توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد شیطان دارای 33 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد شیطان  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد شیطان،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد شیطان :

شیطان

كلمه شیْطان از ماده “شطن” گرفته شده، و “شاطن” به معناى “خبیث و پست” آمده است، و شیطان به موجود رانده شده، سركش و متمرد اطلاق مى شود و به معنى روح شریر و دور از حق ، نیز آمده است.
“شیطان” اسم عام (اسم جنس) است ، در حالى كه “ابلیس” اسم خاص (عَلَم) مى باشد، و به عبارت دیگر شیطان به هر موجود موذى و منحرف كننده و طاغى و سركش ، خواه انسانى یا غیر انسانى مى گویند، ونام ابلیس در باورهای اسلامی شیطان,به معنای كسی كه ادم را فریب داده است.

شیطان به موجود موذى و مضر گفته مى شود، موجودى كه از راه راست بر كنار بوده و در صدد آزار دیگران است ، موجودى كه سعى مى كند ایجاد دودستگى نماید، و اختلاف و فساد به راه اندازد، و اینكه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده بخاطر فساد و شرارتى است كه در او وجود دارد.
شیطان معانى مختلفى دارد، كه یكى از مصداقهاى روشن آن ابلیس و مصداق دیگر آن انسان‌هاى مفسد و منحرف كننده است.

[ویرایش] تاریخ
براساس تفسیرهای قرآن و احادیث شیطان یکی از جنیان بود که بر اثر پارسایی زیاد به درجه فرشتگان راه یافت و یکی از فرشتگان مقرب خدا شد(در حدیثی از اما صادق(ع) منقول است که یک بار شیطان نمازی خواند دو رکعت ولی 1000 سال طول کشید) اما برای سجده نکردن به آدم او از درگاه الهی رانده شد و به او فرصت داده شد تا قیامت انسان را بفریبد[1]

:. شیطان در میان شاه درخت .:

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شیطان نه تنها براى منحرف كردن مردم درون بت مى رود، بلكه براى گمراه نمودن آنان به میان درخت رفته و از آن جا با مردم جاهل سخن مى گوید و آنا را از خدا دور و علیه پیامبرش تحریك مى كند. مانند سخن گفتن او با اصحاب ((رس )) از میان شاه درخت .
اصحاب ((رس )) قومى بودند بعد از سلیمان بن داود در منطقه در مینیه آذرباییجان ، یا در بلاد مشرق ، یا انطاكیه و در اطراف یمامه زندگانى مى كردند.

امیرالمؤمنین در تفسیر آیه
((و اصحاب الرس و ثمود و قرونا بین ذالك كثیرا))
مى فرماید: اصحاب ((رش )) پس از طوفان نوح علیه السلام درخت صنوبرى (528) به دست یافت بن نوح علیه السلام كنار چشمه ((روشن آب )) كشت شده بود، اصحاب ((رس )) آن را عبادت مى كردند!
آن جمعیت در دوازده آبادى سر سبز و خوش آب و هوا به نام هاى آبان ، آذر، دى ، بهمن ، اسفند، فروردین ، اردیبهشت ، خرداد، تیر، مرداد، شهریور ساكن بودند كه بزرگترین آبادى اسفندار ((و شاه درخت )) در كنار آن بود. در بیرون هر آبادى شاخه اى از صنوبر را كاشته و نهرى را از همان ((روشن آب )) از كنار آن درخت جارى ساخته بودند.

مردم هر ماه در یك آبادى عید گرفته و جشن و پاى كوبى برگزار مى كردند. قربانى ها كرده و داخل آتش مى انداختند. وقتى دود آن قربانى ها بلند مى شد در مقابل درخت صنوبر به سجده افتاده ، گریه و زارى مى كردند و درخواست آمرزش گناهان خود را مى نمودند!
در این هنگام ، شیطان با صداى نازكى از میان درخت با آنان صحبت كرده و مى گفت : اى بندگان ! من از شما راضى شدم ، شما را بخشیدم و از گناهان شما در گذشتم سر از خاك بردارید.
وقتى مردم این بشارت را مى شنیدند را مى شنیدند از خوشحالى به رقص و پاى كوبى مى پرداختند، شرب خمر مى نمودند تا روز به پایان مى رسید و متفرق مى شدند.

هنگامى كه عید نوروز فرا مى رسید جمعیت دوازد آبادى ، در شهر اسفندار كنار صنوبر بزرگ (شاه درخت ) اجتماع مى نمودند و جشن و سرور بیشترى بر پا مى كردند، قربانى هاى زیادترى كرده و گریه ها و ناله هاى بیشترى سر داده و سجده هاى طولانى ترى مى كردند. در این بین شیطان با صداى بلندتر و خشن ترى آنان را به آمرزش گناهان ، عفو و مغفرت ، بهشت و نعمت هاى آن وعده مى داد.
آن بیچاره ها از خوشحالى سر از پا نمى شناختند و به لهو و لعب مشغول مى شدند به رقص و پاى كوبى بیشترى مى پرداختند. این كار تا 13 روز ادامه داشت در روز سیزدهم متفرق شده و به آبادى هاى خود بر مى گشتند.
وقتى شیطان آنان را به گمراهى كشانید و در گناه و معصیت غرق كرد، خداوند پیامبرى به نام ((حنظله )) بر ایشان فرستاد. آنها هم پیامبر را در چاه زندانى كردند. خدا بر آنان غضب كرد و به بدترین عذاب مجازاتشان نمود.(529)
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 23:1 | 40 نظر | لینک به این مطلب
جمعه بیست و چهارم اسفند 1386

:. شیطان در شكم بت .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

شیطان براى فریفتن مردم از هر راهى استفاده مى كند حتى از زبان بت و داخل شدن در شكم آن . در این باره به داستان زیر توجه كنید:
عمر بن جبله كلبى مى گوید: روزى گوسفندى براى بتى قربانى كردم . از درون بت صدایى شنیدم كه گفت : یا عصام ، یا عصام ، اسلام آمد، بت ها نابود شد، خون ها محفوظ ماند و صله رحم رواج پیدا كرد.
عمرو مى گوید: من از این قضیه تعجب كرده و گوسفندى دیگرى قربانى كردم . باز صدایى از بت خطاب به بكر بن جبل شنیدم كه مى گفت : پیامبر مرسل (ص ) آمد، اهل یثرب او را تصدیق مى كنند، و اهل نجد و تمامه ، و اهل فلج و یمامه او را تكذیب مى نمایند.
بعد از این قضیه ، عمرو بن جبله و بكر بن جبل خدمت رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و اسلام آوردند. در این هنگام شیطانى كه نامش مسعر بود از درون بت هبل اشعارى در تعریف و تمجید از بت و بت پرستى خواند. بعد از شنیدن این اشعار، تمام بت پرستان به سجده افتادند؟!

دوباره شیطان خطاب به مردم گفت : فردا هم بیایید تا درباره بت پرستى بیشتر براى شما سخن بگویم . – بت پرستان به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم گفتند: – تو هم فردا باید به مسجد الحرام بیایى و حقیقت را از زبان این بت بزرگ بشنوى . پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله و سلم از این داستان افسرده خاطر گردید. در این هنگام ، یكى از جن هاى مؤمن پیش آن حضرت آمد و گفت : یا رسول الله ! حتما فردا شما هم تشریف بیاورید. من شیطانى را كه از درون بت سخن مى گفت كشتم و خود به جاى او سخن خواهم گفت .

روز بعد همه بت پرستان ، طبق گفته شیطان ، گرد آمده و به انتظار پیامبر (ص ) ماندند. وقتى آن حضرت وارد مسجدالحرام شد تمام بت ها سرنگون شدند!! مشركان فورا آنها را به جاى خود قرار داده و به بت ((هبل )) گفتند: سخنانى كه دیروز قول دادى ، به گوش محمد برسان ؟! ناگهان از داخل شكم بت ((هبل )) صدایى بر آمد و از آن حضرت تعریف و تمجید بسیارى كرد و بت پرستى را باطل اعلام نمود و گفت :
اى مردم ! بعد زا موسى و عیسى ، حضرت محمد (ص ) پیامبر بر حق است . مردم باید از وى پیروى كنند و بت پرستى را ترك نمایند كه آن باطل است .
بت پرستان شرمگین و خجالت زده به هم گفتند: محمد بتها را هم فریب داده ؛ همان طور كه خود را فریب داده و عده اى را به دین خود دعوت كرده است .(527)
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 1:15 | 16 نظر | لینک به این مطلب
دوشنبه دهم دی 1386
:. شیطان در تولد پیغمبر (ص ) .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از امام صادق علیه السلام روایت شده : شیطان به هفت آسمان بالا مى رفت و اخبار آسمانها را مى شنید. هنگامى كه حضرت عیسى علیه السلام زاده شد او را از سه آسمان باز داشتند و تا چهار آسمان بیشتر بالا نمى رفت . وقتى حضرت رسول صلى الله علیه و آله متولد شد. او را از همه آسمانها منع كردند، و شیاطین را با تیرهاى شهاب از رفتن به آسمان ها راندند. قریش ‍ گفتند: باید عمر دنیا به سر آمده و هنگام قیامت باشد كه اهل كتاب مى گفتند و ما مى شنیدیم ! عمرو بن امیه كه داناترین مرد عرب جاهلیت بود، گفت : بنگرید اگر ستاره هاى معروفى كه مردم به وسیله آنها هدایت مى شوند و به واسطه آنها زمستان و تابستان را ارزیابى مى كنید، اگر یكى از آنها بیفتد، بدانید وقت آن است كه همه اهل دنیا نابود مى شوند و اگر آنها به حال خود هستند و ستاره هاى دیگرى ظاهر شده پس باید منتظر حادثه اى غیر از این باشید.

نیز امام صادق علیه السلام فرمود: در آن شب ، شیطان در میان اولاد خود فریاد زد تا همه دور او جمع شدند. گفت :اى سید و بزرگ ما چه چیز تو را این قدر آشفته كرده است ؟
گفت : واى بر شما، از آغاز شب تا كنون احوال آسمانها را دگرگون مى یابم . باید حادثه عظیمى در زمین رخ داده باشد، از زمانى كه عیسى علیه السلام به آسمان بالا رفت مانند آن واقع نشده است !
بروید بگردید و جست و جو كنید كه چه رخداد مهمى شده است ؟ رفتند و همه جا را گشتند. برگشتند و گفتند: چیزى نیافتیم . آن ملعون گفت : به دست آوردن این خبر كار من است . آن گاه در زمین به كاوش پرداخت . تمام دنیا را زیر پا گذاشت تا به حرم رسید، دید ملائك اطراف حرم را گرفته اند، خواست به حرم رود كه ملائك بر او بانگ زدند، او برگشت .
مانند گنجشك ، كوچك شد و مى خواست از جانب كوه حرا داخل شود، گفتند اى ملعون ! برگرد.
گفت :اى جبرئیل ! یك حرف از تو سؤال مى كنم ، بگو امشب چه خبر مهمى واقع شده است ؟
جبرئیل گفت : محمد صلى الله علیه و آله كه بهترین پیامبران خداست امشب متولد شد. پرسید: آیا مرا در او بهره اى هست ؟ جبرئیل گفت : خیر، پرسید: آیا در امت او بهره اى دارم ؟ گفت : بلى ، شیطان گفت : راضى شدم (525)
هنگام ولادت آن حضرت ، شیطان را به زنجیر بستند و چهل روز او را در قلعه اى زندانى نموند، تخت او را چهل روز در آب شناور كردند، بت ها همه سرنگون شدند و صداى واویلا از شیطان بلند شد.(526)
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 14:5 | 29 نظر | لینک به این مطلب
یکشنبه هجدهم آذر 1386
:. شیطان از دست هاشم فرار مى كند .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

وقتى شیطان را از مجلس بیرون كردند، یهودیانى كه دشمن هاشم بودند و در مجلس حضور داشتند نیز بیرون رفتند. بزرگ یهودیان به سلمى گفت : این مرد پیر داناترین مردم شام و عراق است ، چرا فكر و تدبیر او را نادیه گرفتید؟ ما دوست نداریم دختر خود را به غریبى كه از اهل بلاد ما نیست بدهى . سپس چهارصد نفر از یهودیان كه حاضر بودند، شمشیرهاى خود را كشیدند و در برابر هم ایستادند. بزرگان حرم هم چهل نفر بودند، آنها هم شمشیرها را كشیدند. مطلب بر سركرده یهود حمله آورد هاشم بر شیطان ملعون . شیطان گریخت . هاشم به او رسید او را گرفت بلند كرد و بر زمین زد.
چون نور محمد صلى الله علیه و آله و رسالت در صلب هاشم بود، بر او تابید نعره زد و به سرعت از زیر دست او گریخت .(524)
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 12:47 | 15 نظر | لینک به این مطلب
شنبه سوم آذر 1386
:. شیطان در مجلس عقد سلمى .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

بعد از آن كه ((سلمى )) سخاوت و شجاعت هاشم را از پدر خود شنید او را پسندید و مجلس عقد برپا شد. ((عمرو)) پدر ((سلمى )) گفت : ما خطبه عقد را قبول كردیم ، لیكن ناچاریم به عادت قدیمى خود عمل كنیم ، و آن مهر زیادى است كه براى این امر باید بپردازید. اگر این عادت در میان ما نبود اظهار نمى كردیم . مطلب برادر هاشم گفت : ما صد ناقه سیاه چشم ، سرخ مو، براى شما مى فرستیم .

شیطان كه از جمله حضار بود، گریست . نزد پدر ((سلمى )) آمد و گفت : مهر را زیاد كن ! ((عمرو)) پدر سلمى گفت : اى بزرگواران ! قدر دختر ما نزد شما همین بود؟ مطلب گفت : هزار مثقال طلا مى دهیم . باز شیطان اشاره كد به سوى پدر سلمى و گفت : مهر را اضافه كن ! پدر سلمى گفت :اى جوان ! در حق ما كوتاهى كردى . مطلب گفت : یك خروار عنبر و ده جامه سفید مصرى و ده جامه عراقى نیز افزودم . باز شیطان گفت : زیادتر بخواهید! پدر سلمى گفت : نزدیك آمدید احسان كردید، باز هم اكرام فرمایید: مطلب گفت : پنج كنیز هم براى خدمت ایشان مى دهیم ! باز شیطان اشاره كرد بیشتر طلب نمایید، پدر سلمى گفت :اى جوان ! آنچه مى دهید باز به شما باز مى گردد. مطلب گفت : ده اوقیه (523) مشك و پنج قدح كافور نیز افزودیم ، آیا راضى شدید؟ باز شیطان خواست وسوسه كند، پدر سلمى بر او بانگ زد و گفت : بد سیرت دور شود. مرا در این مجلس شرمنده كردى . آن گاه مطلب نیز او را از خود راند و بر او بانگ و درخواست كرد او را از خیمه بیرون كردند.
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 13:24 | 14 نظر | لینک به این مطلب
شنبه نوزدهم آبان 1386
:. شیطان و سلمى .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

وقتى هاشم و مطلب براى خواستگارى ((سلمى )) به مدینه آمدند، پیش پدر سلمى رفتند و مطلب خود را بیان كردند، ((سلمى )) و پدرش رضایت دادند، شیطان به صورت پیرمردى در آمده به سلما گفت : من از اصحاب هاشم هستم براى نصیحت و خیرخواهى پیش تو آمده ام . هاشم ، اگر چه در زیبایى در آن مرتبه است كه مى دانى ، ولیكن چند صفت زشت در او وجود دارد. از جمله : بسیار بخیل و مال دوست و به زنان كم رغبت است . زنى را كه بسیار دوست دارد بیشتر از دو ماه است و شجاعت ندارد، ((سلمى )) گفت : اگر آن چه در حق او مى گویى راست باشد، اگر قلعه هاى خیبر را براى من پر از طلا و نقره كنند در او رغبت ننمایم او را نخواهم پذیرفت . شیطان لعین امیدوار شد و در پوشش شخصى دیگر از اصحاب هاشم نزد ((سلمى )) آمد و مانند آن افسانه ها را بار دیگر بر او خواند! باز در لباس شخص سومى نزد او رفت ، و همان حرف هاى گذشته را تكرار كرد. وقتى پدر سلمى نزد او آمد، او را غمگین یافت . گفت : اى سلمى چرا اندوه گینى ؟ امروز

هنگام شادى و كامیابى تو است ، عزت و كرامت ابدى ، براى تو فراهم گردیده است .
سلمى گفت : اى پدر! مى خواهى مرا به ازدواج شخصى در آورى كه به زنان میلى ندارد و آنان را طلاق مى دهد؟ او آدمى ترسو است ، در جنگ ها شجاعت ندارد. پدر سلمى چون این سخن را شنید، خندید و گفت : اى سلمى ! هیچ یك از آن صفاتى كه گفتى در این مرد وجود ندارد. مردم به بخشش و گذشت او مثل مى زنند، از بسیارى طعام كه به مهمانان خورانیده و از بسیارى گوشت و استخوان كه براى ایشان فرستاده ، او را هاشم نامیده اند. هرگز زنى را طلاق نداده و در شجاعت شهره آفاق است ، در خوش رویى و خوش خویى نظیر ندارد. آن كه این سخنان را به تو گفته شیطان بوده است .
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 9:31 | 11 نظر | لینک به این مطلب
جمعه چهارم آبان 1386
:. شیطان باز هم به عیسى طمع دارد .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

روزى شیطان جلوى حضرت عیسى علیه السلام ظاهر شد و عرض كرد:اى كسى كه آدم هاى كور را شفا مى دهى ! مریض ها را از بیمارهاى كشنده مى رهانى و مرده ها را زنده یم كنى ! – اگر راست مى گویى – خود را از كوهى بلند بینداز و خود را حفظ كن كه صدمه به تو و جان تو نرسد. حضرت عیسى علیه السلام فرمود: مى خواهى مرا بفریبى كه اقدام به خودكشى كنم و مورد غضب خداوند واقع شوم و مخلد در آتش باشم . بعد فرمود: تمام كارهایى كه از من صادر مى

شود به اذن خدا است و از خود نمى توانم كارى انجام دهم .(522)
در این جا شیطان لعین از روى فریب و شیطنت خود به زبان خیرخواهى و نصیحت به آن حضرت چنین گفت : اگر این كار را انجام دهى و خود را از بالاى كوه پرت كنى ، مردم به تو علاقه بیشترى پیدا مى كنند و ایمان آنها محكم تر مى شود و آنان كه هنوز ایمان نیاورده اند، ایمان خواهند آورد.
با این نیرنگ مى خواست عیسى بن مریم (ع ) را وادار به خودكشى كند و در نتیجه ، به عقوبت الهى گرفتار شود و اگر كشته نشد، لااقل یك عمل غیر عقلانى و خلاف دستور خدا انجام داده باشد. (شیطان را همین بس كه پیغمبرى از پیامبران الهى را وادارد كه كه اگر شده كار پسندیده اى را ترك نماید.)
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 13:14 | 17 نظر | لینک به این مطلب
سه شنبه بیست و چهارم مهر 1386
:. توبه شیطان .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از ابن عباس نقل شده : وقتى حضرت عیسى علیه السلام به پیامبرى رسید و سى سال از عمر او گذشت ، روزى شیطان لعین در پشت بیت المقدس با آن حضرت دیدار كرد و گفت : اى عیسى ! تو آن بزرگى هستى كه خدا تو را بزرگ و با شخصیت قرار داد و بدون پدر به وجودت آورد! عیسى (ع ) فرمود: بلكه بزرگى از آن كسى است كه مرا بدون پدر خلق كرد و همین طور حضرت آدم (ع ) و حوا را بدون پدر و مادر آفرید.
گفت : اى عیسى ! تو آن بزرگى هستى كه خدا تو را به جایى رسانیده كه در كودكى و در گهواره سخن گفتى . عیسى فرمود: اى شیطان ! بزرگى مخصوص ‍ آن كسى است كه زبان مرا گویا كرد و گنگ نگردانید و اگر مى خواست مى توانست بدون زبانم كند. گفت : اى عیسى ! تو كسى هستى كه در بزرگى و خدایى به جایى رسیدى كه با گل ، پرنده اى ساختى و بر آن دمیدى و او به پرواز در آمد.
فرمود: بزرگى مال كسى است كه مرا آفریده است و آنچه را كه من در او دمیدم

، به پرواز درآورد.
گفت : تو در بزرگى به جایى رسیدى كه مریض ها را شفا مى دهى ! فرمود: بزرگى مال كسى است كه به اذن او شفا مى دهم و اگر بخواهد خود من را هم مریض مى گرداند.
عرض كرد: تو چنان بزرگوار هستى كه مرده را زنده مى كنى ! فرمود: بزرگوار كسى است كه به اذن او مرده را زنده مى كنم و ناچار او خودم را مى میراند و خود باقى مى ماند.
عرض كرد: اى عیسى ! تو آن بزرگ و خدایى هستى كه از دریا عبور مى كند، بدون آن كه پاهایت تر شود و در آن فرو نمى روى . فرمود: عظمت كسى دارد كه دریا را در برابر من رام كرد و اگر بخواهد مرا غرق مى كند.
عرض كرد: اى عیسى ! تو آن كسى هستى كه در آینده نزدیك از زمین و آسمانها و آن چه در آنها است بالاتر مى روى و فوق همه آنها قرار مى گیرى و به جایى خواهى رفت كه تدبیر امور خلایق و تقسیم ارزاق آنها را مى كنى .
عیسى گفت : حمد و ستایش مى كنم خدا را به وزن سنگینى عرش و به اندازه اى كه آسمان ها و زمین پر شود.
وقتى شیطان چنین شنید، راه خود را گرفت و رفت تا رسید به دریاى سبز و فكر كرد كه چیزى از خود ندارد و هر چه هست از خدا است . زنى از جن در كنار دریا مى رفت ناگاه نگاهش به ابلیس افتاد! دید روى صخره به سجده افتاده و اشك آن ملعون روان است . از روى تعجب به شیطان نگاه كرد و گفت : واى بر تو اى ملعون ! چه امیدى از این سجده طولانى دارى ؟ در جواب گفت : اى زن مؤمنه ! و اى دختر مرد مؤمن ! امیدوارم خداوند از آن قسمى كه خورد و گفت : مرا داخل جهنم و آتش كند برگردد و به رحمت خودش مرا به بهشت ببرد.(520)
امام باقر علیه السلام فرمود: یكى از روزها شیطان با عیسى بن مریم (ع ) ملاقات كرد. آن ح

ضرت فرمود: آیا شده كه مكر و حیله تو در من اثر كرده باشد و مرا فریفته باشى ؟
گفت : چگونه مكر و حیله من به تو رسد، در حالى كه جده تو زن عمران ، وقتى كه مادرت به دنیا آمد، به خدا پناه برد و گفت : پروردگارا! فرزندى كه زاده ام دختر است و من او را ((مریم )) نام نهادم . او و فرزندانش را از شر شیطان رجیم به پناه تو در آوردم . تو اى عیسى ! از ذریه او هستى حیله من در تو مؤ ثر نیست .(521)
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 12:58 | 10 نظر | لینک به این مطلب
جمعه بیستم مهر 1386
:. مردم در نزد شیطان سه گروه اند .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

وهب بن ورد نقل مى كند: روزى شیطان در برابر یحیى بن زكریا نمایان گشت و گفت : یا یحیى ! مى خواهم اندرزتان دهم .
فرمود: به نصحیت تو احتیاج ندارم ، ولكن مرا از بنى آدم خبر بده كه در پیش تو چگونه اند؟ ابلیس عرض كرد: بنى آدم در پیش من بر سه گونه اند:
1 – طایفه اول مؤمنان مى باشند كه سخت ترین افرادند همیشه آنها را وسوسه مى كنیم تا به گناه آلوده كنم و از راه منصرف شوند. بعد از آن متوجه مى شوند كه كار اشتباهى انجام داده اند. (مانند زمانى كه واعظى به منبر مى رود و مردم را پند مى دهد، آیات توبه را براى آنان مى خواند و آنها فورا عوض مى شوند. در این زمان – توبه و استغفار مى نمایند، از گناه دست مى كشند) نمى توانم در رابطه با آنان كارى از پیش ببریم ، فقط ناراحتى و زحمت ما از این طایفه است .
2 – طایفه دوم كسانى هستند كه در اختیار ما و به فرمان ما تسلیم مى باشند. آنها را مانند توپى كه در دست كودكان شما است و به هر طرف پرت مى كنند، همان طور آنان در دست ما هستند و به هر جا و هر گناه و فساد و فحشا كه بخواهیم مى كشانیم . آنها براى ما زحمتى ندارند، لازم نیست براى آنها وقت صرف كنیم ، حتى خود آنان بدون این كه ما دستورى بدهیم ، اجرا كننده اند.
3 – طایفه سوم مانند شما پیامبران و اولیاءالله و مؤمنین حقیقى مى باشند كه حرف و وسوسه ما در آنان اثر ندارد؛ چون این را مى دانیم ، زحمت به خود نمى دهیم ، دنبال آنان نمى رویم ، از اول از ایشان ماءیوس هستیم و در نتیجه از دست آنان راحتیم .(519)
نوشته شده توسط : : سید هادی : : در 20:57 | 5 نظر | لینک به این مطلب
دوشنبه نهم مهر 1386
:. شیطان دامهاى خود را به یحیى نشان داد .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

امام رضا از اجداد خود علیهم السلام نقل مى كند: شیطان از زمان حضرت آدم (ع ) تا هنگامى كه حضرت عیسى علیه السلام به پیغمبرى رسید نزد انبیا مى آمد، و با ایشان سخن مى گفت و سؤال هایى مى كرد، با حضرت یحیى (ع ) بیشتر از دیگر پیغمبران آمد و رفت داشت .

روزى حضرت یحیى علیه السلام به او فرمود: اى ابومره ! (این لقب شیطان است ) مرا به تو حاجتى است . شیطان گفت : قدر تو از آن بزرگ تر است كه حاجت تو را بتوان رد نمود. آن چه مى خواهى بپرس تا پاسخ گویم .
حضرت یحیى (ع ) فرمود: مى خواهم دام هاى خود را كه بنى آدم را به آنها گرفتار مى كنى به من نشان دهى !
آن ملعون پذیرفت و به روز دیگر وعده كرد. چون صبح شد، حضرت یحیى در خانه را بازگذاشت و منتظر او نشست . ناگاه دید كه صورتى در برابرش ‍ ظاهر شد، رویش مانند روى میمون ، بدنش مانند بدن خوك ، طول چشم هایش در طول رویش ، هم چنین دهانش در طول رویش است . دندانهایش یك پارچه استخوان بود، چانه و ریش نداشت ، دو سوراخ دماغش به طرف بالا بود، آب از چشمش مى ریخت ، چهار دست داشت ، دو دست در سینه او و دو دست دیگر در دوش او رسته بود. پى پاهایش در پیش رویش و انگشتان پاهایش در عقب مى باشد و به قول شاعر كه مى گوید:
ندانم كجا دیدم اندر كتاب
كه ابلیس را دید شخصى به خواب
به بالا صنوبر به دیدار حور(515)
چه خورشیدیش از چهره مى تافت نور
فرا رفت و گفت : اى عجب این توئى
فرشته نباشد بدین نیكویى
تو كاین روى دارى و حسن و قمر
چرا در جهانى به زشتى سمر(516)
چرا نقش بندت در ایوان شاه
بدیدم دهن روى كرده است و زشت و تباه
تو را سهمگین (517) روى پنداشتند
به گرما به در زشت بنگاشتند
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زارى بر آورد بانك و غریو
كه اى نیك بخت این نه شكل من است
ولیكن قلم در كف دشمن است

برانداختم بیخشان از بهشت
كنونم ببین مى نگارند زشت
حضرت یحیى دید آن ملعون قبایى پوشیده و كمربندى بر روى آن بسته ، بر آن كمر بند رشته و نخ ‌هایى رنگارنگ آویخته ، بعضى سرخ و بعضى سبز، به هر رنگى رشته اى در آن میان دیده مى شد، زنگ بزرگى در دست و كلاه خودى بر سر نهاده و بر آن كلاه قلابى آویزان كرده است !
تا كه حضرت یحیى او را به این هیئت دید، از او پرسید: این كمربند چیست كه در میان دارى ؟ گفت : این علامت انس گیرى و محبوبیت است كه من پیدا كرده ام و براى مردم زینت داده ام .
فرمود: این رشته هاى رنگارنگ چیست ؟ گفت : اینها اصناف زنان است كه مردم را با رنگ هاى مختلف و رنگ آمیزى هاى خود مى ربایند!
فرمود: این زنگ كه به دست دارى چیست ؟ گفت : این مجموعه اى است كه همه لذت ها در آن جمع گشته . (مانند طنبور، بربط، طبل ، ناى و غیره .) چون جمعى به شراب خوردن پرداخته و لذتى نبرند من این رنگ را به حركت در مى آورم تا مشغول خوانندگى و ساز شوند، چون صداى آن را شنیدند، از طرب و شوق از جا به در مى روند. یكى رقص مى كند، دیگرى بشكن مى زند و آن دیگر جامه بر تن مى درد.

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir