مقاله نقش اخلاق پیامبر اسلام در زمان خود پیامبر دارای 59 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله نقش اخلاق پیامبر اسلام در زمان خود پیامبر کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله نقش اخلاق پیامبر اسلام در زمان خود پیامبر،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
نقش اخلاق پیامبر اسلام در زمان خود پیامبر
یكى از شاخصه هاى پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیك و كلامدلاویز و پرجاذبه پیامبر اكرم (ص) با انسانها بود، این خلق نیكوتا بدان حدى بود كه معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش بهسزایى داشت:
1- اخلاق پیامبر ص
2- شمشیر و مجاهدات حضرت على (ع)
3- انفاق ثروت حضرت خدیجه (س)
در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر (ص) درپیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است، آن جا كه مىخوانیم: «فبما رحمه من اللهلنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهمو استغفر لهم و شاورهم فى الامر; اى رسول ما! به خاطر لطف ورحمتى كه از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربانگشتهاى، و اگر خشن و سنگدل بودى، مردم از دور تو پراكندهمىشدند، پس آنها را ببخش، و براى آنها طلب آمرزش كن، و دركارها با آنها مشورت فرما.»
ازاین آیه استفاده مىشود كه : 1- نرمش و اخلاق نیك، یك هدیه الهى است، كسانى كه نرمش ندارند،از این موهبت الهى محرومند; 2- افراد سنگدل و سختگیر نمىتوانند مردمدارى كنند، و به جذبنیروهاى انسانى بپردازند; 3- رهبرى و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است; 4- باید دستشكستخوردگان در جنگ و گنهكاران شرمنده را گرفت وجذب كرد (با توجه به این كه شان نزول آیه مذكور در موردندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است); 5- مشورت با مردم از خصلتهاى نیك و پیوند دهنده است كه موجبانسجام مىگردد. پیامبر اسلام (ص) علاوه بر این كه ارزشهاى اخلاقى را بسیار ارجمىنهاد، خود در سیره عملىاش مجسمه فضایل اخلاقى و ارزشهاى والاىانسانى بود، او در همه ابعاد زندگى با چهرهاى شادان و كلامىدلاویز با حوادث برخورد مىكرد.
به عنوان مثال، درتاریخ آمدهاست:در سال نهم هجرت هنگامى كه قبیله سركش طى بر اثر حملهقهرمانانه سپاه اسلام شكست خوردند، عدى بن حاتم كه از سرشناساناین قبیله بود به شام گریخت، ولى خواهر او كه «سفانه» نامداشت به اسارت سپاه اسلام درآمد.
سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را درنزدیك مسجد در خانهاى جاى دادند، روزى رسول خدا (ص) از آناسیران دیدن كرد، سفانه از موقعیت استفاده كرده و گفت: «یا محمد هلك الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلى عنى، و لا تشمت بى احیاء العرب، فان ابى كان یفك العانى، و یحفظ الجار، و یطعمالطعام، و یفشى السلام، و یعین على نوائب الدهر;
اى محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدى) ناپدید شدو فرار كرد، اگر صلاح بدانى مرا آزاد كن، و شماتت و بدگویىقبیلههاى عربها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگانرا آزاد مىساخت، از همسایگان نگهبانى مىنمود، و به مردم غذامىرسانید، و آشكارا سلام مىكرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردمرا یارى مىنمود.»
پیامبر اكرم (ص) كه به ارزشهاى اخلاقى، احترام شایان مىنمود، بهسفانه فرمود: «یا جاریه هذه صفه المؤمنین حقا، لو كان ابوك مسلما لترحمناعلیه; اى دختر! این ویژگىهایى كه برشمردى، از صفات مؤمنانراستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمتقرار مىدادیم.» آنگاه پیامبر (ص) به مسؤولین امر فرمود:«خلوا عنها فان اباها كان یحب مكارم الاخلاق; این دختر را بهپاس احترامى كه پدرش به ارزشهاى اخلاقى مىنمود، آزاد سازید.».
آن گاه پیامبر (ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شامرا در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان بهشام نزد برادرش رهسپار كرد.
نمونههایى از اخلاق پیامبر )ص(
در سیره عملى پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیك و زیبا وجوددارد كه هر كدام نشانگر قطرهاى از اقیانوس عظیم حسن خلق آنحضرت است، همان گونه كه خداوند با تعبیر «و انك لعلى خلقعظیم; و همانا تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى» به این مطلباشاره فرموده است.
نظر شما را به چند نمونه از آنها جلبمىكنیم: 1- عدى بن حاتم مىگوید: «هنگامى كه خواهرم سفانه به اسارتسپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرمبا كمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این كهگریختهام و او را تنها گذاشتم سرزنش كرد، عذرخواهى كردم، پساز چند روزى از او كه بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم:«این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟» گفت: «سوگند بهخدا او را رادمردى شكوهمند یافتم، سزاوار است كه به اوبپیوندى كه در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوستهاى».
با خود گفتم به راستى كه نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرشاسلام، به مدینه سفر كردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا بهمحضرش رسیدم، سلام كردم، جواب سلامم را داد و پرسید:كیستى؟ عرض كردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا بهسوى خانهاش برد، در مسیر راه با این كه مرا به خانه مىبرد،بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار كرد، اظهار نیاز نمود،پیامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف كرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.»
سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال وپذیرایى گرمى نمود، زیراندازى كه از لیف خرما بود، نزدم آوردو به من فرمود: بر روى آن بنشین
. گفتم: بلكه شما بر آنبنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روىزمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر كه آن حضرت،پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را كه راز پوشیده بود بیانفرمود، دریافتم كه او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم كهپیامبر مرسل مىباشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانىهایش مراشیفتهاش كرده و همانجا مسلمان شدم.»
2- در جنگ خیبر كه با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرترخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه كفر، جمعى از یهودیانبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، یكى از اسیران، صفیه دختر حى بناخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود.بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آنها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آنها اصول اخلاقى رارعایت نكرد، و آنها را از كنار جنازههاى كشتهشدگان یهود حركتداد، صفیه وقتى كه پیكرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحتشد و صورتش را خراشید، و خاك بر سر خود ریخت، و سختگریه كرد.
هنگامى كه بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیدهاى و اینگونه خاكآلود و افسرده هستى؟! » صفیه ماجراى عبورش از كنارجنازهها را بیان كرد، رسول اكرم (ص) از رفتار غیر انسانى و خلافاخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش كرده و فرمود: «ا نزعت منك الرحمه یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلىرجالهما; اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رختبربسته كه آنها را از كنار كشتهشدگانشان عبور مىدهى؟! چرابىرحمى كردى؟»
جالب این كه پیامبر اكرم (ص) براى جبران رنجها و ناراحتىهاىصفیه، با او ازدواج كرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتىهاى اورا به طور كلى از قلبش زدود.
3- در ماجراى جنگ حنین كه در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماءدختر حلیمه كه خواهر رضاعى پیامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانشبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامى كه شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبتهاى او و مادرش در دورانشیرخوارگى، احترام و محبتشایانى به شیماء كرد. پیش روى اوبرخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آننشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوالپرسى كرد، و به اوامر فرمود: «تو همان هستى كه در روزگار شیرخوارگى به من محبتكردى;» (با این كه از آن زمان حدود شصتسال گذشته بود(.
شیماء از پیامبر (ص) تقاضا كرد، تا اسیران طایفهاش را آزادسازد، یامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودمرا بخشیدم،و در مورد سهمیه سایر مسلمانان،به تو پیشنهاد مىكنم كه بعد از نماز ظهر برخیز و در حضورمسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.
شیماء همین كار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز بهپیروى از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.»
سیرهنویس معروفابن هشام مىنویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى باكمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى كن، و اگر دوستدارى تو را از نعمتها بهرهمند مىسازم و به سلامتى به سوى قومخود بازگرد؟» شیماء گفت: مىخواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یك غلام و یك كنیز به او بخشید و این دو با همازدواج كردند، و به عنوان خدمتكار خانه شیماء به زندگى خودادامه دادند.
4- مهربانى و اخلاق نیكوى پیامبر (ص) در حدى بود كه امام صادق (ع)فرمود:روزى رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعتخواند، مردم بسیارى بهاو اقتدا كردند، ولى آنها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمولدو ركعت آخر نماز را با شتاب تمام كرد (مردم از خودمىپرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده كه پیامبر (ص)نمازش را با شتاب تمام كرد؟!) پس از نماز از پیامبر (ص)پرسیدند: «مگر چه شده؟ كه شما این گونه نماز را (با حذفمستحبات) به پایان بردى؟» پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى; آیا شما صداى گریه كودك رانشنیدید؟» معلوم شد كه كودكى در چند قدمى محل نمازگزارانگریه مىكرده، و كسى نبود كه او را آرام كند، صداى گریه او دلمهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتابتمام كرد، تا كودك را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
5- عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملى ازجمله جاذبههاى اخلاق پیامبر (ص) موجب شد كه اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستى از یهودیان به نام«زید بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت مىكرد، و عظمت محتواى اسلام را براى او شرحمىداد بلكه به اسلام گرویده شود، ولى زید هم چنان بر یهودىبودن خود پافشارى مىكرد و مسلمان نمىشد.
عبدالله مىگوید: روزىبه مسجدالنبى رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشستهو مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علتمسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانهام نشستهبودم و كتاب آسمانى تورات را مىخواندم، وقتى كه به آیاتى كهدر مورد اوصاف محمد (ص) بود رسیدم، با ژرفاندیشى آن را خواندمو ویژگى هاى محمد (ص) را كه در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است كه نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم كه آیا او داراى آن ویژگىها كه یكى از آنها«حلم و خویشتندارى» بود هستیا نه؟ چند روز به محضرش رفتم،و همه حركات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگىها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنهایك ویژگى مانده است، باید در این مورد نیز به كند و كاو خودادامه دهم، آن ویژگى حلم و خویشتندارى او بود، چرا كه درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلانهرچه به او جفا كنند، از او جز حلم و خویشتندارى نبینند.»
روزى براى یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیهنشینى سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتى كهمحمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله بهاینجا آمدهام، خشكسالى و قحطى باعثشده كه همه گرفتار فقر ونادارى شدهایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهى در بساطندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه مىكنند، و امید آن رادارند كه به آنها احسان كنى.»
محمد (ص) به حضرت على (ع)فرمود:آیا از فلان وجوه چیزى نزد تومانده است؟ حضرت على (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرضكردم اى رسول خدا! اگر بخواهى با تو خرید و فروش سلف كنم،اكنون فلان مبلغ به تو مىدهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدارخرما به من بدهى، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیهنشین داد.
منهم چنان در انتظار بودم تا این كه هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزى به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم كه در مراسم تشییع جنازه شخصى حركت مىكرد، سپس درسایه درختى نشست و هر كدام از یارانش در گوشهاى نشستند، منگستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«اى پسر ابو طالب! من شما را خوب مىشناسم كه مال مردم رامىگیرید و در بازگرداندن آن كوتاهى و سستى مىكنید، آیا مىدانىكه چند روزى به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟»
من با كمالبىپروایى این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار كردم (با این كهچند روزى به آخر مدت مهلتباقىمانده بود) ناگاه از پشتسر آنحضرت، صداى خشنى شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم كه شمشیرش را ازنیام بركشیده ، به من رو كرد و گفت: «اى سگ! دور باش.» عمرخواست باشمشیر به من حمله كند، محمد (ص) از او جلوگیرى كرد وفرمود:«نیازى به این گونه پرخاشگرى نیست، باید او (زید) را به حلمو حوصله سفارش كرد، آن گاه به عمر فرمود:«برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.»
عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادى چیست؟ گفت:چه كنم حلم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدى،محمد (ص) به من دستور داد این زیادىرا به تو دهم، تا از تو دلجویى شود، و خوشنودى تو به دست آید.
هنگامى كه آن اخلاق نیك و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلامو اخلاق زیباى محمد (ص) شدم، و گواهى به یكتایى خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
اینها چند نمونه از سلوك اخلاقى پیامبر اسلام (ص) بود، كه هركدام چون آیینه اى شفاف ما را به تماشاى جمال زیباى اخلاق نیكآن حضرت دعوت مىكند، و یكى از راز و رمزهاى مهم پیشرفت اسلامدر صدر اسلام را كه بسیار چشمگیر بود، به ما نشان مىدهد. در فرازى از گفتار حضرت على (ع) در شان اخلاق پیامبر (ص) چنینآمده:«رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود كه دائما خوشرو،خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحهگر نبود، هیچ كس از او مایوس نمىشد، و هر كس بهدر خانه او مىآمد، نومید باز نمىگشت، سه چیز را از خود دوركرده بود; مجادله در سخن، پرگویى، و دخالت در كارى كه به اومربوط نبود، او كسى را مذمت نمىكرد، و از لغزشهاى پنهانى مردمجستجو نمىنمود، جز در مواردى كه ثواب الهى دارد سخن نمىگفت،در موقع سخن گفتن به قدرى گفتارش نفوذ داشت كه همه سكوت نمودهو سراپا گوش مىشدند; .»
فرا رسیدن ماتم جانسوز رحلت كاملترین انسان، حضرت ختمى مرتبتو شهادت سبط اكبرش حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام را در اینروز و هم چنین شهادت امام على بن موسى الرضا علیه السلام را درآخر این ماه به فرزند دلبندش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنافداه، مقام معظم رهبرى و به جهان بشریت، و مسلمانان دنیا وشیعیان و به ویژه امت پاسدار اسلام و پیروان اهل بیت عصمت وطهارت تسلیت عرض مىكنیم به این امید كه ان شاء الله پیروى ازثقلین را سرلوحه اعمال خود قرار دهیم تا پیامبر و خداى پیامبراز ما خشنود و به شفاعت آن ذوات پاك در روز «وا نفسا» نایلآییم.
جایگاه محبت و مهرورزی در دین اسلام با استفاده از سیرهی عملی پیامبر رحمت ومهربانی
جایگاه محبت و مهرورزی در دین اسلام با استفاده از سیرهی عملی پیامبر رحمت ومهربانی
زندگی دریای متلاطمیست که قطب نمای آن محبت است.
خداوند پیش از آن که انسان را بیافریند عشق را آفرید چرا که میدانست انسان بدون عشق، درد روح را درک نخواهد کرد و بدون درد بخشی از خداوندِ خدا را، در خویشتنِ خویش نخواهد داشت.
سلام بر تو ای طلایهدار محبت و مهرورزی، سلام بر تو و سلام بر آن لحظهای که خیال قدم نهادن در این بیکران ظلم و جهل و خشم و نفرت را داشتی که:
به کام تشنه، جهان را رسید جرعهی ناب / نگاه سبزه در آغوش آب بود آن شب
دریده پردهی ظلمت، به تیغ نور یقین/ نگار پرده نشین بینقاب بود آن شب
ز طلعت رخ احمد به راست پنداری / که چشم آیینه در آفتاب بود آن شب
ترنم صدایش چون بال پروانهها لطیف و دلنواز بود. لبخند ملیحش همچون شکفتن گل محمدی در باغ سبز و پر طراوتی بود که از نسیم خنکش دلهای خسته و تبدار جانی دوباره میگرفتند. نفس مسیحاییاش آرامبخش دلهای زخم خوردهی یتیمان بیخانمان و از همه جا راندهی دنیای آلودهی اغنیا بود.
ندایش نوید پارگی بندهای اسیران دیو و دد زمانه را میداد. دختران محکوم به مرگ جاهلیت در شعاع رسالتش که نوید آزادی و رهایی میداد با عشق و محبت به سکون رسیدند.
او رایحهی بهشت بر سینه داشت و خورشید مهربان با تمام عظمت و نورانیت خود در برابرش خجل بود و هر روز با شرمساری طلوع و با خضوع و خشوع در برابر این همه مهر و مهربانی و زیبایی و نورانیت و کمال او غروب میکرد.
در جنگهای توسعهگرایانهی امپراتوران، جهان گشایان، سلاطین، زمامداران، استعمارگران، تجاوزگران و دیکتاتوران در جوامع بشری و همچنان ادامهی آن تاکنون، خیلی از ارزشهای مادی، معنوی، اجتماعی، تمدن بشری و میلیونها انسانهای کرهی زمین را به نفع کوتاه مدت مستبدین و فرعونیان زمان از بین بردهاند. بعد از آن که متجاوزین، جلادان و عاملین جنگ بالاخره خسته شدند و آن گاه بالای اجساد مقتولین و بر خاکسترهای ویرانههای تمدن بشری، پیشنهاد صلح میدهند که اصلاً برای صلح، چیزی باقی نمانده است. این تراژدی بشری ناشی از جبر، دیکتاتوری، تجاوز به حریم دیگران و افزونخواهی میباشد.
و این چنین است که در شریعت اسلام خشونت جایی ندارد؛ چون نرمش در اسلام عاملی برای گسترش ایمان است. بدین آیه توجه گردد که به حضرت محمد(ص) میفرماید:
«از پرتو رحمت الهی است که تو با آنها نرمش کردی، و اگر درشتخوی و سنگدل بودی از پیرامون تو پراکنده میشدند». (آل عمران /159)
بهترین سمبل عدم خشونت، هابیل فرزند آدم (ع) است. در قرآن میفرماید:
«اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به سوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم. آخر من از خدا، پروردگار جهانیان میترسم. من میخواهم با گناه من و گناه خود برگردی و از دوزخیان باشی و این سزای ستمگران است». (المائده / 28-29)
بدین فرمان الهی برای حضرت موسی(ع) و برادرش هارون دقت شود که چگونه عدم خشونت را توصیه فرموده است. میفرماید:
«به سوی فرعون بروید که سرکشی کرده است؛ سپس به نرمی با او سخن بگویید.»
(طه / 43- 44)
و یا به این فرمان الهی برای حضرت رسول (ص) توجه شود که میفرماید:
«هرگز نباید کسانی که ایمان ندارند، مایهی خشم و ناراحتی تو گردند». (الروم/60)
بدین حدیث نبوی دقت شود که همه توصیههای بازدارنده از خشونتاند.
«نرمی میمنت دارد و خشونت نحوست.» (1) (اصول کافی، کلینی، ج 3، ص 182)
و یا این حدیث که میفرماید:
«نرمی روی هر چه گذاشته شد آن را زینت داد و از هر چه برداشته شد، زشتش ساخت.» (2) (اصول کافی، کلینی، ج 3، ص 182)
و یا این حدیث که میفرماید:
«در نرمی، زیادی و برکت است و هر که از نرمی محروم شد از خیر محروم گشت.» (3) (اصول کافی، کلینی، ج 3 ص 182)
و یا این حدیث نغز که میفرماید:
«غضب، ایمان را فاسد میکند چنان که سرکه عسل را». (4) (اصول کافی، کلینی، ج 3، ص 182)
به این شعر عبرتانگیز توجه نماییم که شاعر شیرین سخن چنین گفته است:
به نرمی چو کاری توان برد پیش / درشتی مجویید از اندازه بیش
سر خصم گر بشکند مشت تو / شود نیز آزرده انگشت تو
طریق جبر، خیرهسری،خشونت و قتل از هر جناحی که باشد، نتایج منفی و تباه کنندهای را به دنبال دارد و انتقام جویی را در جامعه گسترش میدهد. پس به همان اندازه که آغاز یک جنگ، جنگ وحشتناک و تباه کنندهی دیگری را در پی دارد، برعکس، همان پیمان آشتی و تسامح خردمندانه، عقلانیت بیشتر و موجب آشتی مستحکم و مهرورزی در میان افراد جامعه میشود.
در این اندیشه نباشیم که خون را با خون بشوییم. این منطق جلادان است که آدمکشی، انتقام جویی و تباهی مدنیت و انسان را ترویج میدهند. نتایج جنگ خانمان سوز سه دههی اخیر افغانستان یک عبرت است تا از جنگ به صورت عاقلانه و آگاهانه دوری جسته و زمینههای صلح، زندگی مسالمتآمیز، همبستگی ملی و انسان دوستی را در جامعهی خویش جستجو نماییم.
ما باید افکار و منطق قتل، خشونت، کشتار، تباهی، ویرانگری، نفی یکدیگر، تصفیه نژادی، اعدام، سنگسار، اهانت، تمدن ستیزی، زن ستیزی و غیره را از نهادهای جامعه تدریجاً و به طور مسالمتآمیز کاهش و بالاخره برطرف سازیم و جای آن را به حیات مسالمتآمیز عقلانی، بشر دوستی، تمدن پروری، تفاهم ملی، همسازگرایی فرهنگ و زبان، همکاری مشترک، همسویی لازم مذهبی – دینی، آبادانی کشور و ; بالاخره به فرهنگ انسان سالاری در کره زمین دهیم.
در شریعت اسلام به اجرای عدالت اجتماعی تأکید فراوان شده است یا بهتر بگوییم هدف اسلام در این جهان برقراری عدالت اجتماعی است. آیا عدالت اجتماعی با مهرورزی منافات دارد؟ خیر، زیرا در جامعه هر کس به آن چه که حق اوست برسد عدالت برقرار شده است. کار، بیمه، حقوق مناسب و توجه به شایستگی افراد در کسب مناصب و مشاغل از نیازهای جامعه امروزی است. رعایت اینها از علایم جامعه متعادل و عادل است که جایی برای مهرورزی نمیگذارد چرا که اینها حقوق افراد جامعه است.
رفتار حضرت علی (ع) با برادر خود که از او تقاضای مساعدت نمود بیانگر ویژگی عدالت خواهی و عدالت پروری آن حضرت است. امام، سرشار از محبت و عطوفت نسبت به همگان است تا چه رسد به برادر. مهربانی و بزرگواری آن حضرت زبانزد دوست و دشمن است همان طور عدالتش.
آیا علی (ع) میتواند تحت تأثیر عطوفت و مهربانی خود نسبت به برادر قرار بگیرد و حق مسلمانان دیگر را از بیتالمال به برادر ببخشد؟ اگر این گونه بود، دیگر علی نبود و شخص دیگری بود. او عدالت را بر رأفت برادری ترجیح میدهد. آیا در برقراری عدالت نیازی به مهرورزی وجود دارد، برای این که اگر قرار بر اجرای عدالت باشد، کسی که مظلوم واقع شده و یا حقوقش تضییع شده به حق خود میرسد پس نیازی به مهرورزی و منت ندارد. حال اگر کسی حقوقی نداشته و ندارد آن هم نیازی به مهرورزی پیدا نمیکند مگر این که بخواهد حقی ضایع کند. ورود مهرورزی به جایگاه عدالت باعث بیعدالتی میشود. هر یک از این دو صفت در هر شخصی میتواند جمع شود اما نمیتوانند به جای دیگر به کار روند. در غیر این صورت عادل بودن شخص زیر سؤال میرود. قاضی رئوف است. اما صفت دیگری که برای نقشش وجود دارد او را وادار به اجرای عدالت میکند و قاتل را به قصاص محکوم میکند.
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0