توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

 مقاله در مورد سیری در مفاهیم نهج البلاغه دارای 26 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله در مورد سیری در مفاهیم نهج البلاغه  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله در مورد سیری در مفاهیم نهج البلاغه،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله در مورد سیری در مفاهیم نهج البلاغه :

سیری در مفاهیم نهج البلاغه

به ترتیب الفبایی
برای آنكه از كنار دریای بیكران نهج البلاغه، لب تشنه بازنگردیم و با موضوعات و مفاهیم گوناگون نهج البلاغه و سبك و سیاق آن آشنایی بیشتری پیدا كنیم، گزیده‎ای از مفاهیم این كلام جاودانه را به شیوه الفبایی از نظر می‎گذرانیم. باشد كه با غوطه‎ور شدن در دریای كلام امام ـ علیه السّلام ـ غبار تیرگی‎ها از جان بزداییم و با گوش جان سپردن به آوای ملكوتی نهج البلاغه، روح و روان را صفا بخشیم.

برای پرهیز از اطاله كلام وبا توجه بهگستردگی معارف غنی ارزشی نهج البلاغه، در هر حرف از حروف الفبا تنها به یك یا دو مفهوم ( آن هم به نقل یك یا دو جمله) بسنده می‎كنیم:[1]
1 اخلاق
آنكه حساب نفس خود كرد سود برد، و آنكه از آن غافل ماند زیان دید، و هر كه ترسید ایمن گردید، و هر كه پند گرفت بینا شد، و آنكه بینا شد فهمید و آنكه فهمید به دانش رسید.[2]
2 بینش

همانا دنیا، نگاه كوردلان را بن‎بستی است كه فراسویش هیچ نمی‎بیند. ولی آنكه بیناست نگاهش از دنیا گذرد، و از پس آن سرای آخرت را نگرد، بینا از دنیا رخت بربندد، و نابینا دل به دنیا بندد. بینا از دنیا بهره گیرد و كوردل برای دنیا توشه برگیرد.[3]
3 پارسایی
ای مردم، پارسایی، دامن آرزو در چیدن است، و شكر نعمت حاضر گفتن، و از ناروا پارسایی ورزیدن و اگر از عهده این كار برنیایید، چند كه ممكن است خود را از حرام واپایید و شكر نعمت موجود فراموش منمایید كه راه عذر برشما بسته است، با حجّت‎های روشن و پدیدار، و كتاب‎های آسمانی و دلیل‎های آشكار.[4]

4 تاریخ
از گذشته دنیا، آینده‎اش را چراغ عبرتی ساز؛ چرا كه پاره‎های تاریخ با یكدیگر همانند است و در نهایت پایانش به آغازش می‎پیوندد و تمامش در حال دگرگونی است و رفتنیست.[5]
5 ثروت
هیچ ثروتی چون خرد، هیچ تهیدستی چون نادانی، هیچ میراثی چون ادب وهیچ پشتیبانی چون مشورت نمودن نیست.[6]
6 جهاد
امّا بعد، جهاد، دری است از درهای بهشت كه خدا بر روی برگزیده دوستان خود گشوده است؛ و جامه تقواست كه تن آنان را پوشانده است. زره استوار الهی است كه آسیب نبیند؛ و سپر محكم اوست كه تیر در آن ننشیند. هر كه جهاد را واگذارد و نا خوشایند داند، خدا جامه خواری بر تنش پوشاند و فوج بلا برسرش كشاند و در زبونی فرو ماند. دل او در پرده‎های گمراهی نهان، و حق از او روی گردان. به خواری محكوم و از عدالت محروم.[7]

7 چاره اندیشی برای بیچارگان
(ای مالك) خدای را، خدای را، در خصوص فرودستان، زمینگیران، نیازمندان، گرفتاران، و دردمندان كه دردشان را هیچ چاره‎ای نیست، چه در میان این قشر كسانی به دریوزگی روی می‎آورند و كسانی با نیاز آبرو داری می‎كنند.
پس، برای خدا پاسدار حقی باش كه خداوند برایشان تعیین كرده است و تو را به رعایتش فرمان داده است و از بیت المال و محصول زمین‎های غنیمتی اسلام ـ در هر شهری ـ سهمی برایشان در نظر بگیر؛ چرا كه برای دورترین مسلمانان، همانند نزدیك‎ترینشان سهمی هست و تو مسئول رعایت حق همگانی.[8]

8 حب و بغض
ای مردم، محور اجتماع مردم حب و بغض (خوشنودی وخشم) است، بی‎گمان ناقه ثمود را تنها یك نفر پی كرد، اما چون تمامی قوم ثمود به كار او رضا دادند، خداوند همه ایشان را سزاوار عذاب ساخت و این سخن خداوند سبحان است كه فرمود: «پس آن ناقه را پی كردند و همگی پشیمان شدند.»[9]
9 خود شگفتی (عُجْبْ)

از خودپسندی و تكیه زدن بر توانمندی‎هایت كه به شگفتی وامی‎داردت و گرایش گوش سپردن به چاپلوسی‎ها را در تو زنده می‎كند، سخت بر حذر باش! كه برای پایمال كردن نیكی نكوكاران، این مطمئن‎ترین فرصت است برای شیطان.[10]
10 دعا
(گروهی آن حضرت را پیش رویش ستودند، فرمود:) بار خدایا تو مرا از خودم بهتر می‎شناسی و من خود را از آنان بیشتر می‎شناسم، خدایا ما را بهتر از آن كن كه می‎پندارند و بیامرز از ما آنچه را نمی‎دانند.[11]

11 ذكر
از سخنان آن حضرت است هنگامی كه آیه «رجال لاتلهیهم تجاره و لا بیع عن ذكر الله» را تلاوت می‎فرمود:
همانا خداوند سبحان یاد خود را مایه جلای دل‎ها كرد تا به یمن آن، شنوایی جایگزین كری، بینش جایگزین كوری، انعطاف و حق‎پذیری جایگزین كین‎توزی گردد. آری، خداوند ـ كه تمامی بخشیده‎هایش گرانمایه است ـ در دوران‎های پی در پی تاریخ ـ حتی در روزگاران فترت ـ همواره بندگان خاصی دارد كه در ژرفنای اندیشه و در عمق خردهاشان با آنان در راز است و از طریق خرد دمساز، و آنان با روشنایی ویژه‎ای كه در چشم‎ها و گوش‎ها و دل‎هاشان پدید می‎آید به چراغ‎هایی می‎مانند فرا راه انسانها؛ ایام خدا را به یاد آنان آرند و مردمان را از بزرگی و جلال او ترسانند.[12]

12 رنگارنگی روزگار
روزگار را دو چهره است: روزی از تو و روزی بر تو. در آن روزی كه از توست سركشی بنه و روزی كه بر توست تن به شكیبایی ده![13]
13 رهبری
آنكه خود را پیشوای مردم سازد، پیش از تعلیم دیگری باید به ادب كردن خود بپردازد، و بیش از آنكه به گفتار تعلیم فرماید باید به كردار ادب نماید، و آنكه خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایسته‎تر به تعظیم است از آنكه دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد[14]

14 زیان زبان
جبران آنكه با نگفتن از دست نهاده‎ای آسان‎تر است از تدارك آنچه با گفتن از دست داده‎ای، و نگاهداری آنچه در مشك است با استوار بستن در آن با بند است. آنچه در دست است نگهداری، بهتر از آن است كه آنچه نزد دیگران است خواهی؛ تلخی نومیدی بهتر، تا دست دریوزگی نزد مردمان بردن؛ كار با پارسایی برتر از هرزگی با توانگری است؛ و هر كس خود تواناتر است به راز خویش نگه داشتن؛ و بسا كوشنده كه در جهت زیان خود كوشد! آنكه پرگوید، یاوه سراید؛ و هر كه بیندیشد، بینش یابد.[15]

15 ژرفای هستی
به ژرفای عظمت تو آگاهیمان نتواند بود. دانش ما تنها این است كه می‎دانیم تو زنده و برپا دارنده جهانی، بی‎آنكه خواب بربایدت. ژرفای ذاتت را هیچ نگاهی درنیابد و ادراك وجودت را هیچ چشمی نتواند، بلكه این ادراك توست كه پهنه چشم‎ها را فرا گرفته و پایان عمرها را می‎دانی و عنان سرتاپای پدیده‎ها را در دست قدرت خود داری.
آنچه را ما از آفرینشت می‎بینیم و با آن از قدرتت به شگفتی می‎آییم و در توصیف بزرگی سلطنتت لب می‎گشاییم، بسی ناچیزتر است از آنچه از ما پنهان است و چشم‎هامان از دیدنش ناتوان است و اندیشه‎مان از تسخیر آن در بن‎بست است و میان ما و آن پرده‎هایی از غیب در افكنده است.
پس هر كه با قلبی فارغ اندیشه به كار گیرد تا دریابد كه تو چگونه عرش خویش برپا داشته‎ای و

مخلوقاتت را آفریده‎ای، و چگونه آسمان‎هایت را در فضا آویخته‎ای و چه‎سان زمین را بر امواج آب‎ها گسترده‎ای، نگاهش حسرت‎زده، خودش مبهوت، گوشش منگ و اندیشه‎اش سرگردان، به واپس باز می‎گردد.[16]
16 ساده زیستی
(حضرتش را با جامه‎ای كهنه و پینه‎دار دیدند، سبب پرسیدند، فرمود:)

با این گونه پوشش دل خاشع شود، و نفس رام گردد؛ و مؤمن آن را الگو گیرد.[17]
17 سینه فراخی (شرح صدر)
سینه خردمند صندوق راز اوست، (و در جای دیگر فرمود: ) ابزار ریاست فراخی سینه است.[18]
18 سپاسگزاری
به خدا سوگند اگر دل‎های شما یكسره بگدازد و دیدگانتان از شوق پروردگار یا از بیم كردگار سیل خون روان سازد و تا چند كه دنیا پایدار است در آن بمانید این همه كرده‎های شما پاداش نعمت‎های خدا نخواهد بود به ویژه این نعمت كه شما را به راه ایمان هدایت فرمود.[19]
و نیز فرمود: چون طلیعه‎های نعمت‎ها به شما رسید، با ناسپاسی تداوم آن را مبرید.[20]
19 شهرت گریزی
شادمانی مؤمن در رخسار اوست و اندوهش در دلش، سینه او فراخ‎ترین است و نفس او خوارترین؛ برتری طلبی را دوست نمی‎دارد و از شهرت‎طلبی گریزان است و اندوهش دراز است و همتش فراز; .[21]

20 شهادت خواهی
كجایند مردمی كه به اسلامشان خواندند، و آن را پذیرفتند؛ و قرآن خواندند و دستورهایش را پیروی كردند، به كارزارشان برانگیختند، و آنان همچون ماده شتر كه به بچه خود رو می‎آورد، شیفته آن گردیدند. شمشیرها را از نیام برآوردند و گروه گروه و صف به صف روی به اطراف زمین نهادند، بعضی نجات یافته و بعضی به شهادت رسیدند.[22]
21 صبر راز پیروزی
شكیبا پیروزی را از كف ندهد، گر چه روزگارانی بر او گذرد.[23]
و نیز فرمود: چون سختی به نهایت رسد، گشایش در رسد؛ و چون حلقه‎های بلا سخت به هم آید، آسایش در آید.[24]
22 ضرار و مناجات علی ـ علیه السّلام ـ
( در خبر ضرار پسر ضَمْرَه ضبابی است كه چون بر معاویه درآمد معاویه وی را از امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ پرسید، گفت: گواهم كه او را در حالی دیدم كه شب پرده‎هایش را آویخته بود و او در

محراب خویش ایستاده، دست به محاسن، چونان مار گزیده به خود می‎پیچید و با اندوه می‎گریست و می‎گفت: ) ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو! برای من خود را به نمایش گذاشته‎ای؟ یا شیفته من شده‎ای؟ مباد كه تو در دل من جای گیری. هرگز! جز مرا بفریب! مرا به تو چه نیازی است؟! من ترا سه بار طلاق گفته‎ام و بازگشتی در آن نیست.
;;;;;;;;;;;;;;;

[1] . ترجمه‎های این قسمت برگرفته شده از ترجمه استاد شهیدی و یا «خورشید بی‎غروب» است كه گاهی اندك تغییراتی درآن داده شده است.
[2] . من حاسب نفسه ربح، و من غفل عنها خسر، و من خاف أمِنَ، و من اعتبر أبصر، و من أبصر فهم و من فهم علم. نهج البلاغه، حكمت 208
[3] . و انّما الدنیا منتهی بصر الأعمی، لا یبصر ممّا و راءَها شیئاً، و البصیر ینفذها بصره و یعلم أنَ الدّار وراءَها. فالبَصیر منها شاخص، و الأعمی إلیها شاخص. و البصیر منها متزوّد، و الأعمی لها متزوّد. همان، خ 133

[4] . أیّها الناس، الزهاده قصر الأمل، و الشكر عند النّعم، و الورع (لح: التورع) عند المحارم. فان عزب ذلك عنكم فلا یغلب الحرامُ صبركم و لا تَنْسَوْا عند النعم شكركم فقد اعذر الله الیكم بحجج مسفره ظاهره و كتب بارزه العذر واضحه. همان، خ 81
[5] . و اعتبر بما مضی من الدنیا ما بقی منها، فان بعضها یشبه بعضاً و آخرها لا حق بأوّلها و كلها حائِل مفارق. همان، نامه 69
[6] . لا غنی كالعقل، و لا فقر كالجهل، و لا میراث كالأدب و لا ظهیر كالمشاوره. همان، حكمت 54
[7] . أمّا بعد: فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّه فتحهُ الله لخاصّه اولیائِه و هو لباس التقوی و درع الله الحصینه و جنّته الوثیقه، فمن تركه رغبه عنه البسه الله ثوب الذلّ و شمله البلاءِ. و دیّث بالصغار و الغماءه و ضرب علی قلبه بالاسهاب و أدیل الحق منه بتضییع الجهاد و سیم الخسف و منع النصف. همان، خ 27
[8] . ثم الله، الله، فی الطبقه السفلی من الذین لا حیله لهم من المساكین و المحتاجین و أهل البؤسی و الزمنی، فأنّ فی هذه الطبقه قانعاً و معترّاً. و احفظ لله ما استحفظك من حقه فیهم، و اجعل لهم قسماً من بیت مالك، و قسماً منه غلّات صوافی الإسلام فی كل بلد، فإنّ للأقصی منهم مثل الذی للأدنی، و كل قد استرعیت حقه. همان، نامه 53

[9] . أیّها النّاس، إنّما یجمع الناس الرضا و السخط، و انّما عقر ناقه ثمود الرجل واحد فعمّهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا. فقال سبحانه: « فعقروها فأصبحوا نادمین». همان، خ 201
[10] . و إیّاك و الاعجاب بنفسك و الثقه بما یعجبك منها، و حبّ الإطراء، فإنّ ذلك من أوثق فرص الشیطان فی نفسه لیمحق ما یكون من احسان المحسنین. همان، نامه 53
[11] . (و مدحه قوم فی وجهه فقال: ) اللّهم أنك أعلم بی من نفسی و أنا اع

لم بنفسی منهم، اللّهم اجعلنا خیراً ممّا یظنّون، و اغفرلنا ما لا یعلمون. نهج البلاغه، حكمت 100
[12] . و من كلام له ـ علیه السّلام ـ قاله عند تلاوته «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذكر الله»: إنّ الله سبحانه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره، و تبصر به بعد العشوه، و تنقاد به بعد المعانده، و ما برح للهِ ـ عزّت الاؤه ـ فی البرهه بعد البرهه و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم، و كلّهم فی ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور یقظه‌فی الأبصار و الاسماع و الأفئده؛ یذكرون بأیام الله، و یخوفون مقامه بمنزله الأدله فی الفلوات. همان، خ 222
[13] . و الدهر یومان: یوم لك و یوم علیك. فإذا كان لك فلا تبطر؛ و إذا كان علیك فاصبر. همان، حكمت 396
[14] . من نصب نفسه للناس اماماً فعلیه أن یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره؛ و لیكن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه. و معلم نفسه و مؤدّبها أحق بالإجلال من معلم الناس و مؤدبهم. همان، حكمت 73
[15] . و تلافیك ما فرط من صمتك ایسر من إدراكك مافات من منطقك. و حفظ ما فی الوعاء بشدّ الوكاء. و حفظ ما فی یدیك أحبّ إلیّ من طلب ما فی ید غیرك، و مراره الیأس خیر من الطلب إلی الناس. و الحرفه مع العفّه خیر من الغنی مع الفجور. و المرء أحفظ لسرّه. و ربّ س

اع فیما یضرّه! من أكثر أهجر، و من تفكّر أبصر. همان، نامه 31
[16] . فلسنا نعلم كنه عظمتك إلا أنا نعلم أنك حیّ قیوم لا تأخذك سنه و لا نوم. لم ینته إلیك نظر، و لم یدركك بصر، أدركت الأبصار. و أحصیت الأعمار، و أخذت بالنواصی و الأقدام. و ما الذی نری من خلقك و نعجب له من قدرتك و نصفه من عظیم سلطانك. و ما تغیب عنا منه، و قصرت أبصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغیوب بینا و بینه أعظم. فمن فرغ قلبه، و اعمل فكره، لیعلم كیف اقمت عرشك و كیف ذرأت خلقك، و كیف علّقت فی الهواء سماواتك و كیف مددت علی مور الماء أرضك، رجع طرفه حسیراً و عقله مبهوراً و سمعه والها، و فكره حائرا. همان، خ 160
[17] . و قد رئی علیه إزار خلق مرقوع. فقیل له فی ذلك، فقال: یخشع له القلب، و تذل به النفس؛ و یقتدی به المؤمنون. همان، حكمت 103
[18] . صدر العاقل صندوق سرّه. همان، حكمت 6 و: آله‌ الریاسه سعه الصدر همان، حكمت 176
[19] . و الله لو انماثت قلوبكم انمیاثا، و سالت عیونكم من رغبه إلیه أو رهبه منه دما، ثم عمّرتم فی الدنیا ما الدنیا باقیه ماجزت أعمالكم الـح: عنكم) ـ و لو لم تبقوا شیئاً من جهدكم ـ أنعمه علیكم العظام، و هداه إیاكم للإیمان. همان، خ 52
[20] . اذا وصلت الیكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشكر.همان، حكمت 13
[21] . المؤمن بشره فی وجهه، و حزنه فی قلبه. أوسع شیء صدراً و أذلّ شیء نفساً. یكره الرّفعه و یشنأ السمعه. طویل غمّه. بعید همّه. همان، حكمت 333

[22] . أین القوم الذین دعوا إلی الإسلام فقبلوه؟ و قرأوا القرآن فاحكموه، و هیجوا إلی الجهاد فولهوا و له اللقاح إلی أولادها. و سلبوا السیوف أغمادها. و أخذوا بأطراف الأرض زحفاً و صفاً صفاً. بعض هلك و بعض نجا. همان، خ 121
[23] . لا یعدم الصبور الظفر و إن طال به الزمان. همان، حكمت 153
[24] . عند تناهی الشدّه تكون الفرجه، و عند تضایق حِلَق البلاء یكون الرخاء. همان، حكمت 351

زندگانی‎ات كوتاه است و ارزشت ناچیز، و آرزوی تو داشتن خُرد. آه از كمی توشه، درازی راه، دوری سفر و سختی محشر![1]
23 طاووس مصرعی زیبا از قصیده بی‎پایان هستی
در این میان طاووس با آن پرهای پیچاپیچ و دمِ كشیده‎اش، یكی از شگفت‎انگیزترین و زیباترین پرندگان است. كه خداوند او را بر اساس استوارترین هماهنگی‎ها آفریده است و رنگ‎آمیزی‎اش را در ردیف زیباترین رنگ‎آمیزی‎ها به انجام رسانده است.
این پرنده آن‎گاه كه آهنگ جفت خویش كند، دم درهم رفته‎اش را چونان چتری می‎گشاید و سایبان سرش قرار می‎دهد؛ توگویی دمش بادبان كشتیی است كه ناخدایش برافراشته است؛ به دم رنگارنگش می‎نازد و بدان فخر می‎فروشد; .
پنداری استخوان‎ پرهایش میله‎های سیمین است و پرهای هاله مانندش ـ كه خورشید سان بر آن روییده است ـ چونان زرناب و قطعه‎های زبرجد.
اگر او را به گل‎ها و گیاهان روییده از زمین مانند كنی، گویی كه از تمامت گل‎های بهاری دسته گلی فراهم آمده است و اگر با رنگ آمیزی جامه‎ها مقایسه‎اش كنی حله‎های پرنقش و نگار یا دستبافته‎های خوش نقش یمنی را خواهی یافت. و اگر در زیورها جستجویش كن

ی، به سان نگین‎های گوناگونش خواهی دید كه در نقره‎های جواهر نشان نصب می‎شود.
با ناز و نشاط فراوان می‎خرامد و دم و بال‎هایش را برانداز می‎كند؛ پس زیبایی جامه و رنگ‎های جواهر نشانش او را به قهقهه وا می‎دارد؛ اما چون به ساق پای خویش نگاه می‎افكند، گریان با آهنگی كه از درماندگی‎اش پرده برمی‎گیرد و بر دردمندی‎اش گواهی راستین است فریاد می‎كشد؛ چرا كه ساق‎های این پرنده زیبا چونان ساق خروس دورگه باریك است و از قوزكش خاری نك تیز و كم پیدا سرزده است. بر فراز گردن این پرنده به جای یال، كاكلی سبز فام و پرنقش و نگار در نگاه می‎نشیند؛ و بر آمدگی گردنش به گردن بلورین كوزه‎ها ماننده است و از نقطه فرودین گردن تا شكم، درست به زیبایی و سمه یمنی رنگ آمیزی شده است. یا به آیینه شفافی ماند كه پرده‎ای از حریر بر آن افكنده باشند. تو گویی كه این عروس زیبای طبیعت، در معجر سیاهی پیچیده و پوشیده است، اما سیاهی‎اش را چنان آب و رنگی است كه گویی سبزی بسیار خوشرنگی با آن در آمیخته است.
در امتداد شكاف گوشش خط كشیده‎ای است به رنگ بابونه سفید كه سفیدی‎اش را در آن زمینه سیاه، درخشش ویژه‎ای بخشیده است.
كمتر رنگی را می‎توان یافت كه طاووس از آن بهره‎ای نبرده باشد، یا با شفافیّت و زرق و برق جامه‎اش بدان جلای برتری نداده باشد. او گل‎های پراكنده بهاری را ماند كه باران بهاران و گر

مای آفتاب در آن نقشی نداشته است.
جالب‎تر آنكه این پرنده هر ازچندگاه پرهای افسانه‎ایش را بیرون می‎شود و تن به عریانی می‎دهد، پرهایش پیاپی فرو می‎ریزند و از نو می‎رویند؛ تا دگر بار تركیب گذشته‌خود را بازیابند، بی‎آنكه میان این پرها و پرهای پیشین اندك تفاوتی پیش آمده باشد، یا رنگی جابه جا شده باشد. هرگاه به تماشای دقیق یكی از پرهایش بنشینی، در لحظه‎ای سرخی گل را می‎نمایدت و در لحظه‎ای دیگر سبزی زبرجد را و گاه زردی زرناب را!
راستی را كه هوش ژرف اندیش و خردهای جوشان، ژرفای این ویژگی‎ها را چگونه دریابند؟ و گفتارهای توصیف گران به نظرم كشیدن این همه زیبایی را چگونه توانند؟! و مگر نه این است ك

ه ناچیزترین اجزایش پندارها را از ادراك و زبان‎ها را از توصیف ناتوان ساخته است؟[2]
24 ظرف دانش
همه ظرف‎ها چنانند كه چون چیزی در آن ریخته شود ظرفیت‎شان كاسته گردد، مگر ظرف دانش كه با افزودن دانش در آن، پیوسته گسترش یابد.[3]

25 عبرت‎آموزی از تاریخ
از آنها كه پیش از شما بودند عبرت گیرید، كه چگونه در خاك غنودند؛ اندامشان از هم گسیخت، دیده‎ها و گوش‎‎هایشان فرو ریخت، شرف وعزتشان رخت بربست، شادمانی و تن آسایی‎شان از هم گسست. نزدیكی فرزندان به از دست دادن آنان كشید و همنشینی همسران به جدا شدن از آنان انجامید. نه به هم می‎نازد و نه فرزند می‎آورند؛ و نه یكدیگر را دیدار می‎كنند، و نه در كنار یكدیگر به سر می‎برند![4]
26 غرور عامل سقوط انسان

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir