مقاله عصر محنه در تمدّن مسلمانان دارای 25 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله عصر محنه در تمدّن مسلمانان کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله عصر محنه در تمدّن مسلمانان،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
عصر محنه در تمدّن مسلمانان
محمد رضایى
بررسى تاریخ جریانهاى فكرى نقش مهمى در شناختِ تحولاتِ سیاسى و اجتماعى تاریخ اسلام ایفاء مىكند. معتزله یكى از مهمترین گرایشهاىِ فكرى قرون اولیه اسلامى هستند كه ویژگى برجسته ایشان عقلگرایى آنها بود. ایشان كه نقش بهسزایى در بارورى اندیشه اسلامى بازى كردند در بخشى از عصر عباسیان یعنى دوران خلافتِ مأمون، معتصم و واثق به عنوانِ ایدئولوژى حاكم بر مخالفانِ خود كه عمدتا فقها و محدثان اهل سنت بودند سختگیرى آغاز كرده و با ابزار قدرت، سعى در اشاعه تفكر خود نمودند كه واكنشهایى در پى داشت. دوره مورد بحث كه به «محنه» معروف گشت موضوع بررسى مقاله حاضر است.
واژههاى كلیدى: عباسیان، مأمون، معتصم، واثق، معتزله، محنه، اهل حدیث، فقها.
مقدمه
محنه یا محنت، عنوانى است كه اكثر نویسندگان و مورخانِ متقدم و متأخر، براى محاكم تفتیشِ عقاید عصر مأمون، معتصم و واثق به كار مىبرند. این دوره، عموما دامنگیر فقها و محدثانِ اهل سنت شده و بدین خاطر جمهور اهل سنت، آن را شرّ و بلایى براى اسلام و مصیبتى براى مسلمین مىدانند.1 محنه، پىآمدهاى دیگرى نیز در پى داشت كه چندان توجهى بدان نشده است و كسانى كه در نوشتههاى خود بدان اشاره كردهاند، بدون بررسى علل و عواملِ ایجاد آن، تنها به سیر حوادث تاریخى توجه داشتهاند.
با نگاهى به تاریخ، روشن مىگردد كه تفتیش عقاید ـ انگیزیسیون ـ سابقهاى طولانى دارد و از دورهى باستان به یادگار مانده است، و یادآور شكنجههاى هولناك، كتابسوزان، در آتش افكندن جسم مردم و مهمتر از همه، در هم شكستن روح و عزّت انسانها و به سخره گرفتن فكر و آزادىشان است.2
وقتى سخن از تفتیش عقاید به میان مىآید، آدمى بىاختیار، قرون وسطاى اروپا را به یاد مىآورد، و این سؤال مطرح مىشود كه آیا محنه و جریان آن، نوعى تفتیش عقاید بود؟ آیا بین آنچه در اروپاى مسیحى گذشت با آنچه در عصر عباسى روى داد، شباهتى وجود دارد؟
این دوره، با صدور حكمى از جانب مأمون، كه به معتزله اجازه مىداد تا به تفتیش عقاید مردم پرداخته، هر كس از قضات، محدثین و كاركنان دیوان كه به خلق قرآن ـ مخلوق و محدث بودن قرآن ـ معتقد نبود را از مشاغلِ خود اخراج نمایند؛ آغاز گردید.3
اكثر پژوهشگرانِ معاصر كه در نوشتههاى خود، اشارهاى به این جریان نمودهاند، از آن با عنوان نوعى تفتیش عقاید نام بردهاند. نویسندهى كتاب عصرالمأمون از محنه، با عنوان دادگاهِ تفتیش عقاید نام مىبرد.4
فیلیپ حتّى در این زمینه مىنویسد:
قضیهى خلق قرآن، محك عقیدهى مسلمانان شد و قاضیان نیز باید شخصا این امتحان را مىگذرانیدند، كه این خود نوعى تفتیش عقاید بود و همهى كسانى را كه منكر این عقیده بودند به محاكمه مىكشیدند; .5
همچنین دكتر مشكور آورده است:
ادارهى ویژهاى به نام محنه كه گونهاى انگیزیسیون بود، تأسیس شد و عدهاى از علما براى بازجویى، به آن احضار شدند.6
پژوهشگران غربى كه به بررسى این دوره علاقه نشان دادهاند، این مقطع از تاریخ اسلام را دورهى تفتیش عقاید مىدانند.7 تفتیش عقاید در جهان اسلام، تنها به این مورد، محدود نمىشود بلكه در عصر اموى نیز اقداماتى در زمینهى مقابله با عقایدِ تشیع صورت گرفته بود، ولى باید اذعان نمود كه محاكمِ محنه، نخستین محكمههاى منظم، در تاریخ اسلام مىباشند كه براى محاكمهى مخالفان و سركوب ایشان توسط دستگاه خلافت عباسى، ایجاد شد.
معناى لغوى و سیر تاریخى محنه
محنه در لغت به معنى آزمایش، بلیّه، بلا، داهیّه، آفت، فتنه، سختى و; مىباشد،8 مانند سختى و شكنجهاى كه پیروان على علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلام ، دچار آن شدند.9 هم چنین از كلمهى محنه،10 آزمون یا محاكمه، آزردن، ضایع كردنِ شخصیّت، شلاق زدن، تهدید كردن نیز استنباط مىشود.11
محنه در معناى دیگر، به آزمون عقیدهى قضات، شهود و محدثین، با قوانین و سؤالاتِ كلامى نیز گفته مىشود و12 اسمى شده براى عملِ تفتیش و آزمون عقیدهى قضات و شهود و محدّثین، در امر محدث و مخلوق بودن یا ازلى و قدیم بودن قرآن.13
منظور از محنه در اینجا، عبارت از دستگاه تفتیش عقایدى است كه با همكارىِ معتزله، توسط مأمون در اواخر حكومتش، براى امتحان مخالفانِ عقیدهى رسمىِ حكومت به وجود آمد و تا زمان روى كار آمدن متوكل، ادامه یافت.
با توجه به گزارشهاى منابع موجود، مأمون در سال 212 قمرى نظریهى مخلوق بودنِ قرآن را اعلام كرد و قائل به مخلوق بودن آن شد، ولى به این علت كه زمینه مساعد نبود، به اعلام و تبلیغ رسمى آن اقدام نكرد. او نیاز به زمان داشت تا رسما عقیدهى خود را در این مورد ابراز نماید. بالاخره مأمون در اواخر حكومت خود، چهار ماه قبل از مرگش، طى نامهاى كه به بغداد فرستاد
، آن را رسما اعلام و قواى حكومتى و لشكرى خود را، براى پیشبرد آن به كار بست. این جریان مخالفان این عقیده و حتى كسانى كه در مقابل آن سكوت كرده بودند را به سختى و گرفتارى دچار ساخت. این جریان، با تبعیّت معتصم و واثق، تا سال (234 ق) ادامه یافت.14 منابع تاریخى رسمیت عقیدهى خلق قرآن را، در ذیل حوادثِ سال 218 ق، ذكر كردهاند.
مأمون از زمان اعلام این دستور تا زمان مرگش، در بغداد حضور نداشت و درگیر جنگ با امپراتورى بیزانس بود. از برخى منابع، بر مىآید كه وى قبل از آن كه رسما دستور محنت را صادر نماید، به امتحان در مورد قرآن مىپرداخت. از برخى گزارشهاى تاریخى این گونه به دست مىآید كه محنه از رقه یا دمشق آغاز شده است.15 در ربیعالاول سال 217 قمرى، ابو مسهر دمشقى، كه از فقهاى دمشق بود در مورد خلقِ قرآن، مورد امتحان قرار گرفت و نظر رسمى حكومت را پذیرفت و اقرار به مخلوق بودن قرآن نمود.16
جریان رقه بدین صورت بود كه در سال 218 قمرى مأمون از رقه، نامهاى حاوى دستورالعمل ایجاد محكمهاى براى امتحان، به حاكم بغداد نوشت كه محنه نام گرفت و از سال (218 ق/ 833م تا 234 ق/ 848م) ادامه یافت.17 در نامه آمده بود كه تمام پیشوایانِ بزرگ و علماى فقه و تفسیر را در یك مجلس جمع كنند و از آنها در مورد عقیدهى رسمى حكومت، آزمایش و سؤال نمایند و جواب هر یك از ایشان را اطلاع دهند.18 فرمان، تمام قضات، محدثین، معلمان قرآن، مؤذنین، علما و شهود را شامل مىشد و در رابطه با خلق قرآن، امتحان گردیدند.19
سختىِ بزرگى كه براى علما به وجود آمد،20 این بود كه اكثر ایشان، یا از روى اعتقاد و یا بنا به مصلحتِ وقت، با خلیفه اظهار موافقت نمودند. اكثر آنها به دلیل ترس آن را پذیرفتند و تنها تعداد معدودى، شروع به مخالفتِ با آن نمودند.
علىرغم كوششهاى شُرطهى بغداد، كه آزمایش قاضیان و محدثان، بر عهدهى آنان بود، سیاستِ خلیفه، با مقاومت سختى از سوى برخى فقها روبهرو شد؛ بیشتر كسانى كه مورد پرسش قرار گرفته بودند به مخلوق بودن قرآن اعتراف كردند، اما اغلب این اعترافات، تنها زبانى و از روى ترس بود. زیرا در پرسشنامهى رسمى، ایشان به خاطر گمراه كردنِ مردم، مورد حمله قرار گرفته بودند،21 و مأمون دستور داده بود هر كس به مخالفت با آن بپردازد دستگیر شود.22
از نوشتههاى ابن مسكویه بر مىآید كه، مأمون همراه نامهاى كه فرستاده بود عدهاى از جمله: محمّد بن سعد واقدى، یزید بن هارون، یحیى بن معین و زهیر بن حرف را فرستاد تا شاهد اجراى آن باشند.23
بعد از وصول نامهى اولِ24 مأمون، حاكم بغداد دستور احضار عدهاى از فقها و بزرگان شهر را صادر و دستور خلیفه را به اطلاع آنها رساند و جوابهاى هر یك را براى مأمون فرستاد. از جملهى ایشان مىتوان قاضىالقضات بشر بن ولید، مقاتل، احمد بن حنبل، قتیبه و على بن جعد را نام برد. به عقیدهى مورّخین، كه عمدتا اهل سنت مىباشند، این عمل، بدعت بزرگى به شمار مىآید كه اكثر علما با اكراه به آن تن دادند و پذیرش عقیدهى رسمى حكومت، بیشتر به خاطر حفظ جانشان بوده است.25
سال 218 قمرى سختترین سالى بود كه در ایام محنه بر فقها و علما گذشت، مأمون شدیدا بر ایشان سخت گرفت و مخالفان نظریاتش را مورد ضرب و شتم قرار داد. وضع چنان شد كه دوران وحشتِ طاقت فرسایى، بر مردم و علماى اهل سنّت مستولى شد، تا این كه چند سال بعد، متوكل عباسى وضع را به سود ایشان تغییر داد.26
مأمون عقیده داشت، آنهایى كه قائل به مخلوق بودنِ قرآن نیستند، باید از شرك خود باز گردند، در غیر این صورت خونشان ریخته خواهد شد. مرگ زود هنگام مأمون به وى اجازه نداد تا این اقدام را به نتیجهى دلخواه برساند. او در حین مرگ، به جانشینش معتصم توصیه نمود تا اقداماتش را دنبال نماید.27 معتصم، حاكمى معتزلى مذهب بود، ولى برخلاف مأمون، چندان در علوم وارد نبود و فردى عامى و داراى ذوق سپاهیگرى بود;.28 در زمان وى سختگیرى نسبت به عقاید مخالف ادامه یافت و معتزله نزد دستگاه خلافت، تقرّب بیشترى یافتند.29 وى، احمد بن ابى دؤاد ایادى را كه از معتزلیانِ معروف بود منصب قاضى القضاتى داد30 و بشر بن ولید را كه از جملهى قضات بود به علّت عدم پذیرش مخلوق بودن قرآن، در خانهى خود حبس نمود.31
معتصم، در دنبالهى اقداماتش، به سال 219 قمرى نامهاى مبنى بر ادامهى امتحان در مورد خلق قرآن صادرنمود.32 طبرى كه كاملترین خبر را نسبت به منابع دیگر ارائه داده، متن نامه را در كتاب تاریخ خود، ثبت كرده است ولى در آن، هیچ اشارهاى به محنت نشده است.33
اكثر مورخین، دورهى معتصم را، عصر گسترشِ محنه مىنامند،34 ولى هیچ اشارهاى بر وقایع و حوادث و جریاناتى كه روى داد، نمىكنند، حتى گاهى، اخبارى متضاد در برخى منابع آمده است.35 به نظر مىرسد اخبارى كه مورخین، در تواریخ خود ثبت نمودهاند، بیشتر به خاطر ماجراىِ احضار احمد بن حنبل، بنیانگذار فقه حنبلى، به محكمهى محنه، در سال 220 قمرى باشد كه وى به علت مخالفت با عقیدهى رسمى حكومت، شدیدا شكنجه گردید.
از افرادى كه نقش عمدهاى در این وقایع بر عهده داشته عبدالملك بن زیّات، از معتزلیانِ معروف بود كه به مقام وزارت معتصم نیز رسیده بود.
با مرگ معتصم، واثق در سال 227 قمرى جاى وى را گرفت. خلیفهى جدید نیز، معتزلى مذهب بود. او اصول و مبادىِ اعتقادى معتزله را ترویج مىنمود و در بسط و گسترش آن مىكوشید. وى مردم را ملزم نموده بود تا عقیدهى مخلوق بودن قرآن را بپذیرند.36 تحت حمایت واثق، ابن ابى دؤاد كه همچنان منصب قاضىالقضاتى را داشت، قدرت و نفوذ زیادى كسب كرد. اكثر مورخین، گسترش و شدت محنه را در این دوره، نتیجهى نفوذ ابن ابى دؤاد، بر واثق37 مىدانند. منابع موجود، در اخبا
ر خود عصر واثق را دورهى ضرب و شتم و بلا نام مىبرند.38 از فحواى برخى منابع، چنین استدلال مىشود كه پاى مردم عادّى نیز به جریان محنه كشیده شد.39 به علت دستور ابن ابى دؤاد به قضات سایر شهرها، كه مردم را در مورد مخلوق بودن قرآن، امتحان كنند، عدهى زیادى زندانى شدند.40
به كارگزاران و حاكمان ایالات، تأكید شد كسانى را كه تا آن زمان امتحان نشدهاند به دادگاه فرا خوانده شوند، كه از نتایج امر اطلاع چندانى وجود ندارد.41 در همین زمان، جماعتى از علماى مصر، براى امتحان به بغداد فرا خوانده شدند كه ابو یعقوب بویطى از جملهى ایشان بود. گفته مىشود نامهى واثق به محمّد بن ابى لیث، در مورد امتحان همهى مردم، فقیهان، محدّثان، مؤذنین و ایجاد محنه، هیچ واكنشى در پى نداشت و به دستور ابى لیث، كاتبان بر مساجد نوشتند، نیست خدایى جز خداوند قرآن مخلوق و به دنبال آن، فقهاى پیرو مالك و شافعى را، از حضورِ در مساجد منع كردند.42
علل و عوامل سیاسى اجتماعى تكوین محنه
علل و عواملى كه موجب ایجاد این جریان گردید، از عمده مسائلى است كه كمتر به آن توجه شده است. شناخت این علل و عوامل، به روشن شدنِ بسیارى از سؤالات و ابهامات كمك مىكند. یكى از دلایلِ ایجاد محنه را مىتوان قدرتیابى فقها و محدّثین و ایجادِ نوعى قدرتِ موازى با قدرت حكومتىِ دستگاهِ خلافت دانست. بررسىِ چگونگى و روندِ شكلگیرى این قدرت، مىتواند تا حدى ابهامات را روشن نماید.
پس از تكوین نخستین حكومت اسلامى در مدینه، كه با حضور پیامبر و به رهبرى ایشان تشكیل شد؛ آن حضرت، علاوه بر این كه وظیفهى رساندن وحى را داشتند، وظایف حكومتى را نیز عهدهدار بودند. با توجه به دلایلِ منطقى و عقلانى، مىتوان گفت كه خلفاى پیامبر نیز، به عنوان جانشین وى، چه ائمهى معصوم و چه خلفاى غیر معصوم، قلمرو قدرتشان، همان قلمرو قدرت انحصارىِ پیامبر خواهد بود. با توجه به حوزهى قدرت حكومتى پیامبر بود كه خلفاى ایشان (خلفاى راشدین)، تجزیهى قدرت را نپذیرفتند و كوشیدند تا با انحصارِ قدرت در خویش، به ادعاى این كه آنان با
صلاحیّتترین افراد در همهى زمینههاى ادارى، سیاسى، قضایى و اقتصادى;، هستند، به ادارهى حكومت اسلامى مبادرت كنند. در این دوره، خلیفه تنها عهدهدار وظیفهى رهبرىِ ادارى و سیاسى نبود، بلكه بالاترین مرجع مراجعات فقهى، قضایى، اقتصادى و; به شمار مىرفت.
با فرا رسیدن عصر اموى،43 اگر چه تمركز قدرتِ سیاسى، ابعاد عمیقترى گرفت و در قالب استبداد جلوه كرد؛ اما از آن جا كه روشن بود كه معاویه و جانشینان وى، هیچ كدام داراى افضلیّت و حتى فضل در زمینهى كلیهى وظایفِ حكومتى نبودند. عملاً و تدریجا قدرتِ سیاسى و ادارى در انحصار آنها قرار گرفت، اما وظایفِ دیگر، به خصوص صدور فتاواى شرعیه و احكام قضایى، بر عهدهى كسانى افتاد كه حاكمان اموى، ایشان را صاحب نظرتر از خویش مىشمردند و چارهاى نداشتند كه براى حفظ ظاهر امور، از مقام علمىِ ایشان بهره جویند.
پس از سقوط امویان و قدرتگیرى بنىعباس، ابوالعبّاس سفاح و منصور دوانیقى و اخلاف ایشان، یكى پس از دیگرى قدرت ادارى و سیاسى كشور اسلامى را در دست گرفتند. ایشان كمتر از آن بودند كه، جامعه ایشان را به عنوان رجالِ صاحبنظر و صاحب فتوى در امور شرعیّه، قضاوت و دیگر زمینههاى فقه اسلامى بداند، ایشان، عملاً ناگزیر گشتند تا مراجعهى مردم به صاحبنظران فقهى را بپذیرند و حتى به فكر سپردن مقام قضاوت، به افراد صاحب صلاحیت افتادند. تسلیم خلفاى
عبّاسى به این معنى، روند تقسیم و تجزیّهى وظایف رییس حكومت اسلامى را تثبیت كرد. ایشان ناگزیر شدند تا مردم را در فتوا به رجال دینىِ صاحب صلاحیت، ارجاع دهند و به تدریج، در تشكیلات حكومتىِ خویش براى این رجال، جایگاه ویژهاى بگشایند. مقام قضا و مناصب قاضىالقضاتى، برجستهترین نهادى بود كه به دنبال همین تسلیمِ اجتنابناپذیرِ عباسیان به واقعیت پدید آمد.44
مسئلهى حكومت عباسیان، زمانى حادتر شد كه ایشان به پایگاه اجتماعىِ خاصّى دست یافتند. عامهى مردم، به دلیل این كه در امور مذهبى نیازمند به فتوى و راهنمایى این پایگاه بودند، به صورت پیروانى مقلّد در آمدند و پیرو نظرات ایشان شدند.45 هم چنین ایشان به عنوان طرفدارانِ سنتىِ شاخهاى از عباسیان به شمار مىرفتند كه در حمایت از امین در مقابل مأمون مؤثر بودند. در واقع «با نگاهى به هویت قضات، فقها و محدّثان كه جزو اصحاب حدیث به شمار مىآیند مىتوان
ایشان را جزو دشمنان سیاسى به حساب آورد».46 در واقع دولت، از اخلاص و دوستى ایشان، در همراهى خود اطمینان نداشت، زیرا عدهاى مخالف، در بین ایشان وجود داشت.47
با شكست جناح عربى و سنتىِ خلافت عباسى، مأمون كه در امور سیاسى و درك اوضاع و احوال زمان فردى زیرك و كارآمد بود، حكومت را به دست گرفت. او آشكارا تمایلات و گرایشهاى معتزلى داشت. وى «قوام و استوارى دین را منوط به تنفیذِ احكام شرعى مىدانست، بدین منظور معتزله را به عنوان مذهب رسمى دولت ـ خلافت ـ برگزید;»
.48 در واقع، ایجاد محنت از رویكردهاى سیاسى و شخصى از جانب مأمون و الزاماتِ سیاسىِ حكومت، از جانب معتصم و واثق بود.49 به تعبیر دیگر، محنتِ خلق قرآن، یك مقولهى سیاسى بود. «امتحان با قرآنِ مخلوق، به روشنى طبیعت حكومت و ماهیتش را آشكار مىكند؛ این اقدامات، براى استحكامِ سیاسى و دینىِ این دولت انجام شده است».50 مأمون، خطر بالقوهى اهل حدیث را درك كرده بود و قدرت ایشان را تهدیدى براى دولتش مىدانست.51 ایجاد این جریان، یعنى محنت، نشان دهندهى واقعبینىِ سیاسىِ وى52 و جریانى براى جلوگیرى از قدرت و سلطهى اهل دین بود.53
ایجاد محنه، به خاطر ترسى بود كه از قدرتِ موازى با قدرت حاكمیت، ایجاد شده بود و اساس حكومت را تهدید مىكرد. گاهى این قدرت موازى، با قدرت خلیفه تقابل پیدا مىكرد.54 جریان محنت نشان دهندهى رقابت بین اهل دین و دولت، در اسلام بود.55 به نظر مىرسد كه هدف دیگر مأمون از پذیرش عقیدهى معتزله، این بود كه مسلمین را در چارچوب عقاید ایشان، به نفع خود متّحد
سازد و اختلافات را به سود حكومت از بین ببرد. در اصل ایجاد محنه راهى براى «حفظ وجههى شرعىِ خلافت، و مرجعى براى حلّ و فصل مسائل اجتماعى» بود.56 در حقیقت، هدف مأمون از این اقدام، تلفیقِ قدرتِ دینى و سلطهى دنیایى با هم بوده است.57 دلیل دیگر ایجاد محنه،
جلوگیرى از ایجاد قدرت موازىِ دیگرى بود كه كمكم جاى خود را، در جامعه باز مىكرد و در میان قشر روشنفكر جامعه و كسانى كه از افكار سنتى خسته شده بودند، رو به گسترش بود. این خطر، همانا ترس از قدرتیابى معتزله بود، كه مأمون با زیركى خود به آن پى برده بود و بدین خاطر به سمت آن گرایش یافت كه در این زمینه نیز موفق بود، زیرا عقاید معتزله را تبدیل به عقیدهى رسمى، براى حكومت خود نمود.
در جریان محنه، وقتى عقیدهى معتزله تبدیل به وسیلهاى در دست حكومت شد، از مسیر اصلى خود منحرف و به دستگاهى براى كنترل مخالفان تبدیل گردید.
در واقع، مأمون و جانشینانش با ایجاد محنه، به دو هدف عمدهى خود جامهى عمل پوشاندند؛ ابتدا از قدرت فقها و محدّثین كاستند. زیرا بعد از این عصر، شاهد ظهور هیچ فقیه نیرومندى كه مذهب فقهىِ پایدارى ایجاد نماید و داراى پایگاه اجتماعى همسان با ایشان باشد، پا به عرصه نگذاشت و عصر فقهاى بزرگ به پایان رسید، ثانیا عقیدهى معتزله را نزد عموم بىاعتبار و از رونق انداخت. بعد از این جریانات، معتزله قدرت و پایگاه خود را از دست دادند.
برای دریافت اینجا کلیک کنید
تعداد کل پیام ها : 0