مقاله فقر و نابرابری در اقتصاد جهانی دارای 29 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله فقر و نابرابری در اقتصاد جهانی کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله فقر و نابرابری در اقتصاد جهانی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
فقر و نابرابری در اقتصاد جهانی
نویسنده: میشل دی. تیس
مقاله پیش رو در پی آن است كه با نگاه به واقعیتهای اقتصادی موجود در جهان و به كمك آمار و ارقام اقتصادی منتشر شده از سوی مراكز مختلف و تجزیه و تحلیل آنها، ادعای نظام سرمایهداری را مبنی بر این كه كاپیتالیسم تنها نظام كارا و قابل قبول در جهان است، به بوته نقد بكشاند.
چكیده: امروزه نظام سرمایهداری (كاپیتالیسم) یكه تاز میدان اقتصاد جهان است و به كمك تبلیغات گسترده سردمدارانش، خود را تنها نظام اقتصادی كارا و قابل قبول در جهان معرفی كرده است؛ به گونهای كه كمتر كسی جرأت میكند، سخن از ناكارایی و اشكالات ساختاری موجود در این نظام، به میان آورد. نظام سرمایهداری صدها سال قدمت دارد و هم اكنون تقریبا همه نقاط جهان را تحت سلطه خود درآورده است. سردمداران آن مدعیاند كه این نظام، قدرتمندترین موتور تولیدی است كه تا به حال دنیا به خود دیده است. هم چنین میگویند كه تواناییهای این نظام، برای تأمین استانداردهای زندگی برای تمامی افراد روی زمین، منحصر به فرد است. چرا كه به قول برادفورد دلانگ ما در حال «حركت به سوی آرمان شهر»
هستیم كه در آن، زندگی تمامی افراد، معادل زندگی سطح متوسط آمریكا خواهد بود. با توجه به مدت طولانی سیطره نظام سرمایهداری (كاپیتالیسم) و سر و صدای بی وقفه هوادارانش، خوب است تأملی در صحت ادعای «حركت به سوی آرمان شهر» بكنیم. بگذارید به سه چیز نظر بیفكنیم: میزان فقر و نابرابری در كشورهای كاپیتالیست ثروتمند از جمله آمریكا؛ میزان فقر و نابرابری در كشورهای فقیر جهان؛ و شكاف بین كشورهای بالا و پایین هرم سرمایهداری.
اغلب از آمریكا به عنوان كشوری یاد میشود كه حاكمیت در آن با طبقه متوسط است و یك فرد فقیر میتواند با اندك تلاشی خود را به سطح متوسط اقتصادی جامعه برساند. به این مطلب، برابری فرصتهای پیشرفت گفته میشود. درك مفهوم «طبقه متوسط» یا «برابری فرصت» مشكل است؛ اما میتوان متصور شد كه در چنین جامعهای، نباید فقر گسترده وجود داشته باشد و باید مردم از رفاه اقتصادی مناسبی بهرهمند باشند. آمار فقر و نابرابری در توزیع درآمد و ثروت، اصلا با چنین ادعایی هم خوانی ندارد. دولت مركزی آمریكا، میزانی را به
عنوان «خط فقر درآمدی» تعیین نموده است كه خانوادههایی كه زیر این میزان قرار دارند، فقیر محسوب میشوند؛ و آن مقدار درآمدی است كه خانواده با كمتر از آن، به سختی میتواند زندگی كند و هنگام مواجهه با بحرانهای مالی، مانند بیماری فرزند یا آسیب دیدگی هنگام كار، با مشكل جدی روبهرو میشود. میزان رسمی خط فقر، معادل سه برابر حداقل میزان هزینهی غذایی خانوار است كه توسط دپارتمان كشاورزی برآورد شده است و این میزان، با پیشفرضهای غیرواقعی كه برای محاسبهاش در نظر گرفته شده، بسیار كمتر از میزان واقعی است. به عنوان مثال، فرض شده است كه خانوار، مواد غذایی را به كمترین قیمت موجود در بازار خریداری میكند و این كه خانوار میداند كه چگونه مغذیترین تركیب را از ارزانترین مواد غذایی تهیه نماید. در سال 2002، این میزان برای هر فرد در هر روز 6/12 دلار بوده است. در سال 2002، 6/34 میلیون نفر یعنی 1/12 درصد از كل جمعیت آمریكا زیر خط فقر بودهاند.
(این میزان در میان سیاهپوستان 24 درصد بوده است). در سال 2001، 2/35 درصد كودكان زیر شش سال سیاهپوست، در فقر زندگی میكردند. این ارقام با گذشت زمان، بالا و پایین میشوند و حتی هنگامی كه از نظر مدافعان كاپیتالیسم وضعیت خوب است، باز این ارقام بالا هستند و اگر تعریف واقعگرایانهتری از فقر ارائه دهیم ـ مثلاً بر اساس درآمد متوسط ـ میزان فقر تا 17 درصد (در 1997) و بیش از 45 میلیون نفر بالا میرود. چقدر شانس وجود دارد كه بتوان چنین فقر گستردهای را برطرف كرد؟ با توجه به این كه این فقر با نابرابری رو به رشد در درآمد و ثروت عجین است و این نابرابی در تمامی قوانین بازی كاپیتالیسم، نهادینه است، شانس زیادی وجود ندارد. نابرابری درآمدی در آمریكا در سال 2000، (از دهه 1920 تاكنون)
بیشترین مقدار را داشته و 5 درصد از ثروتمندترین خانوارها، درآمدشان شش برابر بیست درصد فقیرترین خانوارها بوده است. پل كورگمن (اقتصاددانی كه در ستون خود در نیویورك تایمز، با قدرت از دولت بوش انتقاد میكرد) تخمین میزند كه 70 درصد از رشد درآمدی آمریكا در دهه 80، به جیب یك درصد خانوادههای ثروتمند آمریكایی رفته است. از نظر میزان ثروتها، در سال 1995 در آمریكا، یك درصد خانوارها ثروتمند، 2/42 درصد از كل سهام، 7/55 درصد از اوراق قرضه، 4/71 از مشاغل غیرتعاونی و 9/36 درصد از داراییهای غیرخانگی را در تصاحب
دارند. با احتساب نابرابریهای درآمدی، این نابرابری در بیست سال گذشته در حال افزایش بوده است. این نابرابری عظیم و در حال رشد، ادعای تساوی فرصتها را به استهزا میگیرد. یك نمونه را در نظر بگیرید: در پیتزبورگ، پنسیلوانیا و… خانوادهی بسیار ثروتمند هیلمنها، با چندین میلیارد دارایی وجود دارد. یكی از خانههای آنها، عمارت بزرگ و باشكوهی است كه در خیابان پنجم (یكی از خیابانهای مجلل آمریكا) قرار دارد. در فاصله سی مایلی شرق این عمارت، قسمت فقیرنشین شهر ـ كه به محله خانههای چوبی مشهور است ـ قرار دارد. فقر و بدبختی در این قسمت شهر بیداد میكند و این ناحیه یكی از بالاترین نرخهای مرگ و میر كودكان را دارد. نابرابریهای درآمدی، عوارض ناخواستهی بسیاری را ایجاد میكند. تحقیقات
نشان میدهد كه اگر دو كشور یا دو ایالت با میانگین درآمدی مساوی داشته باشیم، آنچه میتوان آن را «سلامت اجتماعی» خواند، در كشوری كه نابرابری درآمدی بیشتری دارد، كمتر است. كارشناسان متوجه شدهاند كه میزان درآمد كل نیمه فقیر خانوارهای هر ایالت، كه مقیاسی از نابرابری درآمدی است، با نرخ مرگ و میر ایالتها نسبت عكس دارد. به علاوه، این مقیاس را برای سایر خصایص اجتماعی نیز مورد آزمایش قرار دادهاند. ایالتهایی كه نابرابری درآمدی در آنها بیشتر است، دارای نرخ بیكاری بالاتر و تعداد زندانیان بیشتر هستند و درصد بیشتری از جمعیتشان كمكهای مالی و غذایی دریافت میكنند و درصد بیشتری از مشكلات پزشكی رنج میبرند. شكاف درآمدی بین طبقات ثروتمند و فقیر، بهتر از میانگین درآمدی،
میتواند خصایص اجتماعی را پیشبینی كند. جالب است كه ایالتهایی كه نابرابری درآمدی بیشتری دارند، مقدار كمتری برای تعلیم و تربیت هر فرد هزینه میكنند؛ تعداد كتاب در مدارس، برای هر فرد، در این ایالتها كمتر است و این ایالتها وضعیت آموزشی ضعیفتری دارند و درصد كمتری از افراد، از دبیرستان فارغالتحصیل میشوند. در ایالتهایی كه نابرابری درآمدی در آنها بیشتر است، نسبت بیشتری از كودكان با كسری وزن متولد میشوند و نرخ آدمكشی و جنایت بیشتر است. هم چنین نسبت بیشتری از افراد، به دلیل معلولیت از كار
كردن محرومند و نیز استعمال دخانیات در این ایالتها بیشتر است. نابرابری بزرگ و در حال رشد، كم كم قدرت سیاسی طبقات پایین دست را از بین میبرد و در نتیجه، برنامههای تأمین اجتماعی كه تا حدی از آسیبهای ناشی از فقر میكاهند، رو به زوال میگذارد و به طور هم زمان سیاستهایی كه بیشتر به نفع قشر ثروتمند است، جایگزین میشود و طبقه فقیر با دیدن شكاف بزرگ بین خود و طبقه ثروتمند، روز به روز دلسردتر و ناامیدتر میشود.
با این كه فقر و نابرابری در ثروتمندترین كشورهای كاپیتالیست نیز زیاد است، این میزان با مقدار فقر و نابرابری در اكثریت قاطع كشورهای جهان كه هم كاپیتالیست و هم فقیر، هستند قابل مقایسه نیست. بانك جهانی هر چند وقت یك بار، تعداد افرادی را كه در كل جهان و نیز به تفكیك در هر كشور، روزانه با كمتر از یک یا دو دلار گذران زندگی میكنند، برآورد میكند. به عنوان مثال، در اوایل دهه 1990، 8/90 درصد از جمعیت نیجریه، با روزانه دو دلار یا كمتر از آن سر میكردند. در سال 1997، این میزان در هند 2/68 درصد بوده است. در كل جهان، بر اساس تخمین بانك جهانی، از شش میلیارد جمعیت جهان، 8/2 میلیارد (تقریبا 45 درصدی) دو دلار یا كمتر و 2/1 میلیارد نفر (حدود بیست درصد) با یك دلار یا كمتر در هر روز زندگی
میكنند. همچنین بانك جهانی ارقامی را منتشر میكند كه قابل مقایسه با خط فقر در آمریكا است. همان طور كه گفته شد، خط فقر در سال 2002 در آمریكا 6/12 دلار بوده است در حالی كه خط فقر در كشورهای فقیر، اندكی بیش از یك دلار است. با استفاده از این رقم، ادعا میشود كه فقر جهانی از دهه نود رو به كاهش گذاشته است. به هر حال، این ادعا قابل خدشه است. البته این درست است كه یك دلار در روز در كشورهای فقیر، به دلیل ارزانی قیمتها قدرت خرید بیشتری نسبت به آمریكا فراهم میآورد؛ به طوری كه با این مبلغ در آمریكا نمیتوان زندگی كرد. اگر سطح عمومی قیمتها در كشورهای فقیر پایین بیاید و سایر عوامل همگی ثابت بمانند، تعداد افرادی كه در فقر زندگی میكنند، كاهش خواهد یافت، اما مسأله این است كه هنگامی كه بانك جهانی از سطح قیمتها در كشورهای فقیر صحبت میكند، منظورش شاخص كل قیمتها است، نه قیمت كالاهایی كه خانوادههای بسیار
فقیر خریداری میكنند. به طور كلی، كالاها و خدماتی كه قیمت نسبی آنها پایینتر است یا قیمتشان اخیرا كاهش یافته است، آنهایی نیستند كه توسط خانوادههای فقیر خریداری میشوند. جرج مونبیوت، روزنامهنگاری، میگوید: «برآوردهای بانك جهانی از قدرت خرید در كشورهای فقیر، بر مبنای میزان توانایی آنها برای خرید تمامی كالاها و خدماتی است كه در یك اقتصاد عرضه میشود. علاوه بر غذا و آب و سرپناه، بلیط هواپیما، آموزشهای فوق برنامه و… نیز در این شاخص وارد شدهاند. مسأله این است كه هنگامی كه كالاهای اساسی در كشورهای فقیر، گرانتر از كشورهای ثروتمند است، قیمت خدمات در كشورهای فقیر رو به كاهش میگذارد كه حاكی از عرضهی بسیار شدید نیروی كار در این كشور است، در حالی
كه افراد بسیار فقیر هیچ گاه برای خدمات بهداشتی، راننده و آرایش سر، تقاضا ندارند. دو محقق از دانشگاه كلمبیا برآورد كردهاند كه اگر اشكالات موجود در روش بانك جهانی تصحیح شود، میزان برآورد افرادی كه زیر خط فقر زندگی میكنند، سی الی چهل درصد افزایش مییابد و دیگر خبری از ادعای كاهش فقر در جهان نخواهد بود. نكتهای كه باید هنگام مواجهه با خط فقر ارائه شده از سوی بانك جهانی مورد توجه قرار گیرد، این است كه بانك جهانی در گسترش صادرات محصولات كشاورزی به كشورهای فقیر مؤثر بوده است. بسیاری از افرادی كه زیر خط فقر بانك جهانی قرار دارند ، دارای زندگی روستایی خارج از نظام پولی هستند و شرایط اقتصادی آنها بهتر از یك دلار در روز است. اگر آنها در اثر سیاستهای بانك جهانی از این وضعیت محروم شده و به شهرها مهاجرت كنند، ممكن است درآمد پولی آنها افزایش پیدا كند؛ اما در حقیقت، شرایطشان به مقدار زیادی از حالت قبلی بدتر شده است. در مقیاس جهانی، فقر با رشد وسیع نابرابری درآمدی همراه است.
در چین و هند، دو كشور پرجمعیت جهان كه از اقتصادهای به سرعت در حال رشد جهان نیز هستند، نابرابری به سرعت در حال افزایش است. نابرابری در چین كه از كشورهای طرفدار تساوی حقوق و فرصتها به شمار میرود، به سختی قابل تشخیص از میزان نابرابری در آمریكا است و این در حالی است كه شاید چین بزرگترین توزیع مجدد درآمدی در تاریخ را به خود دیده است. در هند، قسمت اعظمی از منافع رشد سریع اقتصادی به جیب بیست درصد ثروتمند جامعه میرود. 350 میلیون نفر در فقر و فلاكت به سر میبرند. تنها در كلكته حدود
000/250 كودك شبها را در پیادهرو به صبح میرسانند. برانكو میلانویچ اقتصاددان بانك جهانی، بر یكی از مهمترین طرحهای اندازه گیری نابرابری درآمدی در سطح جهان نظارت دارد. او با استفاده از یك بررسی بسیار گسترده در خانوارهای سراسر جهان، به این نتیجه رسیده است كه: یك درصد از افراد جهان (ثروتمندترین)، درآمدشان به اندازه 57 درصد (فقیرترین) است. در سال 1993، درآمد متوسط پنج درصد ثروتمند، 114 برابر بزرگتر از درآمد متوسط پنج درصد مردم فقیر جهان بوده است؛ در حالی كه این میزان در سال 1988، 78 برابر بوده
است. پنج درصد فقیر، 25 درصد از درآمد واقعی خود را از دست دادهاند، در حالی كه درآمد بیست درصد ثروتمند، دوازده درصد ـ بیش از دو برابر رشد درآمد جهان ـ رشد داشته است. افزایش نابرابری در جهان به خاطر افزایش نابرابری در داخل كشورها و هم چنین بین كشورها است. كشور ثروتمند، ثروتمندتر و كشور فقیر، فقیرتر میشود. جدیدترین گزارش توسعه انسانی سازمان ملل حاكی است، درآمد 25 میلیون نفر ثروتمند در آمریكا برابر با دو میلیارد نفر فقیر در جهان است. (دو میلیارد، 80 برابر 25 میلیون است.) در سال 1820، درآمد سرانه در اروپای غربی، سه برابر درآمد سرانه در آفریقا بوده است. در دهه 1990، این میزان به سیزده برابر رسید. گزارش میافزاید: «امروزه آمارها شرمآورند: بیش از سیزده میلیون كودك در دهه گذشته بر اثر اسهال درگذشتهاند. هر سال بیش از نیم میلیون زن هنگام حاملگی یا زایمان جان سپردهاند و بیش از 800 میلیون نفر دچار سوءتغذیه بودهاند». به اضافه «دهه
1990 برای بیشتر كشورها دهه یأس و ناامیدی بود. حدود 54 كشور، هم اكنون فقیرتر از 1990 هستند. در بیست و یک كشور، قسمت عمدهای از جمعیت گرسنهتر شدهاند. در چهارده كشور، بیشتر كودكان قبل از رسیدن به پنج سالگی میمیرند و در 34 كشور، امید زندگی پایین آمده است. چنین وقایعی قبلاً نادر بود». جیمز گیلبرث، اقتصاددان، میگوید: «گروه بررسی نابرابری دانشگاه تگزاس با نگاه به طیف گستردهای از كشورهای در حال توسعه، مشاهده كرده است كه نرخ نابرابری در بیشتر آنها فزاینده است و تنها چند كشور، نابرابری در حال كاهش داشتهاند». در ویتنام، در طول تنها دو سال، بین 1999 تا 2001، شكاف بین ثروتمندترین و فقیرترین افراد تقریبا دو برابر شده است. با این اوصاف، آیا ادعای برابری فرصتها از سوی طرفداران كاپیتالیسم و این كه اقتصادهای فقیر امروزی، این شانس را دارند كه روزی ثروتمند شوند، میتواند صحیح باشد؟
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0