه،رحمته جنه عریضه
مونقه،و عقوبته جحیم ممدوده موبقه.
و شهدت ببعث محمد رسوله،و عبده و صفیه،و نبیه و نجیه،و حبیبه و خلیله،بعثه فى
خیر عصر،و حین فتره و كفر،رحمه لعبیده،و منه لمزیده،ختم به نبوته،و شید به
حجته،فوعظ و نصح،و بلغ و كدح،رئوف بكل مؤمن،رحیم سخى،رضى ولى زكى،علیه رحمه و
تسلیم،و بركه و تكریم،من رب غفور رحیم،قریب مجیب.

وصیتكم محشر من حضرنى بوصیه ربكم،و ذكرتكم بسنه نبیكم،فعلیكم برهبه تسكن
قلوبكم،و خشیه تذرى دموعكم،و تقیه تنجیكم قبل یوم تبلیكم و تذهلكم،یوم یفوز
فیه من ثقل وزن حسنته،و خف وزن سیئته،و لتكن مسالتكم و تملقكم مساله ذل و
خضوع،و شكر و خشوع،بتوبه و تورع،و ندم و رجوع و لیغتنم كل مغتنم منكم صحته
قبل سقمه،و شیبته قبل هرمه،وسعته قبل فقره،و فرغته قبل شغله،و حضره قبل

سفره،قبل تكبر و تهرم و تسقم،یمله طبیبه،و یعرض عنه حبیبه،و ینقطع غمده،و
یتغیر عقله،ثم قیل:هو موعوك،و جسمه منهوك،ثم جد فى نزع شدید،و حضره كل قریب و
بعید،فشخص بصره،و طمح نظره،و رشح جبینه،و عطف عرینه،و سكن حنینه،و حزنته
نفسه،و بكته عرسه،و حفر رمسه،و یتم منه ولده،و تفرق منه عدده،و قسم جمعه،و
ذهب بصره و سمعه،و مدد و جرد،و عرى و غسل،و نشف و سجى،و بسط له و هیى‏ء،و نشر
علیه كفنه و شد منه ذقنه،و قمص و عمم،و ودع و سلم،و حمل فوق سریر،و صلى علیه
بتكبیر،و نقل من دور مزخرفه،و قصور مشیده،و حجر منجده،و جعل فى ضریح ملحود و
ضیق مرصود،بلبن منضود،مسقف بجلمود،و هیل علیه حفره،و حثى علیه مدره،و تحقق
حذره،و نسى خبره،و رجع عنه ولیه و صفیه،و ندیمه و نسیبه،و تبدل به قرینه و
حبیبه،فهو حشو قبر،و رهین قفر،یسعى بجسمه دود قبره،و یسیل صدیده من
منخره،یسحق تربه لحمه،و ینشف دمه،و یرم عظمه حتى یوم حشره،فنشر من قبره حین
ینفخ فى صور،و یدعى بحشر و نشور.فثم بعثرت قبور،و حصلت‏سریره صدور،و جى‏ء بكل
نبى و صدیق و شهید،و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فكم من زفره تضنیه و
حسره تنضیه،فى موقف مهول،و مشهد جلیل،بین یدى ملك عظیم،و بكل صغیر و كبیر
علیم فحینئذ یلجمه عرقه،و یحصره قلقه،عبرته غیر مرحومه،و صرخته غیر مسموعه،و

حجته غیر مقبوله،زالت جریدته،و نشرت صحیفته،نظر فى سوء عمله،و شهدت علیه عینه
بنظره،و یده ببطشه،و رجله بخطوه و فرجه بلمسه،و جلده بمسه،فسلسل جیده،و
غلت‏یده،و سیق فسحب وحده فورد جهنم بكرب و شده،فظل یعذب فى جحیم،و یسقى شربه
من حمیم،تشوى وجهه،و تسلخ جلده یضربه ملك بمقمع من حدید،و یعود جلده بعد نضجه

كجلد جدید،یستغیث فتعرض عنه خزنه جهنم،و یستصرخ فیلبث‏حقبه یندم،نعوذ برب
قدیر،من شر كل مصیر،و نساله عفو من رضى عنه،و مغفره من قبله،فهو ولى مسالتى،و
منجح طلبتى،فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فى جنته بقربه،و خلد فى قصور مشیده، و
ملك بحور عین و حفده،و طیف علیه بكئوس،و سكن حظیره قدس،و تقلب فى نعیم،و سقى
من تسنیم،و شرب من عین سلسبیل،و مزج له بزنجبیل،مختم بمسك و عبیر،مستدیم
للملك،مستشعر للسرور،یشرب من خمور،فى روض مغدق،لیس یصدع من شربه،و لیس ینزف.
هذه منزله من خشى ربه،و حذر نفسه معصیته،و تلك عقوبه من جحد مشیئته،و سولت له
نفسه معصیته،و هو قول فصل،و حكم عدل،و خبر قصص قص،و وعظ نص،«تنزیل من حكیم
حمید»نزل به روح قدس مبین،على قلب نبى مهتد رشید،صلت علیه رسل سفره مكرمون
برره،عذت برب علیم، رحیم كریم،من شر كل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعكم،و
لیبتهل مبتهلكم،و لیستغفر كل مربوب منكم لى و لكم و حسبى ربى وحده. (22)
این خطبه طولانى،علاوه بر این كه قدرت علمى مولاى متقیان را نشان

مى‏دهد،داراى معارف عظیم است.گویا آن بزرگوار در استعمال كلمات و جملات آن
هیچ گونه محدودیتى نداشته است‏به طورى كه حضرتش نخست در توحید و عظمت‏خالق
سخن گفته،و سپس به صفات پروردگار عالم پرداخته است.
و آنگاه در مورد بعثت نبى اعظم رسول خدا صلى الله علیه و آله و ویژگى‏هاى آن
حضرت،و لطف و محبتش به پیروان خود جملات عالى و با فصاحت تمام بیان داشته;

و بعد خود وارد نصیحت و ارشاد گردیده،و مردم را متوجه سنت پیامبر خدا نموده،و
آنان را به خود سازى و آمادگى تمام براى لقاء الله وادار مى‏سازد،و متوجه
مى‏نماید كه چگونه از این جهان به عالم دیگر منتقل مى‏گردیم،چه سان از دوستان
و جهان مادى جدا گردیده،به سراغ اعمال خود مى‏رویم؟و چطور این بدن‏ها در دل
خاك پوسیده،و به ذرات خاك تبدیل مى‏گردد؟و در پایان پرده از وحشت‏هاى قبر و
قیامت‏برداشته،و توضیح مى‏دهد كه خطا كاران را با زنجیرهاى آتشین در آتش نگه
مى‏دارند،و به ناله‏ها و اشك چشم‏هاى آنان توجه نمى‏كنند;
ولى در عوض انسان‏هاى مؤمن و متعهد غرق نعمت‏هاى الهى و الطاف او مى‏باشند;

خوانندگان عزیز توجه فرمایند كه خطبه را به جهت طولانى بودن آن ترجمه كامل
نكرده و فقط به خلاصه آن پرداختم.
خطبه بدون نقطه على (ع)
امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه بدون نقطه را نیز،پس از مذاكره اصحاب در
این باره،بدون درنگ به ایراد آن پرداخته و فرمودند!
«الحمد لله اهل الحمد و ماواه،و له اوكد الحمد و احلاه،و اسعد الحمد و
اسراه،و اطهر الحمد و اسماه،و اكرم الحمد و اولاه.
الواحد الاحد الصمد لا والد له و لا ولد.سلط الملوك و اعداها و اهلك العداه و
ادحاها،و اوصل المكارم و اسراها،و سمك السماء و علاها،و سطح المهاد و طحاها،و
اعطاكم ماءها و مرعاها،و احكم عدد الامم و احصاها،و عدل الاعلام و ارساها.
الا له الاول لا معادل له،و لا راد لحكمه لا اله الا هو الملك السلام المصور
العلام الحاكم الودود،المطهر الطاهر،المحمود امره المعمور حرمه المامول كرمه.

علمكم كلامه و اراكم اعلامه،و حصل لكم احكامه،و حلل حلاله و حرم حرامه،و حمل
محمدا الرساله،و رسوله المكرم المسود المسدد الطهر المطهر،اسعد الله

الامه،لعلو محله،و سمو سؤدده و سداد امره و كمال مراده.
اطهر ولد آدم مولودا،و اسطعهم سعودا،و اطولهم عمودا،و ارواهم عودا،و اصحهم
عهودا،و اكرمهم مردا و كهولا.صلاه الله له و لآله الاطهار،مسلمه مكرره معدوده
و لآل ودهم الكرام،محصله مردده مادام للسماء امر مرسوم و حد معلوم.
ارسله رحمه لكم،و طهاره لاعمالكم،و هدوء داركم،و دحور عاركم،و صلاح احوالكم،و

طاعه لله و رسله،و عصمه لكم و رحمه.
اسمعوا له،و راعوا امره،و حللوا ما حلل،و حرموا ما حرم،و اعمدوا رحمكم الله
لدوام العمل،و ادحروا الحرص و اعدموا الكسل،و ادروا السلامه و حراسه الملك و
روعها،و هلع الصدور و حلول كلها و همها.
هلك و الله اهل الاصرار،و ما ولد والد للاسرار،كم مؤمل امل ما اهلكه،و كم مال
و سلاح اعد صار للاعداء عده و عمده.
اللهم لك الحمد و دوامه،و الملك و كماله،لا اله الا هو،وسع كل حلم حلمه،و سدد

كل حكم حكمه،و حدر كل علم علمه.
عصمتكم و لواكم و دوام السلامه اولاكم،و للطاعه سددكم،و للاسلام هداكم،و

رحمكم و سمع دعائكم و طهر اعمالكم و اصلح احوالكم.
و اساله لكم دوام السلامه،:و كمال السعاده،و الآلاء الداره،و الاحوال
الساره،و الحمد لله وحده.» (23)
(لازم به تذكر است نقطه‏هایى كه بر روى‏هاى گرد«ه‏»مى‏آید،چون در

حال‏«وقف‏»خوانده نمى‏شود،لذا حرف نقطه‏دار محسوب نمى‏گردد.)
این خطبه نیز از مراتب علمى و فكرى مولاى متقیان حكایت دارد،كه بدون تامل،پس
از صحبت اصحاب به ایراد آن پرداخته،و در مورد توحید و نبوت و صفات الهى،و سنت
و سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‏باشد،و جامعه اسلامى را به تبعیت از
آن حضرت و خود سازى دعوت مى‏فرمایند.
پى‏نوشتها:
1) زیرا نخستین آیاتى كه بر قلب مبارك پیامبر نازل گشت 5 آیه سوره‏«علق‏»است
كه از توحید و علم و قلم صحبت مى‏كند.
2) اصول كافى ج 1 ص 22 ح 6
3) الغدیر ج 22 ص 44 و 45
4) سوره رعد آیه 43
5) به تفسیرهاى:برهان،نور الثقلین،المیزان،مجمع البیان،عیاشى،نمونه;ذیل
همین آیه مراجعه فرمائید
6) بحار الانوار ج 35 ص 429 تا ص 436
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 17 و 18
8) فرائد السمطین ج 1 ص 97 ش 66 الغدیر ج 2 ص 44
9) كنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،وسائل الشیعه ج 18 ص 52 ح 40 و 43 با مختصر
تفاوت،الغدیر ج 6 ص 61 بحاز ج 37 ص 109 ح 2،فرائد السمطین ج 1 ص 98 ش 67
10) كنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461،الغدیر ج 2 ص 44
11) این فراز بخشى از حدیث‏«انا مدینه العلم و على بابها»است كه نقل ش

د،و
رسول خدا تصریح مى‏كنند كه هر كس از غیر طریق على (ع) بیاید به من نمى‏رسد،و
در نتیجه به خدا نیز نخواهد رسید، و مرحوم علامه امینى رضوان الله علیه یكصد
و چهل و سه منبع اهل سنت‏براى آن ذكر مى‏كنند. (الغدیر ج 6 ص 61 تا 77)
12) الغدیر ج 2 ص 45
13) شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 72 و 73
14) شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 24

15) متن خطبه 92 فیض الاسلام ص 273،ابن ابى الحدید ج 7 ص 44
16) فیض الاسلام خطبه 231 ص 671،ابن ابى الحدید خطبه 235 ج 13 ص 101
17) بحار الانوار ج 40 ص 144 ح 51،و ص 130 ح 6 با مطالب دیگر در این زمینه
18) ج 7 ص 48
19) مصارعهم دون النطفه،و الله لا یفلت منهم عشره،و لا یهلك منكم عشره،
20) شرح ابن ابى الحدید ج 5 ص 4
21) سنن بیهقى ج 7 ص 185،كنز العمال ج 13 ص 167 ش 36507 و 36508،و فرائد
السمطین ج 1 ص 209 ش 165 فتح البارى ج 8 ص 458،ینابیع الموده ص 274،الاتقان ج
2 ص 319 و دهها كتاب دیگر
22) شرح ابن ابى الحدید ج 19 ص 140 تا ص 143،نهج السعاده فى مستدرك نهج
البلاغه ج 1 ص 87 خ 20،كنز العمال ج 16 ص 208 تا ص 213 ش 44234،سفینه البحار
ج 1 ص 397 با نقل از ج 9 بحار الانوار چاپ قدیم،تاریخ عماد زاده ص 436 جلد
امیر المؤمنین (ع)
23) نهج السعاده فى مستدرك نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21،بحار الانوار ج
9 ط قدیم به نقل از سفینه البحار ج 1 ص 397،تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین
ص 438
آفتاب ولایت ص 109
على اكبر بابازاده

عدالت و حقیقت‏خواهى على علیه السلام

فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغه-از كلام
15)
على علیه السلام مرد حق و عدالت‏بود و در این امر بقدرى شدت عمل بخرج میداد
كه فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یكسان میدید،آنحضرت از عمال خود باز جوئى
میكرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدینجهت
فرمود:بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنكشان ستمگر پیش من ضعیفند.حكومت
على علیه السلام بر پایه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در
مسند قضا جز بحق حكم نمیداد و هیچ امرى و لو هر قدر خطیر و عظیم بود
نمیتوانست راى و اندیشه او را از مسیر حقیقت منحرف سازد.على علیه السلا

م خود
را در برابر خدا نسبت‏برعایت‏حقوق بندگان مسئول میدانست و هدف او برقرارى
عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقیقتى آن بود و محال بود كوچكترین تبعیضى را
حتى در باره نزدیكترین كسان خود اعمال نماید چنانكه برادرش عقیل هر قدر اصرار
نمود نتوانست چیزى اضافه بر سهم مقررى خود از بیت المال مسلمین از آنحضرت
دریابد و ماجراى قضیه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرماید:و الله لان
ابیت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و
رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى‏ء من الحطام;

بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به تیزى مشهور است) به
بیدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجیرها بر روى آن خارهابكشند در
نزد من بسى خوشتر است از اینكه در روز قیامت‏خدا و رسولش را ملاقات نمایم در
حالیكه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنیا چیزى غصب كرده باشم و
چگونه بخاطر نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسیدگى برگشته و مدت طولانى در زیر
خاك خواهد ماند بكسى ستم نمایم؟
و الله لقد رایت عقیلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا;
بخدا سوگند (برادرم) عقیل را در شدت فقر و پریشانى دیدم كه مقدار یكمن گندم
(از بیت المال) شما را از من تقاضا میكرد و اطفالش را با مویهاى ژولیده و
كثیف دیدم كه صورتشان خاك آلود و تیره و گوئى با نیل سیاه شده بود و (عقیل
ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تاكید میكرد و تقاضایش را تكرار مینمود
و من هم بسخنانش گوش میدادم و (او نیز) گمان میكرد دینم را بدو فروخته و از
او پیروى نموده و روش خود را رها كرده‏ام!
فاحمیت له حدیده ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها!;
پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزدیك تنش بردم كه عبرت گیرد!از درد آن
مانند بیمار شیون و فریاد زد و نزدیك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را
چنین دیدم) گفتم اى عقیل مادران در عزایت گریه كنند آیا تو از پاره آهنى كه
انسانى آنرا براى بازیچه و شوخى گداخته است ناله میكنى ولى مرا بسوى آتشى كه
خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است میكشانى؟آیا تو از این درد
كوچك مینالى و من از آتش جهنم ننالم؟

و شگفت‏تر از داستان عقیل آنست كه شخصى (اشعث‏بن قیس كه از منافقین بود)
شبانگاه با هدیه‏اى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هدیه) حلوائى بود
كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و یا باقى آن خمیر شده بود بدو گفتم
آیا این هدیه است‏یا زكوه و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل یت‏حرام است گفت نه
صدقه است و نه زكوه بلكه هدیه است!

پس بدو گفتم مادرت در مرگت گریه كند آیا از طریق دین خدا آمده‏اى كه مرافریب
دهى؟آیا بخبط دماغ دچار گشته‏اى یا دیوانه شده‏اى یا هذیان میگوئى (كه براى
فریفتن على آمده‏اى) ؟
و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله
اسلبها جلب شعیره ما فعلته;
بخدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمانهاى آنها است‏بمن بدهند كه
خدا را درباره مورچه‏اى كه پوست جوى را از آن بگیرم نا فرمانى كنم هرگز
نمیكنم و این دنیاى شما در نظر من پست‏تر از برگى است كه ملخى آنرا در دهان
خود میجود،على را با نعمت زودگذر دنیا و لذتى كه پایدار نیست چكار است؟ما
لعلى و لنعیم یفنى و لذه لا تبقى (1) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت
آنحضرت خازن بیت المال بود یكى از دختران على علیه السلام گردن بندى موقه
براى چند ساعت جهت‏شركت در یك مهمانى عید قربان بعاریه از عبد الله گرفته
بود،پس از خاتمه مهمانى كه مهمانان بمنزل خود رفتند على علیه السلام دختر خود
را دید كه گردن بند مروارید بیت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد این
گردن بند را از كجا بدست آورده‏اى؟دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن
ابى رافع براى چند ساعت‏بعاریه گرفته‏ام عبد الله گوید امیر المؤمنین علیه
السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمین خیانت میكنى؟عرض
كردم پناه بر خدا اگر من بمسلمین خیانت كنم!
فرمود چگونه گردن بندى را كه در بیت المال بود بدون اجازه من و رضایت مسلمین
بدختر من عاریه داده‏اى؟
عرض كردم یا امیر المؤمنین او دختر شما است و آنرا از من بامانت‏خواسته كه پس
بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم كه آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همین
امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار دیگر چنین كارى مرتكب شوى كه
گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاریه مضمونه نگرفته بود
اولین زن هاشمیه بود كه دستش را مى‏بریدم،دخترش وقتى این سخن را شنید عرض‏كرد
یا امیر المؤمنین من دختر توام چه كسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر
است؟ حضرت فرمود اى دختر على بن ابیطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نب

رد
آیا تمام زنهاى مهاجرین در عید چنین گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از
او گرفت و بمحلش باز گردانید (2) .طلحه و زبیر در زمان خلافت على علیه السلام
با اینكه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على علیه السلام فرمود
دلیل اینكه شما خودتان را برتر از دیگران میدانید چیست؟
عرض كردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بیشتر بود حضرت فرمود در زمان پیغمبر
صلى الله علیه و آله مقررى شما چگونه بود؟
عرض كردند مانند سایر مردم على علیه السلام فرمود اكنون هم مقررى شما مانند
سایر مردم است آیا من از روش پیغمبر صلى الله علیه و آله پیروى كنم یا از روش
عمر؟
چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى كرده‏ایم و سوابقى داریم!على علیه السلام
فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصدیق خود شما بیشتر از همه مسلمین است و با
اینكه فعلا خلیفه هم هستم هیچگونه امتیازى میان خود و فقیرترین مردم قائل
نیستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا امید برگشتند.
على علیه السلام عدالت را در همه جا مستقر میكرد و از ظلم و ستم بیزارى
میجست،او پیرو حق بود و هر چه حقیقت اقتضاء میكرد انجام میداد دستورات وى كه
بصورت فرامین بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است‏حاوى تمام نكات حقوقى و
اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده‏هاى شایانى برده و در مورد
حقیقتخواهى آنحضرت قضاوت نموده‏اند.جرجى زیدان در كتاب معروف خود (تاریخ تمدن
اسلام) چنین مینویسد:ما كه على بن ابیطالب و معاویه بن ابى سفیان را
ندیده‏ایم چگونه میتوانیم آنها را از هم تفكیك كنیم و بمیزان ارزش وجود آنها
پى ببریم؟
ما از روى سخنان و نامه‏ها و كلماتى كه از على و معاویه مانده است پس از
چهارده قرن بخوبى میتوانیم درباره آنها قضاوت كنیم.معاویه در نامه‏هائى كه
بعمال و حكام خود نوشته بیشتر هدفش اینست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و
سیم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقیه را براى او بفرستند ولى على بن
ابیطالب در تمام نامه‏هاى خود بفرمانداران خویش قبل از هر چیز اكیدا سفارش
میكند كه پرهیزكار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود
بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منكر كنند و نسبت‏بزیر دستان رحم
و مروت داشته باشند و از وضع فقیران و یتیمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت

نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پایان این زندگى
گذاشتن و گذشتن از این دنیا است (3) .
هیچیك از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنین مناسبات.اجتماع
را با حكام دولتى مانند آنحضرت بیان ننموده‏اند،على علیه السلام جز راستى و
درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسیسه و حیله و نیرنگ بر كنار
بود.موقعیكه بخلافت رسید و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عده‏اى از یارانش
عرض كردند كه عزل معاویه در حال حاضر مقرون بصلاح نیست زیرا او مردى فتنه جو
است و بآسانى دست از امارت شام بر نمیدارد،على علیه السلام فرمود من براى
یكساعت هم نمیتوانم اشخاص فاسد و بیدین را بر جماعت مسلمین حكمروا بینم.
گروهى كوته نظر را عقیده بر اینست كه على علیه السلام بسیاست آشنائى نداشت
زیرا اگر معاویه را فورا عزل نمیكرد بعدا میتوانست او را معزول كند و یا در
شوراى 6 نفرى عمر اگر موقه سخن عبد الرحمن بن عوف را میپذیرفت‏خلافت‏بعثمان
نمیرسید و اگر عمرو عاص را در جنگ صفین رها نمیساخت‏بمعاویه غالب میشد و
جریان حكمیت پیش نمیآید و و;سخنان و اعتراضات این گروه از مردم در بادى امر
صحیح بنظر میرسد ولى باید دانست كه على علیه السلام مردم كریم و نجیب و
بزرگوار و طرفدار حق و حقیقت‏بود و او نمى‏توانست معاویه و امثال او را بر
مسلمین والى نماید زیرا حكومت او كه همان خلافت الهیه بود با حكومت دیگران
فرق داشت،حكومت الهیه با توجه بمبانى عالیه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل
و انصاف و تقوى‏و فضیلت و حكمت و امثال آنها پى ریزى شده و مصالح فردى و
اجتماعى مسلمین را در نظر میگیرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنین روشى
دیده نمیشود،على علیه السلام مظهر صفات خدا و نماینده او در روى زمین است و
اعمالى كه انجام میدهد باید منطبق با حقیقت و دستور الهى باشد.

سیاست و دسیسه و گول زدن شیوه اشخاص حیله‏گر و نیرنگ باز و فریبكار است‏براى
على علیه السلام انجام این اعمال شایسته نبود نه اینكه او نمیتوانست مانند
دیگران زرنگى بخرج دهد چنانكه خود آنحضرت فرماید:و الله ما معاویه بادهى منى
و لكنه یغدر و یفجر.بخدا سوگند معاویه از من زیركتر و با هوش‏تر نیست و لكن
او مكر میكند و مرتكب فجور میگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لكنت ادهى العرب.

یعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى
تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق میگفت و حق میدید و حق میجست و از
حق دفاع میكرد.
درباره عدالت على علیه السلام نوشته‏اند كه سوده دختر عماره همدانى پس از
شهادت آنحضرت براى شكایت از حاكم معاویه (بسر بن ارطاه) كه ظلم و ستم روا
میداشت‏بنزد او رفت و معاویه او را كه در جنگ صفین مردم را بطرفدارى على علیه
السلام علیه معاویه تحریك میكرد سرزنش نمود و سپس گفت‏حاجت تو چیست كه اینجا
آمده‏اى؟
سوده گفت‏بسر اموال قبیله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند
نسبت‏باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او كارى
نكردیم اكنون اگر بشكایت ما برسى از تو متشكر میشویم و الا ترا نا سپاسى كنیم
معاویه گفت اى سوده مرا تهدید میكنى؟سوده لختى سر بزیر انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها قبر فاصبح فیها العدل مدفونا
یعنى خداوند درود فرستد بر روان آنكه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نیز با
او در آن قبر مدفون گردید.معاویه گفت مقصودت كیست؟
سوده گفت‏بخدا سوگند او امیر المؤمنین على علیه السلام است كه در زمان‏خلافتش
مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بیرون از طریق عدالت رفتار
نمود من براى شكایت پیش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسیدم كه آنجناب براى نماز در
مصلى ایستاده و میخواست تكبیر بگوید چون مرا دید با كمال شفقت و مهربانى
پرسید آیا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بیان كردم چون سخنان مرا شنید
سخت‏بگریست و رو بآسمان كرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو میدانى كه من این
عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده‏ام و فورا پاره پوستى از جیب
خود بیرون آورد و ضمن توبیخ آن عامل بوسیله آیات مباركات قرآن بدو نوشت كه
بمحض رؤیت این نامه، دیگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دریافت
كرده‏اى داشته باش تا دیگرى را بفرستم كه از تو تحویل گیرد،و آن نامه را بمن
داد و در نتیجه دست‏حاكم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال دیگران كوتاه گردید.
معاویه چون این سخن شنید بكاتب خود دستور داد كه نامه‏اى به بسر بن ارطاه

بنویسد كه آنچه از اموال قبیله سوده گرفته است‏بدانها مسترد نماید (4) .
بارى على علیه السلام در تمام نامه‏هائى كه بحكام و فرمانداران خود مینوشت
همچنانكه جرجى زیدان نیز تصریح كرده راه حق را نشان میداد و عدل و داد و تقوى
و درستى را توصیه میفرمود،اگر دوران حكومت آنحضرت بطول میانجامید و هرج و مرج
و جنگهاى داخلى وجود نداشت‏بلا شك وضع اجتماعى مسلمین طور دیگر میشد و سعادت
دین و دنیا نصیب آنان میگشت زیرا روش على علیه السلام در حكومت،مصداق خارج

ى
عدالت‏بود كه از تقوى و حقیقتخواهى او سرچشمه میگرفت و براى روشن شدن مطلب
بفرازهائى از عهد نامه آنجناب كه بمالك اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذیلا
اشاره میشود:اى مالك ترا بكشورى فرستادم كه پیش از تو فرمانروایان دادگر و
ستمكار در آنجا بوده‏اند و مردم در كارهاى تو بهمانگونه مینگرند كه تو در
كارهاى حكمرانان قبیل مینگرى و همان سخنان را درباره تو گویند كه تو در مورد
پیشینیان گوئى و چون بوسیله آنچه خداوند درباره نیكان بر زبان مردم جارى
میكند میتوان آنها را شناخت لذا باید بهترین ذخیره‏ها در نزد تو ذخیره عمل
نیك باشد. (اى مالك) مهار هوى و هوست را بدست گیر و بنفس خود از آنچه برایت
مجاز و حلال نیست‏بخل ورز كه بخل ورزیدن بنفس در مورد آنچه خوشایند و یا نا
خوشایند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى
و ملاطفت رفتار كن و مبادا بآنان چون حیوان درنده باشى كه خوردن آنها را
غنیمت داند زیرا آنان دو گروهند یا برادر دینى تواند و یا (اگر همكیش تو
نیستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) كه از آنها لغزشها و خطایائى سر میزند
و دانسته و ندانسته مرتكب عصیان و نا فرمانى میشوند بنا بر این آنها را مورد
عفو و اغماض خود قرار بده همچنانكه دوست دارى كه تو خود از عفو و گذشت‏خداوند
برخوردار شوى زیرا تو ما فوق و رئیس آنهائى و آنكه ترا بدانها فرمانروا كرده
ما فوق تست و خداوند نیز از كسى كه ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و
از تو رسیدگى بكارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمایش تو قرار داده است.
(اى مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زیرا تو نه در برابر خشم
و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نیاز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى
كه درباره دیگران كرده‏اى پشیمان مباش و بكیفر و عقوبتى هم كه دیگران را
نموده‏اى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى كه از فرو خوردن آن در نفس خود
وسعتى یابى شتاب مكن و نباید بگوئى كه بمن امارت داده‏اند و من دستور میدهم
باید اجراء نمایند زیرا این روش سبب فساد دل و موجب ضعف دین و نزدیكى جستن
بحوادث و تغییر نعمت‏ها است.
(اى مالك) زمانیكه این حكومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پدید آورد

بعظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت‏بخودت‏بدانچه
از نفس خویش بدان توانا نیستى نظر كن و بیندیش كه این نگاه كردن و اندیشیدن
كبر و سر كشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت نا
پیدا گشته بسوى تو باز میگردد،و از اینكه خود را با خداوند در بزرگى و
عظمت‏برابر گیرى و یا خویشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت‏بر
حذر باش زیرا خداوند هر گردنكشى را خوار كند و هر متكبرى را پست و كوچك
نماید.
(اى مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نیز از جانب خود و نزدیكانت و هر
كسى كه از زیر دستانت دوست دارى با انصاف رفتار كن كه اگر چنین نكنى ستمكار
باشى،و كسى كه به بندگان خدا ستم كند خداوند بعوض بندگان با او دشمن میشود و
خداوند هم با كسى كه مخاصمه و دشمنى كند حجت و برهان او را باطل سازد و آنكس
با خدا در حال جنگ است تا موقعیكه دست از ستمكارى بكشد و بتوبه گراید،و هیچ
چیز مانند پایدارى بر ستم در تغییر نعمت‏خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نیست
زیرا خداوند دعاى ستمدیدگان را میشنود و در كمین ستمكاران است.
(اى مالك) باید كه دورترین و دشمن‏ترین زیر دستانت نزد تو آنكسى باشد كه بیش
از همه در صدد عیبجوئى مردم میباشد زیرا كه مردم را عیوب و نقاط ضعفى میباشد
كه براى پوشانیدن آنها والى و حاكم از دیگران شایسته‏تر است پس مبادا عیوب
پنهانى مردم را كه از نظر تو پوشیده است جستجو و آشكار سازى چونكه تو فقط
عیوبى را كه آشكار است‏باید پاك كنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است‏حكم
میكند،بنا بر این تا میتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نیز از تو آنچه
را كه از عیوب تو دوست دارى از مردم پوشیده باشد بپوشاند.

(اى مالك) گره هر گونه كینه‏اى را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند
با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را
در باره دیگران از خود قطع كن و خود را از هر چیزى كه بنظر تو درست نباشد
نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفته‏هاى سخن چین عجله مكن زیرا كه سخن چین
هر چند خود را به نصیحت گویان مانند كند خیانتكار است،و در جلسه مشورت خود
شخص بخیل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهیدستى

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir