توضیحات

توجه : به همراه فایل word این محصول فایل پاورپوینت (PowerPoint) و اسلاید های آن به صورت هدیه ارائه خواهد شد

  مقاله زندگی نامه مولانا دارای 26 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله زندگی نامه مولانا  کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله زندگی نامه مولانا،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله زندگی نامه مولانا :

زندگی نامه مولانا

آغازعمر

اسم والقاب نام او باتفاق تذكره نویسان محمد ، جلال الدین است و همه مورخان او را بدین نام و لقب شناخته اند و را جز جلال الدین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند و خطاب لفظ خداوندگار گفته‏ی بهاء ولد است.

مولد ونسب :

مولد مولانا شهر بلخ است بنا به روایات مشهور در ششم ربیع الاول سال 604هجری / سی ام سپتامبر 1207 م تولد یافته است . وعلت شهرت او به رومی و مولاناء روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه كه اقامت گاه اكثر عمر و مدفن اوست بوده چنانكه خود وی نیز همواره خود را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست می داشته واز یاد آنان فارغ دل نبوده است .

نسبتش به گفته بعضی از جوانب پدر به ابوبكر صدیق می پیوندد . این مطلب را نخستین بار سپهسالار بر سر زبانها انداخته است . شجره یی كه افلاكی قید می كند ، چنین است : محمد بهاء الدین ولد حسین خطیبی احمد خطیبی محمد مودود مسیّب متأخر حماد عبد الرحمن ابوبكر .
شجره ی دیگری در جواهر المضیئه ی شیخ محیی الدین عبد القادر (775 هجری /1373 میلادی )به صورت زیر آمده است : محمد ( سلطان العلما بهاء ولد ) محمد احمد قاسم مسیّب عبد الله عبد الرحمن ابوبكر .

لقب سلطان العلما :

پدر مولانا جلال دین محمد،محمد بن حسین بن احمد خطیبی است كه به «سلطان العلما بهاء الدین ولد » شهرت دارد .خود او در معارف به نزدیك شدن عمر خود به پنجاه و پنج سالگی در آغاز رمضان 600هجری اشاره كرده است . اگر بپذیریم كه این سخن را در پنجاه و چهار سالگی بر زبان آورده ،باید در سال 546هجری / 1152-1151 تولد یافته باشد .زندگانی بهاء الدین كه « مولانای بزرگ » نیز خوانندش حتی در ابتدانامه هم به كرامات آمیخته است . در رأس كرامات منسوب بدو این كرامت كه لقب « سلطان العلما » را حضرت محمد (ص) بدو بخشیده است .
مادر مولانا از وی به مادر سلطان تعبیر می كنند ، همان مومنه خاتون است كه در قرامان (لارنده) مدفون است .

مهاجرت بهاء ولد ازبلخ :

به روایت احمد افلاكی و به اتفاق تذكره نویسان بهاء ولد به واسطه ی رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیار كرد و گویند سبب عمده در وحشت خوارزمشاه آن بود كه بهاء ولد بر سر منبر به حكما و فلاسفه بد می گفت وآنان را مبتدع می خواند وبر فخر رازی كه استاد خوارزمشاه و سر آمد و امام حكمای عهد بود این معانی گران می آمد و خوارزمشاه را بهاء ولد بر می انگیخت تا میانه ی این دو اسباب وحشت قائم گشت و بهاء‌ولد تن به جلاء وطن در داد و سوگند یاد كرد كه تا محمد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته است به شهر خویش باز نگردد .

وقتی كه پدر مولانا سلطان العلما محمد بهاء الدین از بلخ مهاجرت می كرد ، می بایست كه مولانا جوانی تقریباً بیست ساله باشد . به روایت جامی و دولتشاه ، سلطان العلما در راه مهاجرت از بلخ ، در نیشابور با فرید الدّین عطار عارف بزرگ دیدار كرد . عطار در این دیدار نسخه ایی از اسرار نامه را به مولانا هدیه كرد . وگفته اند كه مولانا پیوسته اسرار نامه را با خود داشته و از این كتاب بهره ها برده و برخی از حكایات آن را در مثنوی باز آورده است . بنا به نوشته ی برخی مأخذ ، مولانا در قرامان با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج كرده ، سلطان ولد و علاء الدین چلپی فرزندان این خاتونند .

ذكر مهاجرت بهاء‌ولد در مثنوی ولدی بدین طریق است :
چونكه از بلخیان بهاء ولـد گشت دلخسته آن شه سر مد
ناگهش از خدا رسید خطاب كای یگانـه شهنشه اقطاب

چون ترا این گروه آزردنـد دل پاك ترا زجا بردنــد
بدر آ از مـیان این اعـدا تا فرستیمشان عذاب وبـلا
چونكه ازحق چنین خطاب شنید رشتـه ی خشم را دراز تـنیـد

كـرد از بـلخ عزم سوی حجاز زانكـه شـد كاركر در او آن راز
بـود در رفـتن و رسیـد خـبر كـه از آن راز شـد پـدید اثـر
كــرد تا تـار قصـد آن اقلام گشـت شــكـر اســـلام

بـلخ را بـستـه و بـزاری زار گشـت از آن قوم بی حد وبـسیار
شـهر های بـزرگ كرد خراب هست حق را هزار گونه عذاب
این ابیات سند قولیت كه عزیمت بهاء ولد از بلخ پیش از سنه ی 617 كه سال هجوم چنگیز به بلخ است و آنچه دیگران نوشته اند سرسری وبی سابقه ی تأمل و تدبر بوده است .

چون بهاء ولد سر در حجاب عدم كشید مولانا به وصیت پدر یا به خواهش سلطان علاء الدین ومریدان بر جای پدر بنشست وبساط وعظ وانادت بگسترد .
برهان الدین محقق ترمدی كه از سادات حسینی ترمد بود او را به مجلس بهاء الدین ولد كه در بلخ انعقاد می یافت كشانید و به حلقه ی مریدان در آورد .

مولانا در حلب :

چنان كه در مناقب العارفین مذكور است مولانا دو سال پس از وفات پدر و ظاهراً به اشارت برهان الدین به جانب شام عزیمت فرمود تا در علوم ظاهر ممارست نماید وكمال خود را به كمالیت رساند و گویند
سفر اولش آن بود ومطابق روایت برهان الدین در این سفر تا قیصریه با مولانا همراه بود و او در این شهر مقیم شد لیكن مولانا به شهر حلب رفت و به تعلیم علوم ظاهر پرداخت .

مولانا در دمشق :

بعد از آنكه مولانا مدتی در حلب به تكمیل نفس و تحصیل علوم پرداخت عازم دمشق گردید و مدت هفت یا چهار سال هم در این ناحیه مقیم بود ودانش می اندوخت و معرفت می آموخت .

بازگشت مولانا به روم وانجام كار برهان محقق :

مولانا پس از چندی اقامت در حلب وشام كه مدت مجموع آن هفت سال بیش نبود به مستقر خاندان خویش یعنی قونیه باز آمد و چون به قیصریه رسید علما و اكابر و عرفا پیش رفتند وتعظیم عظیم كردند صاحب اصفهان خواست كه حضرت مولانا به خانه ی وی برود كه سید برهان الدین تمكین نداد كه سنت مولانای بزرگ آن است كه در مدرسه نزول كنند.

مولانا بعد از وفات برهان محقق :

چون برهان الدین به عالم پاك اتصال یافت مولانا بر مسند ارشاد و تدریس متمكن گردید و قریب پنج سال یعنی از 638 تا 642 به سنت پدر و اجداد كرام در مدرسه به درس فقه و علوم دین می پرداخت و همه روزه داوطلبان علوم شریعت كه به گفته ی دولتشاه كه عده ی آنان به 400 می رسید در مدرس و محضر او حاضر می شدند . و هم به رسم فقها وزهد پیشگان آن زمان مجلس تزكیه منعقد می كرد و مردم را به خدا می خواند و از خدا می ترسید ودستار خود را می پیچید وارسال می كرد و ردای فراخ آستین چنانكه سنت علمای راستین بود می پوشید ومریدان بسیار بر وی گرد آمدند وصیّتش در عالم منتشر گردید چنانكه سلطان ولد می گوید :

ده هـزارش مرید بـیش نشوند گرچه اول زصدق دور بزنـد
مـتقیان بـزرگ اهـل هـنر دیـده او را به جای پـیغامبر
وعـظ گفتی زجـود برمـنبر گرم و گیرا چو وعظ پـیغامبر
صیـد خـویش گرفت عالم را كـرده زنـده روان عـالم را
گشت ازاو اسرار چنان مكشوف كه مریدش گذشت از معروف

شمس الدین تبریزی و مولانا :

شمس تبریزی به قونیه وارد شد وحادثه یی عظیم رخ نمود و از مولانا مولانایی دیگر ساخته شد ، این انسان شگفت كه توانست صوفی باتمكین ومتبحّری چون مولانا را از او بگیرد و به دریای محبت اندازد ، كـیست ؟
به نوشته ی افلاكی ، نام وی محمد بن علی بن ملك داد است در رساله ی سپهسالار نام پدر و اجداد او ذكر نشده است سپهسالار بااین عبارات از شمس سخن می گوید :

پادشاهی بود كامل مكمّل ، صاحب حال وقال ، ذوالكشف ، قطب همه ی معشوقان جناب احدی و خاص الخاص درگاه صمدی از مستوران حرم قدس و مقبولان حظیره ی انس ، در معارف و حقایق رجوع اهل تحقیق بدو بودی و سالكان قدس را طریق كشف و وصول او نمودی ، در تكلم و تقرّب مشرب موسی علیه السلام ، داشت . ودر تجرد وعزلت سیرت عیسی علیه السلام . پیوسته در مشاهده سلوك می فرمود و در مجاهده روزگار می گذرانید تا زمان حضرت خداوندگار هیچ

آفریده را بر حال او اطلاعی نبود و الحاله هذه هیچ كس را بر حقایق اسرار او وقوف نخواهد بود . پیوسته در كتم كرامات بودی و از خلق وشهرت خود را پنهان داشتی . به طریقه ولباس تجار بود . سپهسالار سپس چند كرامت از شمس نقل می كند و بیتی از مولانا را كه در ستایش شمس است ، باز می آورد :
طُیُوُر الضّحی لا تَسططیعُ شُعاعَهُ فَكَیفَ طُیُور اللّیلِ َتطمَعُ َانْ تری

بعد از ملاقات با مولانا تحولی عظیم در حیات مولانا روی نمود . شایسته است كه این جا كلام را به مولانا بسپاریم :
سخت خوش است چشم تو وان رخ گلفشان تو
دوش چه خورده ای بُتا راست بگو به جان تو

فتنه گر است نام تو پر شكر است دام تو
با طرب است جام تو با نمك است نان تو
خوبی جمله شاهدان مات شد و كساد شد
چون بنمود ذرّه ی خوبی بی كران تو

مرده اگر ببیندت فهم كند كه سر خوشی
چند نهان كنی كه می فاش كند نهان تو
بوی كباب می زند از دل پر فغـان من

بوی شراب می زند از دم و از فغان تو
زاهد كشوری بُدم ، صاحب منبری بُدم
كرد قضا دلِ مرا عاشق و كف زنان تو
باز فرماید :

منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین
دلم پر نیش هجرانست بهر نوش شمس الدین
چو آتش های عشق او ز عرش وفرش بگذشتست
در این آتش ندانم كرد من روپوش شمس الدین
در آغوشم ببینی تو ز آتش تنگها لیكـن
شود آن آب حیوان از پی آغوش شمس الدین

چو دیگر پخت عقل من ، چشیدم بود نا پخته

زدم آن دیگ در رویش ز بهر جوش شمس الدین
در این خانه تنم بینی یكی را دست بر سر زن
یكی رنجور در نزع و یكی مدهوش شمس الدین
زبان ذوالفقار عقل كاین دریا پر از دُر كرد
زبانش باز بگرفت و شد او خاموش شمس الدین

چون وجود افسانه آسا و فاجعه آمیز شمس غروب كرد و از افق خاطره ها سر برآورد ، باز مولانا او را فراموس نكرد و تا پایان حیاتش ، نهان و آشكارا از شمس یاد كرد و در هر صاحب كمالی شمس را جست ودر هر صاحب جمالی دیدگانش دنبال شمس گشت .

چرا كه شمس : «شیخ الدین و دریای معنوی های رب العالمین بود . زمین آسمان در برابرش به مثابه خاشاكی بود . خاشاك اگر بر آب می رقصد ، هم از آب است . اگر دریا آرامش خاشاك را اراده كند ، به ساحل پرتابش می كند اگر از روی او سخنی به میان آید ، خور شید روی درهم می كشد و اگر بی پرده جمال نماید ، هیچ چیز بر جای نماند ، پس برای ادراك حقیقت ، دامن او را نباید رها كرد . مولانا زبانه می كشد و می خروشد :

مشرق خورشید برج قیرگون ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آفتاب ما ز مشرقها برون
بازگرد شمس میگردم عجب هم ز فرّ شمس باشد این سبب
شمس باشد بر سبـبها مطلع هم ازو حَبلِ سبـبها منقطـع
صد هزار بار بـبریدم امید كه از شمس سما این باور كنید ؟
تو مرا باور مكن كز آفتاب صـبر دارم من و یاماهی ز آب

برای دریافت اینجا کلیک کنید

سوالات و نظرات شما

برچسب ها

سایت پروژه word, دانلود پروژه word, سایت پروژه, پروژه دات کام,
Copyright © 2014 icbc.ir